داخلی
»سخن هفته
زنان در جوامع سنتی و روستایی ایران
لیزنا: فریده میرزایی، کتابدار کتابخانه حامی روستای «حقویران» از بخش کوهسار شهر سلماس
سردبیر: مناطق کردنشین ایران، مانند سایر مرزنشینان از نظر اقتصادی کمبرخوردار هستند، لیکن از نظر فرهنگی، بسیار فعال و پویا و به دنبال ارتقاء سطح فرهنگی شهرها و روستاها و رهایی از دیو جهل و ناآگاهی هستند. انجمن حامی در مناطق غرب کشور که بیشتر روستاهایش کردنشین هستند، در استانهای آذربایجان غربی، کردستان و کرمانشاهان، ایلام،سیستان و بلوچستان،لرستان و خراسان از سال 1382 ساخت مدرسه را آغاز کرد و از سال 1388 ساخت و تجهیز کتابخانه ها را در دستور کار خود گذاشت و در 15 سال اخیر فعالیت خوبی داشته، مدرسه و کتابخانههای بسیاری در روستاهای این مناطق ساخته و توسعه کتابخانهها با همراهی انجمن محلی مهاباد و دوستان فرهنگی محلی در مریوان، بوکان و پاوه، حرکت پویا و پر تلاشی داشته و در نمایشگاه بین المللی کتاب امسال هم غرفهای در نمایشگاه با عنوان روستای دوستدار کتاب داشتند که فعالیتهای خود را عرضه کردند، و امیدوارم هر روز کتابخانههای بیشتر و با کیفیتتری در همه ایران احداث شود.
من هم افتخار داشتم که گاهی در جمع دوستان کتابدار باشم و از نزدیک با فعالیتهای آنان آشنا شوم. در یکی از کارگاههایی که انجمن حامی در مهاباد برگزار کرد با زوج کتابداری از یکی از روستاهای سلماس آشنا شدم که بسیار علاقه مند بودند، و کمی بعد متوجه شدم که خانم فریده میرزایی رماننویس و اهل شعر هم هستند و تا کنون سه رمان، همه مبتنی بر وقایع محیطی زنان منطقه نوشته و مسایل و مشکلات بانوان منطقه مشغله اساسی ذهن اوست. به علاوه با کمک دوستان سلماس «انجمن ادبی کوهسار» را هم تاسیس کردهاند که به ترویج خواندن و آشنایی با شعر و در کل ادبیات در منطقه کمک خوبی کرده است. با فریده میرزایی کتابدار خوب روستای "حقویران" از بخش کوهسارشهر سلماس به صحبت نشستم و در پایان از او خواستم که صحبتهایمان را خودش برایم بازنویسی کند که چیزی را از قلم نیندازم و حاصل آن نوشته و گفتگوی زیر است:
***
"فریده میرزایی هستم، در یکی از روستاهای کردنشین بخش کوهسار شهرستان سلماس، از استان آذربایجانغربی بنام روستای «زنگو» متولد شدم. تا پایان دوره نوجوانی به همراه خانوادهام در روستا گذرانده و بعد از آن به شهر سلماس مهاجرت کرده وآنجا زندگی میکنم.
در روستای زنگو همانند دیگر روستاهای منطقه تنها یک دبستان ابتدایی وجود داشت، که توانستم تا چهارم ابتدایی آنجا درس بخوانم، بعد از آن دیگر ادامه تحصیل امکان نداشت. ولی هرگز نمیتوانستم از خواندن و نوشتن فاصله بگیرم. دنیای بچگی و همبازیهایم را کنار گذاشته و همیشه در خلوت اتاقی با کاغذ مشغول میشدم گاهی هم هرچه در طول روز میگذشت را داخل دفتر مینوشتم، حتی اگر چیزی برای نوشتن نداشتم، نوشته های قبلی خود را میخواندم و کتابهای درسی برادرانم را که در پایههای تحصیلی بالاتر بودند (راهنمایی) مطالعه میکردم. آنان برای ادامه تحصیل به شهر رفت وآمد میکردند، ولی محدودیتی که موجود بود اجازه درس خواندن در شهر را به دختران نمیداد.
از کتابخانه عمویم که یک عالم دینی است کتاب برمیداشتم ومطالعه میکردم. تا اینکه خانوادهام به علاقهام به مطالعه پی بردند و از آن پس خودشان برایم از شهر، کتاب تهیه مینمودند. شعلههای آتش عشق وعلاقه به خواندن و نوشتن روز به روز در وجودم شعله ورتر میشد. بعدها عضو کتابخانه عمومی شهر شدم واز آنجا به دلخواه کتاب میگرفتم هر چه بر مطالعهام افزوده میشد میل به نوشتن در من زیادتر میشد. چیزهایی مینوشتم که از خواندن هر بارشان لذت میبردم. بعدها که با سبکها وقالبهای نویسندگی آشنا شدم فهمیدم آنها شعر هستندکه درسال ۱۳۹۴ توسط انتشارات پرواز قلم از شهر سلماس در قالب کتابی با عنوان «غزل عشق» مجوز چاپ گرفت. با چاپ این کتاب گرچه هرگز توزیع نشد، امید نوشتن در من جان گرفت، انگار بال و پر گرفته بودم شوق وسروری وصف ناپذیر دنیای رویاهای مرا در خود گرفته بود. انگار قلههای آرزوهای چندین سالهام را فتح کرده بودم. هرچه باشد بهانه بهتری به من داده بود تا هرچه بیشتر پا به دنیای کتاب بگذارم. دیگر کاری با دنیای بیرون و دنیای روستایی نداشتم. با حمایتهای خانوادهام از جمله پدر و مادرم با اعتمادی که به من داشتند، مینوشتم.
در سال۱۳۹۵بود که اولین رمان را با عنوان «فریاد عشق پشت اشکهای خاموش" نوشتم.
این رمان داستان زندگی دختری بود که علاقه یکطرفه و پنهانی نسبت به پسر عمویش داشت. همیشه زنان و دختران از نظر من مظلوم بودند. گاهی در مجلس یا مراسمی، از زبان دختران جوان می شنیدم که از عشق و علاقه شان به دیگری میگفتند، ولی میدانستم هرگز بخاطر شرایط فرهنگی و سنتهای موجود نمیتوانستند عشق خود را ابراز وآشکار کنند. و در پایان هم به ازدواجهایی تن میدادند که خانواده و جامعه محدود اطرافش برای او تصمیم میگرفت. همین هم موجب شد تا با نوشتن رمان "فریاد عشق پشت اشکهای خاموش" فریاد آنان باشم.
رمان دومم یک رمان اجتماعی بود، با عنوان «اشکهای روناک». این رمان در سال ۱۳۹۷توسط انتشارات پنویس در تهران به چاپ رسید. وقتی این رمان را نوشتم جامعه ما واقعا بین سنتهای خود و پدیدههای تازه که جامعه ما را در مینوردید، به ویژه پدیدههای ناشی از رسوخ فناوریهای نوین به کوچکترین واحدهای اجتماعی در شهرها و روستاها گیر کرده بود. از نظرهایی خوب بود، به تازگی دختران میتوانستند از حق اجتماعی خود دفاع بکنند وخانواده ها کمتر با تحصیل دختران در دانشگاهها مشکل داشتند. از سویی عدهای هنوز موافق نبودند. فضای مجازی و گوشی ها برای خانمها مشکل ساز شده بود چون هنوز جا نیفتاده بود. گاهی خانوادههایی که هنوز آمادگی پذیرش همین اندازه از آزادی زنان را نداشتند، ساده ترین روابط را به مسایل ناموسی ربط میدادند و دخترانشان را میکشتند ویا به آتش میکشیدند.
اشک های روناک: هم داستان یک دختر دانشجو است، که از طریق فضای مجازی با مردی از سنندج آشنا میشود، وآشنایی به عشق و علاقه منجر میشود. اما او نمیتواند ارتباط تلفنیاش با مرد غریبه را با کسی از خانوادهاش در میان بگذارد، و می پذیرد تا با آن مرد فرار کند یا با اصطلاح محلی فراری برود. البته فراری رفتن دختران با مرد مورد علاقه شان یکی از رسم های ازدواج بین کردها است. و همیشه فراری رفتن دختران، با تهدیدهایی همراه بوده است. از یک طرف خانواده اش به دنبال او هستند تا آن را به سزای عملش برسانند واز طرف دیگر روناک مردی را که قصد تجاوز به وی داشته را میکشد، و نامزدش مجبور میشود قتل را به گردن بگیرد. دختری تنها در دیاری غریب درون مشکلاتی سرگردان میگردد.
بعد از نوشتن رمان اشک های روناک در سال ۱۳۹۷ تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم .در حال حاضر دانشجو هستم. در همین سال با تعدادی از دوستان ادب دوستم یک انجمن ادبی بنام «انجمن ادبی کوهسار»را تاسیس کردیم. وفعالیت های فرهنگی یکی از اهداف من شده است. شعرهایی که گاها مینویسم و همچنین رمان، همگی فریاد زنان جامعه ام هستند.
و می رسیم به آخرین رمان. رمان «ماه در مه» که یک رمان واقع گرا و بازگوکننده سنتهای سختجان و آزارنده در گوشهای از کشور ماست. رمانی که از جامعه و مردم حرف میزند و شاید بتوان گفت اشارات آن به سنتها و رفتارها و مسایلی که در آن نهفته است از یک کتاب جامعه شناسی برای بررسی وضعیت اجتماعی مردم روستاهای کردنشین مفیدتر و کارآمدتر باشد.
این رمان زندگی واقعی زنان کرد را در جامعه ای سنتی و کاملا مردسالار به تصویر می کشاند. اتفاقات داستان در دهههای چهل تا شصت و هفتاد شمسی رخ میدهند. این رمان از زندگی مشقت بار زنان در دورهای میگوید، که آرام آرام ظواهر دنیای مدرن به جامعه ورود پیدا میکند و جامعه بین سنتهای قدیم و دنیای نوین در جدال است. در سالهای مورد بحث این داستان، با اینکه همه بوقهای تبلیغاتی از آزادی زن، حق رای زنان، تحصیل زنان و ... فریاد میزنند، هنوز زنان از حقوق واقعی خود محروم هستند، و حتی همین امروز اگردر مناطق زیادی از کشور از زنان سالخورده به ویژه در روستاها بپرسید، تقریبا تمام مادران سالخورده، آن دردها را در سایه مردسالاری تجربه کردهاند، و باید بگویم هنوز هم جامعه ما، سنتی و مردسالار است.
در "ماه در مه" به خودسوزی وخودکشی زنان پرداختم. باید بگویم تا یکی، دو دهه قبل در این منطقه که محل وقایع داستان است، یعنی روستاهای اطراف سلماس و خوی خودسوزی و خودکشی زنان رتبه نخست در کشور را داشت که خوشبختانه امروزه کمی کم رنگتر شده است.
کودک همسری، ازدواج اجباری دختر بچه ها، محروم بودن زنان و دختران از حق ارث پدری، نداشتن استقلال مالی، محروم بودن از تحصیل، خشونت فیزیکی وروحی، مردسالاری و رسومات غلطی که به نحوی تصمیم گیرنده زندگی زنان بوده است مضامین مختلفی است که در رمان بدان پرداخته شده است.
میرزایی در پاسخ به این سوال که آیا همه ازدواجها بنا به همین رسوم کهنه بوده، یا امکان ازدواج برای دو نفر که یکدیگر را دوست داشتند هم وجود داشت میگوید من می توانم از چهار نوع رسم ازدواج برایتان بگویم، از دواج توافقی، ازدواج در قبال خونبها، ازدواج دست رویش گذاشتن وازدواج فراری بردن، که جز در آخری که باز هم بنا به سنتها انجام میشود، در سه ازدواج اول خانواده و جامعه مردسالار برای ازدواج دختران و زنان تصمیم میگیرند.
رمان «ماه درمه» زندگی دختر بچهای یازده ساله بنام خدیجه است، که به توافق پدر و مادرش با خانوادهای دیگر به عقد پسرشان صالح در میآید. خدیجه حتی مفهوم ازدواج را نمی فهمد ولی بی رحمانه وارد دنیایی غریب وناشناخته می شود. بارها و به روشهای مختلف مورد آزمایش مادر شوهر قرار میگیرد ودر این آزمونها رنج های زیادی بر او تحمیل میشود.
وقتی برادر شوهرش که طاهر نام داشته است کشته میشود. رسم ازدواج در قبال خونبها اجرا میشود و خواهر قاتل به عقد برادر مقتول در میآید تا آن کدورت از بین برود. بنابراین آن زن نیز به عقد شوهر خدیجه یعنی صالح در میآید و اینگونه خدیجه ودختر بچه دیگری که خواهر قاتل است هیچ حق تصمیم گیری ندارند وبه این شکل وارد زندگی پر رنج وعذابی میشوند که هیچیک کوچکترین نقشی در پیشآمدهای آن نداشتهاند.
وقتی بیشتر با سنتها و رسومات آشنا شدم وهربار از خودسوزی زنی میشنیدم بیشتر ترغیب میشدم تا از زندگی زنان مقالاتی بنویسم. در این منطقه زنان هنوز هم از ارث پدری محروم هستند، آنان تحصیل کرده وکارمند نیستند و بیشترشان از کار کردن در بیرون محروم هستند. ولی بار سنگین کار در اقتصاد روستایی/ شبانی بر شانههای نحیفشان سنگینی میکند. کاری که مزدی ندارد و اصلا به چشم نمیآید، به ویژه به چشم مردان و مردسالاران . باید در روستاو در ایل باشید تا از نزدیک ببینید زنان از طلوع آفتاب کارشان را شروع میکنند و تا غروب آفتاب یکسره مشغول فعالیت هستند. البته باید بگویم دختران جوانی که در یکی دو دهه اخیر باسواد شدند، وضعیت اندکی بهتری دارند، ولی هنوز اسیر چارچوبهای جامعه مردسالار ماندهاند. ولی به جای مقاله نوشتن و برای درک بهتر و فریاد رساتر زنان نوشتن رمان را ترجیح دادم، و به همین ترتیب رمان «ماه درمه»را به رشته تحریر در آوردم."
از فریده میرزایی به خاطر وقتی که در اختیار من گذاشت بسیار سپاسگزارم و برای او و کتابخانهاش و انجمن ادبیاش آرزوی موفقیتهای بیشتر و بیشتر دارم. (سردبیر)
میرزایی، فریده (1403). «زنان در جوامع سنتی و روستایی ایران: از زبان یک رمان نویس/ کتابدار کتابخانه روستایی » سخن هفته لیزنا، شماره ۶۹4، 7 خرداد ماه ۱۴۰۳
متن بسیار زیبا و حاصل درک عمیق و درست از جامعه است. تعهد و مسئولیت پذیری سرکار خانم میرزایی ستودنی است.
به سهم خودم از تلاش های شما برای ارتقای سطح آگاهی جامعه تون سپاسگزارم.
قلمتان پرتوان.
با آرزوی آگاهی همه جوامع و پایان رنج های زنانه