داخلی
»مطالب کتابداری
»سخن هفته
لیزنا، دکتر ابراهیم افشار زنجانی، عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان: ما آدمیان گدای معنا هستیم. همانقدر از بی معنائی نفوریم که طبیعت از خلأ. حتی برای کارهای غریزی و مشترکمان با جانوران نیز معنا میتراشیم؛ نظیر زادن و مردن، غذا خوردن، جفت یابی؛ و حتی خوابمان، که میگویند اگر مومن باشیم، آن نیز عبادت است!
ما افسانه بر میسازیم تا به هستی خود معنی بخشیم؛ نه فقط در گذشتههای دور و عهد کهن، بلکه در عصر جدید و فراجدید نیز افسانه میسازیم. اما آیا افسانهها هیچ نسبتی با تجربه زندگی انسان بر روی زمین ندارند و نمی توان از آنها درس آموخت؟
یکی از اینها افسانه که در بسیاری فرهنگها روایتی از آن یافت میشود، افسانة ققنوس است.
ققنوس نماد عمر دوباره و جاودانگی، پرنده ای زیبا با آواز دل نشین است، آنچنان دلنشین که گویند آدمیان موسیقی را از آواز او اموخته اند. ققنوس اما، جفت و زایش ندارد. جاودانگی و عمر دوباره او بدین گونه است که هر هزار سال یک بار بر توده هیزمی که گرد میآورد مینشیند، بال میگشاید، آواز میخواند، و از آواز خود چنان به وجد میآید که بال و پر میزند، آنقدر که از بالهایش جرقه بر توده هیزم میافتد؛ هیزم آتش میگیرد و ققنوس در آن میسوزد. اما پیش از مرگ تخمی میگذارد که از درون آن ققنوسی متولد میشود و بدینگونه ققنوس عمر دوباره مییابد و جاودانه میشود.
افسانه یا اسطورة ققنوس، افسانة عمر دوباره و جاودانگی است؛ برساختن افسانة ققنوس واکنشی است در برابر پایانپذیری هستی؛ واکنشی است در برابر مرگ که با دهان بازِ در انتهای خط در انتظار همه ما نشسته است. خوف نابودی انسانِ مرگآگاه را به افسانه سازی برای بیمرگی میاندازد.
اینکه گاهواره مرگ پوری سلطانی در همان روز در صحن کتابخانه ملی به حرکت درآمد که نخستین کنگره کتابداران ایران در همانجا در حال برگزار شدن بود، چرا مرا به یاد افسانة ققنوس نیندازد؟
پنجاه سال پیش، هنگامی که او و همتایانش نخستین گامها را برای تأسیس کتابداری نوین در ایران برمی داشتند، احتمالا تصور جمع آوردن 60 کتابدار دانش آموخته زیر یک سقف برایشان رویا بود. آیا گردآمدن صدها دانش آموخته کتابداری در آن رویداد، بدون مساعی پنجاه ساله او و کسانی که او تعلیم داد و هدایت کرد، و آثار گرانقدری که حاصل کوششهای مستمر و صبورانه و بی هیاهوی او و همکاران و درس آموختگانش بود، میتوانست رخ بدهد؟
او نیم قرن را با صبوری در رویای نزدیک کردن مردم کشورش به آزادی، رفاه، و عدالت هزینه کرد تا پیهای آگاهیای را بیفکند که به باور او پیش شرط رسیدن مردم کشورش به آزادی، رفاه، و عدالت است (عشق سربلند؛ گفتگو با پوری سلطانی، بخارا، 106، ص 214-215).
پوری سلطانی بدینگونه حیات تکرار نشدنی و متناهی خود را با صرف کردن آن در راهی که به گمانش گامی برای سعادت مردم کشورش بود، با حیات تکرار شونده و نامتناهی جامعهاش پیوند زد. او مصیبت از دست دادن عشق زندگی خود را در اوج جوانی، به کوششی درازآهنگ در خدمت به مردمش در بقیه "فرصت حضور" خود تبدیل کرد و به جاودانگی رسید.
با پرداخت این بها بود که او با عزت بسیار زیست و با عزت بسیار از میان ما رفت.
راهی که پوری سلطانی برگزید میتواند درسی باشد برای آنها که تنها فرصت حضور خود را به بهای نازل لقمهنانی کمی چربتر، و نامی، که این روزها دیگر نامی نیست، میفروشند. آنها یادشان باشد که نانی که زمین به آنها میدهد به زودی به زمین باز میگردد، و نامی که به لطایف الحیل آذین قامت شان کرده اند، به کمترین باد آزمون به کناری میرود و قامت نحیف و ناموزنشان را در برابر جماعت برهنه میکند!
پوری سلطانی خود درس انسانیت بود؛ درس همراهی بود ودرس انضباط در کار و در زندگی. او درس باور و ایمان بود؛ باور به انسان و کار و ایمان به نیروی جوانان. همة نهالهای نازکی که کاشت با ایمان کاشت. او در 16 آبان به میان فرزندان معنوی خود به خداحافظی آمد.
دربدرقۀ او چه می توان گفت جز:
بهتر از این در جهان همه چه بود کار،
دوست برِ دوست رفت و یار برِ یار
آنهمه اندوه بود و اینهمه شادی،
آنهمه گفتار بود و اینهمه کردار
(ابو سعید ابوالخیر، قرن ششم)
یادش همواره زنده و گرامی باد!
افشار زنجانی، ابراهیم. «به مناسبت چهلمین روز درگذشت پوری سلطانی». سخن هفته لیزنا، شماره ۲۶5. 23 آذر ۱۳۹۴.
کنابداری کشور محتاج حضور سلطانی هاست ! نمی دانم باید برای این امر باید برنامه ریزی کرد و یا دعا و یا هردو !
از خواندن این مطلب بسیار لذت بردم. در آمیختن واقعیت های زندگی استاد پوری سلطانی با یک شخصیت اسطوره ای (ققنوس)، بسیار زیبا از کار در آمده است.
بگلو