داخلی
»سخن هفته
لیزنا؛ یزدان منصوریان: بیست و پنجم اسفند سالروز پایان سرایش شاهنامه است. بهانهای برای مرور و بازخوانی شاهنامه، به آن امید که هر یک از ما بتوانیم از این خرمن هزار ساله خوشهای برای بهبود زندگی امروز خود برگیریم. من در اینجا با استناد به چند داستان شاهنامه به نقش پاسبانی خرد میپردازم و به نمونههایی از تاوان بیخردی در این داستانها اشاره میکنم. امیدوارم پس از مطالعه این یادداشت علاقهمندان با مراجعه به متن اصلی روایت کامل را از سرچشمه بخوانند.
دانای طوس «خرد» را بزرگترین موهبتی میداند که پروردگار به آدمی بخشیده است. خرد زیربنای حکمت عملی است. دستاورد دانشی که در زندگی به کار میآید. دانشی سودمند وگره گشا که برای آدمی نیکبختی به همراه میآورد. خرد چشم جان و نگهبان روان است. مراقب چشم و گوش و زبان است. زیرا خوشبختی یا تیرهبختی انسان در گرو عملکرد این سه است. در جهانبینی فردوسی و گفتمان شاهنامه خرد والاترین فضیلتی است که بشر میتواند به آن دست یابد. زیرا همه فضیلتها از جمله شجاعت، نیکوکاری، شکیبایی، بردباری، آزادگی، میانهروی، راستگویی و مهرورزی نیازمند خردورزی است. یکی از مهمترین نقشهای خرد پاسداری از آدمی در برابر وسوسههای اهریمن است. پاسبانی از آنچه شر مینامیم. زیرا شر همیشه ریشه در نادانی دارد. خرد نگهبان آدمیست از آزمندی، خودستایی، حسدورزی، بدخواهی، بخل، ستمکاری و رذیلتهای دیگر. حکیم طوس در وصف خرد میسراید:
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای
خرد چشم جان است چون بنگری تو بیچشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس نگهبان جان است و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
نمونه بیتهایی که به نقش پاسبانی خرد پرداختهاند در شاهنامه فراوان است. مثلاً در بخشی از گفتگوهای خسرو انوشیروان (نوشینروان) با وزیر خردمندش، بزرگمهر خرد را کارآمدترین سپر آدمی در برابر هجوم اهریمن معرفی میکند:
خرد باد جان تو را رهنمون که راهی درازست پیش اندرون
ز شمشیر دیوان خرد جوشن است دل و جان داننده زو روشن است
گذشته سخن یاد دارد خرد به دانش روان را همی پرورد
همیشه خردمند و امیدوار نبیند جز از شادی روزگار
یا در بخشی از مقدمه پادشاهی شاپور یکم پسر اردشیر بابکان میخوانیم:
وگر شاه با داد و فرخ پی است خرد بی گمان پاسبان وی است
خرد پاسبان باشد و نیکخواه سرش بگذرد ز ابر سیاه
همه جستنش داد و دانش بود ز دانش روانش به رامش بود
داستانهای شاهنامه نشان میدهند که بیخردی چه تاوان سنگینی دارد. مصادیق آن در سرگذشت برخی از شخصیتها و به شکلهای متفاوت پدیدار میشود. مثل غرور جمشید، حسادت سلم و تور به برادرشان ایرج، خوشخیالی و بلاهتهای کیکاووس، خامی و بیتدبیری نوذر، حسادت گرسیوز به سیاوش، بدگوییهای گرزم از اسفندیار، دسیسه گشتاسب در فرستادن فرزندش اسفندیار به نبرد با رستم، کینه شغاد به رستم و به چاه افکندن او، بیمهری بهمن به خاندان رستم و به زندان افکندن زال کهنسال در روزگاری که به سوگ پسرش رستم و نوهاش فرامرز نشسته بود. با توجه به مجال اندک این یادداشت از این میان فقط به نخستین و آخرین نمونه در دو بخش پیشدادیان و کیانیان در شاهنامه اشاره میکنم و علاقهمندان میتوانند موارد دیگر را از متن اصلی بخوانند.
نخستین نمونه بیخردی در بخش اسطورهای و شاهان پیشدادی غرور جمشید است. جمشید که بنیانگذار تمدن است و عید نوروز یادگار اوست. اما افسوس که جمشید پس از سالها فرهمندی فریفته دستاوردهای خویش میشود، خیالی خدایی به سرش می زند و فره ایزدی خود را از دست میدهد. تاوان بیخردی جمشید هزار سال حکومت ضحاک اهریمن صفت است که تاریکترین دوران تاریخ اسطورهای ماست. روزگاری که در آن «هنر خوار شد، جادویی ارجمند؛ نهان راستی، آشکارا گزند». سرانجام فریدون فرخ، فرزند فرهمند آبتین و فرانک، بساط این دوران تلخ را بر میچیند و شادی و نیکی دوباره به جهان باز میگردد. جشن مهرگان یادگار فریدون است و یکی از پادشاهان آرمانی شاهنامه محسوب میشود. زیرا فرزانه و دادگستر بود و تا پایان فرهیخته ماند و فرهمند زیست. اما چه سود که از سه پسر فریدون دو فرزندش به نامهای سلم و تور گرفتار حسادت میشوند و برادر کوچک خود ایرج را میکشند که خود آغازی میشود برای نبردهای طولانی توارانیان و ایرانیان و خسارتهای سنگین برای مردمان هر دو سرزمین.
این نبردها با پیروزیها و شکستهای طرفین ادامه مییابد و شاهان فراوان از جمله منوچهر، نوذز، زوطهماسب، گرشاسب، کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و لهراسب میآیند و میروند که هر کدام خود حدیث مفصلی است. تا داستان به پادشاهی گشتاسب میرسد که گرفتار وسوسه اهریمن میشود و بیخردیهای او زیان بسیار برای ایران به بار میآورد. او که در مسند پادشاهی نشسته و انتظار میرود از همه عاقلتر باشد، دسیسهای میچیند که منجر به مرگ دو تن از بزرگترین پهلوانان کشور میشود. از بیم آنکه فرزندش اسفندیار به تخت و تاج دست یابد به او دستور میدهد به سیستان برود و به بهانهای واهی رستم را اسیر کند و به پایتخت بیاورد. اسفندیار از این دستور عجیب شگفت زده میشود و تمام دلاوریها و رشادتهای رستم را به او یادآوری میکند و میگوید تو بهتر از من میدانی که نیاکان ما از کیکاووس تا لهراسب همه تاج و تخت خود را مدیون رشادتهای رستم هستند. به همین دلیل لقب او رستم تاجبخش است. اما گوشهای گشتاسب از تکبر کر شده و به نصایح مشفقانه اسفندیار توجهی نمیکند. اسفندیار هم میدانسته که رستم هرگز به اسارت تن نخواهد داد و چنین دستوری به معنای نبرد با اوست. سرانجام این دو پهلوان فرهیخته ناگزیر به نبردی ناخواسته میشوند که اول منجر به مرگ اسفندیار میشود و مدت کوتاهی بعد شومی این مصیبت گریبان رستم را میگیرد. همانطور که سیمرغ به او هشدار داده بود که تا آنجا که ممکن است دستش به خون اسفندیار آلوده نشود زیرا قاتل اسفندیار سرنوشت بدی خواهد داشت. مدتی بعد رستم با نیرنگ نابرادرش شغاد در چاهی که سر راهش کندهاند و پر از تیغهای برنده است میافتد و رخ در نقاب خاک میکشد. اندک زمانی نمیگذرد که بهمن نوه گشتاسب که تازه به پادشاهی رسیده و در حالی که رستم حق بزرگی به گردن او دارد و فنون رزم و بزم را از او آموخته زال زر را به زندان میافکند و فرامز پسر رستم را نیز به دار میکشد و این همه تباهی تاوان بیخردی گشتاسب است که گریبان کشور را میگیرد.
اما پادشاهان آرمانی مثل فریدون فرخ، منوچهر و کیخسرو هرگز از راه خرد به بیراهه نرفتند و نیک فرجام شدند. در این میان سرنوشت کیخسرو یگانه است. او از بیم گرفتار شدن به عاقبت پادشاهی مثل جمشید از جهانآفرین میخواهد که او را زنده به مینو برد و دعایش مستجاب میشود و به آسمان عروج میکند. از دیگر شخصیتهای خردمند این دو بخش شاهنامه میتوانیم به فرانک مادر فریدون، ارمایل و گرمایل خالیگران (آشپزان) دربار ضحاک، اغریرث برادر افراسیاب، سیاووش پسر کیکاووس، جاماسب وزیر نیکخواه گشتاسب، و پشوتن برادر اسفندیار اشاره کنم که هر یک در بزنگاههایی پر هراس با خردمندی خویش مسیر ماجراها را تغییر دادند.
پیشنهاد میکنم در تعطیلات نوروز امسال یکی از این شخصیتها را برگزینیم و با نگاهی دقیقتر به مضامین خردورزی در روایت آنان بنگریم. اگر مطالعه متن شاهنامه به نظم برایمان دشوار است میتوانیم آن را به نثر بخوانیم یا به پادکستهای شاهنامهخوانی گوش دهیم. افزون بر این میتوانیم کتابهایی که درباره این داستانها نوشته شده بخوانیم. مثلاً شاهرخ مسکوب چند اثر خواندنی درباره شاهنامه دارد. مثل سوگ سیاووش، ارمغان مور و تن پهلوان و روان خردمند. همچنین آثار شاهنامهپژوهان معاصر در این زمینه آموزنده است. مثلاً آثار استادان جلال خالقی مطلق، میرجلالالدین کزازی، محمد امین ریاحی، محمد علی اسلامی ندوشن، جلیل دوستخواه، منصور رستگار فسایی، سجاد آیدنلو، محمد جعفر یاحقی، ژاله آموزگار، مهدخت پورخالقی چترودی، محمود امید سالار، فریدون جنیدی، ابوالفضل خطیبی و بسیاری دیگر از پژوهشگران این حوزه.
برای حسن ختام بخشی از «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» را به قلم شاهرخ مسکوب بخوانیم: «نه عمر رستم واقعیت است نه رویین تنی اسفندیار و نه وجود سیمرغ، اما همه حقیقت است و این تبلور اغراقآمیز آرمانهای بشر است در وجود پهلوانان «خیالی». زندگی رستم واقعی نیست. تولد و کودکی و پیری و مرگ او همه فوق بشری و یا شاید بتوان گفت غیر بشری است. ولی با این همه مردی حقیقیتر از رستم و زندگی و مرگی بشریتر از آن او نیست. او تجسم روحیات و آرزوهای ملتی است. این پهلوان، تاریخ - آنچنان که رخ داد - نیست ولی تاریخ است آن چنان که آرزو میشد. و این «تاریخ» برای شناختن اندیشههای ملتی که سالهای سال چنین جامهای بر تصورات خود پوشاند، بس گویاتر از شرح جنگها و کشتارهاست. از این نظر افسانه رستم از اسناد تاریخ نه تنها حقیقیتر بلکه حتی واقعیتر است. زیرا این یکی نشانهایست از تلاطم امواج و آن دیگری مظهری از زندگی پنهان اعماق». (ص. 5).
ماخذ و منابعی برای مطالعه بیشتر:
حمیدیان، سعید (1382) درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی. چاپ دوم. تهران: انتشارات ناهید.
خالقی مطلق، جلال (1372) گلرنجهای کهن: برگزیده مقالات دربارهء شاهنامهء فردوسی، به کوشش علی دهباشی. تهران: نشر مرکز.
مسکوب، شاهرخ (1369) مقدمهای بر رستم و اسفندیار. چاپ ششم. تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
مسکوب، شاهرخ (1394) سوگ سیاوش در مرگ و رستاخیز. چاپ هشتم. تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
مسکوب، شاهرخ (1394) ارمغان مور: جستاری در شاهنامه. تهران: نشر نی.
منصوریان، یزدان. «همیشه خرد پاسبان تو باد!».سخن هفته لیزنا، شماره 481، 26 اسفند ۱۳۹۸
مثل همیشه با قلمی شیوا به نکته مهم و قابل تاملی اشاره کردید. مشق عید خوبی هم دادید :)
در واپسین روزهای سال برای تو و خانواده گرامی آرزوی سلامتی دارم
خواستم در اینجا از حسن نظرت به ادبیات فاخر زبان پارسی سپاسگزاری نمایم
بقول معروف که میگوید شاهنامه آخرش خوشه امیدوارم آخر این سال هم برای تمام مردم دنیا همراه با خوشی و سلامتی و صلح پایدار و آرامش خاطر باشد
دنیایی پر از عشق و امید برای همگان آرزومندم
مجید علی عسگری
نوشتارهای استاد همیشه دلچسب و روشن است. کوشش بر آن است که جمله ها گویا و واژه ها پارسی باشند.
همیشه پیگیر نوشته ها این چنینی اش هستم. همانطور که استاد فرهیخته ما را به خرد رهنمون می شوند شایان ذکر است که خود از پاسبانان خردمند شاهنامه هستند که چه در کلاس درس و چه در کشورهای دیگر آن را پاس داشته اند.
همچنان پیروز و به روز باشید