داخلی
»برگ سپید
اگر جزو آن دسته آدمهایی هستید که از کتاب خواندن خسته شدهاید و روزنامه خواندن را دوست ندارید پیشنهاد میکنم کتابهای نوجوانان را بخوانید. چرا؟ چون این کتابها خالی از هر گونه مطلبی هستند که ذهن را به چالش بکشد و خسته کند و زبان نوشتاری ساده و روان دارد. مطمئن باشید که وقت چندانی از شما نخواهد گرفت حتی میتوانید از ابتدای جلسه کاری تا انتهای آن تمام و کمال آن را بخوانید!
این مقدمه را چیدم تا یک کتاب نوجوان را معرفی کنم. کتابی که جزو پرمخاطبهای کتابخانه است. کتاب «دیو و دختر» کتابیست که بعد از تحویل گرفتنش از عضو متوجه برق خاصی در نگاهش میشوید یا اینکه ممکن است تصور کنید از این که این کتاب را خوانده، دستپاچه شده است. نویسنده این کتاب آر.آل. استاین، نویسنده کتابهای ژانر وحشت است و غلامحسین اعرابی آن را ترجمه کرده. داستان حول محور دختری به نام لوسی میچرخد؛ یک چوپان دروغگوی به تمام معنا! قصه از آنجا به ما مربوط میشود که: «خوب... با سرعت به طرف کتابخانه اسکیت کردم. وقتی وارد سایه خنک ماشینروی جلوی کتابخانه شدم، فقط چند ثانیه تأخیر داشتم».
اگر فکر میکنید در آن کتابخانه خبری از برنامههای فرهنگی نیست سخت در اشتباهید: «کتابخوانی رنجرها یک برنامه کتابخوانی تابستانی در کتابخانه عمومی شهر بود که مادر و پدرم مرا وادار کرده بودند در آن شرکت کنم».
و حالا کتابخانۀ قصه: «کتابخانه در ساختمانی قدیمی در حاشیه جنگل تیمبرلند قرار داشت. این خانه قبلاً به یک زاهد پیر تعلق داشت که پس از مرگش چون وارثی نداشت، آن را به شهرداری اهدا کرده بود و شهرداری هم آن را به کتابخانه اختصاص داد».
بعد از خواندن این توصیفات که تا حد زیادی با کتابخانههای ما همخوانی داشت کنجکاو بودم که زودتر با کتابدار قصه آشنا شوم: «آقای مورتمن صدای پای مرا شنید و بلافاصله سرش را از روی توده کتابهایی که با یک مهر پلاستیکی مشغول مهر کردن آنها بود برداشت. چراغ سقفی باعث شده بود تا سر طاسش مثل لامپ بدرخشد».
در این داستان هم مانند سایر داستانهای این نویسنده، در اوج یکنواختی، حادثه ای رخ میدهد که مسیر داستان را عوض میکند، فکر میکنید که این اتفاق چیست؟ با هم میخوانیم: «خورشید عصرگاهی کمکم داشت پشت ابرهای بارانزا، که هر لحظه بر تراکم آنها افزوده میشد، مخفی میشد. تقریباً به خانه رسیده بودم که ناگهان یادم افتاد اسکیتهایم را در کتابخانه جا گذاشتهام... ایستادم و به کتابخانه قدیمی خیره شدم. با آن پنجرههای تیره، که همچون چشمانی باز مینمودند، در سایهها به نظر میرسید ساختمان نیز به من خیره شده... ناگهان احساس لرز عجیبی به من دست داد. آیا این لرز ناشی از ورود به سایه بود. ولی نه... چیز دیگری بود...». خب قرار نیست که همه کتاب را اینجا برایتان تایپ کنم. لطف کنید و این کتاب را برای یکبار هم که شده بخوانید ولی به اعضایتان توصیه نکنید. از من گفتن بود...
مشخصات کتاب:
آر. ال. استاین. «دیو و دختر». ترجمه غلامحسین اعرابی. تهران: پلیکان، 1385. 160ص.
ممنون از اظهار لطف شما.
اگر بخواهم با بدجنسي جواب بدهم بايد بگويم كه خودتان كتاب را بخوانيد.
اما اگر به عنوان كتاب دقت كرده باشيد،متوجه خواهيد شد كه كتابدار، شخصيت مثبت داستان نيست. در نتيجه شخصا اين كتاب را به اعضا توصيه نمي كنم اما هرگز از خواندن كتاب هم منعشان نخواهم كرد.
درست است که معرفی کتاب با کمی چاشنی طنز همراه بود. اما راستش در هیچ جای متن قصد نداشتم عنوان کنم که کتاب نوجوان سطحی ست،داشتن زبان نوشتاری ساده و روانی جملات به جای کلمات ابهام آمیز، به نظرم نه تنها برای کتابهای این رده سنی بد نیست بلکه عالی هم هست و این متفاوت است از سطحی بودن یک کتاب.
کتابی مثل شازده کوچولو علیرغم زبان ساده اش سرشار از مفاهیم عالی انسانی ست.
در هر صورت شاید ایرادی در نحوه معرفی وجود داشته که این برداشت ایجاد شده است.
ممنون از نظر و توصیه شما.