داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
دکتر عباس گیلوری: ۱. کسی تصور نمیکرد - یا لااقل برای من در نخستین دیدار - که در پشت آن چهره جدی و کمی به ظاهر خشن، قلبی مملو از عشق، مهر، صفا، محبت و انسانیت لانه کرده باشد. مردی برای همه فصلها، مردی بیادعا و به قول عوام، خاکی حتی با دانشجویان خود. آنقدر خاکی که بارها به کلبه محقر و بههمریخته دانشجویان خود رفته و با آنها ناهار یا شام بخورد. حتی شنیده بودم تعدادی از دانشجویان پسر سال بالایی کتابداری که با آنها دوست بودم و هستم، نتوانستند برای خود سرایی تهیه کنند و او بخشی از منزل مسکونی خود را برای آنان آماده کرده بود که خوشبختانه مشکل حل شد. دکتر بیگدلی خودمان را میگویم. استاد تمامعیاری که نه ادعایی داشت و نه حاشیهای اما مرد بود، انسان بود و خودمانی.
۲. دو سالی بیش نبود که در مرکز اطلاعرسانی شرکت نفت مشغول به کار بودم. در بهمن سال ۱۳۶۹ که اسامی پذیرفته شدگان کارشناسی ناپیوسته کتابداری اعلام شد، نام من نیز در فهرست بود. گرچه خیلی دیر و در اردیبهشت ماه سال بعد در کلاس درس حاضر شدم، اما تلاش دکتر بیگدلی به عنوان مدرس گروه کتابداری دانشگاه شهید چمران اهواز برای درس مرجعشناسی فارسی و لاتین، که در آن ایام هنوز برای دریافت مدرک دکتری به استرالیا اعزام نشده بود، بسیار ستودنی بود. فقدان منبعی جامع از یک سو و نبود منابع مرجع مناسب و کافی از سوی دیگر، تدریس این واحد درسی را با دشواریهای زیادی روبرو کرده بود. به عبارتی دل شیر میخواست تا فردی پذیرای تدریس چنین درسهایی شود. دکتر بیگدلی همان شیردلی بود که با تلاش و جستجو در بخش منابع مرجع کتابخانه مرکزی دانشگاه اهواز، یادداشتهایی از منابع مرجع فارسی و لاتین تهیه و همانها را تدریس میکرد. کاری سترگ و ستودنی همراه با فعالیتهایی عملی برای یافتن پاسخ سوالاتی از همان منابع.
همین تلاش او در ارتقای کیفیت محتوای دیگر درسهای تدریسی نیز چشمگیر بود. می کوشید تا با رجوع به منابع مرتبط علمی، موضوع را هضم و آماده و نتیجه را به شکلی روان و ساختارمند و اغلب در قالب آثار مکتوب برای دانشجویان خود در دسترس قرار دهد. سایر فعالیت های علمی او نیز حاصل همین نگرش و احساس مسئولیت در ارتقای کمی و کیفی محتوای آموزشی است.
گرچه در تدوین برخی آثار او می توان همکاری دانشجویان را سراغ گرفت اما کمرنگ نشدن و رعایت کامل حقوق دانشجویان، رعایت حق مولف و ذکر نام آنها در اثر از ویژگی های بارز این دسته از تولیدات علمی او است. اقدام ناشایستی که شوربختانه این روزها در روابط استاد شاگردی فراوان و مکرر به چشم می آید.
استاد بزرگم دکتر دیانی در پیام تسلیت خود و در وصف دکتر بیگدلی اشاره می کند که "او به جای بازنمون همه تواناییهای علمی و انسانی خود، مرتبا بر محتوا و تقویت رابطه پدرفرزندی و برادری با دانشجویانش" تاکید داشته است. تمرکز ویژه بر محتوای دروس و شاید همین رابطه انسانی خاص با دانشجویانش بود که او را بیش از دیگران ستودنی و اثرگذار کرده بود.
۳. درس زبان تخصصی را با معرفی و تدریس کتاب کم حجم اما تخصصی و بسیار کاربردیyour library what's in it for you آغاز کرد. برای نخستین بار در دوره دانشجویی استادی را شاهد بودم که برای تقویت توان شنیداری زبان انگلیسی دانشجویان خود از نوار و پخش آن با دستگاه ضبط در کلاس بهره میگیرد. شاید به ذهنمان هم نرسید که بپرسیم دستگاه ضبط و پخش متعلق به دانشگاه است یا او هر هفته از منزل با خود در کلاس درس همراه دارد. اما باتوجه به آشنایی با امکانات آن زمان دانشگاه، به نظر گزینه دوم به واقعیت نزدیک تر بود تا اولی. هم او بود که در این کلاس، توان شنیداری و دانش زبان مرا در مقایسه با سایر همکلاسیها ستود و با معرفی منابع، به همت در بهبود آن تشویقم کرد.
بسیار برایم شگفتانگیز و در عین حال مایه افتخار بود وقتی ترجمه دونفره کتابی را پیشنهاد کرد. دست به کار شدیم و در طول دوره همکاری، از دانش و تجربه آن استاد بزرگ در زبان و ترجمه بهرهها بردم. گرچه کتاب ترجمه و حتی نسخه نهایی آن نیز برای چاپ آماده شد اما با عزیمت دکتر به استرالیا برای ادامه تحصیل و برخی مسایل دیگر مربوط به نشر و ناشر، چاپ نشد. چند سال بعد و با همکاری دوست و همکلاسیام راسخی راد، و باتوجه به قدمت متن کتاب و پوشش ندادن مسایل و نکات فهرستنویسی فارسی، بر مبنای همان ساختار، کتابی با نام «فهرستنویسی اصول و روشها» را برای منابع فارسی تألیف و نام استاد بیگدلی را بر تارک اثر و به عنوان نویسنده نخست افزودیم. فراموش نمی کنم روزی پس از چاپ کتاب را که دکتر با من تماس گرفت و ضمن تحسین اثر، مرا از ذکر نام خود به عنوان نویسنده و آن هم نخستین نویسنده ملامت کرد. نظر ایشان آن بود که گرچه کتابی را با هم ترجمه کردیم اما کتاب جدید جز ساختار شکلی متن، هیچ نشانی از ترجمه مشترک در خود ندارد و حاصل زحمات و تلاشهای ما، به عنوان شاگردان ایشان و نویسندگان اصلی اثر، بوده است.
۴. روزی پس از کلاس درس مرا فراخواند. ظهر بود و تا بخشی از مسیر بازگشت به منزل با هم همکلام شدیم. ناراحت بود و از تعدادی از دانشجویان به قول ما سال بالایی که من با آنان رفاقت داشتم مینالید. موضوع از این قرار بود که با شرکت حفاری نفت طرح سازماندهی کتابخانهای را قرارداد بسته و باتوجه به زمان اندک تا اعزام برای دوره دکتری، برای انجام آن از برخی از دانشجویان باتجربه در فهرستنویسی یاری خواسته بود. در انتهای کار نیز مبلغی را برای آنان درنظر گرفته و پرداخته بود. دو دانشجو، بیش از دیگران، ناراحت و شراکت در کل پروژه را خواستار بودند؟! حق با دکتر بود. بسیاری از نااستادان را شنیده و حتی میشناسم که بسیاری از طرحها را صرفا با اتکای تام بر توان دانشجویی به سرانجام رسانده و میرسانند بیآنکه حتی دانشجو را محق به ذکر نام در طرح بدانند چه رسد به پرداخت دستمزد و هزینه انجام کار. صداقت و خودمانی بودن دکتر باعث شده بود دوستان را وهم بردارد و خود را شریک پروژه بپندارند! با گفتگوی رو در رو موضوع ختم به خیر شد و قیل و قالها - البته در بین همین جمع کوچک و معدود - خاموش. چند باری برای کمک به دکتر به کتابخانه یادشده سرزده و به دوستانی که هر یک باتجربه و وزنهای در فهرستنویسی بودند برای سازماندهی منابع کمک کرده بودم. اگر تفاوت سنی دکتر با سایر دانشجویان نبود بعید کسی میتوانست با ورود به کتابخانه یادشده بفهمد کدام استاد و شاگردان کداماند. موکتی پهن بود و دکتر بیگدلی با بقیه دانشجویان، پا به پا، همه مراحل سازماندهی توصیفی و تحلیلی، ردهبندی و آمادهسازی و حتی مرتب کردن کتاب ها در قفسه را انجام میداد. برای من که عضو گروه طرح نبوده و فقط چند بار با آنان همراه شده بودم، بسیار دشوار بود که بپذیرم استادی اینقدر خودمانی و بیغش، که با دانشجویان خود مینشیند، همکاری میکند و با خنده آنان میخندد و با ناراحتی آنان ناراحت.
۵. با شروع دوره دانشجویی دکترای شیراز در سال ۱۳۷۸ که اولین دوره دکتری کتابداری دانشگاههای دولتی پس از انقلاب بود، به همراه دکتر رادمهر و دکتر امیرحسینی مترصد آن بودیم تا حدامکان گروه و دانشگاه را واداریم تا از اساتید مطرح و نامآور رشته در سطح کشور برای تدریس دروس استفاده کنند. گرچه امری دشوار، اما با پیگیری و سماجت موفق شدیم برخی از اساتید را برای تدریس به شیراز دعوت کنیم. مرحوم دکتر حری و مرحوم دکتر بیگدلی ازجمله اساتیدی بودند که برای تدریس دعوت شدند. «جغرافیای اطلاعات» را با استاد محبوب دکتر بیگدلی گذراندیم. هم فال بود و هم تماشا. پس از سالها، هم همنشینی دوباره با استاد را تجربه میکردیم و هم از دانش او کسب فیض. درس، دو واحدی بود و دو هفته یک بار روزهای یکشنبه چهار ساعت، یعنی ۸ تا ۱۲ صبح، برگزار میشد. گرچه موضوع درس تازه بود و همانند گذشته فاقد منبعی مشخص، اما دکتر بیگدلی با مطالعه متون به زبان اصلی و نیز معرفی مقالاتی علمی و مرتبط، ما را در فهم بیشتر موضوع راهنمایی میکردند. در ساعات بین دو کلاس با هم به تریا می رفتیم. علیرغم اصرار گروه بر سفارش غذای ویژه، هم مرحوم دکتر حری و هم مرحوم دکتر بیگدلی، با ما به سلف سرویس آمده و از همان غذای دانشجویی استفاده می کردند. برای یک دانشجو مزه کردن چه خاطره ای شیرین تر از یادآوری دورانی است که به همراه برترین اساتید خویش چای بنوشد، غذا بخورد، بخندد و از هر دری سخنی. در یکی از همین همنشینیهای دوستانه از دکتر بیگدلی پرسیدیم چرا پس از تحصیل در خارج بازگشته و همانند بسیاران دیگر، مشقت زندگی در کشور را بر راحت اقامت در خارج مرجح دانسته است؟ میگفت نمیتوانست در خارج بند شود. اختلاف فرهنگی آنقدر عمیق و ریشه دار است که در این سن و سال توان و امکان رویارویی با آن نبود. بعلاوه دوست داشت باریشه و در خاک خود ببالد نه بی ریشه در غرب و پادرهوا.
۶. شاید کمتر از دو هفته پیش و در مرور پیام های دریافتی از پیامرسان واتساپ، استادم دکتر فتاحی پیامی را برایم بازنشر کرده بود. در انتهای پیام نوشته شده بود زاهد بیگدلی. مخلص پیام آن بود که در سفر به امارات متحده عربی و برای درمان، ساک دارو گم شده و تقاضا برای بازنشر و یافتن احتمالی داروها. دلم لرزید و باورش برایم دشوار که این زاهد همان زاهد خودمان است. دوباره به دکتر فتاحی پیام فرستادم و دریافت تایید که بله و مبتلا به سرطان کولون. سالها پس از فارغالتحصیلی با دکتر بیگدلی مرتبط بوده و به مناسبتهای مختلف تلفنی یا پیام کوتاه جویای احوالش بودهام. اما با تغییر شماره موبایل او و کوتاهی من و گرفتاریهای زندگی، سالها از او بیخبر. تصمیم گرفتم تماس گرفته و جویای احوال شوم اما...
۷. غروب پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ دوباره واتساپ را میگشایم و با دیدن تصویر دکتر بیگدلی و بلافاصله انا لله ... پایین آن در گروه همکاران مرکز فناوری اطلاعات و اطلاعرسانی کشاورزی خشکم میزند. یخ میزنم و ناگاه در بیخودی، در هیچ گم میشوم. باورم نمیشود که استاد بیگدلی، همان انسان بیبدیل، با آن همه خاطرههای خوش، دیگر در میان ما نباشد. و افسوس و دریغ از کاهلیها و ندیدن روی او و نشنیدن صدایی که دیگر برای همیشه تاریخ نیست و نخواهد بود. کاش و ایکاشهایی میماند که با کمی اراده و همت میتوانست به شنیدن صدایی رهنمون شود که اکنون در ناپیدایی بیانتها گم شده است و تسلی خاطر از انسانی که شاید در واپسین روزهای زندگی، سلام یا کلام آشنایی را به انتظار نشسته است. و اکنون من ماندهام و حسرت فراق و احساس گناه در رعایت نکردن حق شاگردی استادی شاید. و اما چقدر زود دیر میشود. امشب در کوهستان نمار، تنها به آسمان چشم دوختهام. غروب هوا بسیار سرد و گرفته بود. باد چونان دیوی بر دشت هوار میکشید و باران بی امان، امان از عالم و آدم ربوده بود. اما لختی بعد، ستارگان در آسمانی بیابر و بهغایت تمیز و بیغبار چشمک میزدند و بر دیدگان ناظران بوسه میپاشیدند. از فراخنای عمق سیاهی شب اما صدای جیرجیرک ها زندگی را فریاد میکردند. نور عشق میبارید و به یاد میآورد که عمر لحظهای است کوتاه شاید، حتی کمتر از فاصله دوچشمک ستارگان. اما عشق بینهایت است و ماندنی. یاد دوست همیشگی است.
گیلوری، عباس.«چه زود دیر می شود؛ یاد و خاطراتی از مرحوم استاد دکتر زاهد بیگدلی». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 71، 14 خرداد 1401.
روح استاد بیگدلی عزیزم شاد و قرین رحمت الهی