داخلی
»برگ سپید
درباره نویسنده
خالد حسینی این نویسنده پرآوازه آمریکاییِ افغانیالاصل نوشتن رمان بادبادک باز را زمانی که کارورزی خود را در یک بیمارستان میگذراند شروع کرد. این رمان در سال 2003 منتشر میشود و در همان سال به عنوان سومین اثر پرفروش در اروپا و امریکا شناخته میشود. بادبادک باز تاکنون به ۴۸ زبان ترجمه شده و بفروش رسیده است. «هزار خورشید تابان» و «و کوهستان به طنین آمد» به ترتیب دومین و سومین رمان حسینی هستند که همگی با اقبال مواجه شدند و جمعا کتابهایش فروش 38 میلیون نسخهای برای وی در پی داشت. او یک سال و نیم بعد از نوشتن اولین رمانش یعنی بادبادک باز نویسندهای تماموقت شد. در سال 2007 نیز فیلمی از روی این رمان ساخته میشود.
خالد حسینی در سال 1965 در کابل به دنیا آمد. پدر او دیپلمات وزارت خارجه افغانستان بود. در 11 سالگی وقتی پدرش به پاریس اعزام میشود از افغانستان خارج میشوند. بعدها وقتی بخاطر کودتای کمونیستی در افغانستان پدرش از کار در سفارت برکنار میشود از آمریکا درخواست پناهندگی سیاسی میکنند که پذیرفته میشود و به آمریکا نقل مکان میکنند. او تحصیلاتش را در دانشگاه های آمریکا در رشته های زیست شناسی و سپس پزشکی ادامه میدهد.
...............................................
با عجله از اتوبوس پیاده شده بودم و به سمت ورودی زیر گذر ایستگاه متروی صادقیه میرفتم. تندتر میدویدم تا اگر بتوانم به قطاری که از بیرون ایستگاه مترو دیدم تازه وارد جایگاه میشد برسم. عادت داشتم با متروهای تندرو بروم تا زودتر به کرج برسم.
آنروز در زیر گذر مترو خبرهایی بود.
درحال عبور به میزهایی که تعدادی فروشنده روی آنها چیزهایی بساط کرده بودند سرسری نگاهی انداختم تا حداقل بدانم چهخبر است. میزی پر از شیرینی محلی یزدی، میز دیگری پر از انواع لواشک و تنقلات ترش، انواع روسری نخی که مرتب چیده شده بود، مانتوها، لوازم گوشی، پاستیل های رنگارنگ و در آخر هم میزی پر از کتاب. کتابها برایم جذاب هستند اما آن زمان و آنجا طوری نبود که آنها را به نرسیدن به مترو ترجیح دهم. اما چیزی دیدم که به یک لحظه ترمزم را کشید!!. «کتاب با ۵۰ درصد تخفیف»(!). دیدن این عبارت روی کتاب و مخصوصا وقتی دانشجو باشی آن هم از نوع کتاب دوستش جاذبه ای دارد در حد لالیگا.
بین این دوراهی رفتن و ماندن گیر کرده بودم، ماندن را انتخاب کردم و چه کار خوبی هم کردم. سخت بود ولی خودم را راضی کردم، احتمالا هر کسی درونش یک صدای غرغرو دارد.
کتابی که از چند ماه قبل به پیشنهاد دوستان شبکههای اجتماعیِ نادیدهام در لیستِ «کتابهایی که بخوانم»ِ خود وارد کرده بودم را دیدم. کتابی با جلدی سفید و یکدست و جذاب و صحافیای با کیفیت و محکم که روی آن این عنوان زده شده بود «بادبادک باز نوشته خالد حسینی». کتاب این نویسنده افغانستانی الاصلِ خوش قلم را به نصف قیمت خریدم، از فروشنده که دختر جوانی بود تشکر کردم و خوشخوشان از خرید خوبم به راه افتادم. بعد از چند هفته بود که این رمان زیبا را در سفری که به شهرستان داشتم - جایی که دوران کودکیام را در آن گذراندم- تمام کردم. آنجا بود که معنای کلمهکلمه نوشتههای کتاب برایم ملموستر بود.
رمان بادبادک باز رمانی خواندنی از زندگی پسری زاده افغانستان به نام امیر است. هر یک از ما آدم بزرگها توی دوران کودکیمان بخش پررنگی وجود دارد که بر حافظهمان نقش بسته، با آن بزرگ شدهایم و کودکیمان را ساختهایم. ما کودکی را با آن موضوعات و حوادث به یاد میآوریم خواه شیرین و دلنشین باشد و خواه سخت. دوچرخه سواریهای گاه و بیگاه، فوتبال توی کوچه ها با دروازههای آجری، بازی های گروهی، مهمانیرفتن، خاله بازی و... . اگر خودم را بگویم طعم انارهای پاییزی که هر کدام مزه خودش را داشت هنوز جایی در انتهای مغزم ثبت شده که گاه با عطر اناری دوباره زنده میشود. یا دخترکی که دوران کودکی هم بازی من بود همین ها بوده که بچگی ام را با آن میشناسم. چیزها، اتفاقات و انسان ها، درست همینها.
گفتم که این رمان در مورد پسری به نام امیر است. او که حالا بزرگ شده از دوران کودکی اش میگوید، دورانی که افغانستان جایی بود که کودکان در آن خاطره میساختند، در بازارها از بوی کباب بره آب از دهانشان راه میافتاد، دائم در حال بازی بودند، بادبادک بازی میکردند و آزاد و ایمن هرجا میرفتند. زمانی که دختران و پسران کودکی میکردند. قبل اینکه جنگ و درگیری و بمباران تنها خاطره و تصویرشان از زندگی باشد. امیر که حالا بزرگ شده هنوز خودش را جایی در گذشتهاش زندانی میبیند و خود را مستحق مشکلاتی میداند که برایش پیش میآید.
امیر با مسئلهای روبروست که هنوز برایش حل نشده باقی مانده. او که حالا در امریکا زندگی میکند چاره خود را بازگشت به وطن و روبرو شدن با گذشته خود میبیند و روبرو شدن با ترسهایش.
ترس از روبرو شدن با ترسهایمان معمولا داستانی مشترک در زندگی بسیاری از ماست. از همان هایی که اگر ازشان دوری کنیم فقط خودمان را محدود کردهایم و روبرو شدن با آن را به تعویق انداختهایم اما نمیدانیم روزی دوباره در جایی دیگر به شکلی دیگر باز میگردد و باز ماییم و آن موضوعه لعنتی دوست نداشتنی. این رمان به ما میگوید که گاهی نتایج روبرو نشدن با ترس میتواند بسیار بدتر باشد تا جایی که شاید مسیر زندگی مارا تغییر دهد.
از کتاب ...
شخصیت من به شکل امروزیاش در دوازده سالگی اش در یک روز سرد ابری، در زمستان سال ۱۹۷۵ شکل گرفت. آن لحظه را دقیقا به یاد دارم که پشت دیوار مخروبه ای چمباتمه زده و به داخل کوچه کنارِ نهرِ یخ زده نگاه میکردم. سالیان سال از آن زمان میگذرد؛ اما زندگی به من آموخت که آنچه درباره گذشته و اینکه چهطور میتوانی دفنش کنی میگویند، دروغی بیش نیست. از اینرو این را میگویم که گذشته به هر قیمت، پنجهکشان راهش را بهسویت باز میکند. حال که به عقب مینگرم، درمییابم که تمام بیست و شش سال گذشته را به دید زدن آن کوچه متروک سپری کردهام.
در لیزنا دو خبر در مورد این کتاب منتشر شده است:
کتابداران یزدی «بادبادک باز» را نقد کردند
تنها ایراد این رمان شگفتانگیز، زود تمام شدن آن است
مشخصات اثر:
بادبادک باز/ نوشته خالد حسینی، مترجم حمیدرضا بلوچ، انتشارات راه معاصر. تعداد صفحات : ۳۹۷ صفحه
درباره نویسنده این متن:
محمد مقیسه، دانشجوی ارشد علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه شهید بهشتی، و متولد ۷۳. نوشتن، کتاب خواندن خصوصا کتاب هایی که یاد گرفته هایم را به چالش میکشند و مرا در ابهام قرار میدهند را دوست دارم. تنهایی سفر کردن هم برایم خیلی لذت بخش است. کتاب های روانشناسی برایم جالب تر از بقیه هستند و عاشق پروژه های کتابخانه ای و کار کردن هستم.
امادرمورد کتاب معرفی خوبی بود ..ممنون