داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی ، مدیر نشر کتابدار: شکوه و شایستگی برخی آدمها عبارت است از خوب نوشتن و برخی دیگر ننوشتن. این جمله را ژان دولا برویر گفته است (نقل در انریکه بیلاماتاس، نویسندۀ کتاب بارتلبی و شرکا)
بیلاماتاس در این اثر به نویسندگانی پرداخته که ننوشتن را انتخاب کردند؛ "ترجیح میدهم نه" را میتوان درونمایۀ یک اثر ادبی دربارۀ نویسندگانی تلقی کرد که هر یک به دلیلی از نوشتن دوری جستند؛ نوعی تعلیق در آثار ادبی، فیلمها و کارها، اما از نوع ننوشتن و نگفتن؛ نهگویی به نوشتن! و طبیعتا آغاز چیزی در بیرون نوشتن، و شاید فقط پایان نوشتن و گاهی آخر زندگی، یا پایان نوعی خاص از زندگی و بودن! و شاید آریگویی به چیزی دیگر!
رابطۀ بین نوشتن، نوشتۀ ادبی و نویسندۀ آن تا حد زیادی متفاوت است با رابطۀ یک محقق یا دانشمند با نوشتهاش و با نویسندگی. بر همین اساس رابطۀ بین نهگویی و آریگویی آنها نیز فرق دارد.
البته منتقدان ادبی اتفاق نظر ندارند که اثر بیلاماتاس یک اثر ادبی است یا متاادبی و یا ضدرمان؟! هر چه باشد نمیتوان آن را به سادگی با آثار علمی مقایسه کرد اما برای من که گاهی بین ادبیات و علم پرسه میزنم ناخودآگاه برخی از پرسشها یا مقایسهها پیش میآید که برای خودم جالب توجه است. برای مثال پیچیدگی ارجاعات و نوع آن در این اثر ادبی به نظرم دستکمی از آثار علمی پیچیده و چندرشتهای ندارد و همینطور با آثار فیلسوفانی که تکتک واژهها و گزارههای آن به تنهایی نیازمند درک و فهم دهها و بلکه صدها ارجاع به چیزهایی است که هر کدامشان به شبکهای تو در تو از چیزها، آثار و دانشمندان دیگر مرتبط میشوند. شاید با این تفاوت که انتظار میرود آثار علمی به چیزی ارجاع دهد که در بیرون زبان، و عمدتا پیش ارگانهای حسیمان جلوه میکند یا عقل آنها را بیرون از زبان، یعنی در همین محیط میبیند یا انتظار آن را دارد. اما آثار ادبی عمدتا در زبان خلق میشوند! هستی به نظر ذهنی شاید! واقعا پیچیده است و شاید حتی نادرست که اینها را صرفا ذهنی دانست؛ نیست هم! کما این که آن چیزهای عینی هم تمام و کمال عینی نیست. همیشه رابطۀ این دو، میزان هر کدامشان، یا خلوصشان پرسش بزرگی است! از این جهت که آن چیزهای عینی را هم در زبان و با زبان میبینیم و آنها را حس میکنیم؛ حداقل توصیفشان این گونه است؛ گرچه دانشمندان علوم شناختی نشان دادهاند که حتی کوچکترین مشاهده سادۀ ما نیز با سوگیری همراه است؛ یعنی از تصویرها و نیازهایی تغذیه میکند که انسان آنها را در طول زندگی و حتی تاریخ زیست ژنتیکی و فرهنگی خود دریافت یا خلق کرده است و عمدتا نیز در زبان سکونت دارند و با آنها منتقل میشوند. و همین آلودگیها یا آغشتگیهای ناخواسته چیزهای عینی و ذهنی به هم، بهخصوص ترکیبشان با جسم انسان و از آنجا به زبان است که گاهی مشکلساز است و تصویری نامتناسب با واقعیت بیرونی میسازد. گویی هر چیزی حتی محصولات ذهنی و زبانی نیز اول به تن انسان سابیده میشود و از آن جا کمانه میکند در چیزهای دیگر زبانی و غیرزبانی! و کم و کیف همین سایشها و تعیین مرزشان با چیزها و آدم است که دشوار است!
اما علم نهادی است با سازوکارهای متنوع و تا حد زیادی متفاوت با حوزههای ادبی و هنری برای توصیف جهان و واقعیتهای آن. از جمله تلاش میکند جهان بیرون و درون آدم را به گونهای مدلسازی و توصیف کند که از نتیجۀ آن بتوان تا حد ممکن در همه جا، یا حداقل در محدودۀ عمل آن مدل استفاده کند. به همین دلیل نیز سازوکارها و رفتار کنشگران این دو تا حد زیادی با هم فرق دارد؛ گرچه از هم زیاد بهره میبرند.
قبل از وارد شدن به برخی از نکتههای بیلاماتس دربارۀ نویسندگان "ترجیح دادند نه" به دو دانشمند بزرگی اشاره میکنم که سالهای سال "نه" را انتخاب کردند. آن هم نه "نه" به نوشتن، بلکه نه به انتشار آثارشان، آن هم آثاری که دنیا را، و حتی نویسندگان ادبی را نیز تا حد زیادی متفاوت کرد از آن پس! البته در کنار نههای متنوع دیگر! بهنظرم بد نبود بیلاماتاس حداقل به این دو تا به عنوان مستورۀ این حوزه اشارهای میکرد! یکی از آنها نیوتون بود و دیگری داروین!
برجستهسازی "ترجیح میدهم نه" بخصوص این روزها در کشور ما اهمیت دارد. از این جهت که سکوت، تامل و نه گفتن در کارهای حرفهای و غیرحرفهای ما، از جمله متون علمی و ادبی، کمتر به چشم میآید! فقط در نوشتن هم نیست! انواع دیگر "ترجیح میدهم نه" فراوان شده در ایران که البته یک جوری مرتبط است با نوشتن؛ اما اغلب بروندادهایی است در رفتار و کنشهای دیگر انسان که به اندازۀ نوشتن و بلکه شاید به مراتب بیشتر از آن ارزش دارد: مثلا "ترجیح میدهم نخوانم"؛ "ترجیح میدهم نبینم"؛ "ترجیح میدهم نهعلم"؛ "ترجیح میدهم نهادب"؛ "ترجیح میدهم نهعلم و نهادب"؛ و دهها نه و چشمپوشی دیگر که هم بر نوشتن اثر دارد و هم دیگر رفتارها و کنشها! خودش میشود ژانری ویژه و مشترک علم و ادب! مثلا کتاب "نهعلم، نهادب، نهشرکا!" ایراد نحوی همۀ این عبارتها مربوط به نویسندۀ بارتلبی و شرکاست!
برای دفاع از بارتلبیهای علمی یا غولهای نه در حوزه علم همین نیوتون و داروین کافی است تا بلکه به خود بیاییم و گاهی "نهگو" باشیم به خودمان و دیگران! نیوتون به آن عظمت اثرش را 20 سال تمام منتشر نکرد تا کارستان باشد، و با تحمل آن همه خفت و خواری که در تاریخ علم شاید نظیرش نباشد! 20 سال صبر و سکوت برای اثری که ادعا داشت حقیقت مسلم دربارۀ جهان است. وی میخواست با بهبود روشهای ریاضی آن را ثابت کند. اما همین تاخیر زمانی برای او خسارت زیادی داشت. زیرا به سرقت علمی متهم شد! داستان از این قرار بود که وی ابتدا دستنوشتۀ پرینکیپا را برای انجمن سلطنتی فرستاد که هوک منشی آن بود. هوک به محض خواندن، آن را سرقت دارایی علمی خودش خواند..... نیوتون 10 سال پیش از نامۀ هوک، قانون عکس مجذوری را کشف و ریاضیات مربوط به آن را استخراج کرده بود اما مشکل این بود که نیوتون کشف خود را نزد خود نگه داشته بود! ... نیوتون در سال 1704 شاهکار دوم خود به نام اپتیک را منتشر کرد که 30 سال قبل بسیاری از مباحث آن را کشف کرده بود. متاسفانه لایب نیتس فیلسوف آلمانی روایت خودش از حساب دیفرانسیل و انتگرال را 20 سال پیش منتشر کرده بود. دوباره اتهام اجتنابناپذیر سرقت علمی جنجال به پا کرد! ...
نیوتون در کنار پیشرفتهای علمی خویش، در مطالعاتش دربارۀ کتاب مقدس نیز به پیشرفتهای شگفتی نائل آمد. در حالی که روایتهای اولیۀ عهد جدید را به همان زبان اصلی مطالعه میکرد، متقاعد شده بود که این متون را مترجمان و مفسران دورههای بعدی بنابر مقاصد و نیت خودشان مخدوش و تحریف کردهاند. میگفت: ایده و نظر تثلیث (پدر، پسر، روحالقدس) یک دوز و کلک پیچیده، و مفهومی ریاکارانه و فریبکارانه است که کجاندیشان توطئهگر به مسیحیت قالب کردهاند. مسیح خدایی و خداگونه نبوده است، و ما باید مستقیما به درگاه خداوند نیایش کنیم.
شاید همین بخش از مطالعات و اعتقاداتش بود که سبب شد در خط مقدم مبارزه با پادشاهی قرار گیرد که میخواست دانشگاه را پایگاه آموزش کاتولیک کند.
جیمز دوم فعالیت و مبارزهای را برای تبدیل کمبریج به یکی از پایگاههای آموزش کاتولیکی آغاز کرده بود. اهل علم و دانشگاه در برابر این اقدام مقاومت کردند و نیوتون قهرمان آنها شد که اصلا این احتمال نمیرفت. مقاومت قاطع او در برابر پادشاه دلیرانه و حتی بیپروا از کار درآمد...نیوتون به پاس ایستادگی و مقاومتاش به عضویت پارلمان به نمایندگی از دانشگاه منصوب شد. نیوتون در همین مدت و با استفاده از نفوذش چند نفر را به مقامهای دانشگاهی با حقوق و دستمزد کافی به عنوان فیلسوفان طبیعی منصوب کرد.
وی مقالهای نوشت که به جان لاک هم نشان داد و در آن یافتههای مذهبیاش را توضیح داده بود. نیوتون موافقت کرده بود که بدون ذکر نام در هلند منتشر شود. اما در واپسین لحظات پا پس کشید: مردود دانستن تثلیث ممکن بود آسیب جبرانناپذیری بر کالج او وارد سازد (دستکم تداوم حضور وی در آنجا را مشکل سازد.) (استراترن، ص. 32-67)
"نه"های دور و بر داروین و نظریۀ تکامل شاید جالبتر از نیوتون باشد! او از یک خانوادۀ مرفه و معتبر بود و قرار بود به خواست پدر پزشکی بخواند؛ اما با مشاهدۀ خون و درد بیماران نتوانست ادامه دهد. پزشکی را رها کرد و به حقوق روی آورد اما این رشته را بسیار گنگ یافت و به صورت غیرحضوری رشتۀ الهیات را در کمبریج به اتمام رساند. چیزی نمانده بود که زندگی سادۀ یک کشیش روستا را انتخاب کند اما پیشنهاد همغذایی با ناخدا رابرت فیتسروی در کشتی نقشهبرداری بیگل، زندگی وی را به مسیری دیگر برد! ماموریت رسمی فیتسروی نقشهبرداری از آبهای ساحلی بود. آنها بیش از 5 سال به نقاط مختلف جهان مسافرت کردند؛ داروین بیکار فقط مشاهده میکرد و نمونه جمع میکرد. وی 6 سال بعد از بازگشت از سفر دریایی، دستاندرکار تدوین نظریۀ جدید خود شد و دو سال بعد مبانی آن را به پیشطرحی 23 صفحهای تبدیل کرد. اما کار خارقالعادۀ وی این بود که یادداشتهایش را کنار گذاشت و 15 سال تمام به موضوعات دیگر مشغول شد که 8 سال آن نوشتن اثری جامع دربارۀ بارناکلها یا موجودات کشتیچسب بود!
داروین به این دلیل نظریهاش را پیش خود نگه داشت که خوب میدانست اگر آن را منتشر کند چه توفانی به پا خواهد کرد. .... در سال 1844، یعنی همان سالی که داروین یادداشتهایش را به جایی قفلشده سپرد کتابی با عنوان بقایای تاریخ طبیعی آفرینش از نویسندهای ناشناس منتشر شد. این کتاب خشم دنیای متفکران (روحانیون و حتی برخی از دانشمندان) را برانگیخت؛ زیرا میگفت انسانها احتمالا بدون کمک پروردگار از موجودات پستتری به نام نخستیها بر آمدهاند. نویسندۀ آن که رابرت چیمبرز یک ناشر بزرگ کتاب مقدس بود تا 40 سال بعد ناشناخته بود (به دلایل شخصی و کاری).
اگر ضربۀ هشداردهنده سال 1858 نبود احتمالا گزارش داروین تا زمان مرگاش منتشر نمیشد. این ضربه مربوط به دریافت بستهای حاوی نامهای دوستانه از یک طبیعتشناس به نام آلفرد راسل والاس بود به اضافۀ پیشنویس گزارشی که شباهتی مرموز به یادداشتهای سری او داشت. .... جالب است اشاره شود که در همان سالی که داروین راهی دریاها شد، پتریک مثیو در پیوست کتابی با عنوان "الوار نیروی دریایی و درختکاری" همین نظریه را مطرح کرده بود که نه داروین و نه دیگر دانشمندان جهان آن را هرگز نخوانده بودند: به احتمال زیاد به خاطر این که پیوست یک کتاب نامرتبط بود. مثیو در نامهای به سردبیر یک مجله علمی اعلام کرد که در اصل نظریۀ داروین به او تعلق دارد.
نظریه داروین تا زمانی که تحقیقات مندل (راهب یک صومعه) دربارۀ وراثت منتشر نشده بود پذیرشی فراگیر نداشت. مندل بیش از 8 سال به آزمایشهای دقیق و گوناگون دربارۀ وراثت صرف کرد. مندل مشتاقانه نسخهای از نظریههایش را پس از انتشار برای ویلهلم فون نگلی، گیاهشناس برجسته سوئیسی فرستاد و توصیهای از وی را دریافت کرد که متوجه شد او اصلا گزارش را به دقت نخوانده یا به احتمال قوی اصلا نخوانده است. مندل بدین ترتیب دلسرد شده بود و از پژوهش در زمینۀ وراثت دست برداشت و باقیماندۀ عمرش را به پرورش گیاهان برجسته و مطالعۀ زنبور عسل، موش و لکههای خورشید و موضوعات دیگر گذراند. و سرانجام به مقام راهب بزرگ رسید. (برایسن، ص. 482-502)
"نهگویی" انشتین به برخی از نتایج پژوهشهای خودش دربارۀ فیزیک کوانتوم و همینطور بسط جهان نیز مفصل است. او به این دلیل "نه" میگفت که معتقد بود جهان ثابت است و نیز خدا برای خلق جهان تاس نمیاندازد! که دومی اشاره به فیزیک احتمال/ شانس/ تصادف و حضورش در مرکز نظریۀ کوانتوم هست. وی بعد از حدود 20 سال نهگویی تسلیم یافتههای دقیق علمی همکاراناش شد که البته خودش نیز سهم زیادی در آن داشت!
طولانی و خستهکننده میشود اگر بخواهم برخی از نههای بیلاماتاس در کتاب بارتلبی و شرکا را معرفی کنم. اما دلایل دو نویسندۀ "ترجیح میدهم نه" خواندنی است. از این جهت با موضوع فرعی این جستار که خودش شده اصل بیشتر جور است!
یکی از آنها میخواست باقی عمرش مثل همان اثری زندگی کند که نوشته بود. چقدر خوب اگر میتوانستیم!
از نویسندۀ دیگر (خوان رولفو) پرسیدند که چرا دیگر نمینویسی؟ گفت: عمویم سلرینو مرد، همو که قصهها را برایم تعریف میکرد!
عمو سلرینو یک آدم واقعی بود، یک شارلاتان، دائمالخمر و دروغگو که از طرف کشیش اعظم منصوب میشد برای تایید کودکان، و از یک آبادی به آبادی دیگر میرفت. چرا که مناطق خطرناکی بودند و کشیشها از رفتن به آنجا واهمه داشتند. رولفو میگفت من هم عمو سلرینو را گاهی همراهی میکردم؛ خلقالله را تایید میکردیم و رحمت خدا و چیزهایی از این دست را بر آنها ارزانی میداشتیم ... به نظرتان جالب نیست؟ خاصه با در نظر داشتن این که او ملحد بود.
البته برای خوان رولفو فقط قصۀ عمویش، سلیرینو توجیه ننوشتناش نبود؛ گاهی به بنکبازها نیز متوسل میشد. میگفت: این روزها حتی بنکبازها کتاب منتشر میکنند. تازگیها یک عالمه کتاب به غایت اجقوجق به بازار آمده؛ درست میگویم؟ و خب، ترجیح دادم سکوت کنم." .....
محسنی، حمید. « ترجیح میدهم نه! ». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 68 ، 24 اردیبهشت ۱۴۰۱.
-----------------------------------------------------------------
منابع:
استراترن، پل. (1387). 6 نظریهای که جهان را تغییر داد. ترجمۀ محمدرضا توکلی صابری و بهرام معلمی. تهران: انتشارات مازیار.
بیلاماتاس، انریکه. (1400). بارتلبی و شرکا، ترجمۀ وحید علیزاده رزازی، تهران: نشر بان.
محسنی، حمید. (در حال نشر در ستون لیزنا و کتابدار). نگارش و پژوهش؛ همراه و همسفر با نویسندگان و پژوهشگران.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.