کد خبر: 49112
تاریخ انتشار: دوشنبه, 30 مهر 1403 - 09:24

داخلی

»

سخن هفته

آرزو (واهگ) های بزرگ یک دختر کوچک بلوچ

منبع : لیزنا
سمیه میهن خواه
آرزو (واهگ) های بزرگ یک دختر کوچک بلوچ

لیزنا، سمیه میهن خواه، معلم، کتابدارِ داوطلبِ کتابخانه پُلان: آیا شما آرزو یا رویا داشته‌اید؟ نمی‌دانم چقدر به آن اعتقاد داشته‌اید .تو منطقه‌ای که زندگی می‌کنم بنا بر دلایلی دختران کمتر رویا و آرزو دارند. بله امروز می‌خوام برایتان از رویای دختری بلوچ بگویم، دختری که از بچگی به خاطر علاقه‌اش مسخره شده، سر کوفت شنیده، حتی از هم‌جنسان‌اش چرا که رویا و آزور را غیر ممکن می‌دانستند ولی دخترک با تمام وجودش به آرزویش ایمان داشت، با تمام وجودش باور داشت. با مشکلات و موانع جنگید، گاهی وقت‌ها؛ کمی احساس یآس به او دست می داد ولی دوباره تلاش می‌کرد. آرزوی دخترک یک هتل بزرگ تو منطقه‌اش بود که فرهنگ غنی منطقه‌اش، آداب ورسوم‌، و جاذبه‌های گردشگری منطقه‌اش را به دیگران نشان بدهد تا بدانند بلوچستان محروم نیست‌، دخترانش هم می‌توانند آرزوی‌های بزرگ داشته باشند. دخترک بزرگ شد، تلاش کرد، بالاخره آن راهی که باید به سویش حرکت کند پیدا  کرد. بله آرزوی (واهگ) دخترک الان شده بوم‌گردی، و تبدیل شده به بو‌م‌گردی واهگ. دختران دیگر بلوچ هم می‌توانند آرزوی‌های قشنگ داشته باشند واهگ‌های زیبا داشته باشند.

همیشه دوست داشتم برچسب محرومیت از چهره بلوچستان برداشته شود چون میدانستم بلوچستان دارای توانمندی‌های خدادادی بسیاری است به خاطر همین، می‌خواهم زیبایی‌های منطقه، و معرفی آداب و رسوم و فرهنگ و هنر غنی مردم بلوچستان را پیش چشمهای مردم ایران و جهان به نمایش بگذارم. تا زمانیکه زیبایی بلوچستان به محرومیت زیر ساختی آن بچربد، تا پای گردشگران به منطقه بکر ما باز شود تا رونق، به کار مردم بیفتد تا مشاغل خانگی احیا شوند و آداب ورسوم فراموش شده دوباره جان بگیرند.

 

سمیه میهن خواه، معلم، کتابدارِ داوطلبِ کتابخانه پُلان، برگزیده کشوری مروجین سال 1398، عضو شبکه مروجین کتابخانه‌های چابهار و منطقه دشتیاری، و دهیار روستای غلام محمدبازار. معلمی اهل شهر پُلان، سیستان و بلوچستان است. کسی که داستان‌ها را باور دارد و آن را برای فرزندان سیستان و بلوچستان به ارمغان می‌برد. او کتابدار کتابخانه‌ای در روستای پُلان است. با سمیه از طریق داوطلبان پرتلاش حامی آشنا شدم. و برایم از فعالیتهایش گفتند و تلاشهای بسیار او در بخش پُلان به عنوان معلم،‌ به عنوان دهیار، به عنوان کتابدار،‌ و به عنوان گسترش دهنده گردشگری در منطقه دشتیاری و بخش پُلان. از او خواستم از خودش بنویسد، و از کارهایش و از کتابخانه‌اش:

قصه کودکی‌ام:  پدرومادرم بی سواد بودند. اما پدرم دنیا دیده بود، ذهنش پرا از قصه وشعر وضرب‌المثل بود .من عاشق قصه بودم .آن روزها در بخش ما برق نبود، پدرم شب ها زیر نور ماه روی باروک(تخت بزرگ چوبی که از زمین یک متری فاصله داشت که در حیاط می‌گذاشتند و  شب ها روی آن می‌خوابیدند) قصه پوگو‌، دوتا سپورک‌، قصه باتیل را تعریف می‌کرد و من سراپا گوش می‌شدم و در خاطر می‌سپردم.

وقتی که به سن مدرسه رسیدم درس خواندم و در کتابخانه‌ای که در پُلان بود عضو شدم. شیرینی کتاب داستان زیر زبونم مزه کرده بود ولی  کتابخانه بعد از چند سال بسته شد. حسرت داستان‌های جدید در ذهنم ماند چرا که دسترسی به کتاب نداشتم .اما چون عاشق خواندن بودم حتی روزنامه‌هایی که در جعبه‌های انبه بود و از پاکستان می‌آوردند من می‌خواندم. روزنامه‌ها به زبان اردو نوشته شده بودند چون اردو به زبان ما که زبان جدگالی است، خیلی نزدیک بود و می‌توانستم آنها را بخوانم. دیگر شوق با سواد شدن در وجودم جوانه زده بود درس خواندم دانشگاه رفتم تا اینکه معلم شدم.

قصه تاسیس کتابخانه: عاشق یادگیری بودم‌، در منطقه پُلان انجمن حامی برای توانمند کردن معلمان کارگاهایی برگزار می‌کرد‌. از اداره آموزش وپرورش تماس گرفتند که در کارگاه پروژه نویسی که حامی برگذار کرده بود شرکت کنم در کلاس استاد گفتند صد میلیون پول داریم شما ایده بدید که با آن چکار کنیم همه ایده‌های خود را بیان کردند من یک لحظه رفتم به دنیای کودکی کتاب‌هایی که در دوران دبستان خوانده بودم ذهنم را قلقلک داد گفتم من با آن پول قطعا کتابخانه درست می‌کنم چرا که در پُلان کتابخانه نیاز است بچه‌های ما برای پرورش ذهن وخلاقیت نیاز به کتاب غیر درسی دارند کاری کردم که کلاس با من همراه شود برویم سراغ کتابخانه‌ای که فقط از آن یک تابلوی پاره مانده بود  خانم بابا زاده دیدند که من چقدر ذوق دارم تا در پُلان کتابخانه باشد من را کمک و همراهی کردند کارهای اداری فرم‌ها‌یی که باید پر می‌شد، انجام شد. انجمن حامی گفتند که باید یک مکان پیدا کنم تا تجهیز کنند‌، بخشدار وقت جناب آقای میایی ساختمان سرایداری بخشداری را در اختیارم گذاشت به کمک مردم وشورا ودهیار ساختمان را آماده کردیم آقای محروم ناصر جدگال کولر خرید‌ند برای کتابخانه زن‌های روستا پرده‌های کتابخانه را سوزن‌دوزی کردند. تا اینکه دی ماه 96 کتابخانه حامی سما2 افتتاح شد من به صورت داوطلبانه مسئولیت کتابخانه را بر عهده گرفتم‌، از همان روز افتتاح فعالیت‌های کتابخانه شروع شد کم کم عضو گرفتم کتاب با چاشنی‌های صلح، گرافیک ارگانیک، کلاژ، نمایش خلاق، پانتومیم، گردشگری، آشپزی، همدردی با بچه‌های ملوانان، همدردی با خانواده‌ها و دوستان بچه های غرق شد در هوتگ...

سمیه در سال 98 در جشنواره مروجین در بخش دو زبانه به عنوان مروج برتر کشوربرگزیده شد که شایستگیش را داشت. در سال 1400 در جشنواره‌ای فرهنگی که فرمانداری شهرستان چابهار برگزار کرد، با رای مردم در قسمت فعالیت های فرهنگی به عنوان جوان برتر سال انتخاب شد.

"از سال94 وارد آموزش وپرورش شدم، دو سال است به عنوان معاون آموزشی دبیرستان  مشغولم، در سال 96 تا اکنون دهیار روستای غلام محمد بازار عورکی هستم وهمزمان با دهیاری در سال 96 به صورت داوطلبانه مسئولیت کتابخانه پُلان را بر عهده گرفتم، با توجه به آرزوی کودکی‌ام، در سال 1400 به کمک همسرم، یک اقامتگاه بوم‌گردی در شهر پُلان تاسیس کردیم که من به عنوان مدیر اقامتگاه فعالیت می‌کنم.

در روستای غلام محمد بازار عورکی، با کمک خیرین وجوانان روستا لوله کشی داخلی روستا را انجام دادیم، روستایی که سال ها آب شرب نداشت زنان روستا مجبور بودند یک کیلومتر دیگ های بزرگ روی سرشان بگذارند تا آب را در خانه بیاورند آبی که برای مصارف خانگی، برای شرب، برای استحمام استفاده می‌کردند. خدا را شکر خیرین عزیز توانستند این کار بزرگ را برای مردم انجام دهند

 

فعالیت های کتابخوانی

فعالیت هایی ترویجی دیگر که در کتابخانه داریم، سفیران دانایی است، که به ده نفر از اعضای فعال کتابخانه، کارت سفیر دانایی دادم وبه هر کدام پنج تا کتاب می دهم تا در مدرسه وروستایشان به بچه ها ودوستانشان کتاب بدهند، کتاب ها به گردش در می آید وبعد از سه روز کتاب ها دوباره تعویض می شوند.

سبد سیار کتاب:

سبد سیار کتاب دارم، که در مدارس ماهانه پنجاه کتاب داده می شود کتاب با کمک دانش آموزان به گردش در می آید و سر ماه دوباره تعویض می شوند.

طرح جمعه‌های کتابخوانی:

حدود یک سال است هر جمعه در روستایی که از پلان صد کیلومتر فاصله دارد با همسرم می رویم دختران آن روستا فقط تا ششم درس  می خواندند وبعد  ترک تحصیل می کردند، شرایط رو ستا خیلی سخت بود حالا من با بچه ها دوست هستم هر جمعه چشم انتظار ما هستند،  خیرین هم مدرسه‌ای ساختند حالا دختران برای اولین بار تا دهم پیش رفتند دختران خیلی خلاقی هستند، عاشق کتاب هستند هر جمعه در جمعه های روستای گرمبیت قصه‌ای ساخته می شود قصه کتاب، سمیه و بچه های گرمبیت.

باشگاههای کتابخوانی:

  گروه‌های دوازه نفره از بچه ها در سایت باشگاههای کتابخوانی ثبت نام می شوند فهرستی از کتاب ها در اختیار بچه‌ها قرار داده می‌شود بچه‌ها کتاب‌ها را می‌خوانند درباره کتاب‌ها گفت و گو می‌کنند، بهترین کتاب انتخاب می‌شود،

نامه به نویسندگان:

فعالیت دیگر داریم بچه ها می‌توانند برای نویسنده ها نامه بنویسند. این فعالیت یک نوع مسابقه است.

کتابخانه سیار شخصی ما:

در روز های جمعه با همسرم با ماشین پراید کتاب به روستاها می بریم برای بچه‌هایی که دسترسی به کتاب غیر درسی ندارند کتاب می‌بریم وبر ای آنها کتاب می‌خوانم نقاشی می‌کشند، بازی می‌کنیم، نمایش خلاق اجرا می‌کنیم. خلاصه یک روز شاد را با کتاب رقم می‌زنیم

 

و از دفتر برنامه‌های کتابخانه پُلان برنامه یک روزش را برایتان می‌نویسم:

فعالیت هایی که امروز داشتیم به شرح زیر ایت:

حسنا، تیچ (سبدی که با برگ نخل درست می شود ) را پر از کتاب کرد به بچه ها تعارف کرد بچه ها هر کدام کتاب مورد علاقه‌شان را انتخاب و مطالعه کردند.

 امروز حفصه، حسنا، مائده، ماریا، سجایا،... به صورت گروهی کتاب دختر دال را به بچه‌های جدید که از روستای محمدزهی آمدند معرفی کردند.

امروز تعداد بچه ها خیلی زیاد بود صندلی کتابخانه فقط 18تا است به همین خاطر از بچه ها خواستم تا روی زمین بنشیند، کتاب خرگوش بی دماغ اثر:آنابل لامرس، و تصویرگری هانکه سیمنسما را برای بچه ها بلند خوانی کردم درباره موضوع داستان با هم گفت و گو کردیم. موضوع داستان بسیار عالی بود، این موضوع را بچه هایی که یک مشکلی داشتند، و کمی با دیگران متفاوت بودند خیلی خوب احساس کرده بودند. ماریا گفت خاله من لکنت زبان دارم، وقتی معلم به من می‌گوید درس را بخوانم من قلبم تالاپ تلوپ می‌زند، وقتی می‌خوانم هم‌کلاسی‌هایم مرا مسخره می‌کنند، من هم خیلی خجالت می‌کشم. وقتی این داستان را خواندم ماریا خیلی خوشحال شد که توانسته بود احساس خودش را با کمک این کتاب بیان کند.

برای کشیدن نقاشی رفتیم حیاط، از بچه ها خواستم چند گروه شوند، تا به هر گروه یک آبرنگ برسد. بچه ها نقاشی های قشنگی را کشیدند.

[سمیه میهن خواه دختر بلوچ به بخشی از واهگ‌هایش جامه عمل پوشانده،‌ و هنوز به دنبال واهگ های بزرگتر در حال تلاش است. همانطور که خودش می‌گوید، دختران بلوچ توانمندیهای بسیاری دارند، که باید فضا و فرصت داشته باشند تا شکوفا شود و برروز بیرونی پیدا کند. سمیه درست می‌گوید، بلوچستان محروم نیست، چون سمیه را دارد و عبدالحکیم بهار را دارد و بچه‌هایی که عاشق آموختن هستند. درود بر کتابدار- معلمان عاشق بلوچستان، سیستان، کردستان، ایلام،‌ جنوب خراسان،‌ کهکیلویه و بویراحمد و همه ایران.]

 

 میهن‌خواه، سمیه (1403). «آرزو (واهگ) های بزرگ یک دختر کوچک بلوچ.» سخن هفته لیزنا، شماره ۷۱5، 30 مهر ماه ۱۴۰۳ 

IMG_20241020_225444_234.jpg

IMG_20241020_225444_901.jpg

IMG_20241020_225455_317.jpg

IMG_20241020_225455_453.jpg

IMG_20241020_225456_177.jpg

IMG_20241020_225503_160.jpg

IMG_20241020_225503_167.jpg

IMG_20241020_225503_191.jpg

IMG_7487.JPG