داخلی
»نیش و نوش
»طنز مکتوب
دانشگاه نیش و نوش دانشجوی دکتری می پذیرد
لیزنا، عقربک ساعت آرا: اصحابنا چند روز است که می رود و می آید و می پرسد از کی بپرسم؟ و من مانده ام که باز چه در سر دارد؟ تلاش می کنم کنجکاوی نکنم. هیچ نمی پرسم که مرا درگیر کفاره نکند و باز سر و کله اش پیدا می شود و نگاهی به من می اندازد و سر می جنباند و همانطور متفکر از خودش می پرسد از کی بپرسم؟ باز سکوت است و سکوت. بالاخره و در پایان ساعات اداری روز سوم و زمانیکه بنده دارم وسایلم را جمع می کنم که کار را تعطیل کنم می گوید ببینم تو اون کتابچه خطمشی (عجیب است ! ! نگفت کتابچه خط کشک ! ! ) چیزی در باره خط مشی و ضوابط گرفتن دانشجوی دکتری نداری؟ نگاهش می کنم. البته واضح و مبرهن است که این کتابچه خط مشی مجموعه سازی است ، به علاوه اصحابنا هرگز با خط مشی و ضابطه و این قبیل مزخرفات (مزخرفات اصطلاحی است که اصحابنا در این موارد بکار می برد) هیچ میانه ای نداشته است، همیشه به من می فرمودند که پسر بزرگ شو، شهامت داشته باش. این مزخرفات مال کسانی است که از شجاعت بویی نبرده اند. حالا چی شده که دنبال ضابطه می گردد؟ ! ! !
اصحابنا فرماید آخه جوون به من بگو ما چی از اونای دیگه کم داریم. تازه ماخلاقیتهایی داریم که اونای دیگه ندارن . بگرد برای من این ضابطه های گرفتن دکتری را پیدا کن قول می دم سر ماه از گینس برای ثبت رکورد پاشنه در اتاقومون را از جا در بیارن.
با خودم می گم باز کدام شیر پاک خورده ای یک تخم لقی در دهان او شکانده است. کجا می خواهد دانشجوی دکتری بگیرد. ما که فقط یک کتابخانه هستیم چند کتابدار که در کارهای خودمان حیران مانده ایم، حالا دیگر دانشجوی دکتری چه صیغه ایست؟
رئیس بزرگوار حقیر فرمایش می کنند که رفیقانی در شورای توسعه مدارس کتابخانه ای دارند که به ایشان پیشنهاد کرده اند که حالا که هفت هشت تا ارشد کتابداری در کتابخانه تان دارید بیائید دانشگاه غیر انتفاعی بزنید.
عرض می کنم حضرت استادی، درست است که مجوز غیر انتفاعی می دهند ولی همینجوری کشک که نیست. حتما باید شرایطی داشته باشید، ضوابطی داشته باشید.
می گویند : خُب من هم همین را از تو خواستم دیگر. اینها را از کجا بیاوریم؟همینها را می خواهم.
می گویم اولین قدمش سرمایه است که باید خیلی بالا باشد بالاخره ساختمان و پرسنل و دربان و آموزش و همه اینها نیاز به پول دارد. دوم استاد است که شما استادی که استخدام می خواهید بکنید دارید؟ با کسی صحبتی کرده اید؟ تازه فقط می توانید تازه فارغ التحصیل بگیرید که می شوند استادیار. برای دکتری باید استاد تمام داشته باشید. استاد تمامهای جاهای دیگر که نمی آیند یک دانشگاه قدیمی را ول کنند بیایند دانشگاه شما.
استاد می گوید اونش با من. استاد از هر جایی که بخوای برات میارم، حقوقم می دیم ، کی گفته که سرمایه نداریم. همینکه اسم دکتری بیاری می دونی چقدر پول می دن که دکتری بگیرن. جان تو حقوقا و خرجا رو که می دی هیچ، این وسط پیه و دنبه ای هم توفیرش می شود که خوب ما هم بی نصیب نمی مونیم. تازه می دونی کلاسمون چقدر می ره بالا؟
می گویم آخر خدا را خوش می آید که با عمر بچه های مردم بازی کنید که رکورد گینس را بزنید. وقتشان را تلف می کنید و هیچ چیز تازه ای به ایشان نمی دهید، یعنی چیزی ندارید که بدهید.
حضرت استادی با لبخندی پیروزمندانه فرمایش می فرمایند که، همینجا است که من می گویم ایده های ما را ندارند. تو هم که دو سه ساله با من کار می کنی هنوز از خلاقیتهای من غافلی. تو فقط کمکم کن این مزخرفاتشان را پیدا کن باقیش با من.
می بینم که باز حضرت استادی شدند همان اصحابنای همیشگی خودم. می پرسم خوب اگر همه اینها را جور می کنید که به مزخرفات (منظور قوانین، ضابطه ها و شرایط تاسیس دانشگاه و دوره های دکتری به زبان ایشان) نیاز ندارید، شما که در شورای توسعه مدارس کتابخانه ای دوستانی دارید.
می فرمایند من خود مزخرفاتش را احتیاج ندارم اون فرمهایی را که باید پرکنم ، می گن همراه مزخرفاته، اونارو می خوام. باقیش حله پسر، چقدر تو خنگی، بجنب باید زودتر اعلام آمادگیمونو به بخش کنکور بدیم. می خوام رکورد حسن ده نفره و ممد بیست را یکجا بزنیم .
می پرسم اینا دیگه کی هستن.
اصحابنا هر وقت می خواهند از خاطره های کودکی بگویند، همیشه با شعف وارد می شوند و الحق که در این کار استادند. می فرمایند نوجوان که بودند تا مدتها محل در دست یکی از گنده لاتهای خودی بود که به واقع 10 نفر را یک تنه حریف بود و به همین علت لقب حسن ده نفره را داشت. سلطه ایشان از وقتی که برای اولین بار ده نفر را یک تنه حریف شد، بر محل دو سالی دوام داشت تا یک خانواده ای از محله ای دیگر به محل ما آمدند که پسر جوان برومندی داشتند که اسمش ممد بود. ممد آقا تازه تو محل اومده بود و آسته میومد و آسته می رفت و با کسی سلام و علیک نداشت. نگو به حسن ده نفره هم سلام نکرده بود، و رد شده بود. حسن آقا هم برو بکس نوچه وش را جمع می کنه بزنه تو برجک تازه وارد که حساب دستش بیاد، بی خبر ازاینکه یارو خودش اینکاره است و اصلا به واسطه همین از محل قبلی تبعید شده و خونواده بیچاره اش هم مجبور شدن ترک وطن کنن. حسن ده نفره یک بعد از ظهر سر راه ممد آقا که خسته از سر کار برمی گشته سبز می شه که نسق بگیره . ظاهرا با اولین جمله : "پسر جون این محل نا سلامتی صاحاب داره اینجوری سرتو میندازی پائین و نه سلامی و نه احترامی و اینا"، که نوچه هاش می بینن که به طرفه العینی لنگای آقا سر دیوار خدیج غنچه است و گردنش زیر پای ممد. نوچه ها حمله می کنن که حسن ده نفره را در ببرن و تازه وارد را کاردی کنن، طرف یک تنه حال همه را یکجا جا میاره و گرد شلوارشو می تکونه و دستی به زلفتش می کشه و پشت سرشم نیگا نمی کنه و میره خونه. خبر مثل برق تو محل پیچید و مام که بچه اون محل بودیم و افت داشت محل بی صاحاب ول شه، رفتیم در خونه ممد که خداییش، هم کار اون روزش بیست بود و هم یک ده نفره و ده تا یک نفره رو یه جا مالونده بود به هم، و از طرف بچه محلا باهاش بیعت کردیم و از اون روز شد ممد بیست و گنده محل.
می پرسم حالا حضرت استاد این چه ربطی به ما دارد
می فرمایند، حتما رفقا به ما می رسونن کی چقدر سهمیه پذیرش داده ، بگن یک نفره ده تا حریفن، بگن با یک استاد بیست تا می گیرن، برای ما فرقی نمی کنه ما می خوایم رکورد گینس را بزنیم، هر چی آخرین نفر اعلام کرده ما دوبرابرش می کنیم.
دیگر دارم به نفس نفس می افتم. آخر استاد اینها استاد می خوان آزمایشگاه می خوان کلاس می خوان و هزارتا چیز دیگه لازم دارن
استاد با صدای بلند و پیروزمندانه می خندند و می فرمایند، گفتم تو خلاقیتهای ما را در نظر نگرفته ای. مگر خودت نگفتی که با این استادیارهای تازه کار تو دکتری عمر بچه ها تلف میشه ؟
می گویم: بله گفتم و بازم می گم.
می فرمایند: خُب راست می گویی ، من هم فکر کردم دیدم همین می شه، واسه همین من قصد ندارم که عمر کسی را تلف کنم.
حیرتزده می پرسم: پس چه می خواهید بکنید؟
اصحابنا فرماید: مدرک را می دیم و خشکه پولش را می گیریم. از نظر سواد و دانش افزایی که فرقی با دیگران نخواهیم داشت، مدرکی را هم که می خواهند می دهیم در این میان بنده های خدا را مالک وقت خودشان می کنیم و عمرشان را بهشان پس می دهیم که بروند به زندگیشان برسند.ما هم فقط اسم یک عده ای را می دیم و مجوز می گیریم ، به ساختمان و آزمایشگاه و اینجور مزخرفات هم دیگر نیاز نداریم.
و ادامه می دهد: قدیما یادت نیست تو هر خونه ای ده تا بیست تا بچه (به قول پدر مادرای اون دوران ده بیست تا کور و کچل) ریخته بود. همیشه ام با اعتقاد صاف و صادقانه شان می گفتن هرآنکس که دندان دهد نان دهد. همه هم بزرگ می شدن و به هیچ جای خلقت بر نمی خورد. حالام ما دکتری رو می گیریم، بالاخره همونی که مجوز می دهد مجبورمی شود یه جوری مدرکشونم بدهد به هیچ جای این مملکت هم برنمی خورد.
دوباره دچار یاس فلسفی شدم، سرم کاملا داغ شده. سرم را انداختم پائین و کله ام را گرفته ام میون دوتا دستام و فکر می کنم باید برم سراغ صندوق کفاره. گفتم با ایشان حرف نزنم بهتره، و اصحابنا با لبخندی برلب هنوز مشغول رویاهای آینده و شرح ایده های خلاقانه برای توسعه های بعدی است.... . خدا بخیر کند.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.