داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
لیزنا؛ حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: این پرسش در این روزهای ما لابد باید مهم باشد که برای مطالعۀ آگاهی و دانش بهتر است به کدام منابع و حوزهها مراجعه کنیم؟ همان اول بگویم که بهتر است کمتر به سراغ کتابها و منابع کتابداری و علم اطلاعات برویم. ایضا علم اطلاعات و دانششناسی در ایران! به دلایل آن و نیز خود واژۀ دانششناسی هم اشارۀ منتقدانهای خواهم داشت.
چیستی آگاهی و دانش یکی از مهمترین پرسشهای بشر از سدهها و بلکه هزارهها پیش است. با مطالعۀ هر منبع معتبر دربارۀ آگاهی و دانش خواهید دید که شناخت چیستی، چگونگی، چرایی، فرایندها، کارکردها، کاربردها و چندوچون آن نیازمند اطلاعات و دانش دقیقی دربارۀ صدها واژۀ دیگر است که شاید به اندازۀ خود دانش و آگاهی اهمیت دارد. چون دانش و آگاهی یکی از همین "محصولات" مغز است. بسیاری از حوزهها تنها به خود این محصولات یا بروندادها میپردازند. اغلب روشها و ابزارهای علمی و فنی موجود با وجود این همه پیشرفت هنوز ضعفهای بسیار دارد. بههمین دلیل بیشترشان در تعامل با هم سعی میکنند با مطالعۀ ابعاد گوناگون آگاهی و دانش راهی به درون آن باز کنند تا دربارۀ آن گمانهزنی نمایند.
از جمله واژهها و مفاهیم مرتبط با دانش اینهاست: هشیاری، توجه، اندیشه، تفکر، خردورزی، حافظه، ذهن، تامل، آگاهی، خودآگاهی، ناخودآگاه، معنا، زبان، فهم، بازنمود، نمادهای زبانی، علامتها، مغز، تصویرهای مغزی، اجزای مغز، نورون، حافظه، ذخیره تصویرها در حافظه، ادراک، احساس، عاطفه، سازماندهی و تفکیک تصویرها در حافظه، بازیابی تصویرها، یادآوری، شهود، مفهومسازی، استعاره، واژهها، گزارههای زبانی، نحو و دستور، واقعیت، ذهنی- عینی، انتزاع.
یعنی کسی که میخواهد دربارۀ آگاهی و دانش مطالعه کند با همۀ اینها و صدها واژۀ تخصصی دیگر کار دارد. شاید تنها حوزهای که نمیتواند ادعای اساسی دربارۀ هیچکدام از اینها داشته باشد علم اطلاعات باشد. البته به عنوان یک حوزۀ علمی چنین داعیهای را هم ندارد؛ علم اطلاعات و دانششناسی در ایران هم بهمراتب بیشتر نمیتواند چنین ادعایی را داشته باشد. اگر چنین صلاحیتی را داشت تا به الان منابع آن پر بود از این داشتهها و یافتهها! حتی پرسش آنها هم نیست! کافی است یک مطالعه و مقایسهای تطبیقی صورت بگیرد که بسیار هم خوب و نتیجهبخش است. به نظرم حوزههای متعدد از آن استقبال خواهند کرد.
شاید پرسش اصلی این باشد که پس چه کسانی یا حوزههایی میتوانند دانش و آگاهی را مطالعه کنند. و یا ما در چه منابعی میتوانیم دربارۀ این پرسشها مطالعه کنیم؟
شاید نخست فیلسوفان بودند که سعی کردند آگاهی، دانش و مفاهیم و فرایندهای مرتبط با آن را توصیف کنند. نخستین فیلسوفان احتمالا آن را چیزی متافیزیکی و خارج از جسم مادی تلقی میکردند. هنوز هم این دیدگاه در بین برخی از فیلسوفان عمدتا مذهبی رواج دارد. این دیدگاه چنان در تاروپود واژهها و فرهنگ جوامع مختلف تنیده شده که یکی از دشواریهای فیلسوفان و دانشمندان در عصر جدید رهایی از این واژهها یا نتایج ناخواسته و ناآگاهانۀ آنهاست. پیچیدگی کارکردهای مغزی، ابزارها، روشها و دانش ناکافی برای حل بسیاری از پرسشهای مرتبط با آگاهی و دانش نیز دخیل است. چنین پرسشهایی نیازمند توزیع آنها و بسیج همۀ علاقهمندان متخصص با توجه به توان و اهداف آنهاست.
بعدها دانشمندان نشان دادند آگاهی و شناخت محصول همین مغز است. با این حال، کماکان یکی از بزرگترین و مهمترین منبع اطلاعات در این زمینه فیلسوفان هستند. با این تفاوت که بیشتر این دسته از فیلسوفان از همین روشهای علمی و تجربی استفاده میکنند.
افزایش ابزارها و روشهای علمی و آزمایشگاهی در مطالعۀ مغز و بروندادهای آن و نیز انبوه دستاوردهای علمی سبب شد تا خیل دانشمندان از حوزههای متعدد به مطالعۀ مغز و بروندادهای آن با زوایۀ دیدهای متفاوت بپردازند؛ از زیستشناسان و پزشکان تا دانشمدان فیزیک و شیمی. بعدها شاخههای مختلف روانشناسی و زبانشناسی نیز به این مساله پرداختند که عمدتا زیرمجموعۀ علوم شناختی است. در دهههای اخیر شاخههای مدرنتر علوم شناختی با رویکرد نورونی شکل گرفت که دستاوردهای شگفتی داشته است. با این حال، باید تاکید کرد که سنتها، تجربهها، یافتهها و داشتههای فیلسوفان و دانشمندان قدیمی، حتی با علم به برخی از نتایج و رویکردهای نادرستشان هم در جای خود مفید است و دستاوردهای خوبی در صورتبندی برخی از پژوهشهای تازه دارد، البته اگر با دقت از آنها استفاده شود و درگیر نتایج نادرستشان نشویم. در مطالعۀ این دستاوردها باید به بافت و محیط اجتماعی و جغرافیایی آنها توجه شود؛ همین دقت و توجه باید در استفاده از آنها در بافت تازه نیز صورت پذیرد. در هر حال، همۀ اینها نتیجۀ تلاش جوامع و دانشمندان مختلف برای تولید و توصیف پدیدهها و مفاهیم مرتبط با آنهاست و در جای خود ارزشمند است. پیشرفت تاریخی همین یافتهها و ترکیب آنها با هم و با یافتههای تازه و در زندگی روزمره بود که این همه ابزارها، روشها و داشتههای تازه به ارمغان آورد.
یافتهها و ابزارهای مدرن در مطالعۀ مغز و نورونهای مغزی نیز به نوبۀ خود سبب شد تا فیلسوفان، زبانشناسان، متخصصان رایانه، هوش مصنوعی، زیستشناسان و حتی شاخههایی از حوزۀ فیزیک و شیمی و غیره نیز به مطالعۀ بخشهای مختلف مغز، یادگیری، یاددهی، رفتارها و بروندادهایی توجه کنند که همگی بازخورد مغز انسان است؛ طبیعی است که آگاهی و دانش یکی از آنها باشد.
در واقع باید گفت پاسخ به ماهیت آگاهی، هشیاری، شناخت، ذهن، دانش، و سایر واژهها و مفاهیم مرتبط با آنها نیازمند بسیج علوم بسیاری است که هر کدام روی چیزی تاکید دارند؛ اهداف و رویکردهای آنها نیز متفاوت است. اما نتایج و دروندادهای آن جوری به هم متصل است.
دهها کتاب را در همین لیزنا معرفی کردم که مطالعۀ دقیق حتی یکی از آنها کافی است تا بفهمیم باید صدها و هزاران اثر دیگر را بخوانیم تا در اینباره ادعا کنیم! فقط مطالعۀ کتابهای نشر آگاه دربارۀ آگاهی و دانش چند سال میخواهد! بماند که کتابهای صدها فیلسوف و دانشمند از سدهها پیش را هم باید بخوانیم؛ تازه! درک و فهم بسیاری از اینها نیازمند آشنایی با فلسفه، علوم شناختی، زیستشناسی، زبانشناسی، رایانه، و بیاغراق دهها حوزۀ مستقل است که در اینجا به هم وصل شدند. برای مثال، کتابهای اخیر نشر آگاه دربارۀ آگاهی و شناخت در این سالها با همکاری دانشمندانی نوشته شده که مثلا یکیاش فیلسوف است، دیگری زبانشناس، سومی عصبشناس، چهارمی متخصص رایانه، پنجمی دانشمند ریاضی، ششمی و هفتمی و بقیه نیز در این یا آن یکی حوزه دانشمند و محقق هستند. منظورم این است که کل عمر پژوهشیشان را در زمینۀ خاصی از دانش و آگاهی، مثلا آگاهی زبانی، ریاضی و استعاره، بدنمندی استعاره، آمیزۀ مفهومی و غیره تخصص دارند!
روشن است این نکتهها را نمیگویم که به سختی کار اشاره کنم بلکه روی روشها و سنتهای علمی در مواجهۀ با برخی از مسائل پیچیده تاکید دارم. وقتی میگوییم بینرشتهای، "علوم" شناختی (و نه "علم" شناخت) به همین اشاره داریم. تازه خود علم اطلاعات یک علم بینرشتهای است! به همین دلیل است که چیزی درونزا و اساسی به عنوان نظریۀ مستقل ندارد! البته اینها ایراد نیست. بسیاری از تحولات علمی و فنی نتیجۀ همین نوع کاربردها و ترکیبهاست. بیشتر از این وارد این مساله نمیشوم.
با این مقدمه به نکتهای از کتاب "زیباییشناسی فهم انسان؛ معنای بدن" از مارک جانسون اشاره میکنم که به پدیدارشناسی و رابطۀ احتمالی آن با علوم شناختی نورونی مربوط است؛ و نیز برخی از درسهای آن برای بازگشت به موضوع اصلی.
خود جانسون در این کتاب ابتدا با روش پدیدارشناسانه به این مساله میپردازد که چگونه معنا ریشه در برهمکنشهای ما با محیط دارد. به عبارت دیگر، ادعای وی و برخی از فیلسوفان، دانشمندان علوم شناختی، زبانشناسان شناختی، و اغلب متکی بر عصبشناسی آگاهی و ذهن در سالهای اخیر این است که معنا در واژهها نیست بلکه چندوچون تجربۀ زیستی و تعامل ما با محیط است که معنای واژهها و گزارههای حتی واحد را برای تکتک ما متفاوت میسازد.
معنا در بیرون واژهها و در انسانهایی است که در زمانمکانها دارند با یکدیگر و با محیط همکنشی میکنند. اهمیت مطالعۀ پدیدارشناسی نیز همین است. زیرا پدیدارشناسان، یا محققان استفادهکننده از این روش سعی میکند نحوۀ شکلگیری برخی از مفاهیم و پدیدهها را با مطالعۀ تجربۀ زیسته افراد کشف کند؛ البته آنگونه که در آگاهی آنها پدیدار میشوند.
جانسون میگوید با وجود همۀ نتایج مفیدی که مطالعۀ پدیدارشناسانه دارد باید به نقطۀ ضعف آن هم آگاه بود! زیرا مطالعۀ پدیدارشناسانۀ چیزی مثل "معنا" به این میپردازد که معنادار بودن چیزها چگونه در آگاهی ما آشکار میشود. جانسون میگوید ما با خودتاملی یا مطالعۀ پدیدارشناسانۀ مفاهیم در آگاهی دیگران تنها به همان بخشی از پدیدهها آگاهی مییابیم که در آگاهی ما پدیدار شده است؛ یا فرد ادعا میکند که آن را این گونه درک و فهم یا تجربه کرده است.
نکتۀ اصلی مورد نظر جانسون این است که بخش بزرگی از فهم انسان به صورت خودکار و زیرسطح هشیاریِ آگاهانه عمل میکند. کافی است به بسیاری از فرایندهای فکری حتی آگاهانۀ روزمرۀ خودتان توجه کنید. جانسون مینویسد علوم شناختی – علوم ذهن – میتواند با نشان دادن این که چگونه بدن و مغز شاهکارهای خود را بهمعنای واقعی در عملیات شناختی اجرا میکند، با پدیدارشناسی همکاری کند.
اهمیت این ادعای جانسون در این است که تنها حدود 2 درصد از عملیات ذهنی ما برای هر فعالیت شناختی و غیرشناختی آگاهانه است؛ بقیه ناآگاهانه و تحت فرمان انواع حافظۀ روندی و غیره است که از دسترس آگاهی ما خارج است! یعنی همان حوزهای که دانشمندان عصبشناسی رفتار و شناخت میتوانند آن را مطالعه کنند و دانش آن را در اختیار ما قرار دهند. دانششناسی تولید انواع دانش دربارۀ دانش و بقیۀ فرایندهای مغزی و محیطی مرتبط با آن است؛ هشیاری، آگاهی، خودآگاهی، ناخودآگاه، توجه، خردورزی، حافظه، ذهن، ناخودآگاه، معنا، زبان، فهم، حافظه، نورون، ادراک، احساس، عاطفه، مفهومسازی، و بسیاری از چیزهای دیگر هم باید در دامنۀ مطالعۀ دانشمندانی قرار گیرد که میخواهند دانش را بشناسند.
وقتی دانشمندان علوم شناختی با این همه تلاش برای مطالعه آگاهی، شناخت و دانش در سطوح مختلف و در ترکیب با هم نمیتوانند ادعا کنند که "دانششناس" هستند چگونه عدهای میتوانند این برچسب را بهعنوان یک رشتۀ دور بچسبانند که جریان سیال ذهن گاه و بیگاه آن را به بقیۀ واژگان این حوزه میچسباند! همینجا عرض کنم که مطالعۀ کم و کیف استفاده از واژه داده، اطلاعات و دانش در منابع و مطالعات حوزه نیز جالب توجه است از این جهت!
به هر شکلی به نظرم بهتر است راه فرار منطقی برای پاسخ به این پرسشها پیدا شود! فردا دیر است! به برخی از این راهبردها در شمارههای قبل لیزنا اشاره کردم. البته مدعیان این انتخاب بارها گفتند و نوشتند که چنین تصمیمی بر اساس پژوهش بود! نمیدانم پژوهشهای ادعایی همه یا حداقل بخشی از آثاری را مطالعه کردهاند که به آنها اشاره کردم. حتی اگر بتوانند آگاهی، ذهن، شناخت و برخی از واژههای بالا را بر اساس متون و دستاوردهای حوزه تعریف کنند و به آن ارجاع دهند من آن را میپذیرم! یک چیز نیمبند را هم میپذیرم!
بماند اگر واژۀ دانششناسی میتواند به علم اطلاعات بچسبد قاعدتا تمام واژههای مرتبط با آگاهی، شناخت، ذهن و غیر آن (که در آغاز متن آنها را یادآوری کردم) نیز باید در ادبیات مرتبط با این حوزه در ایران و حتی جهان برجسته باشد! حتما نمیتوانیم بگوییم اینها را کنار گذاشتیم تا بعدا دربارۀ آنها مطالعه کنیم! روش توسعۀ علمی و حرفهای در دنیا این نیست.
حتی با یکی دو نظرخواهی یا ادعای سالها پژوهش هم نمیتوان چنین تصمیمی گرفت و واژهای را به نام خود مصادره کرد که صدها مدعی درست و حسابی دارد که شاید مجموع مطالعات تنها یکی از دانشمندان آنها به اندازۀ همۀ متخصصان علم اطلاعات در دنیا در این زمینه است. (البته دلیل منطقی درستی دارد و نباید آن را نوعی کوچکشماری به حساب آورد.) باید همۀ این پژوهشهای ادعایی و نتایجاش در ادبیات خود حوزه برجسته باشد و با دیگر حوزهها و ادبیات آنها نیز در تعارض نباشد.
بسیاری از آثار معرفی شده نگارنده در یکی دو سال اخیر در لیزنا و دیگر فضاهای نشر به طور اختصاصی درباره شناخت، آگاهی و جنبههای متعدد آن بوده است. اصلا بههمین دلیل هم بیشترشان علوم شناختی خوانده میشوند! علوم آگاهی! علوم ذهن! علوم شناختی نورونی! نتایج، ابزارها و روشهای این حوزهها حتی فیلسوفان را هم به این طرف کشاندند! کمتر اثری دربارۀ فلسفه را در این سالها میبینید که به دستاوردهای این حوزه اشارهای نداشته باشد! بماند که متخصصان ما حتی کتابهای خودشان را هم نمیخوانند!
همۀ این مطالعات را دیگران به خوبی و در همکاری با صدها حوزه دارند انجام میدهند! حتی پر بیراه هم نیست اگر بگویم در پارادایم نورونی شناخت و آگاهی هستیم! بهترین رویکرد این است که نتایج مطالعات آنها را با دقت و وسواس بخوانیم. شاید چیزهای مهم و تازهای برای علم اطلاعات، کتابخانه، کتابداری، مدیریت اطلاعات و دانش و همه رشتههای مرتبط با اطلاعات داشته باشد! بسیار هم پربار است و بهشت!
وقتی میگویم پارادایم نورونی، یعنی همان بهشت بهمعنای واقعی کلمه برای پژوهشگران و متخصصان در علوم و فنون مختلف و در تمام حوزهها! عواقب سردرگمی نظری میتواند به مراتب بدتر باشد؛ زیرا راهبردها و کنشهای حوزه در آموزش، پژوهش، نوآوری، مشاغل و هر چیز دیگر را میتواند تحت تاثیر قرار دهد.
شاید مطالعه و حتی تورق بخشهایی از این دو اثر نگارنده (هر دو از انتشارات کتابدار) مفید باشد در این زمینه؛ و نیز برای مطالعه و پژوهشهای بیشتر که به برخی از آنها اشاره کردم:
محسنی، حمید. « مطالعۀ دانش و آگاهی ». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 77، 25 تیر 1401.
----------
منبع:
جانسون، مارک (1396). زیباییشناسی فهم انسان؛ معنای بدن. ترجمۀ جهانشاه میرزابیگی. تهران: آگاه.
ژه ای مناسب با اسم رشته نیافته ایم . همان زمان نام دانش ورزی و د انش ورز - در چهارچوب کشاورزی و کشاورز - را در یکی دو مقاله پیشنهاد کردم ، که نادیده گرفته نشد و در باره اش بحثی هم نشد. تخم عبارت دانش شناسی را مرحوم دکتر ابرامی به زمین انداخت، اما منظور او تسلط بر محتوای کتابشناسیها بود که نادیده گرفته شد.