داخلی
»سخن هفته
برگ سپید لیزنا و نقد ناقدانش (2)
لیزنا؛ سید ابراهیم عمرانی، سردبیر :
در بخش قبل به این پاراگراف رسیدیم:
ناقد کم حوصله ما نوشتهاند: "وقتی داستان تمام میشود، خواننده درحالیکه روی بهناخن میخراشد و رخساره به سرشک میشوید، با خود همیگوید: «خُب؟!! بعدش؟!!» ولی قصه پایان یافته و جناب چخوف مشغول نوشتنِ داستان دیگری شده است".
خوب نگاه کنید. ایشان منتظر است که چخوف مانند سعدی و شاید مانند وعاظ و سخنرانان گرامی اندرزی در پایان بدهد و نتیجه گیری کند.در واقع نتیجهای که خودش و با شرایط خودش به آن رسیده را به عنوان نتیجه قطعی به دیگران تحمیل کند. در دوران سعدی، سه شیوه روایتی عمده است، و هنوز به دوران صفوی و باب شدن داستان مانند حسینکرد و غیره نرسیدهایم. تا دوران سعدی و مدتها پس از آن در ایران شریعتنامه نویسی، سیاستنامه نویسی و اندرزنامه نویسی شیوة رایج است. حکایت از نوع سعدی و ابن مقفع قالب اندرزنامه نویسی دارند.
ادامه:
سعدی برای مردم بیسواد و کم سواد دوران خودش اندرزنامه مینویسد و اندرز میدهد و کار درستی انجام میدهد. اندرزها توصیه هایی برای زندگی مردم است (که البته گوش کردنشان همیشه زیبا بوده ولی در عمل کار دیگری در جامعه انجام شده). گاهی هم با تناقض در نصایح و نظرها روبرو میشویم، مانند بحث ذاتی بودن یا اکتسابی بودن تربیت. سعدی در جایی میگوید، تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است - عاقبت نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است (ذاتی) یا سگ به دریای هفتگانه مشوی که چوتر شد پلیدتر باشد (ذاتی) و جای دیگر می نویسد سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد (اکتسابی) . سعدی با وجود تناقضاتی که حسب حال و برای شرح موقعیت در گفتارش میبینید، از موضع بالا و برای دیگران تصمیم میگیرد و میگوید این کار را بکنید بهتر است و نظر میدهد. و این شیوه صحیح قرن هفتم هجری در ایران بوده و سعدی نیز جهانی است و نابغه دوران خود بوده، همانطور که چخوف نابغه زمان خود بوده. ولی کارکرد اجتماعی سعدی برای مردمان قرن بیست و یکم نیست، البته یک فارسی زبان میتواند از نثر به غایت زیبا و منسجم سعدی سرشار از لذت، و غرور شود و بیاموزد و بیاموزاند.
این مطلب ناقد محترم را چون میخواهم از زاویه دیگری نیز سوالی طرح کنم، تکرار میکنم: "وقتی داستان تمام میشود، خواننده درحالیکه روی بهناخن میخراشد و رخساره به سرشک میشوید، با خود همیگوید: «خُب؟!! بعدش؟!!» ولی قصه پایان یافته و جناب چخوف مشغول نوشتنِ داستان دیگری شده است". خوب اگر چخوف، به جای آنکه به شما نشان دهد که آن دو پسر بچه با چه پدری و در چه محیطی بزرگ میشوند که آینده بدی خواهند داشت کافی نیست؟ شمامحیط و پدر و مادر او را می بینید و بازیهای بازیگوشانه آنها را و بی تفاوتیشان را و شما می توانید خودتان حدس بزنید که این تربیت و این محیط بیش از 50 شانس برای فرزندان ندارد. شاید برخی دوست داشته باشند نویسنده مثل سریالهای ماه رمضانی توضیح دهد که یکی از آنها معتاد میشود و یکی از آنها به راه اختلاس و دزدی میافتد و یک جمشید مشایخی در داستانش اضافه میکرد که نصیحت کند که این کارها بد است و با نصیحت این دو بچه به راه راست هدایت میشدند و صحنه پایانی عروسی این دو پسر بود، و مانند همه فیلمهای رسمی هالیوود (نه سینمای مولف جهان)، آخرش با خیر و خوشی تمام میشد. اگر اینطور بود بهتر بود و راضی میشدید؟
اینکه او تصمیم میگیرد مطلبی را قطعی کند و به خورد مردم بدهد، دوره اش گذشته است، گرچه در مواعظ و حکم هنوز رواج دارد. شما نمیتوانید بگوئید دزدی بد است، در جائیکه بزرگترین دزدهای بسیاری از کشورهای جهان مدیران سطح بالای آن جوامع هستند. گذشته است دورانی که در مواعظ خود از بزرگان دنیا روایت میآورند و اینکه چون فلان بزرگ چنین کرد، شما هم بکنید، و نمیگویند، فلان بزرگ در چه دورهای و در چه شرایطی این را گفت و انجام داد. و نمیگویند که حتی تا دوران اخیر نویسندگان ، (به ویژه نویسندگان آثار عامهپسند) یا خیلی اعتماد به نفس داشتند که نظر خودشان را به عنوان پایان داستان به خورد مردم میدادند و هنوز هم میدهند و یا آدم هوشیار و سودجویی هستند که میدانند چی بنویسند که فروش تضمین شود و به چاپ پنجاهم برسد که چند نفری با این مشخصات داریم. و پاسخشان به من که میپرسم اینها چیست به خورد مردم میدهید میگویند مردم منتظرند که پایان داستان را بشنوند تا دلشان آرام شود و شاید برای چند ساعتی تخلیه روانی شوند. اینکه دزد به سزایش رسید (که در عالم واقع به سزایش نمی رسد و به کانادا مهاجرت میکند)، یا چون در پایان قصه، فردین کارگر با دختر قارون سرمایه دار ازدواج میکند، تخلیه چند دقیقهای به تماشاگر میدهد. لیکن تماشاگر پایش را که از در سینما بیرون میگذارد، می بیند خیابان همان خیابان است و جیب او هم همان جیب خالی و شرایطش همان است و بدبختیها و تورم و گرانی نیز همان. فیلمهای مشهور به هالیوودی و بالیوودی و ماه رمضونی و حتی فیلمفارسی قدیم، با روایتی خطی و یکسویه این کار را میکنند و با پایان خوشی که نشان میدهند، تصمیمشان را اعلام میکنند که قهرمان فیلم باید تصمیمش چنین باشد، حال آنکه ادبیات امروز که برای شما تحصیلکردگان و باسوادان نوشته میشود، نمیتواند مانند سعدی پند و اندرز داشته باشد، نویسنده معاصر با جهان باسوادان روبرو است، فقط مساله را طرح و تحلیل میکند، و تصمیم در مورد پایان آن را به خواننده واگذار میکند.
مردمی که ادبیات امروز کمتر خواندهاند، و هنوز در امیر ارسلان تا عامه پسند نویسان معاصر و کتابهای خودیاری ماندهاند، مدرن شدهی همین روایتگوییهای خطی و یکسویه تا پایان خوش را انتظار دارند. عموم مردم، با خواندن یک اثر ادبی جدید که در قالب داستان به تحلیل روانی – اجتماعی جامعه معاصر و موقعیت خود شما در جهان امروزتان پرداخته، و از خودتان برای حل آن سوال پرسیده، خواهند گفت، ما که نفهمیدیم این مرتیکه یا این زنیکه چی میخواست بگه، آخرش که معلوم نشد. مانند ناقد ما که این ایراد را به چخوف بزرگ میگیرد. در صورتیکه نویسنده با طرح مساله و احترام به شما، از شما سوال کرده که شما باشید چه تصمیمی میگیرید. اصغر فرهادی در پایان فیلم جدایی نادر از سیمین همین سوال را از بییننده میپرسد؟ قاضی تصمیم را به دختر (یعنی ببننده) واگذار میکند که خودش انتخاب کند که با مادرش زندگی کند یا با پدرش، با مادر به مهاجرت برود یا با پدر در ایران و سنتهایش بماند، و دوربین روی صورت او کات میدهد و فیلم تمام میشود؟
هم اکنون در تربیت کودکان هم می نویسند که بهترین راه در پاسخ به سوال کودک، سوال کردن از خود اوست که تو چی فکر میکنی؟ و او را به تفکر وا میدارند و نظر خود را با نام نصیحت به خورد بچه نمیدهند و روایت از بزرگان برای او نقل نمیکنند، و دروازههای تفکر انتقادی را به روی کودک میگشایند.
الآن نقاد گرامی ما خود به عنوان یک انسان امروز، چقدر به اندرزهای قدما به ویژه سعدی عمل میکنند؟ من سالهای سال است که خودم هر سال یک بار گلستان را کامل میخوانم و لذت میبرم و به هزار دلیل باز هم هر سال یک بار این کتاب عزیز را خواهم خواند، ولی برای زندگی در دنیای امروز، حتما نویسندگان خوب معاصر را دنبال میکنم تا جامعه امروز ما را بشکافند و به من بگویند کجا زندگی میکنم، و در نهایت هم تصمیم گیرنده من هستم نه نویسنده اندرزگو.
نوشته اند: "خلاصه اینکه باید بگویم این نوع نوشتههای چخوف را بیشتر از آنکه «داستان» بدانمشان، شبیه این هستند که از بیرون وارد خانه بشوید و ببینید تلوزیون روشن است و یک فیلم به اواسط کار رسیده، پنج دقیقه تماشا میکنید و بعد برق میرود؛ چیزی که از آن فیلم فهمیدهاید، درست مثل یکی از داستانهای کوتاه چخوف است!"
دوست عزیز، به نظرم اگر برق هم نرفته بود و تا آخر هم میدیدید منتظر بودید که ببینید داستان سرا و فیلمنامه نویس چه تصمیمی برای قهرمان ساختهاند و چه الگویی برای شما ساخته و پیشنهاد دادهاند. که البته برای فروش، حتما سوژه تازه و بعیدی طرح نمیشود و یکی از باورهایی که در گیشه آزمایش خود را خوب پس داده برای بار هزارم به شما نشان داده خواهد شد. بله یکی از باورهای حتمی مردم را برایشان مهر تایید هزار باره میزنند و مردم هم که حوصله فکر کردن ندارند، با تاییدخودشان که مثلا اعتیاد بد است، احساس رضایت میکنند و با لبخندی در اعماق دل از پای تلویزیون برمیخیزند. حال اگر به تحلیل علل و ریشههای اجتماعی اعتیاد بپردازد، حوصلهشان سرمیرود و کانال را می گردانند تا به پایان خوشی منطبق بر باورهای خود برسند. باورهایی که چون حک شدن بر لوح و سنگ جان مینشیند و پاک شدنی نیست . به همین جهت طاقت نقد شدن نداریم و همواره از نویسنده انتظار تایید باورهای خودمان را داریم.
حرف زیاد است و نقد ایشان را می شود وقت گذاشت و خط به خط در موردش نوشت. شاید هم در بخشی دیگر این کار را انجام دهیم.
به هر حال انتظار از همه عزیزانی که با سریالهای تلویزیونی خودمان سواد بصریشان را کسب کردهاند و با خواندن آثار Happy End از نتیجه کتاب لذت برده اند، نداریم و کوتاهی را از ایشان نمیدانیم؟ و برعهده رسانه ملی و کتابداران کتابخانههای عمومی میدانیم و نقش روشنگرانهشان در میان مردم !!!! ولی در برابر نظرهای تند و ناقص تکلیف چیست؟ گاهی باید یادآوری گردد که نگاههای دیگری هم هست، لطف کنید به رسانه ملی اکتفا نکنید و وقت بگذارید و نگاههای دیگران را هم بخوانید.
عمرانی ، سید ابراهیم.« درباره نقدی بر چخوف و یکی از مجموعه قصههای کوتاهش: برگ سپید لیزنا و نقد ناقدانش (2) ». سخن هفته لیزنا، شماره 663، 17 مهرماه ۱۴۰۲.
پیرنگ داستان در این کتاب به دو شکل تقسیم شده پیرنگ بسته و پیرنگ باز:
"در پیرنگ باز برعکس پیرنگ بسته نظم طبیعی حوادث بر نظم ساختگی و قراردادی آن غلبه دارد و در این نوع داستانها، اغلب گره کشایی وجود ندارد یا اگر وجود داشته باشد زیاد به چشم نمیزند، به عبارت دیگر نتیجه گیری قطعی ه در پیرنگ بسته وجود دارد، در پیرنگ باز وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد قطعی نیست. در این داستانها نویسنده میکوشد خود را در داستان پنهان کند تا داستان چون زندگی، عینی و ملموس و بیطرفانه جلوه کند. از این رو اغلب به مسایل طرح شده پاسخی نمیدهد و خواننده خود باید راه حل آن را پیدا کند. آنتون چخوف یکی از اولین نویسندگانی است که به نوشتن داستان با پیرنگ باز توجه بسیار داشته است".
میرصادقی در پایان این صحبت، نقل قولی از کتاب از پوشکین تا شولوخوف ترجمه فرزان سجودی را میآورد:
"چخوف با ایجاد شکل نامرئی و رساندن خواننده به حدی که احساس کند آنچه را در جلو خویش دارد زندگی واقعی است که به اثر هنری تغییر شکل یافته، بی آنکه احساسهای نویسنده آن را تحریف کرده باشد، تمام رد پاهای حضور نویسنده را نه تنها در روایت بلکه در پیرنگ نیز پاک میکند".
میرصادقی، جمال. عناصر داستان: ادبیات داستانی، داستان، پیرنگ، ... /ویرایش 3. تهران: انتشارات سخن، 1376. ص 80