داخلی
»گاهی دور، گاهی نزدیک
(لیزنا: گاهی دور/ گاهی نزدیک ۳۴8): سید ابراهیم عمرانی، سردبیر: بخش اول این نوشته که هفته پیش خدمت دوستان تقدیم شد، به معرفی 8 مقاله اول و مقاله بیستم کتاب " هنوز میتوانم ببینم: جستارهایی برآمده از تجربه زیسته" پرداختم. مقاله هایی که به نوعی با حرفه کتابداری یا رشته علوم اطلاعات ارتباط داشتند و 11 مقاله دیگر کتاب را که جستارهای عامتر تجربههای زیسته بهار رها دوست است به این بخش وعده داده شد، و کاری بود بسیار سختتر از 9 مقاله اول که بدون توضیح اضافه تقدیم حضورتان میشود.
مقاله نهم (9)
مقاله "از داده تا دیدن" پس از مقدمهای کوتاه، با این جملات ادامه مییابد که "....مدتی است دیدن و دیده شدن ذهنم را رها نمیکند"، و در ادامه به شما میگوید که واژه "دیدن" را به همه واژه ها و عبارات هم معنی و یا هم خانواده ترجیح می دهد چون هم بار منطقی و هم بار عاطفی این فعل، هر دو را درخود دارد، "... حال آنکه به فرض بینش ، بیشتر بار منطقی دارد .... ".
و پس از این توضیح وارد صحبت اصلی میشوند: "شاید صادقانهتر باشد اگر بگویم به عنوان یک عاشق ادبیات و تحقیق، همواره احساس میکردم بین مراحل طی طریق عارفان قدیم و روششناسیهای نوین رابطه های ظریفی هست که هنوز پژوهشگری به بررسی آن نیندیشیده است. شاید چون عموما چون نقاط اتصال گذشته و حال را نمی بینیم..." و در ادامه به این نقاط مشترک اشاره می کنند که چند تا از آنها را برایتان نقل میکنم، و باقی را می گذارم که خودتان بخوانید و با دقت فراوان، از این نکات ظریف "دیدن" کنید.
و سخن آخرشان این است که: "می توان از داده به دیدن رسید و دیده شد، اگر دقیق و درست و شفاف به تاریخ خود و هرآنچه بیرون از ماست بنگریم و ازپل باریک انصاف به سلامت عبور کنیم".
10
مقاله بعدی " ریشه های رها شده" است، و در ترکیب شعر و تحقیق به جستجو میپردازد و با اشاره به شعر پیش و پس از انقلاب و گسست این از آن می نویسد: "انگار انقلابی بودن مستلزم بریدن از گذشته ها بود" و مردمی که هنوز شعرهای بزرگان پیشین را زمزمه میکردند (میکنند). شاعر/ پژوهشگر ما مدعی بررسی و نقد همهجانبه شعر نیست و اشاره میکند که در این جستجو: "...فقط میتوانستم به بخش کوچکی از کاری بزرگ نوری بتابانم". شاعردر این جستجو در پی رابطه شاعران بزرگ معاصر با شاعران و ادیبان گذشته ایران بوده است: "... ویژگیهای شعری هر یک از این شاعران و مطالعاتشان را بررسی کردم. مثلا رابطه شاملو با نثر تاریخ بیهقی و فرهنگ کوچه، اخوان با فردوسی و سبک خراسانی، فروغ با تاریخ زن ایرانی، سپهری با عرفان شرقی و سایه با شعر حافظ....." و با تاکید براینکه تحقیق در ادبیات را فقط پیوند با ریشه ها نمیدانند، جای خالی نقد و پژوهش در باره شعر و شاعری در ایران را بی نهایت میدانند. و حسرت اینکه خوانندگان شعر " به جای التجای نوستالژیک به شعر بزرگان .... شعر آنها را بشناسند و بر ناامیدیهای تاریخیشان غلبه کنند"، و در پایان چند سوال در برابر خوانندگان میگذارند که پاسخ به هر یک از آنها پژوهشی عمیق میطلبد.
11
در بخش اول برای اینکه مقدمه و معرفی نویسنده را کوتاهتر کنم فقط اشاره کردم که استاد رها دوست در زمینه ترجمه کارهایی دارند ، آری، ایشان در این زمینه نیز همیشه فعال بودهاند، از جمله دو کار از دارل کوئن، سرشت شر و همزیستی با اژدها.
مقاله یازدهم کتاب، "میپرسم پس هستم" به پرسشگری و به نوعی به تفکر خلاق در برابر به محفوظات سپردن پاسخهای از پیش طراحی شده است، که در این رهگذر اشارهای هم به کتاب همزیستی با اژدهای دارل کوئن دارند. رهادوست در این جستار از تجربه های یادگیری خود از کودکی گفته تا به دانشگاه میرسد: "هر چند دانشگاه به رغم کاستیهایش با مدرسه فرق داشت، چون زمینه ساز تحقق تجربههایی بود که باعث میشد جرئت بیشتر پیدا کنم و سوالهای تازهای در سر بپرورانم، ....... در واقع باعث میشد نظام آموزشی بسته از نسل جوان، عروسکهای کوکی تمام معیار نسازد و بگذارد با بیان چون و چراها، تا حدی ابراز وجود کنند. البته این به معنای آن نبود که دانشگاه از من آدم پرسشگری ساخت.... اصولا اولویت دانشگاه ترویج و دفاع از خرد محوری و پرسشگری نبوده است ... ". وی با اشاره به دارل کوئن و "همزیستی با اژدها" پرسشی را طرح میکند که "علوم و دانشهای بشری تا چه اندازه میتوانند به انسانها کمک کنند تا رخدادهای آینده را درست و دقیق پیشبینی کنند...." و پرسش آخر ایشان در باره بزرگان گذشته ما است که چرا بزرگان علم و ادب و تاریخسازان ما بیشتر به پاسخهای رایج و موجود پرداختهاند و آیا اینان پرسشگران خوبی بوده اند؟
12
"من از شرق برآمدم او از غرب" جستار و در واقع مدخلی است به کتاب "سرشت شر"، از دارل کوئن با ترجمه استاد. اینطور که نوشتهاند، کتاب را درنمایشگاه کتاب دیده، تهیه کرده و به خواندن آن پرداخته و هنوز نمیدانستهاند جاذبه کتاب چیست که او را اینطور میکشاند، ".... بعدها دانستم کشش من به شناخت رمزو رازهای شر، ریشه در انباشت آموزههای کودکیم داشته...."
"مصداقهای این اثر فلسفی چند رمان برجسته ادبی بود و ]ترجمه آن [جستجویی مفصل در منابع را میطلبید و سرانجام اینکه نویسنده با نقد روانشناختی تک تک رمانها آغاز میکرد و به بیان فکر و فلسفه میرسید، طوری که بین فکر و فلسفه و ادبیات که به وسعت زندگی است، انسجامی شگفت انگیز برقرار میکرد". و اشاره هایی به تاثیر کتاب"سرشت شر" بر مترجم را در این مقاله در عباراتی مانند ".... ترجمه بند بند کتاب باعث شد هر بار دریچهای به روی رنجهایم بگشایم..." می خوانید.
13 و 14
"از کنش تا واکنش چقدر راه است"، در دو بخش 13 و 14 کتاب، جستجوی دیگری است از درون. ارتباطی که به هر علتی، یکسویه قطع شده، و جستجوی علل آن و راهکاری فردی و نقادانه (جستجوگرانه) برای بیرون آمدن از این خشم /تاسف: ”... اگر انسانی تشخیص داد که با قطع رابطه با یک دوست آرامش بیشتری دارد، چنانچه آسیب و آزاری نرساند، باید به حق انتخاب او احترام بگذاریم... به شما حق می دهم اگر بگوئید که رفتار جداسرانه نمود خشونت است و خشونت هم آسیبزاست. اما حرف من این است که تنها با کنش سازنده می توان از رفتارهای واکنشی پیشگیری کرد یا آنها را کاهش داد... می گوئید تبدیل کنش به واکنش و درونی کردن آن سخت است؟ با شما موافقم. کار آسانی نیست و مستلزم پیگیری و پایداری است ..."
و در بخش دوم (مقاله شماره 14) در واقع این طور به نظر میرسد که بخش اول برای دوستی فرستاده شده و آن دوست برای ایشان نوشته: "نوشته ات را پسندیدم و نتوانستم از رویکردت ایرادی بگیرم، به خصوص این که پیداست موفق شدی. اما به نظر من مثال تو دربارة رفتار غیر دوستانة دوستی قدیمی، برای موضوع پیچیدهای چون تبدیل کنش به واکنش، خیلی ساده بود". و در ادامه با تایید نظر این دوست به جستجوی ریشههای رفتارهای آدمی در نهادهای خانواده، ازدواج و محیط کار میپردازد و پس از بررسی هریک در دو تا سه پاراگراف، دربارة ایستایی این نهادها و تقابل آن با پویایی آدمی می نویسد.
15
"اجباری یا عاشقانه" عنوان جستار پانزدهم است و به شناخت فرد از استعداد خود میپردازد. اینکه جامعه، خانواده، یا رخدادی خاص باعث میشود که شخص در رشتهای به کار بپردازد که استعدادآن را دارد و به تبع آن به آن رشته علاقهمند و وابسته شده و کارش را دوست خواهد داشت و عاشقانه کار خواهد کرد، در مقابل کار اجباری و برای لقمهای نان. "... جدا از نوجوانان و جوانان خوش شانس و خوش فکری که زود میفهمند چه استعدادی دارند و رشته مورد علاقهشان را دنبال میکنند، اکثریت قریب به اتفاق افراد به دلایل بسیار یا ره گم کردهاند یا اصلا در شرایط اقتصادیای نیستند که به این مهم بپردازند یا تحت تاثیر مشاورهی نادرست خانواده و جامعه به راهی میروند که نباید بروند. ...... اگر زندگی مادی آنان با کار نادلخواه دراین نهادها تامین گردد، ماندگار میشوند و معمولا به هر قیمت به این ساختار وفادار میمانند. اگر هم با مجموعه همساز نباشند، دلسردیشان بیشتر میشود، چون از پس کاری که از اول دوست نداشتند برنمیآیند. ... در واقع آنان که کارشان را دوست ندارند، ... معمولا میل به رهایی از کار دارند چون کار بخشی از زندگیشان نیست." و در ادامه با آوردن شواهد و مصداقهایی بر کار عاشقانه در برابر کار اجباری نقطه تاکید میگذارند.
16
رهادوست در شانزدهمین مقاله کتاب "با او یا برای او؟به موضوع "مادری" میپردازد و رابطهمادری با فرزند و این سوال که مادر چه باید باشد؟ با فرزند یا برای فرزند؟ ".... مادران گرفتارترین، بییاورترین، و مغفولترین بخش جامعة ما هستند....بیشتر مادران ما .... گرفتار بدآموزیهای خردهفرهنگی هستند که به بهای سلب حقوق و حرمت مادران از آنان کمربستگانی سرسپرده میسازد، نقش مادری را فرو میکاهد و از آن بدتر این تنزل انسانی را به عنوان عارضة زندگی مدرن امروزی عادی سازی میکند". نویسنده در این جستجو به مجموعه روابطی اشاره می کند که منجر "... به تلاشی بی وقفه برای آینده به بهای قطع رابطه با حال" میشود و می نویسد "بنابراین دیگر توان و فرصتی برای با هم بودن و از حال و احوال هم با خبر شدن نمیماند، هر کدام به راه خود میروند. مادر در خدمت فرزند است و فرزند در خدمت خودش و برآوردن خواسته هایش، بی توجه به این که دیگران هم خواستهها و حقوقی دارند". و در همین رابطه، (رابطه مادر- فرزندی)، از سعدی، ایرج میرزا و یحیی دولت آبادی سه شعر را کامل نقل می کند و پاسخ هر یک از این سه شاعر را به این مساله، مورد بررسی قرار میدهد.
17
"نیمه ناشناخته" در مقاله هفدهم، همان نیمه خالی لیوان است که نویسنده به جستجوی آن میرود. "... احساس کردم برای شناخت واقعیت نیاز دارم نه تنها نیمه پر لیوان را ببینم، به بخش خالی آن هم بنگرم و هر دو بخش تلخ و شیرین آن را دریابم. حتی به نظرم رسید که چه بسا بخش خالی لیوان بهتر و بیشتر مرا به واقعیت نزدیک میکند".
نوشتن درباره این جستار برای من بسیار سخت است و ترجیح میدهم چیزی ننویسم، که قضاوتی در آن باشد، و خودتان بخوانید و نگاه استاد را در مورد خوش بینی (نیمه پر) و بدبینی (نیمه خالی) بخوانید. و تنها این نقل قول را برای ورود به موضوع برایتان مینویسم: " بدبینی را می توان بد دیدن و ناقص دیدن معنا کرد و نیز دیدن هر آنچه بد است. متاسفانه در فرهنگ ما به غلط صفت بدبین به معنای ناقصبین را به نویسندگان اصیلی نسبت میدهند که واقعیتهای تلخ را شفاف تر و دقیقتر از دیگران دیده و بازنمودهاند. و این پا نهادن بر حقیقت است". و در پایان می نویسد: " ... معمولا ناشناختهها هراسافکناند و رویارویی با آنها آسان نیست. تجربههای زیستهام به من آموخت که از ناشناختهها نترسم و نیمههای خالی را بکاوم و بشناسم...".
18
جستار هیجدهم، "حقیقت زیباتر است"باز هم نگاه به درون است و در جستجوی راه. فردی که در باره خود از زاویه نگاه مثبت دوستان نگاه میکند، و خود را از پشت همان عینک، و به همانگونه میشناسد. فرد مورد نظر ما ناگاه با نگاه تازهای که چندان با نگاه دوستان همسان نیست و متفاوت است، و باری منفی دارد، روبرو می شود. فکر میکنید چه باید بکند؟ نفی کند، برنجد و به راه خود برود، یا ارزش بگذارد و به درون خود نگاهی دوباره بیندازد؟ شاید این یکی حقیقت وجود تو باشد؟ یا دست کم بارقهای از حقیقت به همراه داشته باشد و حقیقت زیباست، هرچه که هست، و شاید تو بتوانی در برخورد با خود از همین دریچه نگاه، حقیقتجویانه، به خودی تازه و به توازن تازهای برسی. "گاهی نگاه دیگرانی که بدون هیچ پیشینهای از بیرون تو را میبینند، صادقانه تر از نگاه کسانیاست که سالها با تو زیسته و به تو مهر ورزیدهاند. ....... شاید وقتی میگفتند "بهار ظاهر و باطنش یکی است"، هدیهای به من میدادند که مثل اسباب بازی سرگرمم میکرد و حالا یک نفر از پشت پرده بخت به صحنه زندگیم سرک کشیده و این اسباب بازی را از دستم گرفته بود. .... از آن روز شکی بزرگ و چند سوال جدی زندگیم را دگرگون کرد، انگار سبکبالی و شوریدگی پیشینم فرو مینشست و حس و حالی فکورانه در من جان میگرفت. ..... میدانستم که پیدا کردن پاسخ برای چنین پرسشهایی تلاشی جان سختانه میطلبد .....".
19
مقاله "قلمیها و بصریها" نگاهی به آنان است که با قلم سرو کار دارند و آنانکه با قلم مو سر و کار دارند و آنانکه با هر دو سر و کار دارند، و کم نداریم بزرگانی که در عالم قلم و قلم مو هر دو فعال بودند، مثل سهراب سپهری و مهدی سحابی و بسیاری دیگر و در این جستار میبینیم که استاد ما هم علاوه بر دستی که بر قلم دارد، دستی نیز بر قلم مو داشته و در این مقاله می خوانیم که از 17 سالگی و تا دورانی که اینجا مشخص نیست، نقاشی میکرده و باز میخوانیم که قلم را بر قلم مو ترجیح داده است. "در آستانة هفده سالگی به کلاس نقاشی رفتم. در آن زمان فکر میکردم ممکن است با طرح و رنگ هم ارتباطی شبیه ارتباطی که با واژگان داشتم برقرار کنم اما چنین نشد. هر بار که در برابر تابلوی زیبایی میایستادم، تماشاگری میشدم شگفت زده، بی آنکه با نقاش اثر همراه شوم و با او از نقطهای به نقطه دیگر حرکت کنم، در حالیکه وقتی آثار برجستة ادبی را میخواندم، با نویسنده همراه میشدم و با شخصیتهای داستان زندگی میکردم". و در ادامه به شما میگوید که زمانی که دانشجوی ادبیات انگلیسی شد "...... متوجه شدم آنچه به ادبیات جهان جان میبخشد به شدت جنبه بصری دارد و در واقع ایماژها و صور خیالاند که لایههایی از زندگی را بازنمایی میکنند، طوری که هر شاعر یا نویسنده که با زبان ویژهاش زندگی را بازنمایی کند، اثرش زندهتر و تاثیرگذارتر است." و در ادامه جایی که اولین مجموعه شعرش در 1373 منتشر شده، مینویسد ".... متوجه میشدم که انگار، به رغم آن همه نوشتن و نویسندگی، بیش از آنچه تصور میکردم بصری هستم". و مینویسد: " ... عشق دیرین به ادبیات باعث شد در پنجاه و دو سالگی به دانشکده بروم .... روش پژوهش ادبی بیاموزم. از آن پس کارهایم مصداق پیوندی بود که بین قلم و تصویر و شعر و علم برقرار کردم .....".
با مطالعه این اثر جنبه ای دیگر از مفهوم خودکاوی و خودنگری در این عرصه را مشاهده می کنم که نشان از آکاه شدن از هدررفتن انرژی ها و فرصت های حرفه ای می دهد......
درود می فرستم بر استاد گرامی خانم بهار رهادوست که امید، نومیدی و امیدورزی را در همین جستارها، استادانه و تحلیلگرانه بازکاوی می کند.
از خانم رهادوست چه در دوره کارشناسی ارشد تربیت مدرس که استاد من بودند و چه در دوره های بعد بسیار آموخته ام و دین بزرگی بر گردن من دارند. پشتکار ، دقت نظر و نوبینی ایشان همیشه برایم درس آموز بوده است. سپاسگزار عمرانی عزیز هستم که این معرفی عالمانه را منتشر کرده اند.