کد خبر: 35418
تاریخ انتشار: چهارشنبه, 13 تیر 1397 - 14:23

داخلی

»

مطالب کتابداری

»

کتابخانه های عمومی

داستان «پادشاه، باز و پیرزن» از زبان مولانا بررسی شد

منبع : لیزنا
جلسه مثنوی‌خوانی «بشنو از نی»، با حضور سپیده موسوی و علاقه‌مندان به مثنوی مولانا روز دوشنبه در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.
داستان «پادشاه، باز و پیرزن» از زبان مولانا بررسی شد

به گزارش لیزنا بر اساس اعلام روابط عمومی مراکز فرهنگی و هنری منطقه هشت و فرهنگسرای گلستان، در این جلسه، سپیده موسوی، بخش‌هایی از دفتر دوم مثنوی و ابیات 323 الی 375 را خواند که در آن داستان «یافتن پادشاه باز را به خانه کمپیر زن» روایت شده بود.

او در ابتدای صحبت‌های خود ضمن اشاره به معنی واژه «کمپیرزن» گفت: این لغت به معنی پیرزن است. امروزه ما کمتر این واژه را برای پیرزن استفاده می‌کنیم اما هنوز هم در تاجیکستان به پیرزن، کمپیرزن گفته می‌شود.

موسوی به شرح این داستان از مثنوی مولانا پرداخت و گفت: داستان درباره یک باز متعلق به پادشاه است. دقت کنید که از میان حیواناتی که پادشاه نگه‌داری می‌کند، چندین حیوان بخصوص وجود دارند که جایگاه بسیار مهمی در نزد پادشاهان دارند. یکی از آن‌ها باز است و دیگری یوزپلنگ است. باز این قدر جایگاه دارد که یا بر روی شانه پادشاه جای داشت و یا بر روی ساعد او قرار می‌گرفت. بنابراین این حیوان در ادبیات عرفانی ما، سمبل افرادی است که بیش‌ترین نزدیکی را به خداوند متعال دارند چرا که در مثنوی مولوی، عمدتا پادشاه نمادی از خداوند متعال است. در حقیقت عرفا هیچ پادشاه معنوی و مادی به جز خداوند یکتا ندارند. داستان از این قرار است که این باز ناسپاسی کرده است و دربار عظیم پادشاه را رها کرده و به خانه یک پیرزن پرواز کرده است. آن پیرزن خیلی خوشحال می‌شود که چنین اقبالی به سمت او آمده است و برای این‌که از او استقبال کند، تیمارش می‌کند. پیرزن برای تیمار باز، پاهایش را می‌بندد، شاه بال‌هایش را کوتاه می‌کند و در نهایت چنگال‌های تیز و بلند او را کوتاه می‌کند. پیرزن احساس می‌کند که کار بسیار خوبی انجام داده است و خطاب به باز می‌گوید که بقیه لیاقت تو را نداشتند چرا که به تو رسیدگی نکردند. در حقیقت پیرزن برای رسیدگی به این حیوان، ناخن‌ها و بال‌هایش را کوتاه می‌کند با این تصور که او را تیمار کرده است در حالی که بدترین ضربه را به این حیوان شکارچی زده است. البته باید این موضوع را نیز درنظر داشت که رفتار پیرزن به دلیل حسن نیت مادرانه او است که دوست دارند همیشه به فرزندانشان رسیدگی کنند.

وی اضافه کرد: در ادامه داستان می‌بینیم که مولانا وارد داستان شده و خود صحبت می‌کند. او می‌گوید که به نظرم مهر و محبت انسان جاهل و نادان این‌گونه است. او (پیرزن) فکر می‌کند که در حق باز محبت می‌کند در حالی که در حق او خیانت می‌کند. انسان جاهل همیشه راه کج را انتخاب می‌کند که این موضوع باعث ضرر رساندن به خودش و اطرافیانش می‌شود. بخش بعدی داستان اختصاص به پیگیری‌های پادشاه برای یافتن باز دارد. روز به شب می‌رسد و ناگهان می‌بینند که باز در داخل خانه پیرزن است. پادشاه وقتی این حیوان عزیز خود را می‌بیند و این حال او را مشاهده می‌کند، بی‌اختیار شروع به گریه می‌کند اما سپس او را توبیخ می‌کند و به او می‌گوید که این موضوع جزای بی‌وفایی است که در حق من انجام داده‌ای. باز خودش می‌داند که اشتباه کرده است و سعی می‌کند که با عجز و لابه، دل پادشاه را دوباره به دست بیاورد. در این عجز و لابه، او به گناه خود اعتراف کرده و تقاضای بخشش از پادشاه دارد. دقت کنید که انسان‌ها به دلیل این که خداوند متعال گناهانشان را می‌پوشاند، در انجام گناه گستاخ می‌شوند. مولانا نیز در این داستان به این موضوع اشاره می‌کند و دلیل ناسپاسی باز را مهر و عطوفت پادشاه می‌داند.

این کارشناس ادبیات بیان داشت: در بخش دیگر داستان، گوشه‌هایی از اعتقادات مولانا فاش می‌شود. او اعتقاد دارد که تمام کارهای نیک بنده در برابر درگاه عظیم پروردگار هیچ نیست و شمردن این کارها به عنوان کار نیک، خود گناه بزرگی است. یکی از ویژگی‌های شعر مولانا به دیدگاه عرفانی او برمی گردد. عارفان در مواردی به کارهای نیک خود مغرور می‌شوند و احساس می‌کنند که انجام آن کارهای خوب پشتوانه‌ای برای انجام کار خطا می‌شود. مولانا نیز در این داستان به همین موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید که انجام کارهای نیک به صورت صرف نمی‌تواند پشتوانه‌ای برای تایید پروردگار باشد و باید قبلت را پاک نگه‌داری. باز از رفتار ناپسند خود ابراز پشیمانی می‌‌کند و به نوعی توبه می‌کند. او در سخنان خود برای این که دل پادشاه را به دست بیاورد می‌گوید که من اکنون به این وضع افتاده‌ام اما اگر تو توبه مرا بپذیری، دوباره تلاش می‌کنم که به شرایط قبلی‌ام بازگردم. او با این صحبت‌ها تلاش می‌کند که پادشاه را مجاب کند.

سپیده موسوی در بخش دیگری از صحبت‌های خود به تفسیر این داستان پرداخت و گفت: همان‌طور که می‌دانید، اساس مثنوی مولانا بر پایه تمثیل است. مولانا داستانی را مطرح می‌کند و پس از مطرح کردن آن، شروع به تفسیرش می‌کند تا نکات مهم اخلاقی و عرفانی آن داستان را برای ما بازگو کند. در حقیقت، مولانا می‌داند که ما به راحتی نصیحت‌پذیر نیستیم و او برای این که این داروی تلخ را برای مخاطبانش شیرین کند، داستان می‌آورد. باید بگویم که این داستان مانند اکثر داستان های مثنوی، یک داستان سمبلیک است چرا که زبان عرفان، زبان اشاره و سمبل است. این داستان ما را یاد داستان آفرینش می‌اندازد. پادشاه نمادی از خداوند است و باز که بی‌وفایی کرده است و خود را از دربار پادشاه دور کرده است، انسان است. باز از بهشت نزول کرده و به خانه پیرزن رفته است بنابراین این پیرزن نمادی از زمین یا دنیا است. در بسیاری از متون ادبی‌مان دیده‌اید که پیرزن نمادی از دنیا است و در این‌جا نیز این موضوع مورد توجه قرار گرفته است. البته استفاده از پیرزن برای این نماد، یک پشتوانه فکری نیز دارد چرا که زنان در ادبیات کلاسیک ما، فریبنده هستند و با جلوه گری خودشان انسان را به خود مشغول کرده و از معانی روحانی بازمی‌دارند. هم‌چنین عجز و لابه‌های او برای بازگشت به دربار پادشاه ما را یاد توبه‌ای می‌اندازد که حضرت آدم (علیه‌السلام) بعد از هبوط به زمین به درگاه خداوند انجام داد و در نهایت پروردگار توبه او را پذیرفت.

در بخش دیگری از این داستان، مولانا به ماجرای نمرود اشاره می‌کند. نمرود یکی از پادشاهانی است که ادعای خدایی می‌کند اما در نهایت با خواری و خفت عجیبی از دنیا می‌رود. یک پشه از راه بینی وارد مغز او شده و باعث مرگ او می‌شود. این موضوع ضرب‌المثلی برای آیندگان می‌شود که کسی که ادعای خدایی می‌کرد را یک پشه چند گرمی از پا درآورد. مولانا نیز در این داستان از زبان باز می‌گوید که «من چیزی از پشه کم ندارم و همان‌طور که پشه توانست نمرود را از پای دربیاورد، من نیز می‌توانم». هم‌چنین مولانا به داستان لشگر ابرهه و ماجرای ابابیل نیز اشاره می‌کند و از زبان باز خطاب به پادشاه می‌گوید که «فرض کن من ضعیف هستم و همه دشمنان من بزرگ و باقدرت هستند». با این حال می‌توانم با پرتاب سجیل به صف دشمنان خود، بر آنان پیروز شوم. نکته ظریفی که در مثنوی مولانا دیده می‌شود، استفاده از داستان‌های قرآنی است. می‌بینید که در داستان‌های او از تمثیل‌ها و داستان‌های قرآن استفاده گسترده‌ای شد.

در انتهای داستان، مولانا به رحمانیت خداوند اشاره می‌کند و می‌گوید که مهربانی خداوند باعث شد تا ما از عدم بیدار شویم و به این دنیا بیاییم. او از شیر رحمت خود به ما خوراند و ما را با آن پرورش داد. در مقابل این انسان است که با ناسپاسی خود، راهش را از درگاه خداوندی جدا کرد و از آن رانده شد. دقت کنید که در اکثر متون عرفانی گفته شده است که انسان موجود غافلی است و برای رسیدن به رستگاری باید غفلت خود را کنار بگذارد.

خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: