داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار:
دشواری مطالعه و درک مفاهیم فلسفی و نظری برای همه است، حتا خود فیلسوفان. اما ایگلتون خوشقلم است و نوشتههایش جذاب؛ شاید به این خاطر که در مرز بین فلسفه و ادبیات مینویسد؛ و منتقد و نظریهپرداز ادبی است. بسیاری از آثارش توسط مترجمان و ناشرانی خوب، ترجمه شدند: معنای زندگی، نظریۀ ادبی، پرسشهایی از مارکس، آثار ادبی را چگونه بخوانیم، ماتریالیسم، امید بدون خوشبینی، چگونه شعر بخوانیم، چگونه ادبیات بخوانیم، درآمدی بر ایدئولوژی، پس از نظریه، رخداد ادبیات، کارکرد نقد از جملۀ آنهاست. مطالعۀ "معنای زندگی" را برای علاقمندان به زندگی و معنای آن به طور خاص توصیه میکنم!
در این یادداشت میخواهم درباره "کارکرد نقد" به نکتههای اشاره کنم که این روزها بسیار به آن نیاز داریم. عنوان "نقد نقد" هم میتوانست گویای محتوای کتاب و رویکرد نویسندهاش باشد. نکته برجستهتر از خود نقد و کارکردهایش به نظرم "فضای اجتماعی" است که نقد را میپذیرد و منتقد میپروراند. شاید بر همین اساس است که خود نویسنده هم در آغاز کتاب، مفهوم "فضای عمومی" هابرماس را برجسته ساخت. توصیف بافت اجتماعی نقد تا پایان اثر برجسته است.
نقد مدرن اروپا را تری ایگلتون زاییدۀ مبارزه با نظامهای استبدادی میداند: نظامهای برخاسته از قدرت فاسد کلیسا و دیگر ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اروپا در قرنهای سیاه، و فضای متفاوت و موجد نقد مدرن در دوران رنسانس علمی و اجتماعی در قرن 15 و 16. وی در کتاب "کارکرد نقد" میخواهد نشان دهد که امروزه نقد با اهداف، کارکردها، خاستگاهها و سنتهای اولیۀ خود فاصله گرفته و بیشتر شاخهای از روابط عمومی صنعت ادبیات یا یک مسئله کاملا دروندانشگاهی شده است. او معتقد است نقد برای ایفای نقش و کارکرد اصلی خود باید همان سنتهایی را زنده کند که زمینهساز نوزایی و تحول بود؛ نه این که بخشی از نظام قدرت و توجیهگر ادامۀ آن باشد.
البته به نظرم نباید غافل بود که امروزه نهاد آموزش، پژوهش، نقد و سایر نهادهای دانشی و دانشکاران غربی بخشی از همان ساختارها و نظامهای تازۀ قدرت هستند که عمدتا در دوران رنسانس و پس از آن در همکنشی با سایر اجزای اجتماع توسعه یافتند؛ هم از آنها تغذیه میکنند و نیز سیرابشان میکنند. در واقع، نتیجۀ یک تقسیم کار برای رشد و بقای همان نظامهای سیاسی و اجتماعی است که از رنسانس یا انقلاب فکری و علمی اروپا کم و بیش در کشورهای مختلف و با الگوها و سازوکارهای متفاوت در حال گسترش است.
آنچه ایگلتون دروندانشگاهی یا بخشی از صنعت ادبیات و به معنای فاصله گرفتن نقد از سنتهای اجتماعیِ خاستگاهش میداند حاوی این پیام نیز میباشد که نهادهای دانشی در غرب و جوامع مدرن در ترکیب با دیگر نهادها و نیازهای اجتماعی درهمتنیده هویت یافتهاند. در نتیجه با تقویت نقد و اصلاح دروندادها و بروندادهاشان به نحوی دارند کارکردها و جایگاهشان را در همان سازوکاری تقویت میکنند که به آنها هویت و برجستگی داده است و خود نیز در ارتقای آن سهم داشتند و دارند؛ در واقع نقد در آنجا در خدمت بازسازی نقشها و کارکردهای همان ساختارها و نهادهایی است که از گذشته تا کنون به تدریج در رابطه با نیازهای گوناگون جامعه و همان ساختارها و نگرشها تعریف شدهاند: "جامعۀ دانشی یا اطلاعاتی" شاید گویای توفیقشان در انجام همان ماموریتهایی است که در اصل برای آن هستی یافتهاند. به عبارت دیگر، اهداف و کنشهایشان بهتر است بر اساس نقششان در کاهش اصطکاک و تعارض بین اجزای گوناگون نظامهای اجتماعی و نیز افزایش کارکرد و کارایی خودشان و کل نظام جاری ارزیابی شود، و نیز بر اساس کم و کیف پشتیبانی سایر اجزای جامعه از آن. نقد جالب توجه و مهم ایگلتون بر فضای نقد غرب را از این نظر باید با احتیاط و تامل خواند که خود وی نگاهی منتقدانه نسبت به نظام سرمایهداری دارد که تا حدی تحت تاثیر دیدگاههای انتقادی سوسیالیستهاست. شاید به همین دلیل است که وی در آخرین سطر کتابش نه فقط بار دیگر تاکید میکند که "نقد مدرن زاییدۀ مبارزه با دولت استبدادی است" بلکه بلافاصله ادامه میدهد که "و شاید اصلا آیندهای نداشته باشد، مگر آن که آیندهاش امروز مبارزه با دولت بورژوایی تعریف شود." که شاید نوعی سوگیری ایدئولوژیکی است که گویا خود را نیز از آن برحذر نمیداند.
نگاه انتقادی غرب و بخصوص اروپا نسبت به مارکسیسم و سرمایهداری، هر دو را میتوان همالان هم در جامعۀ غربی دید؛ نمونهاش حضور برجستۀ خود ایگلتون و همفکرانش، و حتا خود مارکس در جامعۀ علمی و حتا نظام سیاسی و اجتماعی آنجا دانست. برای مثال مجید مددی (که خود متخصص اندیشههای مارکس است) در مقدمهاش بر ترجمه و تالیف کتاب "علم و ایدئولوژی" از آلتوسر، دانشمند و نظریهپرداز مطرح نئومارکسیست، به خوبی همین فضای انتقادی دانشگاههای اروپا نسبت به اندیشههای مارکس و دیگر دانشمندان و نظریهپردازان را ترسیم میکند. وی مینویسد مارکس و انگلس محصول همین نظام علمی و اجتماعی غرب و بخصوص اروپاست. با این تفاوت که جامعۀ غربی و دانشگاههایش نگاهی منتقدانه نسبت به اندیشههای مارکس و سایر دانشمندان و فلاسفه دارد؛ نه این اندیشهها را دربست پذیرفتند و نه نسبت به آنها بیتفاوتاند. با این که نظام غالب در این کشورها سرمایهداری است اما بیتوجه به آموزههای مارکس و سوسیالیسم در کشورداری نیستند. در واقع، نظام علمی، دانشگاهی، اقتصادی و اجتماعی غرب با نگاهی منتقدانه از این آموزهها در عمل و نظر بهره میبرد.
نقطه مقابل آن کشورهایی مثل ایران است که مدعیان مارکسیستی را در دورههایی از تاریخ پروراند که اغلب نگاهی سطحی و بسیار دور از آموزههای خود مارکس داشتند. امروزه بسیاری از نویسندگان و محققان منصف، از جمله برخی از کنشگران چپ دیروز دارند گذشتهای را نقد و توصیف میکنند که دور از نگاه انتقادی در جستجوی راهحلی ثالث بودند؛ البته از همۀ طیفها. در این کشورها عمدتا برخی از احزاب و گروههای سیاسی و چریکی در دهههای گذشته نسخههای تحریفشده، ناقص و اغلب تجویزی احزاب کمونیستی شوروی و مثل آن را برای مبارزات سیاسی و مسلحانه پذیرفتند و بر اساس همین نگاه سودار و غیرانتقادیشان نیز ادعای تحول و انقلاب داشتند؛ و با کمترین همکنشی با دانشمندان و متخصصان دانشگاهی و غیردانشگاهی کشور و جهان که اغلب نگاه علمی و انتقادی نسبت به هر اندیشهای دارند. متاسفانه هنوز نگاه سیاستمداران، احزاب، گروهها و کنشگران سیاسی و اجتماعی ایران و حتا محققان و متخصصان دانشگاهی و غیردانشگاهی نسبت به اندیشهها و مکتبهای فکری، فلسفی، سیاسی و اجتماعی جهانی و حتا داشتههای خودشان، عمیق و انتقادی نیست. بلکه کممایه و حاکی از دیدگاههای ناقص و نادرستی است که با خاستگاهشان بسیار فاصله دارد. نمونهاش همین انتقال نادرست اندیشههای مارکس و دیگر فلاسفه و دانشمندان غربی است که بسیار نیز خسارتبار بود. آثار و تجربههای مستند زیادی وجود دارد که نشان میدهد سرآمدان و مدعیان درک و فهم و انتقال اندیشههای مارکسیستی در ایران نه فقط آن را نفهمیدند بلکه حتا در ترجمه به ظاهر سادۀ زبانیِ اندیشههای مارکس و دیگر فلاسفه نیز ناتوان بودند و از آن بدتر عملشان سوگیرانه و جانبدارانه بود. مجید مددی، از جمله محققان و نویسندگان مارکسپژوه با شرح و مقدمۀ مفصل و منتقدانۀ خود بر ترجمۀ کتاب "علم و ایدئولوژی" آلتوسر، نفهمی، کجفهمی، و نگاه غیرعلمی و سوگیرانۀ مدعیان این حوزه را بهخوبی نشان میدهد. در حالی که همین نگاه انتقادی است که موجب تعدیل رفتارهای نادرست اجتماعی، ارتقای آگاهی، خردورزی و استفاده از عقل سلیم در کنشهای فردی و اجتماعی میشود. و در عینحال، حوزۀ عمومیِ خردورز را نیز شکل میدهد. گفتگوی محمد میلانیبناب با سیاوش جمادی، خشایار دیهیمی، کامران فانی و محمود عبادیان نیز حاکی از برخی نابسامانیها در ترجمه و تولید اندیشههای فکری است که با عنوان "سنت ترجمه آثار فلسفی در ایران" توسط نشر پایان منتشر شده است. نجف دریابندری و دیگر مترجمان و نویسندگان ایرانی نیز در منابع مختلف به نابسامانیهای اینچنینی در تولید و انتقال دانش اشاره کردند که متاسفانه هنوز ادامه دارد.
مددی خود به دلیل برخی از گرایشهای چپ کمونیستی در نوجوانی به زندان افتاد و سرخورده در همان سن به انگلستان رفت. وی پس از مطالعات و مشاهدات زیاد و مستقیم در دانشگاههای مختلف اروپا و غرب به برخوردهای سوگیرانه و غیرانتقادی دانشجویان ایرانی و دیگر کشورها در قیاس با نگاه منتقدانۀ اروپاییها اشاره میکند که بسیار خواندنی و درسآموز است: از ایننظر که چگونه افراد، نهادها و نظامهای علمی، سیاسی و اجتماعی گوناگون در کشورمان با سوگیری و دوری از نگاه انتقادی موجب آسیبهای جدی به خودشان و آرمانهایی شدهاند که بسیاری از مردم و جوانان در قشرهای مختلف جامعه و با اهداف گوناگون برای رسیدن به آنها از جان و مال و عمر خود و عزیزانشان گذشتند؛ به همین دلیل ظاهرا ساده که بذر همه اینها در جسم و جانی کاشته شد که بهدرستی و با آگاهی، شناخت، منطق و عقل سلیم ناشی از مطالعۀ عمیق و انتقادی آبیاری نشده بود. و طبیعی است که محصولی به بار آورد که فرسنگها با اهداف خودشان و خواستههای مردمشان فاصله داشت و دارد.
امروزه نیز تولید، مصرف و انتقال اطلاعات و دانش، و نقد و ارزیابی آنها با نیازهای اجتماعی و حتا اهداف و خواستههای خود نظام آموزشی و دانشگاهی بسیار فاصله دارد و شکافی عظیم در هر نقطه آن وجود دارد. در واقع علت را باید در مدیریت کلان این نهادها در پاسخ به اهداف و وظایفی دانست که به طور سنتی برای آنها پیشبینی شدهاند. بهتر است گفته شود افراد و نهادهای گوناگون قدرت در لایههای مختلف به همین سطح از علم، دانش، آموزش و رسوخ آن در دل و جان و زندگی مردم رضایت داده که شاهدش هستیم. همه اینها محصول ناآگاهی، غفلت و اولویتهای سیاستمداران، برنامهریران، مدیران و کنشگران گوناگون است؛ نه فقط نتایجاش برخلاف منافع آحاد جامعه است بلکه در درازمدت و حتا کوتاهمدت منافع خود نهاد قدرت را نیز تامین نخواهد کرد و همان خواهد شد که هر نوع ناآگاهی برای جامعه و افرادش به بار میآورد.
ایگلتون معتقد است بورژوازی اروپا در سده ۱۷ و ۱۸ به جای احکام وحشیانۀ برخاسته از سیاستی خودکامه، رفتهرفته برای خود "عرصۀ گفتمانیِ" متمایزی دستوپا میکند، عرصهای برای "قضاوت عقلانی و نقد روشنگر". این همان "حوزۀ عمومی" است که به قول هابرماس بین دولت و جامعه مدنی قرار گرفته است، حیطه نهادهای اجتماعی - باشگاهها، قهوهخانهها، روزنامهها و مجلات - را شکل میدهد که در آن مردم عادی و کوچهبازار برای گفتگوی آزاد و برابر عقلانی گرد هم میآیند و بدینسان جمعی نسبتا "منسجم" میشوند که شاید "مراودههاشان" به صورت نیروی سیاسی قدرتمندی درآید. افکار عمومی آگاه و فرهیخته در برابر فرمایشهای خودسرانه استبداد میایستد؛ از قرار معلوم، قدرت اجتماعی، و امتیاز و سنت نیست که به افراد حق حرف زدن و داوری کردن در فضای روشن حوزۀ عمومی را میدهد، بلکه "میزان اجماع برخاسته از خرد همگانی" است که به آنها قدرت میدهد تا از این رهگذر به صورت "سوژههای گفتمانی" درآید... به قول درایدن "قواعد بر عقل سلیم و منطق محکم استوارند و نه بر اقتدار".
از نظر هونندال نیز "نمیتوان در عصر روشنگری مفهوم نقد را از نهاد حوزه عمومی جدا کرد.... نقد پذیرای بحث و مناقشه است، بر آن است که مجاب کند، مخالف میطلبد، نقد بخشی از تبادل افکار عمومی میشود.... ادبیات به صورت وسیلهای برای کسب عزت نفس و بیان خواستههای انسانی طبقۀ متوسط در برابر دولت استبدادی و جامعۀ پایگانی، به جنبش رهاییبخش این طبقه کمک کرد. گفتگوی ادبی ...عرصهای شد تا راه را برای گفتگوی سیاسی در طبقات متوسط هموار کند. ... حوزۀ عمومی بورژوایی انگلستان با تهذیب اخلاقی و ریشخند هجوآمیز اشرافیت بیبندوبار و به لحاظ اجتماعی مرتجع فعال شد. اما انگیزۀ عمدهاش انسجام طبقاتی، تدوین هنجارها و تنظیم رفتارهایی است که بتواند با آن به اتحادی تاریخی با فرادستان اجتماعیاش برسد. مکولی میگوید جوزف ادیسون میدانست چگونه اشرافیت را به سخره گیرد، بیآنکه دشنام دهد. در واقع منظورش این است که ادیسون میدانست چگونه طبقۀ حاکم سنتی را سرزنش کند و در عین حال، با حذر کردن از هتاکیهای تفرقهافکن امثال پوپ و سوئیفت، ارتباطاش را با آن حفظ کند. روزنامهها، مجلات، نویسندگان و منتقدان بهترین خصوصیات را در همآمیختند و زبانی برای معیارهای عمومی ذوق و رفتار آفریدند. ... بلژام میگوید ادیسون نه فقط به دربار، که به همه جامعه چشم داشت، و در پی این بود که چشم همگان را به ادبیات باز کند؛ از این هم بیشتر، میخواست ذهنشان را باز کند، قضاوتشان را شکل دهد و به آنان بیاموزد که بیندیشند و ایدههایی کلی در باب هنر و زندگی در اختیارشان بگذارد. او این امر را مشغله خود ساخت تا راهنمای دورهای در ادبیات و زیباییشناسی باشد." در یک کلام، فرهنگ است که به متحد ساختن گروه حاکم انگلستان یاری خواهد داد و عمدتا منتقد است که این وظیفۀ تاریخی را دارد. ...مشاجره بیامان جستارنویسان و رسالهپردازان ...محدودۀ مجاز بیان را مشخص میکرد....
گرچه توسل نقد روشنگری به معیارهای خرد همگانی دلالت بر ایستادگی در برابر استبداد دارد اما خود عمل نقد نوعا محافظهکار و اصلاحکننده است، و پدیدههای خاص را بازبینی و با مدل سرسخت گفتمان خویش سازگار میکند. نقد دستگاهی اصلاحگر است، کجروی را مجازات، و متجاوز را سرکوب میکند. ...
عرصۀ گفتمان فرهنگی و قلمرو قدرت اجتماعی ارتباطی تنگاتنگ دارند، اما هممنطق نیستند؛ یعنی گفتمان فرهنگی در قدرت اجتماعی رخنه میکند و تمایزاتاش را به حالت تعلیق در میآورد، آن را در هم میریزد و به صورت جدیدی دوباره میسازد، و پایگان "عمودی" آن را موقتا به صورت "افقی" جابجا میکند. هونندال میگوید در اصل، هرگاه شهروندان عادی به صورت جمعی از مردم گرد هم میآمدند، امتیازات اجتماعی در نظر گرفته نمیشد؛ در اجتماعات و باشگاههای کتابخوانی، منزلتها به حالت تعلیق در میآمد تا گفتگو بین افراد برابر صورت گیرد؛ و بحث میان مردم عادی تحصیلکرده جایگزین قضاوتهای هنریِ اشرافیِ خودکامه میشد. ...
هویت گفتمانی پیشداده نیستند، بلکه با خود کنشِ مشارکت در گفتگوی مدنی ساخته میشوند....آنچه عقلانیت شمرده میشود دقیقا ظرفیت بیان کردن در چارچوب قید و بندهای آن است؛ عقلانی کسانیاند قادر به شیوۀ خاصی از گفتمان، اما این را نمیتوان جز در عملِ به کار گرفتنِ آن داوری کرد. ... جامعهای که کالای همواره موجود و کاملا بیپایاناش خود گفتمان است و عادلانه مبادله میشود به گونهای که تاکیدی دوباره بر استقلال هر تولیدکنندهای دارد. مبادله بدون سلطه فقط در این عرصه گفتمانی آرمانی ممکن است؛ زیرا متقاعد کردن "سلطه یافتن" نیست و ابراز عقیده بیشتر عملی در خدمت همکاری است تا رقابت. گردش در اینجا بدون استثمار صورت میگیرد. زیرا در عرصه عمومی، طبقات اجتماعی فرودست وجود ندارند- در واقع اساسا طبقه اجتماعی وجود ندارند. آنچه در حوزه عمومی بنابر تصویر ایدئولوژیکی که از خویش در ذهن دارد، در خطر است قدرت نیست، بلکه "تعقل" است. زمینهاش در اینجا حقیقت است نه اقتدار؛ و عقلانیت نقدینه رایجاش است نه سلطه. کل گفتمان آن مبتنی بر همین تفکیک اساسی سیاست و دانش است و وقتی این تفکیک مقبولیت کمتری پیدا کند فروپاشی حوزه عمومی آغاز میشود.
به قول بلژام در اینگردش بیوقفه گفتمان مدنی در میان آحاد خردورز جامعه، آنچه مطرح است تحکیم یک جبهه جدید قدرت در سطح نشانه است. به قول جان کلارک حمایت از ادبیات نیک در جهان نه تنها به تمامی تابع اهداف دین و فضیلت، بلکه تابع اهداف سیاست نیک و حکومت مدنی نیز هست. تامس کوک میگفت ترفیع ذوق سلیم، در چکامههای منظوم، ترفیع نزاکت هم هست. چیزی بیش از ترغیب نویسندگان خوب نمیتواند دغدغه دولت باشد.
ایگلتون در کتاب "کارکرد نقد" جایگاه و کارکردهای اجتماعی نقد، نقشها و برخی از شاخصهای داوری آن را در بافت اجنماعی غرب ترسیمکرده است. او و برخی دیگر از دانشمندان، کم و کیف نقد را با حوزه عمومی مرتبط میکنند. روزنامهها، مجلات، نویسندگان، منتقدان و دیگر ابزارها و سازوکارهای تولید و نشر اطلاعات مرکز ثقل نهاد نقد، حوزه عمومی و گفتمان مدنی هستند. اما به نظر میرسد کنترل شدید دولت و دیگر نهادهای قدرت بر اینجور فضاها و ابزارها در ایران را باید مانع بزرگ شکلگیری اجماعِ ناشی از خرد همگانی و استفاده از مزایای آن برای بسط مشارکت افراد در مسائل اجتماعی و شکلگیری حوزه عمومی اندیشهورز دانست. البته این روزها شبکههای اجتماعی این خلا را تا حدی و به شکلی دیگر پوشش داده است که میتواند تا حدی یاریگر گفتمانهای عمومی و اجماع نسبی در برخی از حوزهها باشد. اما خلا ناشی از ضعف نهاد نقد حرفهای مانع شناسایی داشتهها، تلخیص، دستهبندی، تحلیل، جمعبندی و استفاده عملی از نتایج آن با مشارکت آگاهانه و گسترده عمومی خواهد بود. چنین شکافی حتا میتواند موجب افزایش برخی از کنشهای عمومی ناپخته و کور شود. زیرا به همان نسبت، موجب افزایش سوء استفاده برخی از نهادهای قدرت از نقاط تاریک و خاکستری برای سازماندهی و جهتدهی جریانهای مخرب اجتماعی خواهد داد. در واقع به جای افزایش خرد همگانی و عقل و منطق سلیم موجب نوعی عوامزدگی و کنشهای افسارگسیخته خواهد شد که در غیاب تفکر و خردورزی شکل میگیرد. زیرا تفکر، خردورزی و اجماع ناشی از عقل سلیم بیش از هر چیز نیازمند تامل و تحمل و خودداری است و نه کنشهای فوری و هیجانیِ چسبیده به یک موقعیت. این جور هیجانات اغلب به دلیل انرژی مازاد خود غیرقابل پیشبینی و گاه مخرباند؛ چیزی که امروز برای ما متاسفانه آشناست و بهتر است با افزایش خردورزی مهار شود.
شاید اولین و مهمترین وظیفۀ دانشکاران و همۀ نهادها، حرفهها و حوزههای تخصصی این باشد که نوعی "اجماع عمومیِ حرفهایِ" ناشی از عقل سلیم را در درون خودشان شکل دهند. زیرا همین اجماع است که هویت اجتماعی آنها را تقویت میکند و میتواند مقدمۀ شکلگیریِ اجماعی نسبی در "فضای عمومی" شود. جامعۀ علمی، تخصصی و حرفهایِ ناتوان در همکنشیِ با خود و مسائلشان به قصد دسترسی به اجماع نسبیِ نظری و عملی به احتمال قریب به یقین نمیتواند فضای عمومی حامی خود و علم و خردورزی ایجاد کند. بلکه از جمله عوامل کاهندۀ رشد افکار عمومی و حتا کم و کیف دانش خود نیز خواهند بود.
فضای عمومی تا حد زیادی سرجمع کم و کیف همکنشی بین همۀ اعضای جامعه است. به عبارت دیگر، اعضای یک حوزۀ خاص ممکن است همزمان عضو دهها جامعۀ دیگر و بخصوص جامعۀ عمومی باشند. توجه ویژه به چنین تداخلی هم برای کشف نقاط مشترک عمومی و نیز برجستهسازی همافزایی کنشها اهمیت دارد. روشن است که نقد، چه در بنیان و چه اهداف و کارکردها، به همکنشی درونی تکتک افراد با خودشان، تعامل بین فردی، و نیز بین اعضای یک جامعۀ خاص و نیز همکنشی بین حوزههای مختلف در سطوح گوناگون ملی و جهانی وابسته است. نتایج چنین همکنشیِ منتقدانۀ ناشی از عقل سلیم و خردورزانه است که جامعۀ حرفهای و عمومی آگاه، خردورز، کارآمد، دانشبنیان، و با کارکردهای مطلوب را شکل میدهد.
محسنی، حمید (1400) . «نقد نقد؛ اجماع درونحوزهای، بینحوزهای و فراحوزهای» ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 21. 22 خرداد 1400.
---------------------------------------------------------------------
منابع
آلتوسر، لویی (۱۳۹۵). علم و ایدهئولوژی. ترجمه و تالیف مجید مددی. تهران: انتشارات نیلوفر.
ایگلتون، تری (۱۳۹۹).کارکرد نقد. ترجمه مریم طرزی. تهران: نشر آگه.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.