داخلی
»برگ سپید
با مشغله این روزها مجبورم رمانهای کوتاه بخوانم. انتشارات نگاه در اقدامی سنجیده، داستانهای «کارنامه سپنج» را در کتبی جدا منتشر کرده است تا مردم راحتتر بتوانند در مکانهای عمومی آنها را با خود حمل کنند و از لذتِ خوانش آثار مختصر و مفید، بهره ببرند.
«محمود دولتآبادی» ، پانزده داستان کوتاه را در طول پانزده سال (از دهه چهل تا نیمه اول دهه پنجاه) در مجموعه داستان «کارنامه سپنج» به نگارش درآورده است که «گاواربان» یکی از آنهاست.
«گاواربان» در سال 1348 نوشته شده است و به معنی «گاوچران» است و داستانی را از روستای «ریگ» به تصویر میکشد. فضای بین مردمان این روستا سراسر صلح و دوستی است تا اینکه اجباریها پا به «ریگ» میگذارند تا جوانانی را که در برابر اجباری «سربازی» مقاومت و فرار میکنند دستگیر کنند. از وقوع این رویداد تنها فردی خبر دارد که «سید عاشق» نامیده میشود، بر بامها میرود و فریاد میکشد تا جوانان فراری را از هجوم اجباریهای بیرحم خبردار کند.
«عمو قربانعلی گاواربان» پدر «قنبرعلی» است. «قنبرعلی» نماد تنومندترین جوان این آبادی است و با اینکه قهرمان کشتیهای محلی است از اجباری گریخته و گروهبان با خشمی فراوان در پی یافتن اوست. وی دل در گرو عشق «صفورا» دارد.
اجباریها میآیند و در یافتن فراریها به مرد و زن، کدخدا و پیر و جوان رحم نمیکنند و با خشونت و بیرحمی برخورد میکنند و به زور و کتک متوسل میشوند. کدخدا و «عمو قربانعلی» بیشترین ضربه را از حضور و خشم اجباریهای منفور میخورند. «قنبرعلی» که در چاه منزل پنهان شده وقتی میفهمد اجباریها با شکنجه و بیحرمتی پدرش را تحت فشار گذاشتهاند، از چاه بیرون میآید تا از قداست پدرش دفاع کند.
تحقیر و حمله به «عموقربانعلی» پیر و مادر ناتوان «قنبر علی»، از اندوهبارترین بخشهای داستان است. مادر «قنبرعلی» قدرت بینایی ندارد و بیاندازه به وی وابسته است و در روزگار پیری و ناتوانیاش، پسرش را تنها راه چاره و یگانه امید خودش میداند. وقتی اجباریها پسرش را میبرند، نویسنده در وصف اندوه مادر در دوری از فرزندش مینویسد:
“وقتی که یک آدم کارآمد از خانه دور میشود، مثل این است که در تنه مردی، مهره پشتش شکسته باشد. دیگر نه میتواند خوب کار کند، نه خوب راه برود، نه خوب بخندد و نه خوب نفس بکشد؛ حتی نمیتواند خوب بگرید. فقط پوست صورتش جمع میشود، چروکهای پیشانی و کنار چشمها و بیخ بینیاش گودتر میشود و در ته چشمهایش غمی دائمی گلوله میشود و می ماند. (ص. 60.)”
و اما نوشتن از قلم نویسنده بزرگ و نامدار «محمود دولتآبادی» کار بسیار سختی است. به اندازه درک خودم از این داستان و قلم توانمند ایشان مینویسم. «دولتآبادی» آنقدر با ظرافت، هنرمندانه و خلاقانه، این هراس ، غم، رنج و ترس اهالی روستا را به تصویر میکشد که این وهم و اندوه را نیز به سهولت به خواننده منتقل میکند. پرداخت این داستان در عین کوتاه بودنش، به اندازهای قوی و رندانه است که تردیدهای «صفورا» و «قنبرعلی» و حتی اجباریهای بیرحم را در نحوه آزاردادن، مخاطبان کتاب را بارها به فکر فرو میبرد. لحن عصبی و لجوج نویسنده در توصیف خشم اجباریها، پژواکی است بر ظلم بیدلیل آدمیزاد بر آدمیزاد!
هرکس سایر آثار «دولت آبادی» مانند «جای خالی سلوچ» را خوانده باشد، میداند که چقدر قلم وی در توصیف رنج، هراس و امید، توانا و قهار است. وی در اوج رنج همواره ردی از امید را بیان میکند: «آدم اگر پیش از بلا شروع به غصه خوردن کند، بلا زودتر او را از پا میاندازد». (ص. 17.)
از تکنیکهای داستاننویسی «دولتآبادی»، توصیفهای جزئی و ناب درباره عداوت و خصومت عدهای بر عده دیگر است که ذهن خواننده گاهی در درک این گونه ظلمهای بیبدیل سردرگم است چراکه غرض اصلی نویسنده، یادآوری ارزشهای اخلاقی از این طریق در ذهن مخاطب است و البته استفاده از این شیوه چقدر هوشمندانه، سخت و هنرمندانه است.
بیتابی، دلتنگی و سردرگمی «صفورا» در غیاب «قنبرعلی» ، عشقی را توصیف میکند که امروزه کمتر به چشم میآید. «دولتآبادی»، عشق را آنقدر باارزش، واقعگرا و قابل باور در جزئیات داستانهایش بیان میدارد که به قول «شاملو» اگر «عشق را زبان سخن بود»، حتماً این توصیفات را تحسین میکرد!
علنی بودن وقایع وکنشهای عاطفی و روانی از دیگر ویژگیهای این داستان است. خشمهای علنی اجباریها و خشم های درونی اهالی روستا ( ناشی از برهم خوردن صلح و آرامش درونی بعد از حضور اجباریها) تصویری را در روایت داستان خلق میکند که به طور ضمنی، شرحی از درونیات و خلقیات انسان ستمگر و مظلوم و سمبلهای انسانی و غیرانسانی را مطرح میسازد. از طرفی، استیصال و وحدت گمشده روستاییان در دفاع از «عمو قربانعلی» که ناشی از ترس از اجباریهاست، بسیار ناراحتکننده است. از دیگر ویژگیهای آثار دولتآبادی استفاده از واژگان قدیمی است که البته باعث نمیشود داستان غیر قابل فهم شود اما همین استفاده ضمنی از این واژگان بر غنای ادبیات معاصر ما میافزاید.
جای اینگونه داستانهای متعارف در ادبیات ما خالی است. همت و حوصله ادبی «دولتآبادی» همیشه قابل تقدیر بوده و خواهد بود. با خوانش و پیشنهاد این آثار در ترویج آنها تلاش کنیم تا به اندازه خود گامی برداشته باشیم. باقی داستانهای «کارنامه سپنج» را بخوانیم و در ستون «برگ سپید» معرفی کنیم تا دیگران هم آگاه شوند. توصیف داستانهای دیگر «کارنامه سپنج» را به شما مخاطبان لیزنا میسپارم.
مشخصات اثر:
محمود دولت آبادی. «گاواربان». تهران: نگاه، 1393. 71 صفحه.
دربارۀ نویسندۀ این متن:
الهه حسینی دانشجوی دکتری علم اطلاعات و دانششناسی دانشگاه الزهرا (س) است. پس از چندین سال تدریس زبان انگلیسی، اکنون در کتابخانه کانون اسلامی انصار مشغول به فعالیت است. از دوران کودکی با کتاب انس داشته و علاقه به شعر نیز در بستر همین علاقه به کتاب شکل گرفته است. شش سال است که به طور جدی در قالب شعر سپید و نثر کوتاه تمرین نوشتن میکند. دوران کودکیاش را بهترین قسمت دوران زندگیاش میداند. تفریح و سرگرمیاش در اوقات فراغت، دیدار با دوستان، مطالعه رمان و شعر، سرودن شعر، شنیدن موسیقی و تماشای فیلم و تئاتر است.
کاش بررسی آثار ایشان جزء واحدهای درسی در دانشکده های ادبیات بشود.
آقای دولت آبادی از بزرگمردان ادبیات معاصر ما هستند. من هنوز حسی که از سفید شدن یکشبه موهای پسر سلوچ بهم دست داد رو به خاطر دارم(در کتاب جای خالی سلوچ). کاش بتوانیم آثار ایشان را بیشتر به نسل جوان بشناسانیم.
ممنون از خانم حسینی عزیز بابت معرفی زیبایشان.
موجز و مختصر و بسیار توانا نوشتید.