داخلی
»مطالب کتابداری
»سخن هفته
لیزنا، دکتر یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی: در سومین هفته از مهرماه امسال، دانشگاه ما میزبان همایشی بینالمللی با عنوان «فلسفه تعلیم و تربیت در عمل» بود. در کنار محتوای تخصصی آن که برای محققان علوم تربیتی یافتههای تازهای داشت و مجموعه مقالاتش در کتابی حدود هزار صفحه منتشر شد، حضور در آن جمع برای مخاطبی مثل من - که نه متخصص علوم تربیتی هستم و نه مدرکی در فلسفه دارم - نیز بسیار آموزنده بود. بنابراین، در کنار پژوهشگران این رشته، مخاطبان عام هم از این مباحث بهره بردند؛ و دریغم آمد بخشی از آموختههایم را با شما به اشتراک نگذارم. زیرا در پایان سمینار به این نتیجه رسیدم که به رغم عنوان کاملاً ویژهء آن، مخاطب چنین مباحثی همهء متولیان آموزش و پژوهش در تمام سطوح هستند. گویی تلاش مجریان همایش آشتی دو عرصهء «نظر» و «عمل» در مباحث تربیتی بود و خوشبختانه در تحقق این هدف نیز موفق بودند. مصداقی عینی از جمله معروف «کورت لوین» روانشناسی شهیر آلمانی که میگوید: «هیچ چیز عملیتر از یک نظریه خوب نیست»، مقالات و میزگردهای ارائه شده نشان میداد عملکرد ما زمانی مؤثر خواهد بود که ریشه در بنیاد مستحکمی از اندیشه اصیل و ناب داشته باشد.
این در حالی است که معمولاً در مباحث و رشتههای مختلف این دو را از هم جدا و مجزا میدانیم. نتیجهء این جدایی نیز ناکامی در ترویج و کاربست یافتههای نظری در عمل است. مثالهای زیادی از این نوع نگرش در نشستهای همایش مطرح شد. مثلاً یکی از مهمانان در خلال صحبت خود به «فلسفه آموزش کشاورزی» اشاره کرد. هر چند با رشتهء آموزش کشاورزی آشنایی داشتم، اما تا آن روز به فلسفه این آموزش توجه نداشتم. شاید به این دلیل که واژهء «فلسفه» برای بسیاری از ما مترادف با طرح مسائل پیچیده و دشوار نظری است که در حوزهای کاملاً عملگرا مثل کشاورزی شاید مجال چندانی برای پرداختن به آن نباشد. اما اگر کمی با «فلسفه» آشتی کنیم و آن را مترادف با پرسش دربارهء چیستی، چگونگی، و چرایی رخدادها و پدیدهها تلقی کنیم، آنگاه «فلسفه آموزش کشاورزی» - مثل فلسفه آموزش هر علم و حرفه دیگر - چندان موضوع غریبی نخواهد بود.
مثلاً اگر ما در آموزش کشاورزی در کنار تکنیکهای کاشت، داشت و برداشت، توجه دانشجویان و متولیان این رشته را به پرسشهایی بنیادیتر دربارهء پیوند کشاورزی با محیط زیست و اثرات آن بر جامعهء بشری جلب کنیم، شاید بسیاری از تصمیمهایی که در این زمینه میگیریم متفاوت باشد. مثلا ًاز خود بپرسیم آیا ما به عنوان یکی از ساکنان این کره خاکی حق داریم به بهانه توسعهء زمین زراعی جنگلها و مراتع طبیعی را تخریب کنیم؟ آیا محیط زیستی که در آن سکونت داریم ظرفیت و گنجایش این همه کود شیمیایی و سموم مهلک را دارد؟ آیا سمّی که ما برای نابودی حشرات به کار میبریم، برای خودمان زیانی ندارد؟ آیا ما مجازیم برای حمایت از محصول زراعی خود – که چه بسا بومی آن منطقه و اقلیم نیز نباشد – با برچسب علف هرز همهء گیاهان بومی آنجا را نابود کنیم؟ اصلاً چه کسی به ما مجوز داده که گیاهی را که در محیط زیست طبیعی خود روئیده، فقط به دلیل آنکه در میان مزرعه ماست، علف هرز بنامیم! این ما هستیم که زمین او را غصب کردیم و حق حیاتش را نادیده گرفتیم. بعد هم با برچسب علف هرز کمر به نابودی او بستهایم. آیا نمیتوان بدون آسیب به محیط زیست، غذای خود را از این خاک سخاوتمند به گونهای دیگر برداشت کنیم؟ به شکلی که هم رساندن غذای کافی به جامعه ممکن باشد و هم محیط زیست ویران نشود. آیا میتوان به همزیستی مسالتآمیزی با طبیعت رسید و بسیاری از پرسشهای دیگر. وجه مشترک تمام این پرسشها - که ماهیتی فلسفی دارند - در این نکته نهفته است که همگی از چیستی و چگونگی پدیدهها و رخدادها میپرسند. در نتیجه ما را به لحظهای درنگ و تأمل فرا میخوانند. شاید اگر ما در آموزش کشاورزی – چه در سطح دانشگاهی و چه در سطح ترویجی برای کشاورزان – کمی به این وجوه توجه میکردیم، اوضاع محیط زیست امروز بهتر از آنچه که هست بود.
در مثالی دیگر، در آموزش رشتههایی مثل معماری و مهندسی عمران، علاوه بر آموزش اصول طراحی و ساخت سازههای مختلف هرگز فراموش نکنیم، در نهایت هدف این تخصص آبادانی شهرها و روستاهای این سرزمین است. بنابراین، هر سازهای باید متناسب با اقلیم، فرهنگ و نیازهای کاربران آن ساخته شود. ضمن آنکه به خاطر داشته باشیم کاربران مسکنی که ساخته میشود انسانهای مثل خود ما هستند. در نتیجه خانهای که مهندس معمار طراحی میکند و مهندس عمران میسازد علاوه بر آنکه باید ساکنان آن را از گزند باد و باران و آفتاب در امان نگه دارد، باید برایشان آرامش و آسایش به ارمغان آورد. سازهای که در عین استحکام، زیبا و دلپذیر باشد. علاوه بر این، تناسبی منطقی میان ویژگیهای اقلیمی و فرهنگی آن منطقه با سازه مورد نظر برقرار باشد. بنابراین، قرار نیست یک نسخه واحد و یکسان برای تمام ساختمانهای مسکونی بنویسیم و بیاعتنا به ملاحظات بافتی و جغرافیایی، فقط به فکر ساخت و ساز بیشتر باشیم. اگر به بافت تاریخی شهرهای این سرزمین کهن بنگریم، نمونههای بسیاری از این نگاه «بافتمدار» را خواهیم دید. بافت قدیمی شهرهایی مثل یزد، کرمان، تبریز، سمنان، کاشان و بسیاری دیگر از مناطق دیگر ایران از بهترین نمونههای همخوانی معماری با طبیعت هستند. در مثالی دیگر، در پارک جنگلی سراوان، «موزهء میراث روستایی گیلان» در محوطهای زیبا به وسعت 260 هکتار نمونهای ارزشمند از بازتاب خردمندی نیاکان ما در زندگی مسالمتآمیز با طبیعت است. ایکاش اندکی از آن فرهیختگی و احترام به طبیعت که در پیشینیان بود، امروز در رفتاری که ما با محیط زیست داریم وجود داشت.
بر همین اساس میتوان فلسفه آموزش را در سایر رشتهها نیز تعریف کرد و از آن برای بهبود اوضاع موجود بهره برد. بر اساس آنچه از این همایش آموختم، هر یک از ما در هر رشته که تحصیل یا تدریس میکنیم، باید به ماهیت و بنیاد کاری که مسئول آن هستیم بیشتر توجه کنیم. دکتر «آن پیلگرن» استاد دانشگاه استکهلم، با بیش از سی سال تجربه در فلسفهء تعلیم و تربیت و بویژه آموزش «گفتگوی سقراطی»، یکی از مهمانان این همایش بود و در بخشی از سخنرانی خود همین موضوع را به بیانی ساده مطرح نمود. به باور ایشان، یک معلم یا استاد پیش از آنکه به کلاس درس برود، باید لحظهای درنگ کند و از خود دو پرسش بپرسد: نخست آنکه امروز قرار است چه چیزی را به دانشآموزان یا دانشجویانم آموزش دهم؟ دوم آنکه چرا آنان باید این مطلب را بیاموزند؟ و اگر نتوانست به این دو پرسش – و به ویژه پرسش دوم - پاسخ دهد بهتر است به آن کلاس نرود. اگر به این موضوع فکر کنیم، میبینیم معمولاً پاسخ به پرسش نخست چندان دشوار نیست، زیرا برنامه درسی و سرفصل دروس راهنمای ما در این زمینه است. اما پرسش دوم کمی دشوار است. زیرا دلالت به چیستی محتوای برنامه درسی و دلالتهای کاربردی آن دارد. بدیهی است که در صورت پاسخ مثبت به پرسش دوم، پرسشهای دیگری هم در پی آن خواهد آمد. مثلاً اینکه من چگونه باید این مطالب را – که از ماهیت و سودمندی آن اطمینان دارم – به آنان بیاموزم و آنان چگونه خواهند آموخت. مجموع این پرسشها و پاسخها برای معلم و دانشآموز یا استاد و دانشجو تصویری روشنتر از آنچه در فرایند آموزش در جریان است فراهم میآورد.
میدانم که در روزگار پرشتاب امروز که بخش قابل ملاحظهای از جامعه بشری - بیش از هر زمان دیگر - مبتلا به بیماری سرعت و فقر زمان است، هر روز فرصت و فراغت کمتری برای درنگ و تأمل بر چیستی و چگونگی پدیدهها و رخدادها باقی میماند. گرفتاریهای ریز و درشت زندگی شهری، ترافیک و آلودگی هوا و دهها مسئله دیگری تاب و توان چندانی برای درنگ و آهستگی باقی نگذاشتهاند. با این حال، اگر هر یک ما در محدودهء مسئولیتی که داریم، به مفاهیم و معانی آنچه انجام میدهیم بیشتر فکر کنیم، چه بسا گرههای بسیاری گشوده شود. تحول هر جامعه از تحول در اندیشهها آغاز میشود و تحول در اندیشه مستلزم دوباره دیدن و دوباره شنیدن است.
اتفاقاً در همین همایش دکتر «جین وان پارک»، استاد گروه آموزش اخلاق در دانشگاه ملی «جیونگ سانگ» کره جنوبی از تجربه کشورش در تحول در آموزش میگفت. ایشان در ابتدای صحبت خود یادآور شد که کره کشور کوچکی است که توسط سه قدرت بزرگ یعنی ژاپن، چین و روسیه احاطه شده و در چهار هزار سال گذشته، بیش از دو هزار بار مورد هجوم آنان قرار گرفته است. شبه جزیرهای که چند دههء پیش یکی از فقیرترین کشورهای دنیا بوده است. با این حال، اکنون به یکی از قدرتهای اقصادی تبدیل شده است. او راز این موفقیت را در آموزش شیوهء منطقی و انتقادی تفکر و فلسفه در تمام مقاطع تحصیلی دانست و تجربه 45 سال تلاش خود را در این زمینه بازگو نمود. آموزش فراگیری که به ترویج «روح فرهیختگی» و «تفکر خلاق» در جامعه کمک میکند. ایشان نخستین عامل موفقیت در آموزش به یادگیرندگان را عشق به آنان دانست و تاکید نمود معلم فقط زمانی می تواند به دانش آموزان چیزی بیاموزد که آنان را صمیمانه دوست بدارد. به باور ایشان آموزش گفتگویی مستمر است که در محیط آموزشی جریان دارد و برای برقراری گفتگو استدلال لازم است، اما کافی نیست. باید دو طرف گفتگو به «همدلی» و «فهم همدلانه» برسند و این دستاورد فقط زمانی ممکن است که به یکدیگر احترام بگذارند. اگر یک طرف گفتگو تصور کند که تمام حق با اوست و طرف مقابل از بنیاد باطل است، این گفتگو به سرعت به شکست منجر خواهد شد. ضمن آنکه یک شیوهء تفکر واحد ما را به داوری درست دربارهء آنچه میاندیشیم نمیرساند، ما همزمان به مهارتهای تفکر چندگانه نیاز داریم که ترکیبی از تفکر منطقی، نقادانه، خلاق، مراقبهای و تأملی است.
امید آنکه برگزاری این همایش آغازی برای بحثهای کاربردی بیشتر در زمینهء بازاندیشی و بازنگری در آموزش عالی باشد و در نهایت به ارتقا کیفیت فرایند آموزش در مدرسهها و دانشگاههای ما منجر شود تا دانشآموختگانی به جامعه تحویل دهند که علاوه بر دانش تخصصی در یک حوزه موضوعی مهارتهای تفکر منطقی، استدلال موجه و تفکر انتقادی داشته باشند و این مهارتها را برای رشد جامعه به کار گیرند. تا باد چنین بادا!
منصوریان، یزدان. «آشتی با فلسفه: گزیدهای از آموختههای یک همایش». سخن هفته لیزنا، شماره 205. 28 مهر 1393.
باریک بینی در نوشته های دکتر منصوریان موج می زند.
دیدگاه و شیوۀ فکر کردن شما را دوست دارم و خوشحالم که آنها را با ما به اشتراک میگذارید. شاید اگر همه میتوانستیم عمیقتر به مسائل به ظاهر کوچک اطرافمان نگاه کنیم دنیا جای بهتری میشد.
سنجیده به مسائل می نگرید،وقابل فهم بیان می کنید.باسپاس
حضور در همایش و بهره مندی از محضرتان هرچند کوتاه، تجربه ی ارزشمندی بود.
من هم چون شما امید دارم قدم های کوچکمان ادامه و شروع پویایی باشد. تا باد چنین بادا
پیرو اوامر شما ،صد حیف که در کیان ما فقط و فقط نامی نیک از منتقد برده می شودو بس...نظرات بی عمل تا کی در زبانها جاری خواهد شد و تاکی حسرت ترقی را در زبان خواهیم داشت...در روستای ما سخن دهخدا حق است و بس..
وقتی به این سادگی می توان از مسایل بنیادی سخن گفت بی شک در بطن ذهن به خوبی جا گرفته شده اند که اینگونه سلیس بر زبان می ایند.
زنده باد
بسیار خوشحالم که ایده توجه به جنبه های فلیفی چیز ها و طرح پرسش های اساسی در باره ماهیت چیز ها را به خوبی نشان دادید و ما را امیوار به جاری شدن ایده بنیادی همایش کردید. این نشان می دهد که انجام اعمالی بدون فکر چقدر ممکن است به خسارت وارد کند
مطلب آنهم در مورد فلسفه به سادگی و شیرینی خاصی بیان شده، تشکر میکنم. و امیدوارم اساتید عزیز ما به دو سوال دکتر پیلگرن، قبل از حضور در کلاس تامل کنند.
با احترام و سپاس مجدد
مثل همیشه، شیوا و متین بود استاد گرانقدر و مثل همیشه با لذت خواندم.
ممنون.