داخلی
»برگ سپید
به قصد خرید کتاب، به فروشگاه شهر کتاب مرکزی واقع در خیابان شریعتی رفتم. فضای خوب و چیدمان خوبتر آنجا آدم را مسحور خود میکند و مادامی که در این شهر کتاب گردش میکنی متوجه گذر زمان نمیشوی. اولین کاری که کردم به سراغ تازههای ادبیات رفتم و چند کتاب برداشتم و ورق زدم و گذاشتم سر جایشان. چشمم به «نازبالش» که افتاد هم تصویر روی جلدش و هم نام نویسندهاش توجهم را جلب کرد؛ هوشنگ مرادیکرمانی. کتاب را برداشتم، و نگاهی به پشت صفحه عنوانش انداختم؛ چاپ اول 1388 و چاپ ششم 1393. کتاب حجیمی نبود. روی یکی از مبلهای فروشگاه نشستم و چند صفحه اولش را خواندم متنش روان بود و از ابتدا متوجه تم طنز آن شدم. «نازبالش» و سه کتاب دیگر را خریدم.
قصه «نازبالش» ماجرای تخم کدوتنبلهای هوشآور است. کدوتنبلهایی که روی ناز بالش به خوبی رشد میکنند و اگر کسی یا حتی کلاغی! یکی از آنها را بخورد کلهاش خوب کار میکند و باهوش میشود.
داستان از آنجایی شروع میشود که مردی با لباس عجیب کنار پیادهرو در شهرکی -که پیش از این روستا بوده - چند تخم کدوتبل را روی نازبالش قرمز رنگی گذاشته و دانهای هزار تومان میفروشد.
اولین فردی که آن را میخرد آقا ماشاالله است. آقا ماشاالله و خانواده او از شخصیتهای فرعی داستان هستند که داستان با آنها آغاز میشود. از اواخر بخش 10 کتاب شخصیت اصلی داستان با نام «مهربان» وارد قصه میشود. شخصیتهای دیگر داستان مونس، خواهر مهربان، شهردار و زن و مادرزن و دخترش، حاجی نخودبریز، پدربزرگ مهربان که سالهاست مرده و به خواب مهربان میآید و شخصیتهای فرعی دیگر که همه در این شهرک، به نام شهرک آرزوها یا شهرک عدسکار –نام قدیم آن- دور هم جمع شدند تا قصه ساعت بزرگ شهر را بسازند.
تم طنز داستان بیشتر به دلیل آن است که همه اتفاقها بدون دردسر و مشکل و به خوبی اتفاق میافتد، بدون اینکه شخصیتهای داستان نسبت به هم بدبین باشند و همه اتفاقها به موقع و حتی زودتر از وقت مناسب انجام میشود! مثلاً آن قسمت از داستان که شهردار میفهمد زنگ در خانه مهربان خراب است و نصف شب برقکار خبر میکند و خودش همراه آنها میآید تا زنگ در را درست کنند و مردم ساختمان که از خواب بیدار شدند و زابهراه! مدام برای آنها خوراکی میآورند که خواب از سرشان بپرد و بتوانند درست کار کنند و بروند تا اهالی بتوانند بخوابند و تا ساعت هفت و هشت دقیقه صبح طول میکشد تا زنگ همه آپارتمانها درست شود! (ص.60 - 61).
یا ماجرای وام گرفتن شهردار از بانک که با یک تلفن به راحتی انجام میشود، چون آدمها به هم اعتماد دارند و این در دنیای واقعی اتفاق نمیافتد. همچنین ماجرای ازدواج مهربان که آن هم با یک تلفن خیلی راحت و ساده انجام میشود طوری که برای خواننده باورکردنی نیست. اینها طنز داستان را پدید آورده است.
«نازبالش» قصه مراودات اجتماعی است، که به شکلی طنزگونه بیان شده، در بخشی از داستان در نشست شهرداری به زود قضاوت کردن و ایجاد سوء تفاهمها پرداخته؛ آنجا که به سوءتفاهم بین خانم ویدایی و معاون فرهنگی اشاره میکند؛ خانم ویدایی که اخم میکند و دست پسرش را میگیرد و از نشست بیرون میرود و معاون فرهنگی که نمیداند چه حرفی زده و این اتفاق افتاد.
برخی اغراقها در قسمتهای مختلف داستان نیز به طنز آن کمک کرده است. جایی که پیرمردی خاطره چگونگی نصب ساعت را در بالای قلعه تعریف میکند و میگوید دقیق یادم هست من آن موقع سه ماه و ده روزه بودم!
اما نازبالش و تخم کدو تنبلها در گیرودار ماجرای مهربان و مونس و ساعت پدربزگشان گم میشوند و در اواخر داستان که مونس درباره نخودبریز، پدربزگش، سخنرانی میکند دوباره ماجرای تخم کدو و نازبالش مطرح میشود، یعنی از بخش 11 تا 28 خبری از نازبالش و تخم کدوهای روی آن نیست. در سخنرانی مونس خواننده متوجه میشود که این تخم کدوهای هوشآور از آجیلهای حاجی نخودبریز بوده و چون گران میفروخته با او برخورد کردند و کتکش نیز زدهاند. این فاصله طولانی ذهن خواننده را از نازبالش و تخمهها دور میکند و در پایان ناگهان به یاد او میآورد که ناز بالش و تخمهای هم در کاربوده. شخصیت آقا ماشاآلله هم در داستان سرگردان است و از فصل 9 تا 32 خبری از او نیست و در آخر داستان دوباره اشارهای به او میشود.
همچنین تناقضهایی در بخشهای مختلف داستان وجود دارد که باورپذیری شخصیتها کمی را مشکل کرده است. در صفحه 79 کتاب میخوانیم: «مونس با آرنجش به مهربان زد و گفت: اینها نمیخواهند کپی قرارداد را به ما بدهند. میخواهند بالا بکشند. حالا ببین چه روزی دارم میگویم.» و آن قسمت از داستان که قرار میشود پول ساعت را به آنها بدهند میخوانیم: «مونس دختر مغرور و بلندهمت و شریفی بود. ده کیلو و نیم طلا و جواهر هم جلوش میگذاشتی اعتنا نمیکرد» (ص.120). یا «اصلاً خوشحال نبودند. به قول مونس این پولها بیشتر مایه آبروریزی است (ص. 121).
در هر حال «نازبالش» قصه پرماجرا و جالبی است و تم طنز گونهاش به آن جذابیت خاصی بخشیده. خواندن آن در روزهای پرمشغله زندگیهای امروزی باعث آرام شدن ذهن و فکرتان میشود.
***
هوشنگ مرادي كرماني متولد شانزدهم شهريورماه سال 1323 در روستاي سيوچ از توابع بخش شهداد كرمان است. دوره دانشكدهي هنرهاي دراماتيك را در تهران گذرانده و در همين مدت در رشته مترجمي زبان انگليسي نيز ليسانس گرفته است. او فعاليتهاي هنري خود را با راديو كرمان آغاز كرد و بعد اين فعاليت را در تهران ادامه داد. نويسندگي را از سال 1347 با مجله خوشه آغاز كرد. سپس «قصههاي مجيد» را براي برنامه «خانواده» راديو ايران نوشت، كه همين قصهها، جايزهي كتاب برگزيده سال 1364را نصيب او كردند.[1]
قصههای مجید (5 جلد)، بچههای قالیبافخانه (دوقصه)، نخل، مشت بر پوست، مهمان مامان، ته خیار، شما که غریبه نیستید، مثل ماه شب چهارده، از جمله آثار هوشنگ مرادیکرمانی است.
مشخصات اثر:
هوشنگ مرادی کرمانی. «نازبالش».تهران: معین، 1388. 160ص.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.