داخلی
»مطالب کتابداری
»سخن هفته
لیزنا، ابراهیم عمرانی، سردبیر: قبل از هر چیز، اعلام می کنم که من جزو سوئیسیهای مقیم ایران نیستم. من یک کرمانی مقیم تهران هستم که از سال 1344 تا کنون در این شهر زندگی می کنم و در این میان یک سال و هشت ماه هم به شهر خودم برگشتم ولی به علت اعتیاد به هوای سکر آور تهران، باز هم به تهران بازگشتم و به هر حال خودم را از سوئیسیهای مقیم ایران بری میکنم.
نمیدانم یادداشتهای دکتر محمد فاضلی گرامی، استاد برجسته دانشگاه شهید بهشتی را دنبال میکنید، یا خیر، هفته پیش یادداشتی از ایشان خواندم با همین عنوان: «هیئت سوئیسیهای مقیم ایران» که من جملاتی از آن را برایتان نقل میکنم: « ... هیئتی اما در این کشور زندگی میکنند که تابلو ندارند، هفتهای یا سالی یک بار هم کنار هم جمع نمیشوند، چراغی هم روشن نمیکنند تا شناخته شوند، اما به واقع گویی اهالی جای دیگری هستند و فعلاً در ایران مقیماند: «هیئت سوئیسیهای مقیم ایران» است و از این دست اهالی کشورهای دیگر – ژاپنیها، دانمارکیها، آلمانیها یا آمریکاییهای مقیم ایران – هم داریم . این اهالی جایی دیگر، دچار از جا کنده شدن زمانی و مکانیاند؛ گویی از بد حادثه اینجا گرفتار شدهاند و ساعتها و ثانیههاشان در جایی دیگر میگذرد، ولی فعلاً در ایران مقیم هستند. هر اقدام مثبت کوچک و بزرگی را با دنیایی دیگر مقایسه کرده و در مقابل آن وطن اصلیشان به هیچ میگیرند. هر گامی رو به جلو، از آن جهت که با ایدهآلهای جایی که سراغ دارند (سوئیس، ژاپن، آلمان یا ...) فاصله دارد، عبث و بیحاصل است و جالب اینکه اغلب آنجا را هم ندیدهاند و تجربه نکردهاند». و در ادامه ...... «این بد نیست که «هیئت سوئیسیهای مقیم ایران» نقد میکنند، مهم آن است که راهی برای برون شدن از وضعی که بد میشمارند پیش نمینهند یا حاضر نیستند هزینه هر راهی را که پیشنهاد میکنند بپذیرند، یا در هزینه دادن برای راهی که دیگران پیشنهاد میکنند سهیم شوند. آنها البته حاضرند دیگران را تشویق کنند که هزینه راههایی را که آنها پیشنهاد میکنند بپردازند».
من خودم را از این سوئیسیهای مقیم ایران بری میکنم. با اینکه من هم نقد میکنم و خیلی هم زیاد نقد میکنم. ولی همیشه در این 45 سالِ کارِ در نظام دولتی ایران چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن هزینه نقدهایم را خودم پرداختهام. عزیزان، من از آن سوئیسیهایی نیستم که هر چه در اثبات ضعف مدیریت دولت و رانت خواری و فساد به دستم میرسد روی فضای مُجازی بفرستم. و با دوستانی که فضای مَجازی را با فضای مُجازی خلط کردهاند هم مرزبندی قطعی دارم. و خودم را مُجاز نمیبینم هر چه را به دستم رسید، قبل از آنکه صحت آن را بدانم، با یک کلید زدن برای دیگری بفرستم. شرط دیگری هم برای فرستادن پیامک دارم، در وضعیت روانی خیلی ناخوب جامعه این روزها، که دلایلی زیادی برای سرخوش نبودن میتواند داشته باشد (که یکی از آنها گرانی است و دومی تبعیض شدید خودی و غیر خودی و سومی برخلاف توصیه «لا تجسس»، سر در زندگی شخصی مردمان غیر سیاسی کردن، بازم بگم ؟ .... ) باید بدانم که این پیام من روان دوست دریافتکننده را یک درجه ارتقاء میدهد و یا باعث افسردگی او میشود، تا برایش بفرستم.
پیامفرستهای حرفهای چنان واقعیتها را با توهمات خود در یک آسیاب به هم آمیخته و از یک الک گذراندهاند که احتمال کشف واقعیت از خلال «آگاهی !!!! رسانی» ایشان غیر ممکن شده است. حرفهایها حتی یک لحظه به صحت آن چیزی که ارسال میکنند، فکر نمیکنند که آیا این ممکن است درست باشد؟ فقط کافی است که به دولت و حکومت انتقاد شده باشد، با سرخوشی آن را ارسال می کنند و احتمالا از ارسال این پیام به اندازه کافی راضی خواهند بود.
در این میان دوستان و نزدیکان خارج از کشوری ایرانی من گوی سبقت حتی از دوستان داخل ایرانم ربودهاند، چنان شعارهایی میدهند که تلویزیونهای «بی بی سی» و «وی او ای» و بن سلمان (ایران اینترنشنال) جرئت پخش آن را ندارند، چرا که شبکههای رسمی رسانهای باید مستندات خبری که منتشر می کنند را، یا داشته باشند، یا باید بسازند (مثلا به این صورت ناجوانمردانه میسازند: «شایعه شده است که ...» یا «.... مسافرانی که از فرودگاه تهران وارد استانبول شده اند گفته اند... »)، ولی نمیتوانند به عنوان خبر تایید شده آن را در رسانهشان منتشر کنند. حتما باید پاسخگوی خبرهای غیر مستندشان باشند. دوستان عزیز من، گاهی شایعاتی را پیامک میکنند که هیچ بخش آن اثبات شده نیست، و با اغراق کردن برخی کاستیها متوجه نیستند که با روان هموطنان چه میکنند. عزیزانی که که گلیم خود را به سواحل امن اون وَرِ آب کشاندهاید، به ما هم فرصت فکر کردن در باره موج و گردابی چنین هائل را لطفا بدهید. این سخنها را دائم داریم از زبان تلویزیونهای فارسی زبان میشنویم، شما لطفا بمبارانمان نکنید. بگذارید خودمان هم با شرایط موجود در خیابانهای تهران فکر کنیم ببینیم چه درست است و چه نیست، گرچه تشخیص خیلی سخت است ولی ارزش فکر کردن دارد. بعد اگر به جایی رسیدیم، قول می دهیم برای همه بفرستیم.
حالا سوال من از همه دوستان نزدیک خودم در ایران: فرض من این است همه پیامکهای مجازی شما درست است، خوب شما چکار کرده اید؟ شما چکار می کنید؟ شما چکار می خواهید بکنید؟ بالاخره این کشور، کشور من و شما هم هست یا نه؟ اصلا کاری به حکومتها ندارم، از ایلامیها و مادها و هخامنشیان تا جمهوری اسلامی، آیا این مملکت پدران ما و ما بوده و هست یا خیر؟ آیا 7000 سال (از تمدن سیلک شروع می کنم) مردمانی اینجا مانده و زندگی کرده اند یا نه؟ آیا همواره این کشور در فراز و فرود بوده یا نه؟ آیا این کشور توانسته چند هزار سال سر پا بماند؟ 120 سال یونانیان در ایران حکومت کردند، آیا در ایرانیان مستحیل نشدند؟ دو قرن تازیان ما را به سکوت واداشتند، در این دو قرن برای عرب زبانان اولین دستور زبان را نوشتیم (سیبویه فارسی واضع نحو عربی و پیشوای مکتب نحوی بصره مقبره اش در شیراز است)، ترانه هایشان و موسیقی دوران جاهلی تا قرون اول بعد از اسلام را جمع کردیم (الاغانی/ ابوالفرج اصفهانی)، برایشان اولین واژه نامه عربی به عربی را نوشتیم (کتاب العین خلیل ابن احمد فراهیدی)، و برایشان دفتر و دیوان و حکومت داری نوشتیم خاندان (برمکی) و ترجمه کردیم (کلیله و دمنه /این مقفع) ودر ادامه این سکوت پرمحتوا، مگر فردوسی نیامد؟ فردوسی دائما دستش موبایل نبود و پیامک بر ضد اعراب حاکم نمی فرستاد (هر دورهای سیستم پیامکی خود را دارد، مطمئن باشید دوره فردوسی هم بودهاند دوستانی که فقط پیامک میفرستادهاند)، حکیم طوس ولی پیام خود را منتشر کرد، و کاری کرد کارستان. همزمان با فردوسی، مگر ترکان اُغُز نیامدند، فارابی و ابن مسکویه و بوعلی و خواجه نظام و خیام نشستند و پیامک دادند که وای این اغزها چقدر بد هستند؟ چقدر عقب افتاده هستند؟ تمدن ندارند و فرهنگ ندارند، خوب اینها بود و پیش آمده بود و نیاز به اینهمه تکرار نداشت. فارابی و ابن مسکویه جامعه مدنی خودشان را تعریف کردند و بوعلی الهیات شفا را نوشت و قانون را و سیاست نامه خواجه نظام پدید آمد و مگر جبر و مقابله خیام و مثلث خیام که بعدها مثلث پاسکال خیام نام گرفت، نوشته نشد. همه در دوره ترکان بود. دوره چنگیز مغول و بعد از آن هم همین وضعیت را داریم، اگر می خواهید دوره مغول را بفهمید، حتما به مجموعه سخنرانیهایی که اخیرا آقای جواد مجابی و دوستان در شهر کتاب در باره عبید زاکانی برگزار کردند رجوع کنید تا قدرت این ایرانی سرافراز را ببینید. عبید هم پیامک نداد و پیام نوشت، پیامی که مانده است.
دوستان سوئیسی مقیم ایران یادتان باشد که دارید در تهران زندگی میکنید، در ایران زندگی میکنید، فقط با خودتان فکر کنید که فساد هست، رانت هست، و .... هست، و هزاران بار هم به بهانه های مختلف و به روشهای مختلف آن را پیامک کرده اید، و حالا در ادامه خواهش می کنم از خودتان سوال کنید نقش من چیست؟ من چکار باید بکنم؟ آیا نباید اصلاحات را شما شروع کنید؟ پیامک دادن کافی نیست؟ میگوئید دلم را خنک می کند؟ همین خوب است؟ همین کافی است؟ شاید چون اصلاحات باید از خودتان شروع شود، نگران می شوید. البته حق دارید، چون کاری است بسیار سخت و نیاز به تمرین و ممارست دارد. اولین قدم همین است که این پیامکهایتان را تبدیل کنید به پیامهای واقعی.
برخی دوستان عزیزم وقتی در برابر سوال من که «فکر نمیکنید به جای پیامکهای فساد و رانت و سوء مدیریت که همه از آن آگاه هستیم، نباید اصلاحات را شروع کنید؟» می گویند چی را اصلاح کنیم، اصلا اصلاح پذیر نیستند". شما کسی را اصلاح کنید،خودتان را اصلاح کنید و فکر کنید چکاری باید برای کشورتان بکنید، من باور دارم که اصلاح پذیری وجود دارد ولی این را هم قبول دارم که خیلی سخت است. خیلی سخت است، چون باید از خودمان شروع کنیم. از هر جایی که هستیم. یک سوزن به خودمان.
***************
ما الآن کجا هستیم؟ من یک کتابدار و محل کارم دانشگاه است. خوب از همان آغاز کنیم. مگر همه ما با دانشگاه مشکل نداریم. مگر اینهمه بورسیهای که بدون شایستگی کافی جذب هیات علمی شدند، و رضا فرجی دانا بخشی از آن را رسانه ای کرد، مورد اعتراض شما نیست؟ همه آن بورسیهایها هم جذب شدند و رضا فرجی دانا دیگر وزیر نماند و الآن آن بورسیهایهای نالایق که سه هزار نفر تحمین زده می شدند وارد بدنه هیات علمی دانشگاههای ما شده اند. خوب این را میدانیم، بله، حالا همین را هر روز بفرستیم روی پیامک؟ اینجا روی سخنم با هم حوزهایها است. به عنوان یک دانشگاهی و کسی که در محیطهای دانشگاهی درس میدهید، درس میخوانید و کتابخانهداری میکنید. به عنوان خانوادهای که فرزندی داریم که داریم به دانشگاه میفرستیم. اصلاحات را از خودمان و در هر محیطی که هستیم بیائید و اصلاحات را شروع کنیم.
اخیرا کتاب «گاه و بیگاه دانشگاه در ایران : مباحثی نو و انتقادی در باب دانشگاه پژوهی، مطالعات علم و آموزش عالی» نوشته استاد گرامی دکتر مقصود فراستخواه را میخواندم که هر صفحه اش وجدان مرا به درد میآورد. کتاب وضعیت دانشگاهها، این کعبه آمال خودم را در وضعیتی نه چندان دوست داشتنی تحلیل میکرد. هر صفحه این کتاب پیام است، نه پیامک. فقط دو پاراگرافش را برایتان بازگو می کنم. «شواهد و مطالعات کافی و تجربه روزانه ما در دانشگاه دلالت بر آن دارد که بسیاری از دانشجویان، تجربه موثری از «یادگیری رهایی بخش» در دانشگاه ندارند. عمق و کارایی و نفوذ و اثر گذاری در آموزشهای دانشگاهی ایران مناقشه انگیز شده است. چرا چنین شده است؟ شیوع مدرک گرایی بر اثر سیاستهای نادرست، حافظهمداری در نظام آموزشی، وسوسههای بنگاهداری نامعقول در مدیریتهای دانشگاهی،کالایی شدن بیرویه آموزش عالی، تلقی نادرست ما از مجازی شدن، سیطره امر انبوه و توده وار، رشد بیضابطه کمی به رغم نقائص جدی در معیارهای کیفی، کاهش شاخص اقامت در پردیس، تضعیفهای نهادینهی هیات علمی در کشور، آثار تمرکز گرایی و مشکلات مربوط به آزادی آکادمیک و استقلال دانشگاهی، اینها فقط شمهای از عواملی هستند که سبب شده اند «یادگیری با کیفیت» در دانشگاههای ما رویهمرفته موضوع فراموش شدهای باشد».(ص 154) و در ادامه در صفحه 156 مینویسد: «فضای دانشگاه فقط از ذرات شناختی به وجود نمیآید. بودن دانشجو در دانشگاه تنها با درس خواندن صورت بندی نمی شود. اقامت دانشجو در دانشگاه با همه وجود خویش روی میدهد. دانشجو در دانشگاه هست نه فقط با حافظهاش ! که با تفکرش، بدنش، روحاش. با امیال و لذات و تمنیاتش. با عواطف و احساسات و هیجانات و آرمانهایش. با نیازهای احتماعیش به عضویت در گروههای ورزشی، علمی، هنری، فرهنگی و اجتماعی و هویت قومی، با سبک زندگی و کنش ارتباطی و نمادینش و با رقابتاش بر سر پایگاه اجتماعی».
و در ادامه در همان صفحه 156: «اکنون پرسش مهم این است که فضای دانشگاههای ما برای دانشجویان چه حال و هوایی دارد؟ چقدر دانشگاه ایرانی، مکانی برای تعاملات علمی بود و مکانی برای زندگی علمی و اکتشاف و پرسش افکنی؟ به تجربه های پرتنش و در عین حال لذت بخش معنا سازی تا چه مقدار دامن میزند؟ آیا حاوی فرصتها و موقعیتهایی برای مراسم تعاملی و برای خود آئینی علمی هست تا به تعبیر راندال کالینز،دانشجویان زرا از انرژی عاطفی در حیات فکری سرشار کند؟» و در ادامه راه حلها و پیشنهادهای خود را هم میدهد.
هیچیک از این سوالها را در پیامکهای چند سال اخیر ندیدهام. بخش عمدهای از این هشدارها متوجه خود ما است. سوء مدیریت دولتی زمینه ساز بسیاری از این کاستیها بوده و هست، لیکن به دقت نگاه کنید، بسیاری از موارد، ناشی از بی توجهی خود ما است و اینکه بسیاری دوست نداریم به اینها فکر کنیم. چون هنوز بخشی از وجدانمان معذب میشود. چشممان را می بندیم و در دل میگوئیم انشاءالله گربه است. خانه و ویلا را نو کنیم، باقی داستان با یک به من چه حل است. دوتا سفر خارجی و یک تغییر مدل ماشین هم که دیگر نور علی نور است، باقی مسایل واقعا به من چه.
به من چه؟ اگر واقعا ربطی به تو ندارد، پس این پیامکها چیست؟ پیامکها اتفاقا میگوید که خودت را مرتبط با مشکلات و معترض به آنها میدانی. پیامکها میگوید که دلت به اوضاع مملکت سوخته است. پیامکها میگوید که من مشکلات را دارم میبینم. دارم به وضعیت و سوء مدیریت انتقاد میکنم، پس چطور ممکن است به تو ربطی نداشته باشد؟ از بعد حرفهای، چطور ممکن است مسایلی که در نزدیکی خودت هست به تو ربطی نداشته باشد. و می ماند پاسخ به سوالی که در بالا پرسیدم، خوب من چکار می توانم بکنم؟
من مثال را به حوزه خودمان کشاندم، و اول از بزرگترها شروع می کنم: اگر با زبان استادان و دانشجیان تحصیلات تکمیلی رشته خودمان بخواهیم حرف بزنیم می توانیم از همین مقالاتی صحبت کنیم، که به دست و پای همه دانشگاهیان امروز ایران پیچیده است. چقدر این مقالات امتیاز آور و نان آور توسط دیگران خوانده میشوند. چقدر بودجه صرف هر یک میشود؟ چند تا از ما تا به حال تلاش کردهایم که یک مقاله را تبدیل به دو مقاله کنیم که به امتیاز لازم برسیم که افزایش حقوق و ارتقاء سالانه را از دست ندهیم، این مقالات چند تا استناد گرفتهاند؟ اگر نگرفته اند، معنایش چیست؟ اگر در مقالهی دوستمان، به عنوان Literature review به ما استناد شده، یادمان باشد که باید در مقابل این کار را برایش بکنیم ولی در همین حد، گرچه از نظر من استناد محسوب نیستند. اینها هم تقصیر حکومت است؟ لابد می گوئید آئین نامه ارتقاء مجبورمان کرده است ولی یادتان باشد که هنوز استادانی هستند که شان استادی را حفظ کردهاند و این کارها را نمیکنند. لابد به همان آپارتمان قبلی قانع هستند و سفر خارجی هم نمیروند، ولی خود را از بلایا محفوظ داشتهاند که خدا حفظشان کند.
فاجعه این موضوع در آینده خودش را بیشتر نشان میدهد، چرا که اکنون کسانی سر کلاسهای درس دانشگاه میروند که هنوز دکتر حری و خانم سلطانی و دکتر مرادی و خانم انصاری و خانم قزل ایاغ و بسیاری استادان بزرگ را به یاد دارند، فکر میکنید، رفتاری که از شما بروز میکند که الگوی استادی برای دانشجویان فعلی هستید که احتمالا استادان آینده میشوند، چه چیزی برای کشور باقی میگذارد؟ واقعا به ایران فکر کنید، و خود را فردی از افراد این مرز و بوم بشناسید که میخواهید کشورتان را از سوء مدیریت نجات دهید. باید از خودمان شروع کنیم، این شما هستید که الگویی برای جوانان هستید. و این شما هستید که میتوانید اصلاح کنید. منتظر نباشید دیگران برای اصلاح قدم بردارند تجربه نشان داده دیگران فقط منافع خودشان را میبینند و نه منافع جامعه ایرانی را ..........................
سرتان را درد آوردم، ببخشید.
با اینهمه ،دوستان، یادمان باشدکه پیامهای مربوط به این حوزهها به ما ربط دارد. نمیتوانیم خودمان را از پیامهای دکتر فاضلی و دکتر فراستخواه بری کنیم. نمیتوانیم بنشینیم و پیامکهایی که در مورد وضعیت بورسیههای بیجا و وضعیت دانشگاهها رد و بدل میشود را ببینیم و به خودمان ارتباطش ندهیم. باید حتما اصلاحات را شروع کنیم و از خودمان. و در کنارش باید به دوستانمان آموزش دهیم که دست از این پیامک بازی در فضای مجازی که با روان جامعه بازی میکند بردارند و به نوشتن پیام بپردازند. به عنوان ایرانیهای مقیم ایرانشهر فکر کنید و نه سوئیسیهای مقیم ایران. ایران به یکایک شما نیاز دارد.
عمرانی، سید ابراهیم. «خوب، شما چکار کرده اید؟». سخن هفته لیزنا، شماره ۴36 ، 9 اردیبهشت ۱۳۹۸
بنده به تک تک جملاتی که در این متن آمده ایمان دارم. نباید همه اش منتظر باشیم دیگران کاری کنند و تغییری ایجاد شود. باید هر کدوم از ما هر کاری که از دستمون برمیاد انجام بدیم، هرچند کوچک باشه به حدی که کسی متوجه اش نشه، مطمئنا تاثیرش رو خواهد گذاشت و اوضاع وطنمون رو بهتر خواهد کرد.
باید هر لحظه از خودمون بپرسیم من چکار میتونم بکنم برای بهتر شدن اوضاع ؟!
خیلی سعی کردم مثل شما فکر کنم ولی باور کنید نمی تونم این قدر خوش بین باشم به اصلاح و تغییر و ....
در ارسال پیامک های... با شما موافق هستم
حرف، حرف حسابه! اما من میگم باور بفرمایید سیستم اصلاح رو نمی پذیره...
کاوه ای نه، کاش اسکندری پیدا شود...