داخلی
»گاهی دور، گاهی نزدیک
(لیزنا: گاهی دور/ گاهی نزدیک ۳۴7): سید ابراهیم عمرانی، سردبیر: تیر ماه امسال شاهد انتشار کتابی با عنوان هنوز میتوانم ببینم: جستارهایی برآمده از تجربه های زیسته، از استاد فرهیختهمان بهار رها دوست هستیم. استادی که هم برایمان کتاب فلسفه نوشته و در حوزه مسایل نظر کتابداری ورود کرده (فلسفه کتابداری و اطلاعرسانی؛ مقاله علمگرایی و پوزیتیویسم در کتابداری و اطلاعرسانی: جهان کتاب، ش ۱۸۵، شهریور ۱۳۸۳، ص ۶ – ۷، کتاب مباحث نظری در کتابداری و اطلاعرسانی ، 1384 ........ )، هم ابزار سازماندهی تولید کرده (اصطلاحنامه پزشکی فارسی، 1376)، و از زمانی که به روش پژوهش ورود کرد، کتاب و مقاله های زیادی، نوشته، ترجمه یا ویراستاری کرده، و علاوه بر کتابها و مقاله های مختلف در حوزه حرفه ای و پژوهشی رشته ما، دستی به شعر و هنر داشته و تا کنون 5 مجموعه شعر از ایشان منتشر شده است:چهار اندوه: مجموعه شعر، ۱۳۷۳؛ پنج پرده از چهار فصل عشق: دفتر شعر، ۱۳۷۵؛ شش لحظه تا محال، 1376 ؛ شعر بیهوازی، 1378؛ و سوگ سفید: مجموعه شعر، 1385، به علاوه یک مجموعه منتخب اشعار به زبان انگلیسی توسط خانم رها دوست و ترجمه فارسی بابک توسلی و پانتهآ حاجی صادقی با عنوان Bare foot poetry. ادبیات نیز نزد ایشان جایگاه ویژه ای داشته و دارد و از دوران تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی، همواره دغدغههای ادبی و فلسفه و نقد ادبیات او را رها نکرده است. و کتابهای متخب و خوبی با ترجمه ایشان راهی بازار کتاب و نشر شده که از وی کتابداری نویسنده، مترجم، یا ادیبی آشنا به کتابخانه و کتابداری ساخته است.
نکته بسیار مهم دیگری برای من گفتن از خویش در میان آثارش است که به نظرم بیشتر نقد خود و نقد روشها و منشها و برجسته کردن نکات خوبی است که با آنها زیسته و تجربه کرده است تا یک زندگینامه خودنوشت معمول. بهار رهادوست در کتاب چرا نویسنده بزرگی نشدم؟ پژوهشی کیفی به روش فرهنگنگاری روایی ۱۳۹۲ و کتاب حاضر (هنوز می توانم ببینم) تجربه های زیسته خود را قلم زده و با صمیمیت، در اختیار خوانندگان آثارش قرار داده است. تجربه هایی که با کاوش درون همراه است که در کتاب اول چالشهای و دغدغه های نوشتن و یافتن پاسخی به برخی پرسشهایی که نویسنده از خود میکند، که در جستارهای بخش دوم کتاب حاضر نیز، به نوعی ادامه مییابد.
کتاب "هنوز میتوانم ببینم" شامل 20 جستار است. مخاطب 7 جستار اول ما کتابداران هستیم، و دانشجویان و استادان کتابداری، جستار هشتم هم به ما مربوط میشود چون نوشآفرین انصاری یکی از بزرگترین سرمایههای رشته ما بوده و هست و خدا به او عمری طولانی بدهد که همیشه حضورش را در کنار خودمان ببینیم و احساس کنیم، و مقاله هشتم درباره خانم انصاری عزیز است. جستار بیستم هم به شورای کتاب کودک می پردازد که باز هم احساسی کاملا خودمانی به کتابداران که شورا برای آنها بیگانه نیست میدهد، لیکن 11 جستار دیگر به گفته خودشان از زندگی زیسته برآمده، و عمیق نگاه کردن به خود و آنچه بر او گذشته، در اغلب موارد ما را به اندیشه فرو میبرد، و یک جاهایی با فرافکنی، می خواهی که تو هم با نگاه به آنچه بر تو رفته، در همین حسیات عمیق شوی و خودت را برابر چشم دیگران قرار دهی. شاید یک روزی ما هم بتوانیم؟؟؟؟؟؟
6 مقاله اول را که بین شهریور تا آذر 1400 در لیزنا منتشر شده و بازتابهای بسیار خوبی گرفته بود ، را یک بار دیگر خواندم. نگاهی انتقادی از جنگاوری خستگی ناپذیر که در همه عمر کاری، پژوهشی و ادبیش این روحیه را که بسیار اثر گذار بوده و هست حفظ کرده و در همه این مقالهها نیز دیده میشود.
در مقاله مردن و زنده شدن یک پیام از رنجی که میبرند حرف میزنند: "من بیش از خرسندیهایی که از انتخابهای زندگیام دارم، از نامرادیهای حرفهای در رنجم که عمری را صرف آن کرده ام .... وقتی شاهد شکاف عمیق ارتباطی کتابداران در اقصی نقاط کشورم و مدرسان رشته هستم که دانشگاهشان پایگاهی شده برای ارتقاء مدرک و حقوق و پرستیژ و امتیازها غرق غصه میشوم...... وقتی به پریشانی علوم انسانی در دانشگاههایمان میاندیشم و میبینم کدهای اخلاقی حرفهای .. کمرنگ یا فراموش شده، از محبت دوستان و همکاران و دوستانم چندان دلشاد نمیشوم".
در مقاله "روش تحقیق=روش زندگی"، از زمانی میگویند که تدریس روش تحقیق را در دانشگاه به عهده گرفتند و تاثیری که روش تحقیق بر زندگی خودشان گذاشت:"... طوری که روش شناس تحقیق وارد زندگیام شد و تامل در ساختار پروپوزالها دستگاه فکری کهنهام را به هم ریخت،" و در ادامه به روشهای تحقیق جاری که هیچ تاثیر سازندهای در کشور ما نداشتهاند میپردازند:" این همه پژوهش سفارشی و غیر سفارشی در مجلات داخلی و خارجی که خیلیها را از پلههای نردبان ارتقاء بالا میبرد و باعث میشود مدیران و معلمان جعلی جوانان را هم مثل خود آلوده کنند، چه تاثیر سازندهای بر در توسعه کشور ما داشته و دارد؟".
خواندن مقاله "اگر دوباره معلم تحقیق میشدم" را به همه معلمین روش تحقیق توصیه میکنم، و مسلما به دانشجویان این درس. در این مقاله نویسنده به نقد برخی از روشهایی که در تدریس این درس داشته میپردازد و نکات تازهای برای معلمان روش تحقیق برگرفته از تجربه سالها تدریس این درس پیشنهاد میکند، که مهمترینشان همین است که به کاری که میکنید به دقت نگاه کنید و اگر لازم است بازنگری کنید، کاری که در اینجا نویسنده در مورد تجربه خود انجام میدهد. "... چنانچه دانشجویان استراتژی موضوع یابی خود را مشخص نکرده باشند، این مرور ]مرور چکیده نامه ها و منابع ... [ می تواند به کپی- پیست کردن و عکسبرداری روتوش شده از تحقیقاتی که ربطی به نیازهای احساس شده ندارد بینجامد و تحقیق را به کاریکاتوری ضدتحقیق بدل کند. و در ادامه احتمال خطا را متوجه خود نیز میکند ".... در هر فرصتی اهمیت مسئله دار بودن و جامعه گرایی را توصیه میکردم ، اما هرگز شک نکردم که شاید شیوة آموزش من اشکال داشته باشد."
مقاله امید، نومیدی، امیدورزی را دو بار دیگر خواندم. مقاله با اشاره به نقد و نظرهای خوانندگان لیزنا به نوشته قبلی شروع شده، که تقریبا همه از امید و ناامیدی حرف زده بودند. خانم رهادوست مینویسند "... در ]این مقاله[ با اینکه مدتها خودم ناامیدی را تجربه کرده و شاهد نومیدی هموطنانم بودهام خیلی به ساز و کار امید و نومیدی نپرداختهام" و با اشاره به سخن یکی از خوانندگان که گفته بود "ناامیدی یک جور شر است" به یاد یکی از مصاحبه های خود میافتد که در آنجا گفته بودهاند:"همین که هر چیز آزارندهای ابدی شود و امیدی به تغییرش نباشد، زمینه شر هموار و تجربه دوزخ آغاز میشود. برای آنکه کسی بخواهد و بتواند تغییر کند، ابتدا باید امیدوار شود که میتواند تغییر کند...." که اینجا با استادم کاملا موافقم که اگر تغییر میخواهیم باید امیدوار بمانیم، لیکن در مورد بخش اول جمله، بر این باورم که هیچ چیز ابدی نیست، که هیچ چیز را ابدی نمی دانم و نمیبینم همانطور که در چند خط پائینتر در مورد ملتها نوشتهاند که " ]ملتهایی که[ به دلایل تاریخی قرنها امیدهایشان سرکوب شده است ]مانند دوره مغول در ایران دوره تباهی و سرکوب و نا امیدی و سیاهی که حدود 300 سال بطول انجامید[ چنان به ناامیدی عادت میکنند ... و .. ملتهایی هم هستند که حتی بعد از بمباران شدن شهرها و با خاک یکسان شدن خانههایشان به جای نومید شدن و به سوگ نشستن از عواطف تلخ عبور میکنند..." من بر این باور هستم، که همین قاعده در مورد افراد انسانی هم صدق می کند، برخی زانوی غم به بغل میگیرند و در یک حال ناامیدی میمانند، و برخی افراد بسته به ذات و تربیتشان از جا بلند میشوند، خاک را از قبا میتکانند، و آستینها را بالا میزنند، و شروع میکنند، چون میدانند که قرار است زندگی کنند. من با بسیاری از جزئیات مقاله و با نکاتی که در مورد ناامیدی گفته اند، موافقم، لیکن همانطور که نوشتم، هیچ چیزی را ابدی نمیدانم. نمونهاش ملت خودمان ایران، ناامیدیهای بسیار طولانی و چندین نسلی را تجربه کرده، 150 سال اسکندر و یونانیان، 200 سال عربها، سیصد سال مغولان، ... و هر بار از ویرانهها به آرامی بیرون آمده و ادامه داده است. مسلما این مثال من مغایر با صحبت استاد که تاکید کرده اند کسی که بخواهد تغییر کند، باید امیدوار باشد نیست، لیکن احتمالا تفاوت میزان خوشبینی من و استادم را نشان میدهد، که در باره بدبینی هم در این مقاله و در مقاله دیگری نوشته اند، که جلو تر به آن میرسیم.
"دیالوگ سقراطی و روش تحقیق" از مقاله های بسیار جذاب این مجموعه است که به همه توصیه میکنم آن را بیش از یکبار بخوانند. استاد در این مقاله به توصیه یزدان منصوریان عزیز، باز به روش تحقیق برگشته اند و این بار نقش گفتگو را در روش تحقیق برجسته کردهاند البته گفتگوی سقراطی واقعی مورد نظر ایشان است و " ... در واقع اطلاق " گفتگوی سقراطی" به هر گونه گفتگو سادهسازی موضوع و فرو کاستن شیوة سقراطی به روشی مندرآوردی است." مقاله را کامل بخوانید،من فقط بند دوم از 4 بند سخن پایانی ایشان را که خود بسیار بر آن تاکید دارم را برایتان نقل میکنم:" روندهای انحرافی را که فضای تحقیق را به میدان مسابقة تولید مقالههای بیارزش و قلابی تبدیل کرده است تصحیح کنند."
مقاله "نمیبینیم یا نمیگوئیم" در حوزة اخلاق حرفهای است. کتابداری وظیفهشناس که از رفتار مدیری احساس اهانت کرده است، وظیفهاش چیست؟ "حفظ عزت نفس خودش و حفظ حرمت کتابخانه و خدمت به مراجعان که اخلاق حرفه اصول آن را مشخص کرده است." ؟؟؟؟ استاد از اینگونه برخوردها که خیلی زیاد نیستند، ولی هرچه از این مدیران تازه دکتر شده، بیشتر میشوند، این رفتارها عمومیتر میشود، بسیار عصبانی هستند و اگر ایشان را دعوت به آرامش نکنیم، می خواهند "بروند سراغش و ناگفتهها را نثارش کنند". و در ادامه نکتهای را طرح میکنند:" .... ]حرفه مندان ما[ آیا جز ادامه تحصیلات تکمیلی، برای ارتقاء شغلی امکانی برای پیشرفت دارند؟ و آیا میتوانند در سطوح بالای مدیریت رشته و حرفة خود نقش ایفا کنند یا قرار است مدیریت کل رشته را غیر حرفهایها انجام دهند؟...". سوالی که به اندازه عمر کتابداری مدرن ایران، پرسیده شده، و بر این باورم که تا زمانیکه نظام دانشگاهی ما بر محور تحقیق برای تحقیق بگردد، و علم ما به توسعه همه جانبه و به صنعت ما و به رفاه اجتماعی مردم ما پیوند نخورد، ادامه خواهد داشت. فعلا ارتقاء اساتید با مقاله های بیمصرف صدتا یک غاز زیرزمینهای روبروی دانشگاه را بچسبیم که غم نام، غم نان را محو خواهد کرد. به قول دکتر حری عزیز، اگر کتابخانه در یک مجموعه نهادی نشود، این وضع ادامه خواهد داشت. وقتی با سر هم بندی اطلاعات میشود تحقیق برای تحقیق کرد، کتابخانه و کتابدار جایی و جایگاهی نخواهند داشت.
"شکاف نسلها در کتابداری" مقاله بعدی کتاب است که با اشاره به یکی از برنامه های بخارای علی دهباشی و معرفی کتاب "تاریخ شفاهی کتابداری ایران" ابوالفضل نجاری آغاز میشود که به گفته ها و روایتهای نسلهای قبلی کتابداری ایران می پردازد و در اولین جمله پس از ورود به جستار، تعریف خود از شکاف نسلها را به دست میدهد:" وقتی از شکاف نسلها حرف میزنیم، منظورمان اختلال ارتباطی نسلهایی است که زندگیشان مصداق ناهمسازی است. اما در اینجا شکاف نسلها در کتابداری، ناهمسازی نسلهایی است که در یک رشته و حرفهاند اما زبان مشترکی ندارند..."
نویسنده ضمن تقسیم نسلها در کتابداری ایران به چهار نسل اشاره میکند که اختلافاتی را بین دو نسل اول که پیشکسوتها هستند و دو نسل بعد که این روزها ریسمان رشته و حرفه را در دستان دارند، برمیشمرد که به برخی از آنها اشاره می کنم." نسل اول و دوم امید اجتماعی بیشتری دارند و نسلهای سوم و چهارم چنین نبودند. نسلهای اول و دوم با انگیزههایی چون عشق به کتاب و امید به اعتلای فرهنگ به رشته روی آوردند، ونسلهای سوم و چهارم ...به ویژه بسیاری از جوانان نسل چهارم به این رشته روی آوردند، چون گزینةمناسبتری نداشتند..... نسل اول و دوم اجتماعیتر بودند و این رشته و حرفه را برای جامعه مفیدتر و موثر میدانستند، و نسلهای سوم و چهارم بیشتر به پیشرفت علمی و حرفهایشان میاندیشند و کمتر به تاثیر رشته و حرفه بر جامعه میپرداختند. .... " و در ادامه در پنج بند به علتها و آسیبها اشاره می کنند و با ذکر اینکه تحلیل علل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در این مقال نمی گنجد و ما را وعده به بررسی در زمانی دیگر میدهند.
خانم رهادوست، در مقاله "تو منتقدی، من مادرم" به نکات مهمی از روحیه و شخصیت نوشآفرین انصاری پرداخته اند که شاید مهمترینش که من هم بارها در ایشان دیدهام، همین جملهای است که عنوان این مقاله شده است:" یک بار .... بحثی کردیم و او در پاسخ به شگفتی من که میدیدم با کسانی که من تحملشان را نداشتم مهربان بود گفت:"تو منتقدی، اما، من مادرم." و چه زیبا و چه پرمغز. خانم انصاری مادر هستند، مادر همه کتابداران ایرانی و خانم رهادوست منتقدهستند، و جنگجو. مقاله به دو بخش اصلی آموزه های حرفه ای و ویژگیهای شخصیتی نوشآفرین انصاری که باز جملهای زیبا از بانوی مدارای کتابداری ایران نقل میکنند، زمانی که از وسعت و تنوع ارتباطهای خانم انصاری میگویند:"... به من گفت وقتی با ازدحام روبرو میشوی چه میکنی؟ من میبینمشون، کمی کنار می کشم و میگذارم آرام از کنارم عبور کنند." مادری که مادرانه شورای کتاب کودک را درپناه خود گرفت تا از دغدغه های توران میرهادی و همه اهالی شورا بکاهد که بتوانند به کارهای عظیم دیگر بپردازند. جمله پایانی این مقاله را هم برایتان مینویسم:" من آرامش و اعتماد به نفس او را میبینم و همچنان شاهدم که در مقام مادر سرافراز در این رشته و حرفه باقی و پایدار است". عمر گرامیش طولانی باد.
چون مطلب طولانی شد و ترجیح میدهم که در دوبخش آن را تقدیم کنم که خسته نشوید، در اینجا و بعد از مقاله هشتم به مقاله بیستم میروم و بخش اول نوشتهام را که بیشتر حال و هوای کتابداری داشت را به پایان میبرم. مقاله "میانسال ماندگار" .
"میانسال ماندگار" به مناسبت 60 سالگی شورای کتاب کودک نوشته شده است. "من که عضو فعال شورا نبودم، چند سال پیش، در دو مصاحبه و سخنرانی، پویایی شورا و اثربخشی فراگیر آن را تحسین کردم". و در ادامه سوالهایی را مطرح کردند که دو سوال اول را از دغدغهمندان دیگری هم شنیده یا خوانده بودم: " چرا باید نگران تداوم شورا باشیم؟" و دو سوال دیگر که باید بخوانید. باید بگویم همه کسانی که شورا را لمس کردهاند و با آن زندگی کردهاند، همیشه نگران آینده شورا بوده و هستند، لیکن اکنون و در حیات نوش آفرین انصاری و در دوران زندگانی توران میرهادی، شورا فرزندانی به دنیا آورد، که هر یک راه خود میروند و هریک از چشمه آب زندگانی شورا به قدر کفایت خورده و ذخیرههای خوبی برای جامعه ایران هستند. من جرئت ندارم نام ببرم که مبادا نهادی را از قلم بیندازم، و یا گزفهای بگویم که موجب اشتباه خوانندگان شود. ولی خیلی به این نهادهای کودکی دلبسته ام، و دوستشان دارم، و بقای شورای مادر را همواره در سرافرازی و نوآوری آرزومندم. خود در یادداشتی که استاد عزیزم شهرام اقبالزاده در مجموعه خود منتشر کرد نوشتم:"من صلح را در شورا آموختم" ، باید یکبار دیگر بگویم من صلح را در شورا آموختم و آموزههای توران میرهادی، نوش آفرین انصاری، ثریا قزل ایاغ و اینک سوری مرتضایی فرد، مرا در مسیر صلح هدایت میکنند، هر چند که جنگجویان و منتقدان را نه تنها نفی نمیکنم، بلکه وجودشان را سرشار از انرژی مثبت و فزاینده برای جامعه میدانم. ما هم منتقد نیاز داریم و هم مادر.
ادامه دارد.
مثل همیشه آموزنده و شیرین
استاد عمرتان طولانی
تنتان سلامت
چشمانتان همیشه بینا
قلمتان همیشه گویا
مانا باشند و قلمشان همچنان پر تکاپو