داخلی
»مطالب کتابداری
»کتابخانه های عمومی
جلسه شاهنامهخوانی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد
به گزارش لیزنا بر اساس اعلام روابط عمومی مراکز فرهنگی هنری منطقه 8 و فرهنگسرای گلستان، هشتمین برنامه حکیم خرد «نشست ادبی شاهنامهخوانی» در فصل تابستان روز یکشنبه، 21 مرداد با حضور استاد حمید تجریشی در کتابخانه فرهنگسرای گلستان برگزار شد. در این برنامه که با هدف آشنایی بیشتر مخاطبان با گنجینههای اصیل و غنی ادبیات فارسی اجرا میگردد، حمید تجریشی، کارشناس برنامه، به شرح و تفسیر ابیات شاهنامه فردوسی پرداخت.
او در ادامه مباحث جلسه قبل، پیرامون داستان «زال و رودابه» در شاهنامه صحبت کرد و گفت: داستان «زال و رودابه» را باید یکی از بخشهای مهم و آموزنده شاهنامه دانست. مباحثی که در این داستان مطرح میشود، علاوه بر وجه داستانی و زیبایی خود، نکات آموزندهی فراوانی نیز دارد که در این جلسه به آن اشاره خواهیم کرد.
ایمان و توکل خالصانه بر پروردگار ویژگی اصلی تمام قهرمانان شاهنامه است
وی سپس به مباحث مهم و تعلیمی داستان «زال و رودابه» در شاهنامه پرداخت و گفت: اولین موضوع مهم در شاهنامه و به ویژه در این داستان، موضوع ایمان و توکل خلوصانه به پروردگار است. در تمام قسمتهای شاهنامه، یاد خدا، توکل به او و مددخواستن از او ذکر دائم و مستمر فردوسی است. در شاهنامه، هرنامهای که یک پهلوان به شاه یا پهلوانان دیگر مینویسد مانند نامههای سام به منوچهر یا زال به سام و یا هر نامهای که فرزندی به پدر یا مادرش مینویسد مثل نامههای منوچهر به فریدون، نامه فرانک به فریدون و غیره با ابیاتی پرحکمت و شیوا زبان به ستایش پروردگار، قدردانی از نعمتهای او و نقل حکمت امور در خلقت او گشوده میشود. این موضوع در مورد تمام شخصیتهای مهم شاهنامه نیز صادق است. وجود ابیات اینچنینی در شاهنامه نشان میدهد که فردوسی همچون عارفی راستین از ذکر قلبی عابدانه غافل نیست و از خواننده کتابش میخواهد که او نیز همانند خودش، نام و یاد خدا را سرلوحه تمام کارهای کوچک و بزرگ زندگیاش قرار بدهد.
صدق و راستی در عشق، ویژگی بارز عاشقان در شاهنامه
تجریشی به صدق و راستی در شاهنامه اشاره کرد و گفت: موضوع دیگر، نمایش صدق و اخلاص رودابه و زال در پایبندی به عشق عفیف و پاک خود و نترسیدن از ملامت دشمنان، تهدید بدخواهان و خیرخواهی تهی از دانش اطرافیان است. اساسا باید به یاد داشته باشیم که اولین مانع در راه وصول به حقیقت و رسیدن به محبوب، احساس ترس در مقابل بدگویان است. چنانکه زال با آنکه میداند عشق بیدار شده در قلبش، به علت تخالف دو طایفه ایرانی و عرب، یک عشق ممنوع است و احتمال دارد سام و منوچهر به چنین ازدواجی رضایت ندهند، در همان ابتدا سرتسلیم فرو نمیآورد و فرمانبرداری از خدای عشق و محبت را به فرمانبرداری از هر قدرت دیگری ترجیح میدهد. رودابه نیز در پایداری و دفاع از عشق پاک خود، صداقت و شجاعت به خرج میدهد؛ نه از ملامت دوستان و اطرافیان و نه از تنبیه مادرش، ترس به دل راه نمیدهد و در نهایت نیز به پاس راستگوئی و نیت پاکشان، پروردگار خیرخواه، ایشان را به مراد دلشان میرساند. به تعبیر فرزانگام و عرفان عالیمقام، عشق زمانی ارزشمند است که مبتنی بر سست عهدی و تزویر و دروغ نباشد. به قول مولانا:
عشق هایی کمتر پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
شاهنامه فردوسی با جاهلیت اعراب مبارزه میکند
این کارشناس شعر و ادبیات به موضوع اهمیت به زن در شاهنامه اشاره کرد و گفت: موضوع دیگر تقابل با بیحرمتی مرد عرب نسبت به زنان است. مهراب که از نسل تازیان جاهل پیش از بعثت پیامبر اکرم صلیالله عیله و آله و سلم است، با اظهار تاسف از اینکه خداوند به او دختری داده است، قصد دارد تا او را زنده بهگور کند اما در عین حال، فردوسی شخصیتی مثل سیندخت، همسر مهراب را قرار میدهد که شخصیتی خردمند است و در راه نجات دخترش و جلوگیری از ایجاد جنگ و آشوب میان ایران و کابل، چنان درایتی را از خود نشان میدهد که سام پهلوان در ستایش او سخنان پر از مدح و تحسین را بیان میکند.
او اضافه کرد: موضوع مهم دیگری که در شاهنامه مطرح میشود، اعتقاد به تقدیرگرائی و توجه به نقش آسمان در سرنوشت انسانها است. این مطلب یکی از بن مایههای حکمی شاهنامه و از جمله مسائل مورد توجه فردوسی است. دقت داشته باشید که در شاهنامه هرگاه بزرگان با واقعهای روبهرو میشدند که از خیر و شر عواقب آن آگاه نبودند، به ستارهشناسان و موبدان روحانی مراجعه میکردند و از آنان میخواستند تا با تحقیق در علم نجوم از حقیقت ماجرا اطلاع یابند. بنابراین میتوان گفت که هیچ واقعه مهمی در شاهنامه رخ نمیدهد که بزرگان بدون اطلاع از اصحاب نجوم و موبدان آگاه در باب آن دست به کاری بزنند. از قضا پیشبینی موبدان هم غالبا صحیح از آب درمیآید. هلمر رینگرن، نویسنده و محقق سوئدی در کتابی تحت عنوان «تقدیر باوری در منظومه های حماسی ایران، شاهنامه و ویس ورامین» که توسط آقای ابوالفضل خطیبی ترجمه شده است، ضمن بررسی علمی دقیق، این موضوع را از جهات مختلف بهویژه از جهت تقارن و همسوئی با مشکلات بزرگ فلسفی یعنی جبر و اختیار بررسی کرده و به نتایج جالب توجهی نیز دست یافته است.
فردوسی، روانشناسی برای روح انسانها
تجریشی به دیگر آموزه مهم شاهنامه فردوسی اشاره کرد و گفت: یکی دیگر از آموزههای مهم شاهنامه را میتوان دقت نظر فردوسی در ارائه نکات ظریف مربوط به روانشناسی انسانها و جستجوی انگیزههای روانی آنان برای اقدام در هر کار دانست. در واقع باید گفت که فردوسی مانند یک رماننویس خبره امروزی، در طی سامان بخشیدن به جوانب کلی داستانها و صحنهپردازیهای بینظیر بزم و غم و شادی، ضمن توجه در گفتار خود، پرسوناژهای داستانش را بر آن میدارد تا به نحوی بسیارعالمانه تاثیر نفسانیات بشری را در اتخاذ تصمیمات نشان بدهد. برای مثال، با نمایش برخی از صفات نیک و ملکات شایسته مهراب او را مورد تحسین زال میسازد و بالعکس. فردوسی با چنین کارهای روان شناسانه، باطن قهرمانان شاهنامه را به ما نشان میدهد. او در انجام چنین امری بسیار دقیق است و آنقدر اصرار میورزد که میتوان گفت هیچ سخنی بر زبان شخصیتهای اثرش نمیرود که فردوسی زمینه روانی-نفسانی گفتن آن را به ما نشان نداده باشد. یکی از موضوعات مهمی که در این داستان دیده میشود، استفاده زال از نقطه ضعف پدرش برای بیرون افکندن او از خانه است و البته عذاب وجدانی که بعدا گریبانگریش میشود. فردوسی با نقل این ماجرا ما را آگاه میسازد که اگر چه استفاده از نقطه ضعف انسانها برای پیش برد کار خویش امری شرافتمندانه و خداپسندانه نیست، اما اگر شخصی در راه امر خیر، با نیتی پاک و برای رضای خدا چنین عملی را انجام دهد گناهی برای او متصور نیست. زال یکی دوبار از حساسیت وجدان سام برای جور و ستمی که در حقش روا داشته استفاده میکند و سام با آنکه قلبا راضی به انجام خواسته زال نیست ولی رقت احساسات و رافت پدریاش که همان نقطه ضعف او است، او را وادار به مدارا با فرزند میسازد. در قسمتهای دیگری از شاهنامه نیز چنین نمونههایی مبنی بر استفاده شایسته و ناشایسته شخصیتها از نقطه ضعفهای یکدیگر نمودار است.
حمید تجریشی به آخرین آموزه از شاهنامه اشاره کرد و گفت: نکات ریز و درشت دیگری هم در همین داستان وجود دارد. برای مثال به ماجرای برخورد سیندخت با زن واسطهای که میان زال و رودابه به خبر بردن و انتقال هدایای طرفین مشغول است، اشاره میکنم. فردوسی برای توصیف مواجهه سیندخت با آن زن، فقط در چند بیت موجز نکات بسیار ظریف و قابل تاملی را مطرح میکند که ضمن نقل داستان به آنها اشاره خواهیم کرد.
وی سپس ابیاتی از شاهنامه پیرامون داستان زال و رودابه را خواند.
میان سپهدار و آن سرو بن زنی بود گوینده شیرین سخن
پیام آوریدی سوی پهلوان هم از پهلوان سوی سرو روان
سپهدار دستان مر او را بخواند سخن هر چه بشنید با او براند
بدو گفت نزدیک رودابه رو بگویش که ای نیک دل ماه نو
سخن چون ز تنگی به سختی رسید فراخیش را زود بینی کلید
فرستاده باز آمد از پیش سام ابا شادمانی و فرخ پیام
بسی گفت و بشنید و زد داستان سرانجام او گشت همداستان
سبک پاسخ نامه زن را سپرد زن از پیش او بازگشت و ببرد
به نزدیک رودابه آمد چو باد بدین شادمانی ورا مژده داد
پری روی بر زن درم برفشاند به کرسی زر پیکرش برنشاند
سبک پاسخ نامه زن را سپرد زن از پیش او بازگشت و ببرد
به نزدیک رودابه آمد چو باد بدین شادمانی ورا مژده داد
پری روی بر زن درم برفشاند به کرسی زر پیکرش برنشاند
یکی شاره سربند پیش آورید شده تار و پود اندرو ناپدید
همه پیکرش سرخ یاقوت و زر شده زر همه ناپدید از گهر
یکی جفت پر مایه انگشتری فروزنده چون بر فلک مشتری
فرستاد نزدیک دستان سام بسی داد با آن درود و پیام
زن از حجره آنگه به ایوان رسید نگه کرد سیندخت او را بدید
زن از بیم برگشت چون سندروس بترسید و روی زمین داد بوس
پر اندیشه شد جان سیندخت ازوی به آواز گفت از کجایی بگوی
زمان تا زمان پیش من بگذری به حجره درآیی به من ننگری
دل روشنم بر تو شد بدگمان بگویی مرا تا زهی گر کمان
بدو گفت زن من یکی چارهجوی همی نان فراز آرم از چند روی
بدین حجره رودابه پیرایه خواست بدو دادم اکنون همینست راست
بیاوردمش افسر پرنگار یکی حلقه پرگوهر شاهوار
بدو گفت سیندخت بنماییام دل بسته ز اندیشه بگشاییام
سپردم به رودابه گفت این دو چیز فزون خواست اکنون بیارمش نیز
بها گفت بگذار بر چشم من یکی آب بر زن برین خشم من
درم گفت فردا دهد ماه روی بها تا نیابم تو از من مجوی
همی کژ دانست گفتار او بیاراست دل را به پیکار او
بیامد بجستش بر و آستی همی جست ازو کژی و کاستی
به خشم اندرون شد ازان زن غمی به خواری کشیدش بروی زمی
چو آن جامههای گرانمایه دید هم از دست رودابه پیرایه دید
در کاخ بر خویشتن بر ببست از اندیشگان شد به کردار مست
بفرمود تا دخترش رفت پیش همی دست برزد به رخسار خویش
دو گل رابدو نرگس خوابدار همی شست تا شد گلان آبدار
به رودابه گفت ای سرافراز ماه گزین کردی از ناز برگاه چاه
چه ماند از نکو داشتی در جهان که ننمودمت آشکار و نهان
ستمگر چرا گشتی ای ماهروی همه رازها پیش مادر بگوی
که این زن ز پیش که آید همی به پیشت ز بهر چه آید همی
سخن بر چه سانست و آن مرد کیست که زیبای سربند و انگشتریست
ز گنج بزرگ افسر تازیان به ما ماند بسیار سود و زیان
بدین نام بد دادخواهی به باد چو من زادهام دخت هرگز مباد
زمین دید رودابه و پشت پای فرو ماند از خشم مادر به جای
فرو ریخت از دیدگان آب مهر به خون دو نرگس بیاراست چهر
به مادر چنین گفت کای پر خرد همی مهر جان مرا بشکرد
مرا مام فرخ نزادی ز بن نرفتی ز من نیک یا بد سخن
سپهدار دستان به کابل بماند چنین مهر اویم بر آتش نشاند
چنان تنگ شد بر دلم بر جهان که گریان شدم آشکار و نهان
نخواهم بدن زنده بیروی او جهانم نیرزد به یک موی او
دان کو مرا دید و بامن نشست به پیمان گرفتیم دستش بدست
فرستاده شد نزد سام بزرگ فرستاد پاسخ به زال سترگ
زمانی بپیچید و دستور بود سخنهای بایسته گفت و شنود
فرستاده را داد بسیار چیز شنیدم همه پاسخ سام نیز
به دست همین زن که کندیش موی زدی بر زمین و کشیدی به روی
فرستاده آرنده نامه بود مرا پاسخ نامه این جامه بود
فروماند سیندخت زان گفتگوی پسند آمدش زال را جفت اوی
چنین داد پاسخ که این خرد نیست چو دستان ز پرمایگان گرد نیست
بزرگست پور جهان پهلوان همش نام و هم رای روشن روان
هنرها همه هست و آهو یکی که گردد هنر پیش او اندکی
شود شاه گیتی بدین خشمناک ز کابل برآرد به خورشید خاک
نخواهد که از تخم ما بر زمین کسی پای خوار اندر آرد به زین
رها کرد زن را و بنواختش چنان کرد پیدا که نشناختش
چنان دید رودابه را در نهان کجا نشنود پند کس در جهان
بیامد ز تیمار گریان بخفت همی پوست بر تنش گفتی بکفت
گرانمایه سیندخت را خفته دید رخش پژمریده دل آشفته دید
بپرسید و گفتا چه بودت بگوی چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی
چنین داد پاسخ به مهراب باز که اندیشه اندر دلم شد دراز
ازین کاخ آباد و این خواسته وزین تازی اسپان آراسته
وزین بندگان سپهبدپرست ازین تاج و این خسروانی نشست
وزین چهره و سرو بالای ما وزین نام و این دانش و رای ما
بدین آبداری و این راستی زمان تا زمان آورد کاستی
به ناکام باید به دشمن سپرد همه رنج ما باد باید شمرد
یکی تنگ تابوت ازین بهر ماست درختی که تریاک او زهر ماست
بکشتیم و دادیم آبش به رنج بیاویختیم از برش تاج و گنج
چو بر شد به خورشید و شد سایهدار به خاک اندر آمد سر مایهدار
برینست فرجام و انجام ما بدان تا کجا باشد آرام ما
به سیندخت مهراب گفت این سخن نوآوردی و نو نگردد کهن
سرای سپنجی بدین سان بود خرد یافته زو هراسان بود
یکی اندر آید دگر بگذرد گذر نی که چرخش همی بسپرد
به شادی و انده نگردد دگر برین نیست پیکار با دادگر
بدو گفت سیندخت این داستان بروی دگر بر نهد باستان
خرد یافته موبد نیک بخت به فرزند زد داستان درخت
زدم داستان تا ز راه خرد سپهبد به گفتار من بنگرد
فرو برد سرو سهی داد خم به نرگس گل سرخ را داد نم
که گردون به سر بر چنان نگذرد که ما را همی باید ای پرخرد
چنان دان که رودابه را پور سام نهانی نهادست هر گونه دام
ببردست روشن دلش را ز راه یکی چاره مان کرد باید نگاه
بسی دادمش پند و سودش نکرد دلش خیره بینم همی روی زرد
چو بشنید مهراب بر پای جست نهاد از بر دست شمشیر دست
تنش گشت لرزان و رخ لاجورد پر از خون جگر دل پر از باد سرد
همی گفت رودابه را رود خون بروی زمین بر کنم هم کنون
چو این دید سیندخت برپای جست کمر کرد بر گردگاهش دو دست
چنان دید رودابه را در نهان کجا نشنود پند کس در جهان
بیامد ز تیمار گریان بخفت همی پوست بر تنش گفتی بکفت
گرانمایه سیندخت را خفته دید رخش پژمریده دل آشفته دید
بپرسید و گفتا چه بودت بگوی چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی
چنین داد پاسخ به مهراب باز که اندیشه اندر دلم شد دراز
ازین کاخ آباد و این خواسته وزین تازی اسپان آراسته
وزین بندگان سپهبدپرست ازین تاج و این خسروانی نشست
وزین چهره و سرو بالای ما وزین نام و این دانش و رای ما
بدین آبداری و این راستی زمان تا زمان آورد کاستی
به ناکام باید به دشمن سپرد همه رنج ما باد باید شمرد
یکی تنگ تابوت ازین بهر ماست درختی که تریاک او زهر ماست
بکشتیم و دادیم آبش به رنج بیاویختیم از برش تاج و گنج
چو بر شد به خورشید و شد سایهدار به خاک اندر آمد سر مایهدار
برینست فرجام و انجام ما بدان تا کجا باشد آرام ما
به سیندخت مهراب گفت این سخن نوآوردی و نو نگردد کهن
سرای سپنجی بدین سان بود خرد یافته زو هراسان بود
یکی اندر آید دگر بگذرد گذر نی که چرخش همی بسپرد
به شادی و انده نگردد دگر برین نیست پیکار با دادگر
بدو گفت سیندخت این داستان بروی دگر بر نهد باستان
خرد یافته موبد نیک بخت به فرزند زد داستان درخت
زدم داستان تا ز راه خرد سپهبد به گفتار من بنگرد
فرو برد سرو سهی داد خم به نرگس گل سرخ را داد نم
که گردون به سر بر چنان نگذرد که ما را همی باید ای پرخرد
چنان دان که رودابه را پور سام نهانی نهادست هر گونه دام
ببردست روشن دلش را ز راه یکی چاره مان کرد باید نگاه
بسی دادمش پند و سودش نکرد دلش خیره بینم همی روی زرد
چو بشنید مهراب بر پای جست نهاد از بر دست شمشیر دست
تنش گشت لرزان و رخ لاجورد پر از خون جگر دل پر از باد سرد
همی گفت رودابه را رود خون بروی زمین بر کنم هم کنون
چو این دید سیندخت برپای جست کمر کرد بر گردگاهش دو دست
تجریشی در توضیح این ابیات گفت: همانطور که اشاره کنم، خانم واسطهای وجود داشت که پیامها و هدایا را منتقل میکرد. آن زن پیش زال آمد تا پیامی را برای رودابه ببرد. زال به او گفت که به رودابه پیام بدهد که اگر چه اوضاع خوب نیست اما بهزودی کلید خوشایندی این در را بدست خواهد آورد. پدرم، سام در ابتدا راضی نمیشد اما اکنون راضی به این ازدواج شده است. وقتی که آن زن این پیام را برای رودابه برد، رودابه از خوشحالی او را روی صندلی زرنشان، نشاند و به او شال و روسری از طلا هدیه داد. سیندوخت از کاری که رودابه کرده است ناراحت است و قضیه رودابه و زال را به منوچهر میگوید و مهراب نیز به شدت ناراحت میشود و حتی میگوید: ای کاش زنده بگورش میکردم اما بعد از مدتی با دیدن دخترش حالش عوض میشود و به او میگوید چرا با این اهریمن میخواهی ازدواج کنی؟ این گفتگوی پدر و دختر ادامه دارد.
در پایان این جلسه، پرسش و پاسخ مخاطبان از کارشناس برنامه، انجام شد.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.