داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: چیزی پرتکرار است پرسه خیال با این و آن؛ به نظر میرسد هر چه فاصلۀ ما با واقعیتهای عینی بیشتر باشد، به همان نسبت افرودههای خیال ما بیشتر است؛ هرزگی و ولنگاری آن نیز فزون از خواست و نیاز. بیشتر تصویرها بازسازی میل و خیالی است متصل به تن ما؛ مطیع است، به سلیقۀ ماست، تغییر میکند، زیباست، قدرت دارد، پیروز است، و میتواند مسائلاش را حل کند!
تصویر آدمهای بیمار تا حدی متفاوت است و تواناییهای دیگری دارد: مثلا ناتوان است، افسرده میکند، آزار میدهد، بهویژه دیگران را! وگرنه فسردگی را همۀ ما کم و بیش داریم. بدیِ این جور آزارها این است که کاری به کارش نداریم و با آن زندگی میکنیم! میشود بخشی از خوی ما؛ عادت ما میشود. همین خوی و عادتهاست که سمی است، میشود خوره، و فضای ارتباط بین آدمها و محیط را میبلعد. نوع بیمارتر آن مخربتر است اما از همان اولی و فضای خالی درون آدمها و بینشان تغذیه میکند.
همه اینها را در محیطهای عمومی، ورزشی، هنری، مذهبی، آموزشی و علمی هم میبینیم؛ استثنا ندارد! در چیزهایی رسوخ میکند که با انواع قوانین و مقررات اخلاقی و حرفهای و چیزهای دیگر حفاظت میشود؛ اما چنان در بنیان رفتارها و درز بین ارتباطات رخنه میکند که گویی در ساختار نهادها، داربستهای آن، ابزارهایش، سازوکارشان و متعلقات دیگر رسوح کرده است. دست دارد، پا دارد، بال در میآورد، روح میشود، جسم میگیرد، و تجسم چیزی میشود که ما هستیم؛ یعنی جسمیت خود را از ما میگیرد؛ متصل به تن ماست، اما در کنش با دیگری؛ دیگری که گاه خودمانیم؛ یک نمایندۀ در گردش؛ جورواجور شکل میگیرد و خودش را میسازد. و همین تصویرهاست که آگاهانه و ناخودآگاه به کنشهای حسی، حرکتی، عاطفی و هر عمل جسم ما راه مییابد که بیشتر در معرض دید دیگران است. اغلب دیگران با همین بخش از رفتارمان سروکار دارند، چیزی که آن را میبینند یا نمودی از آن را درست یا نادرست به جسمی دیگر نسبت دادهاند؛ تصویرهایی که به نظر ذهنی است و از جسم جداست! و یا جسمی که تحت سیطره ذهن است!
واقعیت اما چیزی دیگر است. شناخت ما، آگاهی ما، ذهن ما، و روح ما چیزی جدا از همین جسمها نیست؛ یعنی جوری به آنها وصل است. این را گفتم تا تاکید کنم که روح و جسم، ذهن و مغز، ذهن و عین، و همۀ تراوشات این یا آن یکی، به آن قل خودش آغشته است؛ اصلا یکی است؛ یکپارچه است؛ برجسته کردن این یا آن، بیشتر به اولویتها و چیزهای زیرساختیتر اشاره دارد؛ نه بیتوجهی یا کمتوجهی به آسیبهایی که خود را در سطح خردتر نشان میدهد؛ اتفاقا همین آسیبهای ظاهرا خرد است که باید کم و کمتر شود! که اگر شد نشانۀ مهار آن یکی است و نه حذفاش؛ زیرا آن یکی سر جایش هست! همیشه و همه جا! تنها نباید گرسنه و تشنه باشد! وگرنه سرکش میشود و مهارنشدنی! برخی از این نابسامانیها نشانۀ همان سرکشیِ افسارگسیخته است؛ تا حدی که وقیح میشود و آشکار؛ بدتر آن که وقاحت آن از بین برود و همکار این و آن شود!
در هر حال، همه جوره به هم تبدیل میشوند؛ قانون تبدیل چیزها به هم در این جا نیز حاکم است! شواهد و نشانهها همین است؛ یافتههای علمی در حوزههای گوناگون نیز همین را میگوید. از هیچ نشانهای نباید غفلت شود. وگرنه آسیبهایی را سر نهاد علم و آموزش و پژوهش و رفتار افراد و نهادهایی میآورد که قرار است آدم بسازد، جامعه را درست کند؛ دین را و دنیا را چنین و چنان کند و دهها ادعای دیگر.
قاراخانی و میرزایی در کتاب "اخلاق علم و انجمنهای علمی در ایران" به آسیبهای زیادی از این دست اشاره کردهاند که همۀ محققان، نویسندگان، سیاستگذاران علمی و پژوهشی، انجمنها و نهادهای علمی، آموزشی، حرفهای، تخصصی و صنفی و غیره باید آن را بخوانند. مفصلتر آن را در جایی معرفی میکنم؛ محتوای این اثر پژوهشی آنقدر مهم است که جا دارد به دقت مطالعه شود؛ به برخی از نکتههای آن به شکل ویژه در جستارهای بعد اشاره خواهد شد. البته آسیبهای این شکلی در یادداشتهای نگارنده یا برخی از همکاران در بخشهای گوناگون لیزنا و منابع دیگر برجسته است؛ اما اثر یاد شده یک پژوهش چندبعدی و مستند است با نگاه جامعهشناسانه به اجتماعات علمی؛ گرچه انجمنهای علمی و اخلاق علم را در عنواناش دارد اما مشتی را برداشته که نمونۀ خروار است؛ توجه نویسندگان به بافتهای متعدد حاکم بر اجتماعات علمی، نهاد علم، نهاد آموزش، ارتباطات علمی و چیزهای دیگر گویای خروارها خروار نابسامانی است که باید سامان بگیرد. حتی اگر تنها نامگذاری شوند. اینهم جوری ساماندهی است! شاید کسی به سراغشان رفت. هر کاری چراغ میخواهد و علامت، حتی اگر دزدی باشد؟! هیس!...
چیز برجستهتر در جستارهای این روزهای نگارنده در لیزنا و دیگر منابع، شاید توجه ویژه به بنیان عصبزیستی، حسی، حرکتی، عاطفی، شناختی، و در یک کلام، بنیان جسمیِ رفتارها و بروندادهای فردی و نهادی است؛ رفتارها و بروندادهایی که نمود آن را به شکل اطلاعات، دانش، آگاهی، شناخت، یادگیری، یاددهی، سنتها، قراردادها، قوانین، مقررات، و حتی چیزهای جسمیتری مثل انواع کالاها و خدمات میبینیم. بارها اشاره کردم که همۀ اینها را با جسم و در جسم باید دید؛ در اثری اشاره کردم به این نکته که "جسمیت یافتن" اغلب به چیزی بیرونی، از جمله کالاها و خدمات اشاره دارد، اما "تجسم" به نمود همان چیزهای بیرونی در درون ما و به طور ویژه مغزمان مربوط است؛ اما واضح است که همریشهاند.
در ادامه این جستار تلاش خواهم کرد از زاویۀ دید دیگری آن را برجسته کنم که اثر دیوید پیت به آن میپردازد: از یقین تا تردید، داستان علم و اندیشه در قرن بیستم. دیدگاه پیت نیز دور از رویکرد عصبزیستی نیست. شاید به همین دلیل است که واژههای نگاه، بینایی، چشم، دیدن، بینش، آگاهی و تصویرسازیهای ذهنی در آن برجسته است. یقین، تردید، علم و اندیشه در عنوان اثر نیز نشانۀ همین است.
پیت میگوید روش تصویرسازی ما از جهان عمیقا بر آنچه میبینیم و نحوۀ تفکر ما دربارۀ خودمان و ساختارهای جامعه تاثیر میگذارد. منظور وی از "دیدن" هم بینایی چشمها و هم بینایی در درون ذهن است. همانطور که جهان را نیز در ذهن خود "تصویر" میکنیم.
پیت برای ترسیم تاثیرِ روش تصویر کردنِ جهان در ذهن ابتدا انقلاب کوپرنیکی را مثال میزند که چگونه نگاه پیشین را به چالش کشید؛ نگاهی که معتقد بود زمین در مرکز همۀ عالم است. وی معتقد است بینش مسیحیِ حاکم بر تفکر غربی در قرون وسطی، بشریت را اشرف مخلوقات معرفی میکرد که رسالتاش بر مبنای سفر پیدایش، "سیطره بر زمین" بود. وی معتقد است همۀ این نگرشها با انقلاب کوپرنیکی دگرگون شد. زمین به یک سیارۀ معمولی تبدیل شد که به گرد خورشید میگردد. پس از اختراع تلسکوپهای قوی معلوم شد که خورشید نیز ستارهای در بین میلیاردها ستارۀ بیشمار دیگر است و خود به کهکشان راه شیری تعلق دارد. انقلاب کوپرنیکی نقشۀ ذهنی ما از جایگاهمان در جهان را به کلی دگرگون کرد. پس از انتشار اولین تصاویر زمین از فضا، انقلاب مشابه دیگری رخ داد و خبر از شیوۀ جدید و نمادین "دیدنِ" سیاره در چارچوب تخیل میداد. در مجموع جهان به چیزی بیرون از بشر و موضوعی برای تخیل و تامل بدل شد. ما فارغ از رنگ و نژاد و مذهب به شکلی جدانشدنی در چارچوب شبکۀ عام زیستبوم زمین به یکدیگر وصل شده بودیم.
پیت نیز مانند بسیاری از دانشمندان دیگر معتقد است که بینایی بهترین نمونه برای ترسیم آگاهی است. پژوهشهای فرانسیس کریک، کاشف ساختار دیانای، نیز روی آگاهی دیداری و چشم متمرکز بود. عمل بینایی از نظر پیث، کریک و دیگران چنان خودکار و نامحسوس است که اغلب از آن آگاه نیستیم. پیث میگوید ما جهان را بدون هیچ تلاشی چشمگیر میبینیم. اما ارزیابی دقیق ساز و کار بینایی حاکی از تعمد و قصدمندی است و به هیچوجه به "عکسبرداری" صرف، چنان که تصور میکنیم، شباهت ندارد. ... بیشتر آنچه که میبینیم نتیجۀ چیزی است که انتظار داریم آن را ببینیم. به عبارت دیگر، نمیتوانیم بینایی ذهن را از بینایی چشمها متمایز بدانیم؛ هر دو به نحو جداییناپذیری در هم تنیدهاند.
نکته: ابنها توصیف علمی و عصبزیستی همان نابسامانیهایی است که اول این جستار به آنها اشاره شد. شما هم ممکن است چیزهایی را به آن اضافه کنید که چگونه نگاه به چیزها و تصویر آنها در مغز و رفتار فردی و اجتماعی شکل میگیرد و اینکه همه اینها با جسم و خواسته تن ما و آدمها وصل است و از هم تغذیه میکنند!؟
پژوهشها نشان میدهد که بینایی نتیجۀ تلفیق راهبردهای متنوع چشم و مغز است. پایهایترین راهبردها در بخشهای مختلف مغز "مدارکشی شده است". یعنی همۀ انسانها و بیشتر حیوانات دستورالعملهای ژنتیکی مشابهی دارند که نتیجۀ آن گسترش مسیرهای عصبیِ بینایی است. به عبارت دیگر، اولین گامهای بینایی در همۀ انسانها یکسان است. سیگنالها از عصبهای نوری وارد مغز و به سه مرکز مجزا فرستاده میشوند که مغز میانه، مخچه و قشر بصری باشد. بینایی، به معنای واقعی دیدن چیزها، با فرایندهای قشر بصری آغاز میشود. یکی از این فرایندها یافتن لبههاست. تشخیص حاشیۀ جسم برای تعیین طرح کلی آن مهم است. راهبردهای دیگری برای تشخیص پرتوهای متحرک نور، زمینۀ رنگها، نواحی جنبنده و غیره به کار میرود. بنابراین، مراحل اولیۀ بینایی شامل پردازش همزمان و البته مستقل اطلاعات دریافتشده از چشم است. در این مرحله، مغز هنوز مثلا جعبۀ قرمزی که از لبۀ پنجره میافتد را "نمیبیند" بلکۀ مجموعهای از حاشیهها، میدان حرکت، نواحی رنگی و غیره را تشخیص میدهد. سپس خروجیهای متنوع بصری با یکدیگر تلفیق میشوند و یک کل بصری را میسازند. در این لحظه است که مثلا جسم مربوطه را "میبینیم". شرح بالا تنها از یک زاویه دارد ساز و کار بینایی را توصیف میکند. زیرا دیدن بیشتر به عمل شک کردن شباهت دارد. مغز در تلاش برای جمعآوری و تلفیق دادههای بصری به سرعت حدسهای مختلفی را مطرح میکند تا بتواند جسم را تشخیص دهد.
چشمها همواره به دنبال یقین میگردند، در حالی که مغز با تردید سر و کار دارد. در این مرحله قصدمندی بینایی وارد عرصه میشود. مغز هر لحظه اطلاعاتی را دریافت میکند و در آنها در پی آن چیزی است که مناسب است. مغز دائما فرضیههایی دربارۀ جهان اطراف میسازد و مانند یک فیلسوف طرفدار پوپر به اطلاعات اضافی نیاز دارد تا برخی از این فرضیات را طرد کند و برخی دیگر را بپذیرد. با این هدف، مغز به چشم دستور میدهد که به کجا نگاه کند و به دنبال چه چیزی بگردد. بنابراین، سیگنالها پیوسته به ماهیچههای اطراف چشم ارسال میشوند و به چشم جهت میدهند تا مناطق مختلف میدان دید را بکاود و اطلاعات بیشتری جمع کند. این رفت و برگشت سیگنالها از چشم و مغز دائما در جریان است. سیگنالهای مغز، اطلاعات خام ورودی را ارزیابی میکنند و اطمینان مییابند که فقط اطلاعات باارزش به قشر بصری برسد؛ یعنی آن دسته از پاسخها که به مغز در طرد و تایید فرضیات بصری خاص یاری میرسانند. مغز نمیخواهد هر چیزی را که چشم تشخیص میدهد در خودش انبار کند. مغز فقط به اطلاعاتی علاقه دارد که برای صحنهای مناسب باشد که مهیای ساختن آن شده است و نیز روند نظارت بر تغییرات احتمالی این صحنه. مغز با استفاده از این دادههای بصری فرضیهای دربارۀ دنیای بیرون میسازد و چشم را هدایت میکند که حرکت کند و دادههای جدیدی گرد آورد که به تایید فرضیه یا رفع ابهامهای بصری یاری میرساند.
بنابراین بینایی شامل جابجایی مداوم بین تردید و یقین است. یعنی باید مقدار زیادی از آن چه "میبینیم" از پیش به شکل حدسهایی دربارۀ طرز کار آن در مغز وجود داشته باشد.آنچه که میبینیم غالبا آن چیزی نیست که پیش روی ماست بلکه از رهگذر حافظه و راهبردهای بصری مغز آفریده میشود. اگر بخواهیم چهرۀ شخصی را در زمینهای تشخیص دهیم بیدرنگ انتظار داریم دو چشم، یک بینی و یک دهان ببینیم. در این موارد، راهبردهای بصری تصویرها را از ذهن به جهان فرا میخوانند. بنابراین بخش عمدهای از آنچه میبینیم آن چیزی است که انتظار دیدناش را داریم. تصور کنید که چیزهای زیادی این وسط وجود دارد که درست یا غلط انتظارات ما را شکل میدهد!
نحوۀ رشد ما و محیط اطراف بر تجلی راهبردهای بصری تاثیر دارد که از قبل مدارکشیشده و ژنتیکی است. از نظر پیت، دیدن عبارت است از عملی قصدمندانه بر اساس شک مداوم دربارۀ جهان و جست و جوی شیوههایی برای رفع آن شک. این فرضیههای بصری دربارۀ جهان نیز خود به زمینهای که در آن قرار داریم بستگی دارند و علاوه بر جایگاه شخصی ما کل جامعه و حتی زبان ما را نیز دربر میگیرند.
پیث به اثر کولشف اشاره میکند که دربارۀ نحوۀ معناسازی در زمینه است. در یک آزمایش عکس واحدی را به افراد مختلفی نشان دادند و به هر فرد داستان متفاوتی را دربارۀ آن عکس گفتند. هر کدام آنها عکسهای یکسان را به روشهای متفاوت تعبیر کردند: از خیراندیشی تا جنایتپیشگی. موسیقی زمینه نیز همین تاثیر را بر تفسیر یک فیلم و عکس واحد دارد. زبان خود بافت یا زمینۀ مهمی است و به همین علت عمیقا به نحوهای که جهان را میبینیم مربوط است. آموزش هم خود زمینهای است که بر نحوۀ دیدن پدیدهها، اشیا و تعبیر آنها تاثیر دارد؛ درست مانند نگاه یک متخصص به شیء. همین آموزش به هنگام یادگیری اسامی و ویژگیهای آنها و حتی آشنایی با اسطورهها، مذاهب، و غیره و غیره بر نگاه ما و تعبیر و تفسیر ما تاثیر دارد. یک فرد متخصص یا آگاه به این اطلاعات چیزهایی را "میبیند" که دیگران نمیتوانند.
مسئلۀ اصلی این نیست که زبانهای متمایزی به وجود آمده و ما از دریچۀ هر زبان دنیا را به شکل معینی تجربه میکنیم، بلکه زبان و جهانبینی در کنار هم توسعه مییابند، تا آن جا که زبان به قدری ریشه میدواند که همواره از نحوۀ مشخصی از دیدن و سازماندهی جهان حمایت میکند. و در نهایت، دیدن جهان به شکل دیگر دشوار میشود. فقدان راهبردهای قطعی بیانگر وجود راههای بیشتر برای کاوش جهان است و بنابراین باید مسئولیت عمیقی را تجربه کنیم که با این آزادی همراه میشود. هنگامی که همه چیز در معرض سوال است، بزرگترین خلاقیت ما نه تولید آثار هنری که شاید ایجاد ساختارهای اجتماعی جدید و روابط پایدارتر و ماندگارتر با جهان طبیعی باشد.
جرالد ادلمن میگوید این باور ما که آگاهی سبب وقوع بعضی امور است، یکی از خطاهای حسی مفید است. چیزی که پاسخهای فردی و ذهنی را بر میانگیزد فعالیت عصبی زیربنایی است. آگاهی کاری نمیکند، در واقع کار آن مطلع کردن ما از حالتهای مغزی ماست. و از این رو در امر فهمیدن اهمیت اساسی دارد.
ادلمن یکی دیگر از خطاهای حسی مرتبط با آگاهی را پندار هراکلیتوسی مینامد. زیرا به نحوۀ تفکر ما دربارۀ زمان و تغییر مربوط میشود. بیشتر افراد زمان را به صورت حرکت یک نقطه یا یک صحنه از گذشته به حال و از حال به آینده حس میکنند. اما از دیدگاه فیزیکی صرف، فقط حال است که وجود دارد. یکپارچهشدن حالتهای هستهای که به حالتهای آگاه منجر میشود مدتی متناهی، بین دویست تا پانصد میلیثانیه طول میکشد. از سوی دیگر گذشته و آینده مفاهیمی است فقط در دسترس آگاهی برتر. احساس آهنگ متغیر گذشت زمان، که همگی آن را در شرایط متفاوت تجربه کردهایم، در این رده از خطاهای حسی جای میگیرد. زمان تجربهشده، برخلاف زمانی که ساعت اندازه میگیرد، بسته به حالتهای آگاه متفاوت، ممکن است کند یا تند به نظر آید.
شاید ترک عادت از این جهت موجب مرض است که جریان سیال آگاهی یا آگاه شدن را قطع میکند! روایت و شنیدن و دیدن قهرمانان و اسطورههای ملی و جهانی از این جهت جذاب و محبوباند که احساسات پاک انسانی همچون فداکاری، عشق، نبرد، پیروزی، صداقت، راستی و جانفشانی در راه مقدس را میستایند و تحریک میکنند. بیننده یا خوانندۀ این داستانها در لحظهلحظۀ این داستانها مشارکتی فعال دارد که از نوع فقط خواندن و دیدن نیست بلکه انگار خود بخشی از ماجراست. همدردی و همراهیِ بیننده یا خواننده با قهرمان داستان تا حدی است که گاهی اشک میریزد، غمگین یا شاداب میشود، بخشی از داستان را کم و زیاد میکند، سوار بر اسب میشود و صحنههایی را در تخیل خود بازی میکند. به عبارت دیگر، آن را به آگاهی خود وارد میکند و همانی میشود که خود دوست دارد. این گونه شدنها، حتی از نوع تخیلی و رویایی بر ذهن و عمل و جسم فرد تاثیر خواهد گذاشت، و از آن تاثیر میپذیرد. بیننده یا خواننده همه این دانستهها و تجربهها را از حافظه و جسم خود به بخش آگاه ذهن منتقل میکند، آنها را بر اساس دادههای تازه سبک و سنگین، کم و زیاد یا پالایش میکند، گرهگشایی و کشف رمز میکند،... خلاصه آن که ذهن خود را به شدت درگیر آنها میکند. همۀ این فرایندها در رفتارهای آگاهانۀ ما کم و زیاد وجود دارد. نقطۀ اوج حضور ذهن آگاه در پژوهشهای علمی و حرفهای است. کیفیت و حتی کمیت حضور آگاهی به خویشتن و سابقۀ تجربی و علمی فردی وابسته است که این کنشها را انجام میدهد و نیز بافت و جامعهای که از آنها و اینها تغذیه میکند.
پیت در بخش دیگر همان اثر مینویسد که در هنر اسلامی نقش مکرر بسیاری در کاشیکاریها و فلزکاریها به کار میرود. هدف این نقوش اشاره به بینهایت است. نه بینهایتی که "آنجا" و دور از ماست، بلکه بینهایتی در درون که همواره قابل تقسیم و تکرار است. هنر اسلامی ابزار چشم ذهن است. ابزاری برای سوقدادن آگاهی بشر به سوی کمال ناب بینهایت. چنین هنری با نظریۀ علمی اشتراکاتی دارد. نظریه مستقیما به واقعیت نمیپردازد بلکه مدلی از واقعیت را در نظر میگیرد. مدل نیز در ذات خود موجودیتی ندارد، زیرا همواره به چیزی بیرون از خود اشاره میکند. برای مثال قطار اسباببازی با این که بسیاری از ویژگیهای قطار واقعی را ندارد اما در واقع شبیه قطار است. به همین ترتیب، هر نظریۀ علمی مدلی از جهان واقعی است. مدلی که برای مثال از اصطکاک و مقاومت هوا چشم میپوشد، همۀ سطوح را صاف و صیقلی و هر حرکتی را کاملا یکنواخت در نظر میگیرد. مدل مورد نظر به ویژگیهای آرمانی اشاره میکند. این طنز قدیمی بین معلمان فیزیک رواج دارد که برای حل یک مسئلۀ خاص باید "فیلی با جرم ناچیز" را در نظر بگیرید. از نظر یک غیرحرفهای این فرض کاملا مهمل است، اما تقریب و سادهسازی روش متداولی برای کار با نظریۀ علمی است. نظریههای باشکوه نیز مانند مدل ظریف قطار و هواپیما بسیار سادهاند. آنها چنین ابراز میکنند که "من خود آن چیز نیستم، اما به آن چیز اشاره میکنم". پیت با هنر به مثابه نظریه علمی برخورد میکند. در اواخر قرن نوزدهم، ژرژ-پییر سورا، نقاشی را با تجزیۀ هر رنگ به مجموعهای از نقاط رنگی خالص دگرگون کرد و تقریبا چنین به نطر میرسد که کار او پیشگام ماکس پلانک بود که در 1900 نور را به کوانتومهای منفرد تعبیر کرده بود. هنگامی که میشل- اوژن شورول شیمیدان، روانشناسی رنگ را تحلیل میکرد، سورا بیدرنگ از کشفهای او در نقاشیهای خود سود میجست. اما در بسیاری از موارد، ابتدا نوآوری هنری از راه رسیده است و ارتباط آشکاری بین نواوریهای هنری، علمی و ادبی وجود ندارد. پیت در پاسخ به این همزمانی چشمگیر نکتۀ جالبی مطرح کرده است. وی میگوید پس از مدتها فکر کردن برای پیدا کردن توضیح برای این همزمانیها سرانجام به این نتیجه رسیدهام که این شباهتها تجلی دگرگونی واقعی در آگاهی بشر، از جمله تغییر در شیوۀ "دیدن" جهان است. در بزنگاههایی "زمان مساعد بوده" و "چیزی در شرف وقوع". آگاهی بشر آبستن تغییر بوده و نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان آن را به زبان نمادین بیان میکردند. آنها به جای تاثیرگذاری مستقیم بر یکدیگر، هریک بذر تغییر را میگرفتند و توسعه میدادند.
شاید بهتر باشد این دگرگونیها در هنر، علم، ادبیات و حوزههای دیگر را "تقارن" بنامیم. به نظر یونگ، تقارن به معنای مطابقت دو یا چند رویداد در فضا و زمان است که با یکدیگر ارتباط علت و معلولی ندارند. اما دارای معنای یکسان و مشابهاند". به بیان سادهتر، مشابهتهای غیرعلی. تقارن در تصورات عموم به صورت همزمانیهای جالب توجه در زندگی افراد رخ میدهد. ... اما تقارن در سطح جمعی نیز رخ میدهد.
پیت حضور مفهوم آشوب در مرکز علم را یکی دیگر از انقلابهای تردید معرفی میکند. او از پوانکاره نقل میکند که نشان داده آشوب در دل جهان نیوتونی نهان شده است. وی میگوید اغلب پدیدهها همانطور که انتظار میرود آشکار میشوند. اما همواره چنین نیست. ساز و کار چرخدندهای نیوتونی فقط تحت شرایط خاص منظم بود. فیزیک در بیرون این حد و مرز با عدم قطعیت مواجه میشد. وی نشان داد که حتی آشوب در دل یکی از پایهایترین یقینها – که خورشید هر بامداد طلوع میکند – نهان است. ابتدا چندان به نظریه پوانکاره توجهی نشد. بعدها سه دانشمند، کولموروف، آرنولد، و موزر (ک.اَ.م) نشان دادند که هم آشوب و هم پایداری در منظومۀ شمسی وجود دارد. اغلب سیارات به مدت دهها ملیون سال پایدار میمانند... اما در آرایش بحرانی خاصی از مدارها، کشش کوچک سیارهای بر سیارۀ دیگر انباشته میشود و روی سیارۀ اول "بازخورد میکند".... رویکرد ک.اَ.م به مدد رایانههای پرسرعت نهتنها در منظومههای شمسی بلکه در مورد پدیدههای دیگری چون آب و هوا، امواج آب، بازار سهام، افت و خیز جمعیت حشرات، الگوهای ترافیک، فعلیت مغز، ضربان قلب، شورش در زندانها، برهمکنش متقابل شیمیایی خاص و تلاطم آب جوش در ماهیتابه نیز به کار آمد. امروزه بیشتر دانشمندان از نظریه آشوب استفاده میکنند و به سراغ سیستمهای پیچیدهتر میروند.
نامهای متنوعی با این علم جدید تداعی میشود: نظریۀ سیستمهای غیرخطی، نظریۀ فاجعه، نظریۀ آشوب، نظریۀ پیچیدگی، سیستمهای خودسامانبخش، سیستمهای باز، نظریۀ سیستمهای عام، فرکتالها، جاذبهای شگفت، سیستمهای غیرتعادلی، خودزایی، و غیره. از دید عموم، تمام این حوزهها زیر چتر نظریۀ آشوب گرد هم میآیند. نظریۀ آشوب مانند نظریۀ کوانتومی یقین را محدود میکند. بر مبنای نظریۀ آشوب، ما همواره با مقداری "اطلاعات مفقود" مواجه هستیم.
نمونههای دیگری وجود دارد که نشان میدهد رفتار منظم و ادواری در دل خود بذر آشوب را نهان دارد. آشوب و شانس بهمعنای غیاب نظم و قانون نیست، بلکه بهمعنای حضور نظم بسیار پیچیدهای است که از تواناییهای ما برای درک و توصیف آن فراتر میرود.
اگر از دریچۀ آشوب به یک سیستم تصادفی فاقد نظم آشکار نظر کنیم، نظم به غایت پیچیدهای را خواهیم دید. هر جنبۀ سیستم آشوبناک قابل محاسبه و در معرض بازخورد، تکرار دائم یا اختلافات بیرونی پیچیده است. چینیهای باستان با اظهار این که بال زدن پروانه میتواند رویدادها را در گوشۀ دیگر دنیا تغییر دهد به درهمتنیدگی همۀ امور توجه میکردند که به اثر پروانهای معروف شده است. امروزه عدم قطعیت و آشوب جوهرۀ نظم نهان کیهان محسوب میشوند.
بر این اساس پر بیراه نیست اگر بگوییم آشوب نهفته در خیال و رفتار ما و کنشها و داشتههای یک فرد و جامعه از نظمی خبر میدهد: از کوزه همان برون تراود که در اوست. این همه چیزهای ناخواسته و نابسامان را خواستههای درونیمان میسازد که شاید نتوانستیم آنها را در سطح فردی و اجتماعی مهار کنیم. بهار، شکوفه، میوه و شهد شیرین از آن افراد و ملتهایی است که قدر نعمتهای خود را بدانند و خشکسالی را پیشبینی کنند. زمین جسم را باید شخم زد. بذر دانش و آگاهی آبیاری میخواهد تا رشد کند و شکوفه دهد وگرنه باید به خواب و خیالی دلخوش بود که گاه وهنآور است و آشوب مینماید. عجیب آن که میوه آگاهی نیز تلخ است و آواره میکند آدم را! ظاهرا همین میوه بود که بشر را زمینی ساخت. همین میوه بود که لرزه بر جان کلیسا انداخت و مالکیت او بر انسان و زمین را از انحصارش خارج ساخت؛ میوهای که به نظر تنها در ذهن و جسم انسانها رشد میکند و رابطه آنها با خودشان و دیگری را به هر جایی میکشاند که میخواهد!
محسنی،حمید (1400). «از یقین تا آشوب و تلخی فقدان اطلاعات!». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره ۶۲ ، ۶ فروردین ۱۴۰۱.
-----------------------------------------------------------------------------
منابع:
ادلمن، جرالد. م. طبیعت ثانوی: علم مغز و معرفت بشر. ترجمۀ خسرو پارسا و محمدرضا خواجهپور، تهران: فرهنگ معاصر.
پیت، اف. دیوید. (1394). از یقین تا تردید، داستان علم و اندیشه در قرن بیستم. ترجمه محمدعلی جعفری. آگه.
کریک، فرانسیس (۱۳۹۱). فرضیه شگفتانگیز؛ پژوهشی علمی در آگاهی و روح. ترجمه محمدرضا غفاری. تهران، انتشارات مازیار.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.