داخلی
»گاهی دور، گاهی نزدیک
(لیزنا، گاهی دور/ گاهی نزدیک 330) : حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: متن زیر را به بهانۀ سخن ناشر در معرفی کتاب جشننامۀ مهراد نوشته بودم. اما برای دوری از قطور شدن کتاب و دلایل منطقی دیگر منصرف شدم. متن کامل محتوا نیز پیش چشم خوانندگان بود! چه نیازی به تکرار! حالا دیگر نشر کتابدار خود اثر را منتشر کرده است و تکرار برخی از درونمایههای آن را شایسته میدانم؛ بهخصوص اگر در وصف بزرگان ماندگاری چون استاد مهراد و دربارههای دیگران از او باشد. البته افزودههایی هم دارد که دیدگاه شخصیام هست.
اما اصل و عین متن:
"مهراد ایران را با شکوهتر میخواست!" این شاید یکی از بهترین توصیفهای استاد دیانی، دوست و همکار دیرینۀ مهراد از اوست در کتاب جشننامۀ مهراد. حتی آن را مناسب عنوان چنین اثری میدانم؛ از این جهت که نام مهراد را با شکوه ایران درآمیخت که بدون مهر و دوستیاش ناممکن است؛ شاید مهمتر این است که اینها را شاخص بزرگ و کوچکیِ آدمها و نهادها نیز میتوان تصور کرد.
اما چه کسی نمیخواهد شکوه و عظمت ایران را بیشتر و بیشتر ببیند؟! همه احتمالا همین را میخواهند. چون شکوه خودمان است. تفاوتها در کم و کیف بودنِ مهراد، و هر ایرانی است که حد و مرز خود با هر چیز دیگر، از جمله ایران و جهان را تعریف میکند؛ تفاوتی که گاه آدمها را در مقابل هم و هر چیزی قرار میدهد که شاید دوستشان داشته باشند! نتیجهاش نیز میتواند متفاوت باشد؛ از تفاوت و حتی تعارض برخی از احساسات درونی با هم و با عمق وجدانمان تا هر چیزی با ظاهر چشمنواز در بیرون ما!
مطالعۀ نسبت مهراد با بودن و نبودن، و حس دیروز و امروزش از آنها، چیزی است که هم از منظر حرفهای و هم فردی اهمیت دارد؛ همان چیزی که سبب شد او و خانوادهاش به سوی ایران پرواز کنند؛ در حالی که میدید صدها همکار و هموطناش از آن سوی ایران به سوی ایالات متحده میآیند! منظورم سال 57 و حتی پس از آن است که ایرانیان زیادی کشور را ترک کرده بودند. عدهای هم پس از پایان تحصیلات ترجیح دادند همان جا بمانند؛ از جمله 5 دانشجوی بورس کتابداری دانشگاه پهلوی (بعدا دانشگاه شیراز) که تقریبا همزمان با مهراد، یعنی قبل از انقلاب به امریکا رفته بودند تا شاید جایگزین استادان آمریکایی و هندی شوند. از بینشان تنها استاد مهراد برگشت! این را هم داشته باشید که تقریبا همۀ خانوادۀ همسرش سالها پیش از انقلاب در آمریکا اقامت دارند! لایۀ بیرونی مهراد و بودناش در ایران نسبتا شفاف است. حتی میتوان ادعا کرد پیش چشم هر روزۀ ماست، البته چشمی که باز باشد و بخواهد آدمها و چیزها را در همان بافت زندگی فردی و اجتماعی ببیند و مطالعه کند که همۀ ما و نهادهای اجتماعی را در همکنشی با هم میسازد! همان بافت و همکنشیهایی که اغلب پنهان است و یا حداقل نگاهی تیزبین، امین و چندبعدی میخواهد.
کموکیف حضور مهراد در بخشهای مختلف کشور آن چنان گسترده است که مطالعۀ ابعاد پیدا و پنهان آن درسها دارد. اهمیت روایت دیگران دربارۀ او نیز در همین است، که البته میتواند در جای خود وسیعتر و عمیقتر باشد. این را هم اضافه کنم که هر روایتی شاید به مراتب بیشتر به درون خود نویسنده یا راوی آن راه دارد و از این زاویۀ دید شاید خواندنیتر باشد!
"درباره"های دیانی از مهراد در بافت بزرگتری قرار دارد که آن را خواندنی میکند. او به نکتههایی اشاره میکند که در پیوند بین دو دوست و دو فکر زاده میشوند و محصولاش در هر حال خوب است؛ حتی اگر "دیگ شراکت" نجوشد؟! "شاخصترین آن هنگامی رخ داد که در مشهد موظف به راهاندازی دوره دکترای کتابداری شده بودم. یک جمله برای دکتر مهراد نوشتم؛ این که نظرت درباره راهاندازی دورۀ دکتری مشترک چیست؟ ایشان با خرسندی استقبال کرد. خیال میکردم برای کیفیت بیشتر میتوان مشارکت عملی کرد. دانشجویان برگزیده شدند، اما دیگ شریکی نجوشید! ... البته اگر دلبستگی مشترک به پیشبرد کتابداری بین ما نبود، حتی اندیشۀ مشارکت به ذهنم نمیرسید .... "
چیزهای زیادی در این اثر هست که بیشتر مهرادها در آن مشترکاند؛ اصلا بود و نبود همینها یا ترکیب متفاوتشان است که آدمها و محیطها را آن گونه میسازد که میبینیم: خانم نیککار آن را در یک کلام "تلاش، تلاش، تلاش" خواند، و البته در ترکیب با چیزهایی که او و دیگران به زبانهای متفاوت به آنها اشاره کردند. معتقدم حلقۀ دوستان و همکاران مهراد کموبیش با همین ویژگی کار و تلاش است که به او، و به طور خاصتر، به هدفاش متصلاند. و شاید به کار و هدف خودشان. کموکیف همپوشانی و یا حداقل عدم تعارض این دو با هم است که در روابط بینفردی و حرفهای و سود و زیان آن تعیینکننده است.
تصویری از کتابخانه مرکزی و فضای اهواز جنگی را استاد دیانی توصیف میکند که سقفاش با خمپاره سوراخ است و چریکهای چمران در آن ساکناند! نام دانشگاه هم بعدا شد دانشگاه شهید چمران اهواز! هواپیماهای عراقی به جنگ خیابانی آمدهاند و مردم اهواز و خوزستان را هدف قرار میدهند! استاد دیانی میخواهد خانوادهاش را به فضای امنتری ببرد تا خودش برگردد. مقصدشان مشهد است اما در مسیرشان چند روزی میهمان دوست دیرینۀ خود در دانشگاه شیراز میشوند که استاد فدایی وی را ترک شیرازی مینامد! هیچکدامشان، دیانی و مهراد و فدایی، شیرازی نیستند. و بقیۀ کسانی که خودشان یا مقالهها و مجلههای آنها در شیراز و پایگاههای آیاسسی جمع شد نیز به واسطۀ همین کار/ اثر و هدفشان بود. پراکندگی یا دوری آدمها از هم و گاه تنهایی خودشان نیز به همین اهداف و نیازهای مشابه یا متفاوت و چند و چون بودنشان در محیط بزرگتری ربط دارد که همۀ اینها با هم تعامل دارند یا ندارند.
در خاطرات مرحوم زاهد بیگدلی نیز گاهی همین فضای جنگی و روابطی توصیف شده بود که گاهی مسموم، نادوستانه و غیرحرفهای بود. نمیدانم چرا فکر میکنم استاد بیگدلی نیز در همین جشننامه اشاره کرد که مهراد و شیراز از او برای تدریس در دورۀ دکترا دعوت کردهاند. حتی نگاهی به فهرست مطالب و محتوای کتاب میکنم؛ آرشیو مقالهها را هم میبینم؛ اما نیست!
کمی بعد میفهمم که اینها را از زبان خود استاد و نیز دانشجویاناش در همین جشننامه خواندم که او و حری و برخی دیگر دعوت شده بودند به شیراز. این رفتوآمدها بعدها زیاد و زیادتر شد، و هر یک به بهانهای که اغلب با وظایف مرکز منطقهای و آیاسسی مربوط است. خود فناوری اطلاعات و ارتباطات یکی از آنها بود! حوزهای که کتابداران و نهادهای اطلاعاتی داشتند تازه با آن آشنا میشدند؛ نوعی بهشت یا پارادایم پژوهشی و حرفهای که آن روزها داشت هر چیزی را متفاوت میکرد و هنوز در همین کار است. در همۀ جهان حوزههای مرتبط با اطلاعات و نشر در خط مقدم این تغییر بود. مرکز منطقهای علوم و فناوری شیراز و آیاسسی از جمله نهادهایی بود که از همان اول بر همین پارادایم تکیه داشت. باید گفت جسم و زیرساخت این دو به نحوی بر این حوزۀ نسبتا تازه استوار شد که توجه به تاثیر متقابل آن، مثبت و منفی، بسیار اهمیت دارد. زیرا تقریبا تمامی فرایندها، پروتکلها، قواعد، مقررات، استانداردها، ابزارها، تجربهها، بایدها و نبایدهای متخصصان حوزۀ کتابداری و علم اطلاعات میبایستی به دست گروهی از متخصصان فناوری اطلاعات و ارتباطات سپرده میشد که خودشان چیزی از این کار و حوزۀ خاص نمیدانستند! فقط میدانستند که این چیزها قرار است به کدهای نرمافزاری تبدیل شود تا چیزهای دیگری در آن قرار گیرد؟! کاری به ظاهر آسان در نگاهشان، اما افتاد مشکلها! یک فرایند انتقال دشوار، مبهم، ناآزموده، و با هزاران اما و اگر که توصیف آن در جای خود برای مطالعۀ تغییرات سازمانی و فنی اهمیت دارد. به ویژه در این مورد خاص که انگار ناچاری غریبهای را وارد خلوت و حریم خصوصیات کنی که مال و ناموس آدم پیش چشماش است! هنوز که هنوز است نگاه این وری و آن وری ناشی از مالکیت وجود دارد! چیزی شبیه رابطۀ دو خانوادۀ عروس و داماد که گاهی به هم چشمغره میروند و میخواهند گربه را دم حجله بکشند! بماند که ازدواج (یا یکپارچگی و درهمتنیدگی) فناوری اطلاعات و ارتباطات همزمان یا پیش از آن در جریان بود! از قضا مشکلات زیادی وجود داشت که به مسائل ارتباطی، از جمله فناوریهای آن مربوط بود. هنوز هم همینطور است. مهراد، دیانی، فدایی و برخی دیگر به زبانهای مختلف به چنین مشکلاتی اشاره کردند.
خاطرهای از مهراد در این زمینه یک دنیا حرف دارد: هم دربارۀ مشکل ارتباطی از نوع انسانی و هم غیرانسانی (یا فنی)! نوع انسانی میتواند از نوع رقابتهای فردی و سازمانی یا رقابتهای ناسالم و غیرانسانی (یا همان انسانی) باشد! رقابتهای ناسالم نیز بهطور طبیعی در همان نقطۀ پیوندها و ارتباطات فنی و غیرفنی رخ میدهند؛ با این تفاوت که به قصد قطع برخی از پیوندها و ارتباطاتی است که باید باشد و اینها نمیخواهند، یا آن را جوری میخواهند که شفاف و گفتنی نیست! فقط باید رخ دهد! در یکی از همین خاطرههای استاد مهراد نیز مشکل فنی ارتباط بسیار برجسته نشان داده شد! اما چه کسی نمیداند که فناوریهای ارتباطی و اطلاعاتی را انسانها ابداع کردند و بهراحتی میتواند نباشد! آن هم در ایران! کافی است چیزی منتقل نشود، بد منتقل شود و یا جوری توصیف شود که میخواهیم! کموکیف خود محتوا در انواع نظامهای اطلاعاتی نیز میتواند مشکل ارتباطی خلق کند! این خاطره مهراد دربارۀ یکی از وزیران است که در یادداشت محسنی به آن اشاره شد:
"... همان زمان تلاش کردیم از دفتر کارش در بیمارستان با وزارت بهداشت و سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی نیز ارتباط برقرار شود اما نشد که نشد! همۀ اینها را به وضوح میدید اما همچنان بر ادعای نادرستاش اصرار داشت و آن را این جا و آن جا تکرار میکرد..... از این قضاوتهای نادرست در سالهای گذشته سخت رنج کشیدهام."
ادامهاش خاطرهای است از معاون همان وزارتخانه که خواندنیتر است و رمزگشای برخی از بداخلاقیهای درونی و بیرونی! همۀ این نوع مشکلات ارتباطی که اغلب از چیزهای دیگر تغذیه میکند در یادداشتهای مختلف همین کتاب به زبانهای گوناگون برجسته است؛ باید با همین نگاه و عمقی خوانده شود تا لایههای پنهان آن دیده شود! در برخی از نوشتهها شفافتر است و در برخی نه؛ برخی آن را چنان در یک بافت کلی قرار میدهند تا همه کم و بیش راضی باشند! نمیدانم چقدر خودشان در امان بودند و راضیاند؟! فضای ارتباطی و رابطۀ آدمها با هم، با کار و بارشان، و آن داخل دلشان که حکایت دیگری دارد! دلی که ترک دارد مثل یک انار رسیده و دانههایش پیداست؟!
رابطۀ کتابخانهها و کتابداران و نرمافزارها و شرکتهای نرمافزاری یکی از همان حوزههایی بود که از زمان رواج فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی مطرح بود و هست؛ رابطهای که اول و آخرش بسیار با هم فرق دارد. باید بروی به نسلهای نهچندان دور تا ببینی که چقدر روابط آغازین همه جوره شکراب بود! کموکیف این روابط بهویژه در نهادهای پیشگامی چون مرکز منطقهای و ایاسسی بسیار مهم بود. زیرا جدا از پیشگامیشان در این زمینه باید بر این نکته تاکید کرد که از همان اول قرار بود یک عمر از تجربهها، استانداردها، دادهها و چیزهای دیگر کتابداران با حوزههای دیگری چون نشر، تولید محتوا و غیره در محصولات الکترونیکی یکپارچه شوند. شواهد نشان میدهد که به تعداد افراد و نهادهای درگیر در این حوزه و زیرمجموعههای آن در سطح سازمانی، ملی و جهانی شک و تردید و اختلاف نظر وجود داشت و دارد؛ اما مسیری بود که دیر یا زود باید در آن پا میگذاشتی تا پاکوب شود برای دیگران. کتابخانه و محتوای آن هم این وسط بهعنوان مهر! اما مهراد انگار قرار است کل این دارایی را به مهندسان تازهوارد بسپارد؛ و کتابداران زیادی که منتظر و ناظرند و گاه مخالف! چند مقاله در این جشننامه جسته و گریخته به همین مساله مربوط است؛ از جمله مقالۀ مهندس مجید جراح. او به پیشگامی دکتر مهراد در این زمینه و نیز اعتمادش به شرکتهای جوان و کمتجربه اشاره میکند. اما مهراد به نظر میرسد مسیرهای ناشناخته زیادی را در این زمینه با افراد، متخصصان و نهادهای مختلف طی کرده که مثل خود آیاسسی و مرکز منطقهای منحصربفرد بود. از پیشگامی آموزشی و پژوهشی در این زمینه تا تولید انواع بستههای نرمافزاری که با کم و کیف محتوایشان معنادار میشوند. به این جور نکتهها در مقالههای مختلف اشارههایی گذرا شده است.
در تاسیس مرکز منطقهای به نظر میرسد نگاهی غالب بود که نتیجهاش تولید تعداد زیادی پایگاه اطلاعاتی کتابشناختی و ارائۀ خدمات مرتبط با آنها بود. همین اقدامات زیرساختی بود که بعدها ترکیب شد با چیزهای دیگر و حتی منجر شد به تاسیس آیاسسی. همین تحول تازه خود محققان، مقالهها و نهادهایشان را به پایگاههایی میکشاند که در شیراز مستقر بود و یا از آن جا مدیریت میشد. چنین رویدادی بر اساس نوعی نگاه انتقادی و تحلیلی به انبوه اطلاعاتی است که یک سر آن ارزبابی مقالهها، مجلات و انتشارات است و سر دیگرش خود محققان و نهادهای آموزشی و پژوهشی است. علمسنجی و مدیریت دانش عمدتا با همین فلسفۀ نظری و کارکردی شکل گرفت. مرکز منطقهای و بعدها آیاسسی به درستی به چنین سمتی سوق یافت که نوعی تحول و توسعه در اهداف، وظایف و کارکردها بود. طبیعتا قوت و ضعف آن از این پس به چند و چون پردازش و تحلیل دادهها و اطلاعاتی مرتبط خواهد شد که قرار است از آنها در ارزیابی و مدیریت کنشها و رفتارهای علمی افراد و نهادهای آموزشی و پژوهشی، مدیریت دانش علمی و فنی، و بهبود دروندادها و بروندادها در سطوح مختلف استفاده شود.
اهمیت یادداشت عبدالرضا نوروزی چاکلی و محمد حسنزاده، هر دو از پیشگامان این دو حوزه، در همین است. این دو به نقش هدایتگر، راهنما، آموزنده، پیشگامانه، منحصربفرد، و راهگشای مهراد تاکید دارند.
عباس گیلوری جزو اولین دانشجویان دکترایی بود که وزارت علوم راهاندازی کرده بود تا در دانشگاه شیراز در حوزۀ بازیابی اطلاعات تحصیل کنند. البته این دوره قرار بود به صورت اشتراکی با دانشگاه فردوسی مشهد باشد که به قول استاد دیانی دیگ شراکت آن نجوشید! وی به خاطراتی با زاویه دیدهای مختلف دربارۀ همین دوره، استاد مهراد، مرکز منطقهای، آیاسسی و برخی از رخدادهای مشابه و گاه فردی، اما مرتبط با حرفه اشاره میکند که خواندنی است.
مازیار امیرحسینی هم خاطراتاش با استاد مهراد را با سفری عرفانی و شاعرانه در آمیخت که در آن به برخی از رخدادها و شخصیتهای مهم حوزه در بافتی بزرگتر نیز اشاره شده است. خاطرات گیلوری، امیرحسینی، سلاجقه و برخی دیگر، و البته از نوع مفصلترش، حتما در آسیبشناسی آموزش و پژوهش در کشور نیز مفید است و راهگشا.
طبیعی است که بخش زیادی از خاطرات افراد به ویژگیهای شخص مهراد اشاره دارد که مرکز و محور این رخدادهاست و تکرارشان نمیکنم. این بخش از محتواها و خاطرات در شناخت شخصیت استاد مهراد و کم و کیف رابطهاش با دیگری، از جمله خود کارها اهمیت زیادی دارد. توجه هر یک از آنها به بافت بزرگتر و حواشی رخدادها به عوامل گوناگونی ربط دارد که در جای خود اهمیت دارد.
برای مثال، استاد دیانی با رفت و برگشت بین اهواز، شیراز، مشهد، تهران و زمانمکانهای دیگر به رخدادها و نکتههای مهم، اساسی و در بافت بزرگتر اشاره میکند که اهمیت زیادی در تحلیل تاریخ حرفه و حتی کشور دارد. زبانی شیرین، خواندنی، و رک و راست هم دارد که جزو ویژگیهای برجسته اوست.
بافت و زبان دکتر فدایی عراقی با استاد دیانی تا حد زیادی متفاوت است اما مثل دیانی روشن، دقیق و بیشائبه است؛ به نکتههای زیادی دربارۀ مهراد و برخی دیگر از مسائل حرفه اشاره میکند که اهمیت تاریخی، حرفهای و راهبردی دارد. برخی از آنها را در جای دیگر نخواندم. او مهراد را در جایی این گونه توصیف کرده است:
ویژگیهای عمدة او از همان آغاز دغدغهمندی، بلندنگری و تأسیسگری بود. او همواره برای حل مشکلات علمی دغدغه داشت و اغلب به فکر این بود که در سطح منطقهای و جهان کاری برای حوزه کتابداری و کتابشناختی و پردازشهای مرتبط انجام دهد. او در بسیاری از موارد مؤسس بود. تأسیس به این معنا که یا فکر و ابتکار اولیه از او بود یا در اجرا برای به ثمر رساندن طرح از هیچ چیز فروگذار نمیکرد.
دکتر فتاحی مهراد را یک شخصیت استثنایی و کمنظیر میداند. در توصیف دقت و جدیت او در راهبری و اجرای طرحها، برنامهها، و قراردادها معتقد است که مهراد مو را از ماست بیرون میکشید. ... همواره نگاهی روبهجلو، توسعهمدار و پیشرفتدهنده داشت و آنچه راهاندازی میکرد را گسترش میداد. او مهراد را از جهاتی مشابه فردریک کیلگور، بنیادگذار اسیالسی میداند که با خوشفکری و برنامه مناسب، آن را به سطح ملی و سپس جهانی ارتقا داد، و خدمات آن را گوناگون و بسیار کاربردی نمود.
دکتر شعبانی زبان حسی، عاطفی و شاعرانهای انتخاب کرد که خواننده را در عین حال به گذشتۀ زبانی، فرهنگی و ادبی میبرد که شیراز و فارس مهد آن بود. به راستی که پالایش همین زبان و فرهنگ است که راه نجات و رستگاری ماست و خود تجسم احساسات و عواطف ماست. شاید حس نوستالژیک او به گذشتۀ درخشان فرهنگی، اجتماعی و تمدنی ایران و فارس بود که سبب شد مطالعات تاریخی و در عین حال تخصصیاش نیز عمدتا روی همان منابعی متمرکز شود که بازتاب گذشتۀ فرهنگی و اجتماعی است. اما او مانند هر نسخهشناسی قرار است آنها را به زبان خود و امروزی تبدیل کنند که متاسفانه در کشور ما و در حرفۀ خود ما حال و روزی در خور ندارد. به راستی که چیزی به اندازۀ مطالعۀ گذشتۀ فرهنگی و اجتماعی خودمان و دیگران نمیتواند ما را امروزی کند! بخش مهمی از گذشتۀ زبانی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ما در نسخهشناسی، کتابشناسی و علوم و مهارتهای مرتبط با آن است؛ هم زبان این متون در خور توجه و گاه شیواست و هم چیزهایی را به ما منتقل میکند که زیرخاکی است و ارزشمند! حوزهای از کتابداری و کتابشناسی که متاسفانه به دلیل ناآگاهی جامعۀ تخصصی و ادعای مدرنیته و نوآوری عدهای دارد فراموش میشود. تولید انواع کتابشناسیها و پایگاههای اطلاعاتی مدرن توسط مرکز منطقهای و آیاسسی نیز ادامۀ همین گذشته فرهنگی و البته جهانیشده است که به همت دکتر مهراد در شیراز و فارس آغاز شد.
دکتر شعبانی در جایی از همین نوشته مینویسد که پس از دیدار با استاد مهراد بود که ".... پاي در طريقي ديگر گذاشتم."
نسخهشناسی و کتابشناسی شاید بیش از برخی از رویکردهای مدرن در فهرستنویسی مدرن به محتوا و بیرون کشیدن اطلاعات از حافظۀ تاریخی و تحلیل و توصیف آن تاکید دارد. بنیاد نسخهشناسی شاید بر کتابت و نگارش و توصیف دوباره و چندباره باشد که خود تفکری است عمیق دربارۀ امروز و دیروز و فردای ما! شاید به همین دلیل است که نکتۀ پایانی شعبانی دربارۀ اهمیت کتابت حافظۀ تاریخی ما دربارۀ هر چیزی، از جمله استاد مهراد برجستهتر میشود.
خاطرات ملیحۀ نیککار در مطالعۀ دورههای کارشناسی ارشد کتابداری در دانشگاه شیراز، استادان خارجی گروه، تب و تاب انقلاب 57 و نحوۀ مواجهۀ با مسائل آن در گروه، تغییرات پس از انقلاب، مواجهۀ دانشجویان با پدیدۀ انقلاب فرهنگی، ترمیم و انتقال گروه کتابداری دانشگاه شیراز و مسائل مرتبط با رشته و نقش دکتر مهراد در مدیریت آن از جهاتی هم منحصر بهفرد است و هم خواندنی. کاش در این زمینۀ خاص استاد محبوب، رکنالدین احمدی لاری و عزیزان دیگر، از جمله استاد زهیر حیاتی نیز دست به قلم میشدند که حتما گفتنی زیاد دارند.
غلامرضا محمدی در خاطراتاش به وجه دیگر شخصیت استاد مهراد اشاره دارد که همکاریاش در تاسیس بنیاد فرهنگی بینالمللی مادر باشد. خاطرات فرهاد وفایی سدهی، مدیر بودجه مرکز نیز همین ویژگی متفاوت را دارد که آن را خواندنی میکند: ناگهان ديدم دکتر گفت: وفایی بدو! و خودش هم شروع کرد به دويدن! من هم که نمیخواستم به اصطلاح کم بياورم پا به پای دکتر شروع کردم به دويدن. بالاخره نفسزنان به چهارراه رسيديم و تاکسی گرفتيم! خوشبختانه در وقت اداری به سازمان برنامه و بودجه رسيديم و ماموريت نیز نتيجهبخش بود.
داخل تاکسی بوديم و نفس ما هنوز آرام نشده بود که دکتر گفت: وفایی! ببين چه اوضاعی داريم؟!! حالا به نظرت به ذهن همکاران مرکز ميآد که ما برای رفاه حالشان مجبوريم با چنين وضع و مشقتی دنبال کارها باشيم؟!! ....
خانم نجلا حریری تصمیم مهراد در سال 53 برای ورود به حرفۀ کتابداری را نقطۀ عطفی در تاریخ حوزه میداند و در کنار آن به ویژگیهای برجستهای اشاره میکند که او را فردی بزرگ و تاثیرگذار ساخته است. استاد عزیزم، بابک پرتو مختصر و مفید به ویژگیهایی از مهراد و شخصیتاش اشاره میکند که او را فردی بیبدیل، تاثیرگذار و بیرقیب میسازد. شهبازی، زوارقی، حمدیپور و صابری نیز هر کدام به جنبههایی از شخصیت و خدمات استاد مهراد و احساسات فردیشان دربارۀ وی اشاره دارند که در نوع خود اهمیت دارد. برای مثال پیشنهادات آقای صابری برای جلب توجه جامعه نسبت به کار و تلاش استادانی چون مهراد و قدردانی از آنها مهم است.
آقای معرفت به خاطراتی اشاره میکند که در جریان بازدید استاد مهراد از دانشگاه سمنان و ارج و قرب او در سطوح بالای دانشگاهها با آن مواجه شده بود. فخر و مباهات فردی و حرفهای او از این جهت ارزشمند و درسآموز است که دیگر متعلق به مهراد نیست! نوشته او و بسیاری از همکاران دیگر نشان میدهد که او به همۀ این حرفه، حوزه و حرفهمندان وزن داده و باید قدر دانسته شود.
نوشتۀ پگاه تاجر دربارۀ سرنوشت ناخواستهای است که او را به رشتۀ کتابداری و علم اطلاعات در دانشگاه شیراز و مواجهۀ با دکتر مهراد و برخی از خاطرات مربوطه کشانده که زبان حال بسیاری از حرفهمندان در حوزههای متعدد است.
نثر شیوای آمنۀ طاهریان و کوروش کمالی سروستانی خواندنی است و توصیفگر احساسات و عواطف درونیشان دربارۀ مهراد.
"آقای خاص کتابداری" نوشتۀ آقای مهدی محمدی است که مهراد را با رویکردی خاص و استعاری با مورینیو و ادبیات فوتبالی توصیف کرده است؛ توجه به خاص بودن مهراد در همۀ نوشتهها کم و بیش برجسته است و در اینجا شاید خاصتر، و اصلا خود خاص!
فروغ رحیمی، امید و امیدبخشی، قدرت ارتباط و اقناع و تسلط بر کارها، توجه به آراستگی و زیبایی، و تلاش برای ارتقای کارکنان را از ویژگیهای برجسته استاد ذکر کردند.
محمدرضا قانع حدود نیمقرن است که با استاد مهراد آشنایی و همکاری نزدیک دارد؛ بهعنوان دانشجو و بهویژه در همکاری فعالانۀ با او در مرکز منطقهای و آیاسسی. وی با اتکای به همین تجربههای زیسته یک مهر تایید دیگری میزند بر بسیاری از توصیفهای دور و نزدیک دیگران از او. قانع تاکید دارد "بهکارگیری بیش از 160 عضو هیأت علمی، شاغلان تحقیقاتی در رشته علم اطلاعات و دانششناسی و حوزههای مرتبط دیگر... شاهدی است انکارناپذیر بر اثربخشی دکتر جعفر مهراد در حوزه کارآفرینی." کارآفرینی در این سطح گسترده چیزی نیست که بدون ابداع و نوآوری در زمینههای متعدد و بسیاری از ویژگیهای فردی و اجتماعی بارز ممکن باشد. او به بسیاری از این ویژگیهای مهم و انعکاس آن در برخی از فعالیتهای سازمان نیز اشاره میکند. کموکیف توصیف وی از ویژگیها و کارهای برجستۀ استاد مهراد از این جهت اهمیت دارد که آنها را با او زیسته و خود تجربه کرده است.
نوشتۀ محسنی دربارۀ استاد مهراد ترکیبی است از نگاه حسی، عاطفی و گاه منتقدانه دربارۀ چیزهایی که ادعا میکند طی سالها به آن فکر کرده یا به آن رسیده است. وی مینویسد "همۀ اینها قرار بود دربارۀ استاد مهراد و چیزهای مرتبط با وی باشد اما طبیعتا از فیلتر ذهن و تجربۀ من! بههمین دلیل، بافت و متن در برخی از قسمتها بهنظر شخصی است و اصلا دربارۀ خودم! اما باید اقرار کنم همۀ اینها را زمانی نوشتم که میخواستم دربارۀ استاد و فضایی بنویسم که در آن کار و زندگی میکرد، و نه خودم! شاید حضور چندسالۀ من در شیراز بود که سبب شد خودم را به جای استاد در همان فضا ترسیم کنم. به هر حال، باید میرفتم در همان فضا و زمان! بر همین اساس هم بافت و فضای کلی، و حتی برخی از مطالب کاملا شخصی، و البته محدود را تغییر ندادم. چون قرار نبود یک مقالۀ علمی برگرفته از این همه گفتوگو و تماس با او را بنویسم. پیش میآید در گفتوگوهای دوستانه و این جور جشنها! ....."
وی در بخشهای دیگر متن مینویسد "خوششانسی مهراد هم زیاد بود؛ از این جهت که دور از دسترس برخی بود و در حلقۀ کسانی در همان دانشگاه و بعدها در وزارت علوم قرار گرفت که رشد کردند؛ توان مالی خانوادگی وی از همان ابتدا سبب شد تا آلودۀ چیزهایی نشود که برای هر کسی میتواند دام باشد. همینجور رابطهاش با دیگران از همان آغاز تحصیل و بعدها در کار و زندگی، حرفهای بود. آلودۀ بسیاری از روابط سیاسی نشد که قدرت نفوذش را بیشتر میکرد اما نتایج نامناسبی در درازمدت داشت. نه چپ بود و نه راست؛ متعادل و اغلب خودش بود! اهمیت این مساله از این جهت زیاد است که فضای رشد نسل مهراد به گونهای بود که تقریبا بیشتر همنسلهای وی، قبل و بعد از انقلاب، آسیب دیدند. اما مهراد به شکل معجزهآسایی خودش را دور کرد از این فضا! شاید بهلطف فضای خانواده، شهود بالا، و نیز سنتهای خانوادگی و ملی که هنوز به آن وفادار است. نقش خانوادهاش را در تمام این زمینهها و حتی انتخابها پررنگ میبینم. مجموع این چیزهای درونی و بیرونی بود که باعث شد مهراد ماندگار و بهویژه پاک و سالم باشد در پستها و مسئولیتهایی که به سرعت برق و باد در کشور ما به دلیل انواع آلودگیهای فردی و محیطی جابجا میشود!"
پیوست نهایی کتاب نیز کتابشناسی آثار مهراد به کوشش مهدیه خویی قرار دارد.
****
در پایان جشننامۀ استاد مهراد را نوعی تاریخ شفاهی دربارۀ زندگی استاد مهراد از زبان دیگران تلقی میکنم که میتوان آن را به روشهای دیگر بسط داد. از جملۀ آنها مطالعۀ چندوچون همکنشی مهراد با چیزها از زبان خودش میباشد. خبر خوش این که چنین اثری در مراحل پایانی آن قرار دارد که ناشر امیدوار است نتایج آن به زودی منتشر شود. زیرا بهتناسب کموکیف همکنشیِ افراد با محیط و هر چیز موجود در آن میتواند هم جذاب و خواندنی باشد و هم روشنیبخش زوایای پنهان بسیاری از مفاهیم، پدیدهها، چیزها و نهادها در زیستبومهای گوناگون. بهخصوص اگر آن فرد مهراد باشد!
زیرا همکنشی جسم و ذهن مهراد با چیزها و محیط است که او را و نیز بخشی از تاریخ حرفه، و آموزش و پژوهش کشور را ساخته است. واژۀ همکنشی را از این جهت به جای تعامل انتخاب کردم تا بیشتر نشان دهم که او با محیط و محیط با او برخورد و تلاقی داشته است؛ محیطی به غایت متغیر و پیچیده که لازم است دقیق، چندبعدی و با زاویۀ دیدهای متفاوت مطالعه شود.
تصویرهای درونی و خود مهراد را نیز بخشی از محیط درونی "او" میدانم. از این جهت که هر کدام ما یک من و شخصیتی داریم که در زمان و مکان در حال رشد و تغییر است. در هر لحظه فرضی هم در حال تعامل یا همکنشی با بخشیهایی از خودمان هستیم و هم با محیط بیرونی! یک "من/ خود/ خویشتن/ هستی" انگار در بیرون جسم و البته متصل به آن وجود دارد که خود جسم برای آن محیط درونی است! مهراد به نظرم بیش از هر زمان دیگر در بیرون همان جسمی است که دیروز خودش بود. به همین دلیل، تصویر و روایت امروز او دربارۀ خودش و آثارش اهمیت دیگری دارد.
همین تصور ما و مهراد از خود و نیازهایش است که تعیینکننده است. از این جهت که چه چیزهای دیگری را میخواست از آن خودش کند و باشد؟ رابطۀ آدمها با خانواده، دوستان، همکاران، حرفه، کشور، و هر چیزی دیگر بر همین اساس است که شکل میگیرد و تعیّن مییابد. این که چه چیزهایی را در هر لحظه دارد یا ندارد؟ چه چیزهایی را میخواهد یا نمیخواهد؟ و پرسشهای دیگر که به این خود و این خواستهها و ناخواستهها وصل است؛ مثلا چگونگی آن؟ چرایی آن؟ چندوچون آن؟ و دهها و صدها پرسش دیگر که به تعداد آدمها و آن لحظۀ همکنشی آدم با دیگران فرق دارد! اصلا امروز و فردای آدم فرق دارد و آدم را نیز متفاوت میسازد! توان و ناتوانیِ آدم هم تفاوت ایجاد میکند! محیط او و همکاراناش نیز هستند! خانوادهاش و عزیزاناش متفاوت میکند چیزها را! دوستان و نادوستاناش! دانستهها و نادانستههایش! باورهایش! سنتها! و هزاران چیز دیگر! تازه! هر کدام اینها در زمانمکان متفاوت و برای افراد مختلف فرق دارد!
مطالعۀ این چیزها از این نظر که چه رابطهای با مهراد و موفقیتهایش، ناکامیهایش، تصویرهایش، خواستهها و ناخواستههایش، حرفهاش، کشورش، خانوادهاش و غیره دارد برای من مهم بود؛ هم به عنوان یک ناشر تخصصی و نیز علاقمند به این موضوع، حوزه و حرفه. اما روشن است که نمیتوان به راحتی به همۀ این پاسخها و حتی پرسشها رسید! شاید روزی بتوانم با خودم این کار را بکنم! چون اهمیت این پرسشها برای خودم شاید بیشتر باشد! به همین دلیل بسیار طبیعی است که مطالعۀ دیگری رنگ و بویی از خود آدم را هم دارد! چون نوعی ارتباط است که در آن تن و جسم آدمها به هم میسابند! حتی اگر دور یا نزدیک هم باشیم؛ با واسطه و بیواسطه باشیم! این جوری همه ما و چیزها در همدیگر کم و بیش هستیم. فقط کم و زیاد دارد و ارزشهای خوب و بدی که ممکن است هر کداممان نثار چیزها و یکدیگر کنیم! این دیگر به حس و عاطفۀ ما، و نیاز و خواستۀ آگاهانه و ناآگاهانۀ ما در همان زمانمکانهایی وابسته است که داریم با چیزها و دیگران در محیط کنش میکنیم!
نشان و حضور مهراد در جامعۀ حرفهای و حتی نظام آموزش و پژوهش کشور بهگونهای است که فکر میکنم هر چه دورتر میشود حس و عاطفۀ آدم به وی بیشتر و بیشتر میشود! و این حس و عاطفه زمانی بیشتر و خواستنیتر میشود که شناخت و آگاهی آدم نسبت به او بیشتر شود؛ بهخصوص با این زاویۀ دید که او چه چیزهایی داشته و چه چیزهای را نداشته است. یعنی همان زمانمکانی را شبیهسازی کنیم که افراد در آن با یکدیگر و با محیطشان همکنشی داشتند؛ و این که ببینم او با توجه به همۀ اینها تا چه حد در زمانمکان دیگر گسترش یافته است. مهراد را و بلکه همۀ آدمها را بهتر است این گونه بخوانیم که البته دشوار است! چون اغلب احساسات، عواطف، عقل و منطق هر کدام ما در فضاهای متفاوت، با شاخصهای گوناگون و گاهی متضاد است که آدمها و نهادها را میبیند که طبیعتا نتایج را تا حدی متفاوت میسازد! اهمیت توجه به تفاوتهای محیطی و زاویه دیدها در همین است که امیدوارم بیشتر شود.
نکتۀ پایانی این که کتاب "تاریخ شفاهی کتابداری ایران (بهکوشش ابوالفضل نجاری، نشر کتابدار، 1400) انعکاس همین زاویه دیدهای متفاوت بسیاری از بزرگان و متخصصان حوزه و حرفه است. قرار بود بخشی از آن به استاد مهراد اختصاص یابد که بهدلایلی در آن زمان نشد. مطمئن هستم نتیجۀ این تاخیر زمانی یک اثر کاملتر و جامعتر است دربارۀ استاد مهراد، و بسیاری از مسائل در حوزههای متفاوت و مرتبط با هم.
از خواندن نوشته زیبا و مرورگونه آقای محسنی در توصیف دکتر مهراد (بر پایه کتاب تازه انتشار یافته جشن نامه مهراد) دلشاد و همزمان اندوهگین شدم. دلشاد از بابت توصیف خوب و جامع علاقمندان به دکتر مهراد در آن جشن نامه و نثر شیوا و ژرف حمید محسنی. اندوهگین به خاطر قدرناشناسی برخی از مدیران نسبت به دکتر مهراد و از دست دادن او در ایران.
این نوشته محسنی و کتاب جشن نامه مهراد جزو اسناد تاریخی توسعه کتابداری ایران، علم اطلاعات و دانش شناسی و همچنین روایت تحلیلی از جایگاه یک متخصص علم اطلاعات در نظام آموزش عالی کشور است. امیدوارم اعضای حرفه بویژه جوانان و دانشجویان این نوشته و کتاب جشن نامه مهراد را بخوانند، این کمینه قدرشناسی از آن استاد گرانقدر است.
تشکر ویژه از برادر و همکار گرانقدرم دکتر محسنی عزیز، بی مقدمه ... استاد فرهیخته و دانشمند جناب آقای دکتر مهراد افتخار ایران و از سرآمدان علم اطلاعات و دانش شناسی و بین اساتید این رشته از معارف بشری کم نظیر و بی همتاست...
بسیار متشکرم از این همه محبت و روشن ساختن قسمتی از تلاش های آقای دکتر مهراد عزیز.
سال 67 اولین سمینار کتابداری و اطلاع رسانی مشهد، اولین ملاقات من با آقای دکتر مهراد بود. روزی که همه دوستان خواستند که من بعنوان نماینده برای ارتقاء کتابداری از کاردانی به کارشناسی و گرایشهای جدید صحبت کنم، آن موقع ترم دوم یا سوم کاردانی کتابداری دانشگاه تبریز بودم. بعد از صحبتم اولین نفری که سراغم آمد و دلداری به من داد، صحبتهای استاد عزیز آقای دکتر مهراد بود. روح تمام استادان عزیز کتابداری و اطلاع رسانی که آسمانی شده اند شادِ شاد.