داخلی
»برگ سپید
درباره نویسنده کتاب
مرجان شیرمحمدی متولد 1352، بازیگر و نویسنده ایرانی و همسر کارگردان و فیلمنامهنویس، بهروز افخمی است. از وی تاکنون 2 مجموعه داستان به نامهای «بعد از آن شب» و «یک جای امن» و 2 داستان بلند «آذر شهدخت، پرویز و دیگران» و «خانهی لهستانیها» منتشر شده است. وی برای اولین کتاب خود برنده جایزه کتاب سال بنیاد گلشیری شد و براساس داستان «آذر شهدخت، پرویز و دیگران» او فیلم سینمایی با همین نام به کارگردانی همسرش ساخته شده است.
درباره کتاب
کتاب خانهی لهستانیها را که در کتابفروشی دیدم فورا به یاد نسخه خوانش صوتی آن افتادم و این شانس که میتوانم کتاب را در دستم بگیرم و همزمان انگار کسی برایم آن را از رو بخواند. این مدل گوش کردن به کتاب صوتی برای کسانی که مثل من به کتابهای صوتی اعتماد ندارند و میترسند نکند خواننده قسمتی از کتاب را جا انداخته یا بد خوانده باشد، بسیار مفید است. با همین تفکر کتاب را خریداری کرده و با وجودی که خیلی کند کتاب میخوانم، چند روزه آن را تمام کردم؛ شاید این هم یکی دیگر از مزایای داشتن نسخه صوتی کتابها باشد.
کتاب از زبان پسر بچهای ده ساله که کلاس چهارم است و در سالهای قبل از انقلاب همراه با مادر و مادربزرگش در اتاقی از خانهای که قبلا لهستانیها در آن سکونت داشتند، تعریف میشود. اینها را همان ابتدای داستان متوجه نشدم، ابتدای داستان همه مستاجرهای این خانه با ویژگیها و خصوصیاتشان را معرفی میکند و مخاطب تقریبا با شخصیتهای داستان آشنا میشود، جز یکی دو شخصیت دیگر که در خلال داستان، به مجموعه شخصیتهای کتاب اضافه میشوند.
«همهی مستاجرهای خانهای که ما توش زندگی میکردیم مثل ما ندار بودند، ولی دستکم بیشترشان یک مرد داشتند. توی آن خانه مادر من بود که شوهر نداشت و خاله پری. مادام و نصیبه خانم و بانو هم که پیر بودند. بقیهی زنها شوهر داشتند، یعنی بهجت خانم، ثروت خانم که برعکس اسمش فقیر بود و مریم خانم مادر مسعود و محمد که ما بهش میگفتیم ممل و عزت خانم که برعکس اسمش عزتی نداشت و مدام از شوهرش کتک میخورد. و همدم خانم. همدم خانم هم از شوهرش کتک میخورد ... »
پسربچه این کتاب به شدت برای من شبیه پسر بچه کتاب "زندگی در پیشرو" بود، ازین جهت که بیشتر از سنش میفهمد و باهوش است. البته در بعضی قسمتهای داستان او از آینده نهچندان دور خبر میدهد و احساس میشود نوشتن داستان را چند سال بعد مثلا در 13 یا 14 سالگی انجام داده و گاهی ما را از اتفاقات بعد نیز باخبر میسازد.
از لهستانیهای ساکن در خانه تنها "مادام" باقی مانده بود که در جنگ جهانی دوم از راه دریا وارد بندر پهلوی شده بودند تا از ایران بگذرند و به اروپا و آفریقا بروند؛ اما بعضیها به خاطر شکنجه و کار زیاد در همان بندر مردند و بعضیهاشون توی شهرهایی مثل تهران و اصفهان و اهواز ماندگار شدند. از همانوقتها مادام با دلشاد خانم باهم دوست شدند و صاحبخانه که با رفتن و یا مردن لهستانیها میخواسته آنجا را بفروشد، دلشاد خانم از شوهرش که مرد پولداری بوده و بعد از فوت همسر اول و رفتن پسرش به آمریکا با دلشاد خانم ازدواج میکند، میخواهد برای خوشحال کردن او خانه لهستانیها را بخرد و برای این کار دلیل داشته، چرا که با فروش خانه، مادام مجبور میشد برود خانه سالمندان؛ چون توی لهستان جز یکی دونفر کسی برایش نمانده بود و خودش هم دیگر دلش نمیخواست برگردد. و اینگونه بوده که دلشاد خانم که تنها کسی بوده که به اسمش میآمد و همیشه خندهرو بوده و لباس گلگلی به تن داشته، ماهی یکبار برای گرفتن اجاره میآمده و خاطرات جوانیاش را تعریف میکرده و به همه خوش میگذشته است.
این پسر بچه که اسمش سهراب است علاوه بر مادر و مادربزرگش خالهای هم در آن خانه دارد که خلوضع است و اتاقش از آنها جداست و مادرش با کار در تولیدی و دوختن لباس برای دیگران، خرج خانه و دوتا اتاق را در میآورد و پدرش خیلی سال است که مرده و او هیچ از پدرش به خاطر ندارد، تنها از توصیفات مادر و اطرافیان میداند که پدرش آدم خوبی بوده است. مادرش و خاله پری میانه خوبی باهم ندارند، مادرش از لاتها بدش میآید و دلش نمیخواهد پسرش لات شود، برعکس خاله پری که تمام عمرش عاشق یک لات بوده و معتقد است آمیزجلال او با سایر لاتها فرق داشته و متر و معیار مردونگی و لوطیگری بوده است و با وجودی که همه میدانند او در تصادف مرده، خاله پری معتقد است او فعلا از آدمها مخفی شده و روزی برمیگردد و حق مظلوم را از ظالم میگیرد. فریدون که پسر همدمخانم و قاسمآقاست، صمیمیترین دوست سهراب است و دو خواهر به نامهای فریده و فرشته دارد که هردو از سهراب بزرگترند و در درسها به او کمک میکنند.
از توصیفات سهراب به طور دقیق مشخص نیست که خانه در کدام محله تهران است اما به نظر میرسد که جنوب شهر قرار دارد و تا توپخانه یکی دو ایستگاهی فاصله دارد و تا فردوسی که محل کار قاسم آقاست چند ایستگاهی راه دارند و مقداری هم باید پیاده بروند.
روال خانه بعد از تصمیم یهویی قاسم آقا برای شوهر دادن فریده به مردی پولدار که مزرعه زعفران دارد و و فکر بکری که به سر سهراب میزند و فریده را مخمصه نجات میدهد و سپس مرگ آقای مهرنگار شوهر دلشاد خانم و پیدا شدن سروکله پسرش که از آمریکا، بهم میخورد و باقی داستان....
نقد کتاب
کتاب فصلهای کوتاهی دارد اما فصلها شماره گذاری نشدهاند و در هر فصل اتفاقات خانه از زمستان تا اوایل فروردین روایت میشود. خانهی لهستانیها در قفسهی آبی انتشارات چشمه جای گرفته و بدین معناست که داستانی، قصهگو و جریانمحور است و شاهد پس و پیش شدن داستان و ابهام یا دشواری در خوانش آن نیستیم.
کتاب داستان خطی زندگی آدمهایی است که هر کدام زندگی سادهای دارند و نویسنده کتاب در گفتوگویی درباره داستاننویسیاش گفته است: «راستش به کار بردن تکنیکهای پیچیده در داستان یا ادا درآوردن در نثر را نه میپسندم، نه میفهمم. به هر حال این شیوه من برای داستانگویی است. فکر می کنم در داستان گویی، اصل خود داستان است و چیزهای دیگری اگر بخواهد به آن علاوه شود شهیدش می کند. اصل همان داستانی است که باید تعریف شود به شیوه سالم، شیوا و درستش.» (1)
در جایی از داستان سهراب متوجه میشود که خاله پری آنقدرها که فکر میکرد دیوانه نیست و اتفاقا باهوش هم هست و شهامت گفتن حرف و عمل کردن را برعکس آدمهای محافظهکار دارد. سهراب از وضعیت خالهپری، برای رهایی فریده از ازدواج راهکار پیدا میکند و وقتی فریده از ایده او استقبال میکند و میگوید او پسر شجاعی است دلش میخواهد خاله پری هم آنجا بود و حرف فریده را میشنید. که این نشان از انتخاب سهراب بین همرنگ جماعت شدن یا شجاعت را انتخاب کردن است. و به نظر میرسد هدف نهایی کتاب نیز همین باشد.
قسمتی از کتاب
... بعد یک دفعه متوجه چیزی شدم. چیزی که تا آن روز نفهمیده بودم. این که چطور آرامش ما به زندگی آدمی بند بود که حتی یک بار هم ندیده بودیم. یک پیرمرد زهوار دررفته که با مرگش حسابی حال همهی ما را جا آورد. یک دفعه دلم برای خندههای دلشاد خانم تنگ شد. روزهایی که میآمد وسط حیاط مینشست و همسایهها دورهاش میکردند و دلشاد خانم با آن لباس های گُل دار و موهای قرمزش خندههای از ته دلش را نثار ما میکرد و ما حالیمان نبود که خوشبختی یعنی این.
منابع:
(1) نگاهی به داستان «خانه لهستانیها» مرجان شیرمحمدی. منتشر شده در خبرگزاری کتاب ایران
(2) ویکیپدیای فارسی مرجان شیرمحمدی
برای اطلاعات بیشتر درباره کتاب میتوانید مصاحبه با مرجان شیر محمدی را در وبسایت برترینها به آدرس (لینک) بخوانید.
مشخصات کتاب:
خانهی لهستانیها/ نوشته مرجان شیرمحمدی. تهران: نشرچشمه، 1396. (209 صفحه)
درباره نویسنده این متن:
سارا رضاییفرد. دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت اطلاعات دانشگاه شهید بهشتی.
خوشبختی یعنی همین چیزهای به ظاهر ساده ولی ما حالیمان نیست...
خوشحالم که دوست داشتی