داخلی
»مطالب کتابداری
»سخن هفته
لیزنا، دکتر یزدان منصوریان، عضو هیأت علمی گروه علوم کتابداری و اطلاع رسانی دانشگاه تربیت معلم تهران:
مقدمه
یکی از گامهای اساسی در هر پروژه پژوهشی انتخاب رویکرد و روش تحقیق است. این انتخاب بیش از هر چیز به ماهیت مسئله، پدیده مورد مطالعه، نوع پرسشها و هدف تحقیق بستگی دارد. بر این اساس، لازم است پژوهشگران با انواع رویکردها و روشها آشنا باشند و کاربرد هر یک را در حوزه مطالعاتی خود بشناسند. با این حال، گاهی در برخی از مقالات ابهاماتی اساسی در واژهشناسی مربوط به بخش روششناختی دیده میشود که نشان میدهد این بحث بنیادی تا حدودی مغفول مانده است. از این رو، یادداشت حاضر تلاش میکند به اختصار مبانی تقسیمبندی روشهای تحقیق در علوم انسانی و اجتماعی را توضیح دهد. البته بدیهی است که در حجم مختصر این یادداشت، فقط میتوان به این بحث اشارهای کوتاه داشت و خوانندگان علاقهمند باید مباحث تکمیلی را در کتابهای روش تحقیق دنبال کنند.
معمولاً تقسیمبندی مطالعات در علوم انسانی و اجتماعی در چهار سطح انجام میشود که عبارتند از: سطوح پارادایمی، رویکردی، روششناختی و روشی. بین این سطوح رابطه اعم و اخص برقرار است و از سطح کلان به خرد پیش میرود. پارادایم (منظر یا الگوواره)، که درباره بهترین معادل فارسی آن نیز توافقی وجود ندارد، در سطح کلان این تقسیمبندی قرار گرفته است. پارادایم درواقع همان نظام فکری در هر پژوهش است که تمام پیشفرضهای محقق درباره مفاهیم بنیادی تحقیق در چارچوب آن تعریف میشود. پارادایم جایگاه انعکاس هستیشناسی و معرفتشناسی پژوهشگر به موضوع مورد مطالعه است. در این سطح سه پارادایم اصلی اثباتگرایی، تفسیری و انتقادی دیده میشود که هر یک مبتنی بر اصول و مبانی خاص خود است و پدیدهی مورد مطالعه در هر پارادایم به گونهای متفاوت تعریف و بررسی میشود. مثلاً در پارادایم اثباتگرایی واقعیتهای مورد بررسی در تحقیق، نظیر علوم تجربی، عینی و قابل سنجش هستند. در حالی که در پارادایم تفسیری واقعیتهای مورد بررسی اغلب ذهنی و کیفیاند.
پس از پارادایم نوبت به رویکرد میرسد که بیانگر چگونگی نگرش پژوهشگر به موضوع تحقیق است که این نگرش میتواند کمّی یا کیفی باشد. رویکرد کمّی بیشتر عینی، جزءنگر، قیاسی، و مبتنی بر آمار و ارقام است. در مقابل رویکرد کیفی معمولاً ذهنی، کلنگر، استقرایی، تفسیری و بافتمدار است. سطح سوم روششناسی (متدولوژی) است که همچون دستورالعملی استاندارد به پژوهشگر اطمینان میدهد چگونه تحقیق کند که به شناخت دقیقتری از موضوع مورد مطالعه برسد. هر رویکرد روششناسیهای خاص خود را دارد. مثلاً در رویکرد کیفی نظریهپردازی دادهبنیاد، پدیدارشناسی، قوم نگاری، اقدام پژوهی، موردکاوی، تحلیل گفتمان و مطالعات تاریخی نمونههایی از این فهرست هستند. در نهایت و در خردترین سطح تقسیمبندی روش (مِتُد) قرار میگیرد که شامل تمام ابزارهایی است که با کمک آنها پژوهشگر به گردآوری و تحلیل دادهها میپردازد. روشهای معمول در علوم انسانی و اجتماعی عبارتند از: مشاهده، مصاحبه، پرسشنامه و بررسی اسناد و متون.
به این ترتیب، دسته بندی پژوهشها ممکن است در سطوح بسیار کلان نظیر پارادایم یا بسیار خرد نظیر روش صورت گیرد. گاهی نیز پژوهشها بر اساس هدف تقسیمبندی میشوند که متداولترین آن سه دستهی مطالعات بنیادی، کاربردی و توسعهای است. به این ترتیب ممکن است یک پژوهش واحد در تقسیمبندیهای گوناگون عناوین متفاوتی را به خود اختصاص دهد. مثلاً یک پژوهش موردی که با رویکرد کیفی انجام شده باشد به اعتبار اینکه نتایجش میتواند در عمل مفید باشد، کاربردی است؛ و به اعتبار اینکه رویکردش کیفی است در پارادایم تفسیری قرار میگیرد. ابزار آن نیز میتواند ترکیبی از مصاحبه، مشاهده و بررسی اسناد و مدارک باشد.
یادداشت حاضر بدون آنکه در سودمندی و درستی تقسیمبندیهای موجود تردید کند، فقط از منظری نوین به آن مینگرد و دستهبندی تازهای را در کنار دستهبندیهای قبلی قرار میدهد. در این دستهبندی پژوهشها به دو دستهی کلی «ایستا و خطی» و «پویا و غیرخطی» تقسیم میشوند.
پژوهشهای ایستا و خطی
در این پژوهشها نقطه آغاز و پایان تحقیق مشخص و قابل پیشبینی است. گامهای انجام تحقیق نیز همراه با زمان لازم برای هر گام از قبل تعیین شده است. پژوهشگر از هر مرحله که میگذرد آن را خاتمه یافته تلقی میکند و نیازی به بازگشت دوباره به آن ندارد. مسیر حرکت یکسویه و هموار است و در هر گام محقق به نقطه پایان نزدیکتر میشود. مسئلهی تحقیق و ابعاد آن کاملاً معلوم شده و متغیرهای مورد بررسی و ارتباط آنها مشخص و روشن است. مثلاً متغیر مستقل، وابسته، و تعدیلکننده انتخاب شدهاند. پرسشهای پژوهش نیز در آغاز کاملاً مشخص است و تا پایان کار ثابت میماند. در بسیاری از این تحقیقات نیز امکان تدوین فرضیههای مشخصی برای آزمون وجود دارد. فرضیههایی که بر اساس نظریههای موجود ساخته میشوند. فرضیههایی که مورد آزمون قرار می گیرند و در پایان یا پذیرفته میشوند یا رد خواهند شد.
منابع معلومی نیز برای مرور نوشتارها پیشبینی میشود. به این ترتیب پژوهشگر چندان با دشواری عدم قطعیت مواجه نیست و تقریباً تمام مسیر از قبل پیشیینی شده و فقط کافی است گامهای پیشبینی شده را با دقت بردارد تا به مقصد برسد. اما این سهولت و اطمینان خاطر فقط یک روی سکه است. چرا که حاصل چنین مطالعاتی بیش از آنکه تولید دانش جدید باشد، آزمون دانش موجودند و معمولاً شناخت عمیق و نوینی در اختیار محقق قرار نمیدهد. فقط به وی اطمینان میبخشد که آیا فرضهای نخست وی درست بوده یا غلط و آیا بین متغیرهای مورد بررسی رابطهای وجود دارد یا خیر. علاوه بر این با تکیه بر آزمونهای آماری او میتواند میزان تعمیم پذیر بودن یافتههای خود را بسنجد.
در این گروه از مطالعات پژوهشگر میزان و مقدار متغیرها را اندازهگیری میکند، اما چندان توجهی به ماهیت این متغیرها و عوامل موثر بر آنها ندارد. مثلاً او میداند دقیقاً چند درصد از پاسخگویان به پرسشنامه وی برای هر سئوال گزینه موافق یا مخالف را انتخاب کردهاند؛ اما نمیداند در ورای این موافقت یا مخالفت چه نگرش و اندیشهای وجود داشته است. مثلاً اگر او درباره میزان رضایت کاربران از خدمات کتابخانه تحقیق میکند، با اعداد بسیار دقیقی در حد صدم درصد میداند چه سهمی از نمونه مورد مطالعه از این خدمات راضی یا ناراضی بودهاند، اما به درستی نمیداند ماهیت این رضایت یا نارضایتی چیست و از چه وجوهی تشکیل شده است. به این ترتیب پژوهشهای ایستا و خطی مسیر روشن و همواری را طی میکنند، اما در نهایت چندان مولد، آگاهی بخش و دانشآفرین نیستند.
پژوهشهای پویا و غیرخطی
بر خلاف گروه نخست، مسیر تحقیق پژوهشهای پویا و غیرخطی ناهموار و پر فراز و نشیب است. در ابتدای کار پژوهشگر با بالاترین میزان عدم قطعیت مواجه است؛ نه شناخت دقیقی از مسئله دارد نه متغیرهای آن را میشناسد. وی در ابتدای پژوهش امکان تدوین فرضیه و آزمون آن را ندارد، چرا که دانش موجود در زمینه مورد مطالعه کمتر از آن است که بتواند مبنای محکمی برای تدوین فرضیه به شمار آید. حتی اگر دانش موجود نیز از استحکام کافی برخوردار باشد، پژوهشگر ترجیح میدهد با ذهنی خالی از هرگونه سوگیری و پیشفرض قبلی به بررسی موضوع مورد نظر بپردازد. بویژه آنکه او پدیده مورد مطالعه را در بافتی میبیند که تاثیر آن بافت و مولفهای آن بر آنچه رخ میدهد آشکار است.
پویایی پژوهش در تمام اجزا آن دیده میشود. به همین دلیل ممکن است پرسشهای محقق در طول تحقیق تغییر کند و پرسشهای تازهای برایش مطرح شود که باید در کنار پرسشهای اولیه به آنها نیز پاسخ گوید. در این پژوهشها گردآوری و تحلیل دادهها همزمان انجام میشود و هیچ یک از بخشهای پژوهش تا پایان کار خاتمه یافته تلقی نخواهد شد. به این ترتیب وجوه مسئله پژوهش به تدریج برای محقق آشکار خواهد شد و این فرایند تا پایان ادامه مییابد. حجم نمونه و میزان دادههای مورد نیاز مشخص نیست و محقق ناچار است این کار را تا رسیدن به مرحله اشباع ادامه دهد. منظور از نقطه اشباع زمانی است که ادامه گردآوری دادهها به یافتهی جدیدی منجر نشود و به نوعی تکرار موارد قبلی باشد.
هرچند مسیر این پژوهشها ناهموار است، اما اگر پژوهشگر با جدیت و علاقهمندی این مسیر اکتشافی را طی کند، محصول نهایی بسیار مولد، اثربخش و دانشآفرین خواهد بود. هرچند سطح و گستره پژوهشهای پویا و غیرخطی به ناچار محدود است و نتایج آنها به اندازه مطالعات گسترده تعمیمپذیر نیست، اما این مطالعات اغلب مولد دانش جدیدند. دانشی نوبنیاد و بومی که میتواند در مطالعات بعدی مورد آزمون قرار گیرد و مبنای پژوهشهای بعدی باشد.
سخن پایانی
یادداشت حاضر فقط با هدف گشودن پنجرهای تازه به بحث روششناسی تحقیق نوشته شده است و هدف از آن حمایت از یک رویکرد یا به چالش کشیدن رویکرد دیگر نیست. بدیهی است که هر یک از این رویکردها کاربرد خاص خود را دارند و نقشی در توسعه دانش بشری ایفا میکنند. شاید بهترین راهکار ترکیب این دو باشد، که این خود مبحث مفصلی است که پرداختن به آن فرصت دیگری میطلبد. در پایان فقط یک پرسش مطرح است که شاید خوانندگان این یادداشت بخواهند به آن پاسخ دهند. پرسش این است که به نظر شما تا کنون پژوهشهای ما در حوزه علوم انسانی و اجتماعی، نظیر کتابداری و اطلاعرسانی، بیشتر در کدام دسته بوده است؟ «ایستا و خطی» یا «پویا و غیرخطی»؟
منصوریان، یزدان. «پژوهشهای «ایستا و خطی» و پژوهشهای «پویا و غیرخطی». پایگاه تحلیلی خبری لیزنا. سخن هفته شماره 47. 11 مهر 1390.
آقای دکتر خیلی ممنون از اینکه اطلاعات گرانبهایتان را در اختیار دیگران قرار می دهید .
با تشکر
آقای دکتر منصوریان یادداشت بسیار جالبی بود. مثل همیشه.
ممنون