کد خبر: 44874
تاریخ انتشار: شنبه, 27 آذر 1400 - 09:20

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

معلم کتابدار و کتاب‌های مرجع

منبع : لیزنا
شه‌ناز جاودانی
معلم کتابدار و کتاب‌های مرجع

شه‌ناز جاودانی : شش سالی بود در مقطع ابتدایی تدریس می کردم. پایه‌های مختلف از کلاس اول دبستان تا پنجم، تجربه تدریس داشتم. تدریس و کار در هرپایه با دانش آموزان پسر یا دختر فرقی نمی کرد، برایم شیرینی خاص خود را داشت.

مهر ماه سال تحصیلی 84  بود و معلم پایه پنجم دخترانه، دبستان شهید ولی‌زادگان در محله بیلقان واقع در شمال شرقی و چهار کیلومتری کرج به سمت جاده چالوس شدم.

سیزده دانش‌آموز دختر پایه پنجم داشتم با کلاسی سرشار از عشق و عطوفت. اواخر مهر بود و کتاب فارسی درس‌مان رسیده بود به «کتاب های مرجع»، درست چند قدمی مدرسه ساختمان کتابخانه عمومی بیلقان عرض اندام می‌کرد، همان سال دانشجوی ترم دو رشته کتابداری و اطلاع رسانی بودم. از آنجا که انس و علاقه‌ی زیادی به رشته‌ام داشتم و برای کتاب و کتابداری و کتابخانه ارزش و احترام زیادی قائلم، تصمیم گرفتم تدریس درس کتاب‌های مرجع در کتابخانه عمومی انجام شود و از نزدیک دانش آموزانم را با کتاب‌ها‌‌ی مرجع  آشنا کنم تا بتوانند برای پاسخ به سوالات درسی خود از کتابخانه و بخش مرجع کتابخانه عمومی محل استفاده کنند و استقلال علمی داشته باشند.

مدرسه قوانین خاص خود را داشت. باید برای این کار مجوز داشتم. پس از دریافت مجوز به دانش آموزان اعلام کردم که برای درس جدید به کتابخانه می رویم.

هنوز گفته‌ام تمام نشده بود که هوراهای پشت سرهم بچه‌ها گوش کلاس را کر می‌کرد.

گویی حکم آزادی پرندگانی آمده بود که قرار است از قفس آزاد شوند؛ سر و صدای کودکانه توام با شادی پشت سرهم و منظم. با توجه به هماهنگی که با کتابدار شده بود وارد کتابخانه کوچک اما دوست داشتنی بیلقان شدیم.

از وردی و لابی که رد شدیم، به قسمت سالن مطالعه رسیدیم، موکت قرمز رنگ سالن، فضا را دلچسب‌تر و شادترجلوه می‌داد. آن روز برای بچه‌ها شیرین‌ترین روز کلاس درس بود، لابلای قفسه‌های پر از کتاب برای اولین بار با کتاب‌هایی آشنا می‌شدند که می‌توانستند به سوالات خود پاسخ دهند.

ناگفته نماند تدریس در کتابخانه برای خودم هم جذاب بود، چون تا آن موقع تجربه ی چنین تدریس کامل و جامعی را نداشتم.

در آغاز به معرفی بخش مرجع و منابع آن پرداخته شد. در هر قسمت تدریس برق خاصی که نشان از یادگیری و رضایت بود را در چشمان دانش آموزانم حس می کردم. این حس برایم زیاترین حس دنیا بود. بعد از تدریس درس کتاب‌های مرجع که چهارمین درس کتاب فارسی پنجم دبستان بود، با همراهی کتابدار معرفی و نحوه استفاده از کتاب‌های مرجع آموزش داده شد. داش‌آموزان برای پاسخ به پرسش‌های درس به دایره‌المعارف‌ها و فرهنگ‌نامه‌ها مراجعه می‌کردند و به راحتی به پرسش‌ها را پاسخ می‌دادند.

از آن روز به بعد هرگاه سوالی برایشان پیش می‌آمد کتابخانه مکان سومی برای تورق در میان کتاب‌های مورد علاقه‌شان شده بود و بعد از پایان ساعت مدرسه هر روز سری به کتابخانه می‌زدند.

رشد فکری و بیشتر از آن خوشحالی بچه‌ها مرا تشویق می‌کرد که برای تدریس و آموزش سایر دروس، مانند دیکته، انشا و علوم به کتابخانه برویم.

زنگ‌های انشا برایشان شیرین و به یاد ماندنی شده بود. با خواندن کتاب‌های قصه و قصه‌گویی آن هم در فضای کتابحانه درس انشا از جذابیت خاصی برخوردار شده بود. کتابخانه دنیای جدیدی برایشان ساخته بود.

آن قدر آن روزها برایم ملموس و به یادماندنی است که دوست دارم هم‌چنان از دانش‌آموزان و آن کتابخانه‌ی دوست داشتنی بنویسم. برای تدریس کتاب علوم درست یادم هست که مبحث زمین‌شناسی را باید تدریس می کردم. برای این که با لایه‌های زمین بیشترآشنا شوند و یادگیری توام با جذابیت و شیرینی برایشان باشد، به اتفاق دانش‌آموزانم به کتابخانه رفنیم نا برای شناخت لایه‌های زمین(پوسته، گوشته، هسته) از دایره‌المعارف استفاده کنند. پس ازآموزش‌های لازم برای این مبحث، با شور و اشتیاق خاصی درگروه‌های سه نفره، نقش لایه‌های زمین را اجرا کردند.

قسمتی از این نمایش که در ذهن دارم این بود :

یکی‌شان پوسته بود

دیگری گوشته

و سومی هسته

هر کدام هم با کاغذ به رنگ‌های مختلف لایه‌ها را نقش بازی می‌کردند.

مثلا پوسته کلاه سبز بر سر داشت و روی کلاه نوشته بود «پوسته هستم». دو نفر بعد هم همین‌طور، پوسته به معرفی خود پرداخت: من پوسته هستم، از چه موادی تشکیل شده ام، کارم چه چیزی است، نقش محافظت از زمین را بازی می‌کنم و غیره.همه این مطالب با بازی کودکانه همراه بود.   

همین طور، برای این که طعم یادگیری برایشان شیرین‌تر شود و هدفمندتر به کتابخانه مراجعه نمایند، پیشنهاد پوشه کار برای هر درس شد و مورد استقبال بجه‌ها قرار گرفت.

نحوه کار با این پوشه که خود تکلیف هدفمندی برای یادگیری عمیق‌تر بود و در کتابخانه انجام می‌شد، این بود که موضوعات مربوط به هر درس را پس از جستجو در منابع کتابخانه، در پوشه‌ای گردآوری و ذخیره کنند و در یایان هر فصل از هر کتاب و مطالب آموخته شده، جشن پوشه کار برگزار کنیم و به بهترین پوشه براساس امتیازاتی که خود دانش‌آموزان با رهبری خودم، آن را داوری می‌کردند چوایزی اهدا می‌شد.

این فعالیت‌ها باعث شد پاتوق من و دانش‌آموزانم کتابخانه عمومی بیلقان شود، و به یمن آن کتابخانه کلاسی تاسیس کردیم: بین دو پنجره که به حیاط مدرسه مشرف بود، دیواری خالی وجود داشت که با کمک یکدیگر چند ردیف صفحه چوبی نصب کردیم و کتابخانه‌ی کلاسی ایجاد شد. هر هفته دو دانش‌آموز نقش کتابدار کتابخانه کلاسی را به عهده داشتند و هر روز کتابخانه کوچک کلاس غنی و غنی‌تر می‌شد. تا آنجایی که والدین هم از کتابخانه کلاس کتاب می‌گرفتند.

هر روز شناخت و علاقه‌مندی و شعف دانش‌آموزان به کتاب و کتابخانه و کتابداری بیشتر و بیشتر می‌شد. همان سال هفت نفر از سیزده دانش‌آموزم موفق به کسب امتیاز در المپیاد پایه پنجم شدند.

هدف بیان خاطراتی است از درس کتاب‌های مرجع کتاب فارسی پنجم دبستان و استقبال دانش‌آموزان از آشنایی با کتاب‌های مرجع و در کل فضای ارزشمند کتابخانه‌های عمومی، کتاب و کتابدار. در نهایت این رفتار و فعالیت آموزشی سبب شد تدریس را رها کنم و در کنار معاونت مدرسه به کتابداری هم بپردازم و این علاقه‌مندی و تچربه شیرین و به یادماندنی هنوز بعد از گذشت سال‌ها چنان بر سنگ نوشته‌های ذهنم نقش بسته است که گویی بخشی از وجودم شده است. تجربه تاثیر فضای کتابخانه عمومی کوچک بیلقان در آن سال سبب شد که حتی موضوع پایان‌نامه‌ی کارشناسی‌ارشدم را «تاثیر فضا و معماری کتابخانه‌های عمومی بر بهداشت روانی کاربران» انتخاب نمایم. هنگامی که شروع به مطالعه برای انجام پایان‌نامه‌ام کردم، دو عنوان کتاب‌ از کتاب‌های معماری مرا بیشتر با کتابخانه‌های عمومی مانوس کرد، از کتاب زندگی در میان ساختمان‌ها از یان ِگل[1] معمار دانمارکی، ترجمه شیما شصتی، و کتاب معماری شادمانی، اثر آلن دو باتن[2]، ترجمه پروین آقایی، آموختم  که ساختمان‌ها و فضاهای کتابخانه‌ِهای عمومی و در کل کتابخانه‌ها، حسِ مکان و تعلق خاطر را در ما به وجود می‌آورند و ساختمان‌ها ما را شکل می‌دهند و ما ساختمان‌‌ها را.

سال بعد تصمیم گرفتم برای احیای کتابخانه‌های آموزشگاهی با تمام توان تلاش کنم و تجربه آن سال زمینه‌ساز تاسیس کتابخانه‎‌ی هنرستان پویش شد. دیری نگذشت که کتابخانه نوپای هنرستان پویش هم مکانی در کنار خانه و مدرسه برای دانش‌آموزان شد و هنرآموزان، هنرجویان و والدین را با مفهوم واقعی کتاب، کتابخانه و کتابدار آشنا کرد.  قصه شیرین کتابخانه پویش که سرِ دراز دارد بماند برای دیگر روزهای شیرین‌تان.

بدرود

جاودانی، شه‌ناز (۱۴۰۰) .« معلم کتابدار و کتاب‌های مرجع». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزناشماره  48، 27 آذر ۱۴۰۰.

 ---------------------------------

[1] Jan Gehl

[2] Alian De Botten