داخلی
»مطالب کتابداری
»سخن هفته
لیزنا، مجید صمیمی نژاد، کتابدار: تمام شب را میگریستم؛ من، مردی، همچون زنی مویه میکردم، و هربار که میخواستم گریبان رها کنم از این کابوس شوم: شبح مردی که پشت دربِ بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان انتظار همسرش را میکشد...، عاجز میماندم از این تقلا و باز میگریستم به درد. شبح مرد با خود میگفت: "ها، پس چه شد؟ چرا نمیگذارند ببینمش؟!" دمی پیش از این نوزاد خود را دیده است؛ میخواهد به او بگوید:"بانوی من، بچهامان بفهمینفهمی به من رفته...اما،...نه...، همه همچون تو زیباست، نازنینم" شبح مرد همه این کلمات شیرین را برای همسرش مهیا کرده تا لبخندی بر چهره رنگپریده او بیاورد. میخواهد به شمع زندگیاش از شعاع آفتابی بگوید که کمی آنسوتر، در قشقرق بیامان نوزادان، رد میکشد تا به زندگیاشان بتابد؛ اما شمع که به سحر رسیده، دارد فرومیمیرد از آخرین شعلههایش.
آقای وزیر بهداشت،
هرچند شما جراح فوق تخصص چشم هستید ولی شاید هیچوقت لمس نکرده باشید که اگر کسی آبمروارید، آنهم از نوع مادرزادیاش بگیرد دنیا را چطور می بیند؟ من اینگونه بودهام و روزی که پدرم، در هشت سالگیام، به تجویز یکی از همکارانتان که بهش پروفسور میگفتند، مجبور شد مرا برای جراحی در بیمارستان بستری کند، ناگهان به مدد همان خرافات، که صبر آمده، منصرف شد و مرا به خانه برد. یک سال بعد، همکار دیگرتان، دکتر میردهقان، به پدرم گفت:" معلوم نیست به کدام بینوائی نان رساندهای که دعای خیرش پسرت را آن روز ازکور شدن نجات داده"!
من کور نشدم و به لطف صبری هجدهساله و دستان پرتوان دکتر میردهقان توانستم دنیا را جور دیگری ببینم. اما خواهر و همکارم، منصوره حسینیشعار، پرکشید تا فرزند خود را از آسمان تماشا کند.
آقای وزیر بهداشت،
دو هفته پیش، چهارشنبه، زنی بی اینکه بوی فرزندش را بشنود، به آسمان پرکشیده، تا از آنجا بزرگشدنش را تماشا کند؛ نوزادش از آرامش تپش قلب مادر محروم مانده؛ مردی، عشقش را در خاک کرده؛ و مادربزرگی نمیداند قطراتی که از چشمانش میچکد از شوق دیدن نوه است یا گدازههای سوزان غم پرپر شدن دختر.
آقای وزیر بهداشت،
کاش بتوانید تصور کنید، آنها که آبمروارید میگیرند، دنیا را بیش و کم، مبهم و تار می بینند. اگر چون من کودکی باشند و بی هیچ خاطرهای از تصویر دقیق هرچیزی، مجبورند به همه چیز، حتی به چشمانشان، شک کنند و در دنیای پر از ابهامِ تصاویر و اشیاء لرزان، برای ذره ای یقین و آرامش قلب، به همه چیز نزدیک شوند تا در گرگ و میش یک غروب، لمسش کنند با دستانشان، آنچه را که از دور، شبحی یا تنۀ درختی میدیدهاند و در اصل آدمی بوده است.
آقای وزیر بهداشت،
نمی خواهم بگویم کاش آبمروارید بگیرید، اما کاش به اندازه کسی چون یکی از مریض های آبمرواریدیاتان ذرهای از آن اعتمادبهنفس سرشار دست بکشید در گفتنهایتان و شک کنید و دقیقتر شوید در اعمال همکارانتان. آیا شما میتوانید چنین کنید؟ شما که در تلویزیون به صراحت میگویید صرف نمی کند برای داروی کودکانی که به زودی به مرضی لاعلاج میمیرند، هزینه کنید؛ شما که به پیرمردی مستأصل و نیازمند میگویید: خودت...!
آقای وزیر بهداشت،
خواهر و همکارم، هرچند هیچوقت از نزدیک ندیدمش، امروز دیگر نیست که کتابخانهاش را اداره کند؛ که برای گسترش فرهنگ خواندن بکوشد؛ که از کتاب "چهل نامه کوتاه به همسرم" نادر ابراهیمی برای مراجعهکنندگان کتابخانهاش بگوید؛ او نیز چون من زمانی دانشجوی رشته کتابداری بوده و روزی استادمان در کلاس گفت:"کاش برای کتابداران هم یک نظام نظارتی مثل نظام پزشکی وجود داشت تا هر آدم بیاخلاق و بیسوادی کتابدار نشود، درست مثل هر آدم بی اخلاق و بیسوادی که بخواهد ادعای پزشکی کند"!
آقای وزیر بهداشت،
در روزگار بدی به سر میبریم که هرچه نان برای مردم گران میشود، برای برخی از همکارانتان و نمیدانم، شاید، برای خودتان، جان، رایگان میشود و بیاعتنایی، فراوان.
دوست دارم دستکم، اگر شما یا همکارانتان این نوشته را میبینید، پزشکان را از اتهام بیاحساس بودن مبرا کنید و برای لحظاتی متأثر شوید با کلماتی که منصوره حسینی شعار درباره کتاب"چهل نامه کوتاه به همسرم" نادر ابراهیمی در ستون "برگ سپید" همین خبرگزاری نوشته است و عبارتی معنادار که از این کتاب برای خوانندگانش برگزیده:
"با خواندن نامههای کتاب، درس زندگی و احترام میآموزیم که با بیان چند جمله شیرین میتوان عشقها را یادآوری کرد و شادمان در کنار خانواده به ثبت بهترین خاطرات اندیشید.
در آخرین نامه و چهلمین نامه، نگرانی نویسنده از جدایی از همسر و ترک او با سفر آخرت بیان شده است. نامه ای که حکم وصیت به همسرش را دارد، بسیار خواندنی و در عین حال متاثر کننده است:
...
يك روز عاقبت قلبت را خواهم شكست
- يك روز عاقبت. نه با سفري يك روزه نه با سفري بلند، بل با آخرين سفر يك روز عاقبت قلبت را خواهم شكست-
يك روز عاقبت.
نه با كلامي كم توشه از مهرباني
نه با سخني توبيخكننده
بل با آخرين كلام".
صمیمی نژاد، مجید. « جان، رایگان! (برای آقای وزیر بهداشت)». سخن هفته لیزنا، شماره 3،420 دی ۱۳۹۷.
جناب دکتر فتاحی کاش امیدی بود.. کاش
همین طور مدرسان، اساتید و وزیران محترمی که در هر مرحله ای مسولیت آموزش افرادی این چنین فارغ از وجدان کاری را برعهده داشته اند و به ایشان اجازه ورود به مراحل بالاتر آموزشی را داده اند تا تیغ مرگ را بدست بگیرند هم باید مورد سوال قرار بگیرند..
حال مدرسه ای که مبصرها جای معلم ها را بگیرند چگونه خواهد بود؟ حال امروز ما همان است: کسانی در جای مدیران نشسته اند که نه توان مدیریت دارند، نه عشق مدیریت دارند، و نه دانش آن را. اما مبصری بلدند، و بلدند که داد خود را - چه بسا با بیداد- از دیگران بستانند... گویی که هنوز در دورۀ دبستان مانده ایم ...
ابتدائا عرض کنم که بنده هم بسیار متاثر از این رویداد برای همکار محترم همدانی هستم و به نوبه خودم به خانواده محترم ایشان تسلیت می گویم.
اما در خصوص نوشته آقای صمیمی نژاد
متن با احساسی و حقیقتا تاثیرگذاری است، اما از نظر بنده یه خرده تند است. البته بنده این نوع متن رو جذاب میدونم و تند بودنش رو درک میکنم. اما واقعیت اینه بیش از اینکه مخاطب وزیر باشه یا هر کس دیگر، سهل انگاری متوجه تیم پزشکی بیمارستان مربوطه است.
سالانه حدود 20 هزار نفر در تصادفات جاده ای از بین می روند و بنده هم خودم در این تصادفات دو عزیز با هم از دست داده ام ولیکن مسله اینه که جامعه در بخش های مختلف مشکلات زیادی داره و اینگونه نمی توان یک نفر را مقصر مشکلات قلمداد کرد.
منم با آقای امیری موافقم نمیشه گفت همه ی مشکلاتی که پیش اومده رو بگیم که وزیر دخیل بودن.
با اینکه آقای وزیر اشتباهاتی داشتن ولی یکی از بهترین وزرای بهداشت بودن
اگر آقای وزیر x نبود و آقای y این اتفاقات ممکن بازم بیفته... فرقش اینه که شاید برای شخص من نمیافتاد.
عدم توجه به علم در رشته های مختلف و در گوشه نشاندن علم، باعث ایجاد این اشتباهات و تباهی ها میشود.
آیا ما کتابداران میزان آسیب رو که به جامعه زدیم با ندانم کاری، با کوتاهی، با عدم نگاه علمی به شغلمان میتونیم حساب کنیم......
به جای فرد باید بتوانیم اون فرهنگ و بستری رو که افراد را اینگونه بار میاره توبیخ کنیم .
با تشکر
نوشته آقای صمیمی نژاد نمونه ای از واکنش حرفه کتابداری و اطلاع رسانی به رخدادهای مهم در جامعه است.
مرگ یک کتابدار (احتمال بر اثر لغزشهای پزشکی و غفلتهای مرسوم) همه ما را تحت تاثیر قرار داده و غمزده کرده است.
نشان دادن واکنش و مطرح کردن برخی ریشه های این رخداد دردناک می تواند وجدان ما را بیدار کند تا نسبت به اینگونه غفلتها واکنش نشان دهیم.
نمی دانم می توان امیدوار بود که مخاطب و یا مخاطبان اصلی نوشته آقای صمیمی نژاد تحث تاثیر این موضوع قرار گیرند و راههای منطقی برای عدم تکرار این رخدادهای رو به افزایش را دنبال کنند یا نه؟