داخلی
»مطالب کتابداری
»سخن هفته
لیزنا، یزدان منصوریان، (دانشگاه خوارزمی):
پیشدرآمد
کتاب «نظر به درد دیگران» آخرین اثر سوزان سانتاگ، نویسنده و فعال سیاسی نامدار امریکایی، است که سال 2003 و یکسال پیش از درگذشت اومنتشر شد. بسیاری از منتقدان بر این باورند که این اثر مکملی بر کتاب مشهور او با عنوان «درباره عکاسی» است که مدتها قبل در سال 1977 نوشته بود. سانتاگ در آخرین اثرش دربارۀ نقش رسانهها در ثبت و روایت رخدادهای هولناک جهان معاصر سخن میگوید. او با نگاهی تاریخی و تحلیلی میکوشد به این پرسش پاسخ دهد که به راستی رسانهها چه هدفی از انتشار تصاویر دلخراش از فجایع گوشه و کنار جهان دارند؟ آیا هدفشانبیدار کردن وجدان خفته مخاطبان و بر انگیختن آنان در برابر این همه ستماست؟ یا در نقطه مقابل، ایجاد کرختی و بیتفاوتی به جنایتهای روزگار ما؟ افزون بر این، انتشار این اخبار از طریق تلویزیون و سایر رسانهها چه تاثیری بر روان انسانِ معاصر گذاشته است؟ آیا تاکنون پخش این تصاویر توانسته از شدت و شیوع خشونت در دنیا بکاهد یا بر دامنه آن افزوده است؟شاید هم در اثر تکرار آستانه تحمل ما برای نگریستن بر محنت و مرارتدیگران بیشتر شده است؟ آیا تماشای فیلم و عکس آوارگی هزاران انسان در هنگام صرف شام همدردی ما را نسبت به قربانیان بر میانگیزد یا به تدریج از حساسیت ما میکاهد؟ آیا فلاکتهای جنگ به لطف رسانهای مثل تلویزیون به ابتذالی شبانگاهی تبدیل نشده است؟
دوربین چشم تاریخ است
جنگ داخلی اسپانیا (1939-1936) نخستین جنگی بود که مردم دنیا توانستند تصاویر واقعی آن را ببیند و پس از آن جنگ ویتنام (1975-1955) اولین تجربه از نمایش تلویزیونی نبردهای واقعی بود. پس از آن اشتیاق رسانهها برای انتشار عکس و فیلم از ویرانی و تلفات نبردها در چهار گوشه جهان بیشتر شد که تا امروز ادامه یافته است. زیرا بر خلاف گزارشهای جنگ که همیشه دیدگاه گزارشگر را به همراه داشت، اکنون عکسها و فیلمهای ارسالی از میدان نبرد اسنادی معتبر و شاهدانی زنده از واقعیتهای جنگ بودند که هیچ گزارش جامع و بیطرفانهای به پای آنها نمیرسید. حتی عکسهای ناشیانه و ناپخته ارزشی بیشتر از روایتهای تحلیلی و حرفهای یافتند. زیرا بیننده با یک نگاه تمام روایت را برای خودش بازآفرینی میکرد و دیگر نیازی به خواندن گزارشی مفصل نداشت. سانتاگ در این زمینه مینویسد: «تصاویر درد و رنجهای وارد آمده بر افرادِ درگیر در جنگ حالا دیگر در چنان سطح وسیعی پخش میشود که به راحتی فراموش میکنیم این عکسها چطور به این زودی بدل به انتظار غالبِ ما از عکاسانِ بنام شده است» (ص. 68-67). تصاویری از قربانیان بینام و نشان که در هولناکترین لحظههای حیات آنان ثبت شده است. شواهدی که روزگاری قرار بود اثری بازدارنده بر شیوع خشونت داشته باشد. اما تجربه نشان داد به تصویر کشیدن ویرانی جنگ - حداقل تا امروز - نه تنها به چنین هدفی دست نیافته که متاسفانه هر روز از تاثیرش بر بیننده کاسته شده است. گویا فراوانی و تکرار این اخبار از حساسیت مخاطب میکاهد و او را دچار رخوتی فرسایشی میکند. سانتاگ در بخشی از تحلیل خود با ارائه مثالی دلیل این رخداد را تشریح میکند. مثال او تصاویر ریههای آسیبدیده است که در چند سال اخیر با هدف هشدار از عواقب مصرف دخانیات بر بستههای سیگار چاپ میشود. این ابتکار نخستین بار مبتنی بر نتایج تحقیقی بود که نشان داد دیدن آثار زیانبار سیگار بر سلامتی میتواند از میل افراد به کشیدن سیگار بکاهد. اما همه میدانیم که به رغم وجود این هشدارها همچنان مصرف سیگار بالاست. آیا این نتیجه دلیلی بر بیاعتباری تحقیق نخست است. بیتردید نمیتوان چنین نتیجهای گرفت. استدلال سانتاگ این است که«شوک» میتواند حالتی آشنا پیدا کند و اثرش خنثی شود. نظریه معروف مارتین سلیگمن، روانشناس شهیر امریکایی با عنوان «درماندگی آموخته شده» این ادعا را تایید میکند. بر اساس تئوری سلیگمن ناکامیهای پیدرپی ما را از تلاش بیشتری برای موفقیت باز میدارد. فردی که در چنین شرایطی گرفتار شده حتی زمانی که امکان موفقیت دارد از تلاش باز میایستد و تسلیم میشود.
افزون بر این راهکارهای دیگری هم برای مواجهه با چنین شرایطی وجود دارد. مثلاً پس از مدتی آدمی خود را از معرض اطلاعات ناخوشایند دور میکند. آنچه در علم اطلاعات و دانششناسی به آن «پرهیز از اطلاعات»میگویند. شرایطی که در آن هر یک از ما به دلیلی آگاهانه و عامدانه کنجکاوی خود را سرکوب و از جستجوی اطلاعات تازه دوری میکنیم. مثلاً یکی از نخستین واکنشهای بیمارانی که دچار دردهای دیر درمان (امراضصعب العلاج و لاعلاج) میشوند پرهیز از دانستن بیشتر درباره آن بیماری است. پرهیز از اطلاعات بیش از آنکه به نوع رسانه و محتوای منابع وابسته باشد، بیشتر به موقعیت ما بستگی دارد. این ما هستیم که در آن شرایط ندانستن را بر دانستن ترجیح میدهیم. زیرا یا از انبوهی اطلاعات گریزانیم یااز محتوای آزاردهنده آن فاصله میگیریم تا از آلام خویش بکاهیم. بویژه اطلاعاتی که مواجهه با آن بر نگرانی یا هراس ما میافزاید. در نتیجه ترجیح میدهیم خودمان را از آسیب چنین اطلاعاتی مصون بداریم (منصوریان، 1394).
وجه دیگر این موضوع توان انسان برای خو گرفتن به شرایط جدید است که به او کمک میکند دیر یا زود راهی برای سازگاری با آنچه در ابتدا سخت است بیابد. مولف در این زمینه مینویسد: «همانطور که آدم میتواند در زندگی واقعی به وحشت خو بگیرد، میتواند به وحشت موجود در بعضی عکسها هم عادت کند» (ص. 108). البته در ادامه تاکید میکند که توان تصاویر هولناک لزوماً بر اثر مرور زمان از بین نمیرود اما توان ما برای شناخت حقیقتی که در پشت آنها پنهان شده ماجرای دیگری دارد. شاید این تحلیل کمی عجیب به نظر برسد زیرا معمولاً باور عمومی بر این است که یک عکس جایگزین هزار کلمه است. اما نباید از یاد ببریم که عکس به همان میزان که میتواند روشنگر باشد میتواند بیننده را فریب دهد. زیرا در عمل روایتی که هر عکس بازگو میکند از یک سو بر بنیاد زاویه دید عکاس استوار است و از سوی دیگر ریشه در تفسیر بیینده دارد. برآیند این دو عامل موجب میشود که گاه فهم مخاطب از تصویر ارتباطی چندان روشنی با رخدادی که عکاس میکوشد از آن خبر میدهد پیدا نکند. رازآلودگی عکسها همیشه زمینهای برای سوء تفاهم ایجاد میکنند. پیمان هوشمندزاده در کتاب «لذتی که حرفش بود» که مینویسد: «عکس درست مثل آدمهای ساکت است. آدمهایی که همیشه با سکوتشان تا چند وقتی مشغولمان میکنند، بازیمان میدهند و یا سرمان شیره میمالند. آدمهایی که زمان میبرد تا بفهمیم سکوتشان از دانایی است، تعمق است یا نادانی. عکسها را مثل آدمها باید شناخت. آدمها رازند، آدمها زمان میبرند. عکسها زمان میبرند». (ص. 55)
به همین دلیل سانتاگ بر این باور است آنان که تصاویر و فیلمهای فجایع جنگها را در قاب عکسها و صفحه تلویزیون میبیند هرگز نمیتوانندتجربهای عینی از آنچه بر سر قربانیان میآید دراختیار داشته باشند. نخستین گواه بر این مدعا واکنش اهالی نیویورک به حمله یازدهم سپتامبراست. آنان وحشتزده به خبرنگاران میگفتند که نمیتوانند آنچه رخ میدهدباور کنند. زیرا پس از سالها تماشای ویرانی جنگ از صفحه تلویزیون،ناگهان خود را در میان جنگی واقعی دیده بودند که هیچ تصور عینی از آننداشتند. آنان در یک چشم بر هم زدن از ساحل سلامتی که سالها ساکنش بودند در گردابی گرفتار شدند که همیشه دور به نظر میرسید.
در بخشی از کتاب (فصل ششم) سانتاگ از منظری متفاوت به موضوع مینگرد و یادآور میشود که شکلی از رابطه عرضه و تقاضا نیز بر جریان تولید و انتشار این تصاویر حاکم است. به این معنا که این فقط رسانهها نیستند که انبوهی از خبرهای ناگوار به سوی ما سرازیر میکنند، بلکه مخاطبان نیز خریدار این اخبارند. زیرا حس همدردی فقط وجهی از سرشت ماست و از قضا آدمی میتواند به دلایل مختلف از تماشای مشقت دیگران شاد شود. شاید به این شکل میتواند خیالش راحت باشد که او مثل آنان گرفتار چنان وضعی نیست. هرچند همین واکنش نیز به تدریج رنگ میبازد و در نهایت ملال است که در کمین انسانِ معاصر نشسته است: «وفور تصاویر کاری میکند که توجه بیننده سطحی، متزلزل و کماعتنا به محتوا باشد. سیلانِ تصاویر نمیگذارد که هیچ یک از تصویرها برجسته شوند. تلویزیون در کل یعنی میشود کانال را عوض کرد و به تماشای یک شبکه دیگر نشست. عوض کردن کانالها و ناراضی بودن و کسل شدن از آنها امری عادی است. مصرفکنندگان مدام دلسرد میشوند.» (ص. 135). در نتیجه رسانه مرتب میکوشد بر غلظت فاجعه بیافزاید تا شاید بتواند غبار این ملال را بزداید. سانتاگ در فصل هشتم کتاب تلنگری دیگر بر ذهن خواننده میزند و میگوید اکنون که چنین است بگذار تصاویر این قساوتهای جهانگیر تسخیرمان کنند، تا از یاد نبریم که اینها همه کارهایی شرورانهای است که از آدمیزادبر میآید و ما نباید غرق در معصومیتی کودکانه گرفتار خوشخیالی باشیم و چشمهای خود را بر این همه تباهی ببنیدیم. چه بسا به مدد همین آگاهیرسانی شفاف و بیپرده وجدان خفته بسیاری بیدار شود و در این هیاهوی بیوقفه فرصتی برای اندیشیدن بر آنچه در دنیا میگذرد برایمان فراهم آید.
سخن پایانی
کتاب حاضر هشداری به ساکنان ساحل سلامت است که درباره آنچه در رسانهها میبینند اندکی درنگ کنند و به خاطر داشته باشند آنچه بر صفحهتلویزیون نمایش داده میشود درد واقعی انسانهایی واقعی است که در گردابی از بیداد گرفتار شدهاند. فیلمها و تصاویر رسانهها همۀ آنچه نیست که لازم است بدانند و در پشت هر یک انبوهی از حقایق پنهان است. به تعبیر سانتاگ، مخاطبان باید از خود بپرسند: «مقصود از نمایش این تصویرها چیست؟ اینکه حس انزجار را در شخص بیدار کنند؟ حس «بدی» به ما بدهند؛ یعنی در بهت و اندوه فرو ببرند؟ سوگوارمان کنند؟ ... نگاه کردن این تصاویر واقعاً ضرورتی دارد؟ دیدن این عکسها چه منفعتی به ما میرساند؟ واقعاً چیزی یادمان میدهد؟ یا اینکه در تایید همان چیزهایی است که قبلاً هم میدانستیم یا میخواهیم بدانیم؟» (ص. 120-119)
ارزش واقعی این کتاب افزون بر محتوای آموزنده و آگاهیبخش آن، طرح پرسشهایی است که هر مخاطب مشتاقی را به فکر فرو میبرد. مثلاً نکند به راستی ما مشتریان تصاویر دلخراش هستیم و از تماشای تیرهبختی دیگران شادمان میشویم؟ خوشحالیم که جای آنها نیستیم و از سویی نیز کششی درونی ما را به نگریستن بر بیچارگی دیگران سوق میدهد؟ آیا از تماشای مشقت دیگران دچار خلسهای ناخواسته میشویم که همچون مادهای مخدرعمل میکند؟ به راستی خرد ما چگونه مغلوب چنین خواهش بیارزشیمیشود؟ آیا تکرار این تصاویر قرار است به ما یادآور شود که تبهکاری انسان بی حد و مرز است؟ یا قرار است این شرارتها را عادی جلوه دهد؟ آیا این تصاویر بخشی از حافظه جمعی ما را میسازد یا زمینهساز یک «فراموشی تاریخی» خواهد شد؟ و دهها پرسش از این دست در کارزار مداوم میان دو نیروی «خرد» و «خواهش». پرسشهایی که جستجوی پاسخهر یک نیازمند «تاملاتی بیپروا» و «صداقتی عالمانه» است.
منابع
سانتاگ، سوزان (1393) نظر به درد دیگران. ترجمه احسان کیانیخواه. تهران: نشر گمان.
منصوریان، یزدان (1394). پرهیز و گریز از اطلاعات. سخن هفته لیزنا،شماره ۲۷۵. ۳ اسفند ۱۳۹۴ (http://www.lisna.ir)
هوشمندزاده، پیمان (1394). لذتی که حرفش بود: شش تکنگاری درباره دیدن و زیستن. تهران: نشر چشمه.
منصوریان، یزدان. «سخنی با ساکنان ساحل سلامت». سخن هفته لیزنا، شماره ۴48، ۳۱ تیر ۱۳۹۸
سپاس به خاطر معرفی خوب این کتاب.
واقعا همینطوره. صرفا جنگ و خشونت نه بلکه خیلی از چیزاهایی که نشون داده میشه آخر سر این سوال به ذهن آدم میرسه که چه؟ حالا دیگه بحث سواد رسانه اش بماند اینکه نشان دادن این فیلم ها ما را به کجا می رساند، مهمه.
مطلب اموزنده ای بود...
بسیار ممنونیم...
ولی ارتباط چندانی شاید با لیزنا نداشت...شاید