داخلی
»برگ سپید
با توجه به بازخوردی که از معرفی کتاب قبلی از همکاران نگرفتم(!) تصمیم گرفتم که کتاب دوم را هم معرفی کنم.
مخاطب این کتاب عمدتاً کودکان و نوجوانان هستند و البته کودک درون همه بزرگترهایی که روزی آرزوهای کودکانه داشتند، و یکی از این آرزوها قرار است در این کتاب به آسانترین شیوه ممکن برآورده شود! در كتاب «پدرهايي كه از كتابخانه به امانت گرفتم» از همان خط اول وارد ماجرا میشویم: «جوزف در کتابخانه منتظر پدرش بود. روی زمین کتابخانه زانو زده بود و کتابهای بزرگی رو به رویش بودند.» داستان در مورد پسری به نام جوزف است که مدتی است به علت بستری شدن مادرش، به همراه پدر زندگی میکند. پدر جوزف یک پدر معمولی است: بد آشپزی میکند، نامرتب است و همیشه عجله دارد! در این میان جوزف از دوستش هلن میشنود که کتابخانهای وجود دارد که پدر امانت میدهد! بله، کتابخانهای که انواع پدر برای امانت دادن دارد. جوزف كه از اين همه آشفتگي در زندگياش خسته شده، بالاخره تصمیم میگیرد پدرهای بهتری را امتحان کند. یک پدر دانشمند، منظم، ورزشکار، یا شاید هم دستودلباز. کسی چه میداند!
بعد از مدتي جوزف خودش را مقابل كتابخانه ميبيند. کتابخانهاي كه این طور وصف شده: «درست میان باغ، کتابخانه سیاری بود که از نوعی فلز براق ساخته شده بود» و کتابدار قصه، برخلاف بعضي از داستانها خانمي شاد با لباسهاي عجيب و غريب است كه جوزف زود سر حرف را با او باز ميكند: «زن کتابدار کلاهی حصیری پوشیده بود که با میوهها تزیین شده بود و عینک صورتیاش که شبیه قلب بود با زنجیری دور گردنش آویزان بود. جورف پرسید: هر دفعه چند تا پدر میتوانم امانت بگیرم؟ ... فقط یکی و جریمهها هم نجومی است، پول توجیبی یکسال فقط جریمه دیرکرد یک روز است.»
اینکه جوزف چه پدرهایی را امانت گرفت و بر سر پدر جوزف چه آمد را در کتاب بخوانید. پدرهایی که از کتابخانه به امانت گرفتم، قصهای است كه شايد بعضي از كودكان - كودكاني كه از والدين خود ناراضي هستند - بارها براي خود آن را در ذهن تصور كرده اند. توصيه ميكنم اگر دوست داشتيد حتماً كتاب را بخوانيد و به اين كودكان هم پيشنهاد كنيد. تا يادم نرفته بگويم، یکی از نكات جالب این داستان تصاویر آن است. چند تصویری که دوست داشتم در ادامه آمده است. دعوت میکنم ببینید و البته امیدوارم مثل من لذت ببرید.
مشخصات اثر:
دنیس ولهن. «پدرهایی که از کتابخانه امانت گرفتم». تصویرگر: تیم آرچبولد. برگردان: فرزاد اکبرپور. تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۸۴. گروهبندی سنی: ۷ - ۹ سال و ۱۰ - ۱۲ سال.
خوب می نویسید. الان که مطالبه دبیر کل از من و شما و بقیه کتابدارها مطالعه کتاب و معرفی کتاب (هر دو هفته) است امیدوارم بتونم هر دو هفته یکبار با قلم زیبای شما تشویق به خواندن یک کتاب نوجوان شوم.
موفق باشید
ممنون از لطف شما همكاران
و لبخندتان مستدام.
موفق باشيد.
خوشحالم كه سرزده به اينجا سرزده ايد.
اميدوار بودم جمله اول را با كمي طنازي بخوانيد، در واقع منظور از اين جمله اين بود : تا زماني كه بازخوردهاي منفي از معرفي ها، زياد نباشد و وقتم اجازه دهد، به معرفي كتاب ادامه ميدهم. بايد بگويم در معرفي قبلي هم از لطف همكاران به قدر كافي بهره برده بودم. اما همين كه اين جمله باعث شد، نام بزرگواراني را پاي معرفي ها ببينم بسيار خوشحالم كرد.
به نظرم آدمي مختار است هر انتظاري داشته باشد، تا ديگران به انتظار او چگونه پاسخ دهند.
موفق باشيد.
همكار گرامي، معرفي قبلي را خواندم و اتفاقا به همكاران پيشنهاد دادم ولي متاسفانه اصلا به اسم معرفي كننده توجهي نكرده بودم!
خوشبختانه يا متاسفانه مشتري پرو پا قرص صفحه برگ سپيد ليزنا هستم بدون توجه به اسامي معرفي كنندگان!
چون مطمئنم هر نقد و معرفي اينجا قرار نمي گيرد!
فقط ايكاش نهاد توجهي مي كرد به اين صفحه و كتابهاي مناسب اينجا را هم براي كتابخانه ها خريداري و ارسال مي كرد! بيشتر اوقات به دليل در دسترس نبودن كتاب مجبورم فقط به خواندن نقد يا معرفي بسنده كنم
با اينحال ممنون از اينكه نگراني خود را ابراز نموديد.
ممنونم از لطفتان و خيلي عالي ست كه به اسامي توجه نمي كنيد.
موفق باشيد.
شاید بد نباشد کوتاه اشاره کنم که ترجیحم بر این است که در معرفی کتابها بخصوص کتابهای نوجوان و کودک، به جای ارجاع درون و برون متنی به انواع ادبیات کودک و یا ریشه یابی روانشناسی داستان، بدون مقدمه بروم سر اصل مطلب و خب شاید نتیجه به جای یک نقد چشمگیر، معرفی کوتاه و مختصری باشد که می بینیم. ولی این امر مانع از این نیست که از استعارات، تشبیهات، کنایات و سایر صناعتهای موجود در معرفی دوستان و یا نظرات لذت نبرم.
به نظر می رسد شناخت جماعت کتابدار که خودم هم جزوشان هستم کار سهل و ساده ای نیست.
موفق و پیروز باشید.