کد خبر: 46074
تاریخ انتشار: شنبه, 01 مرداد 1401 - 08:26

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

اقتصاد توجه به ارزش‌ها یا کالاها و خدمات خوب

منبع : لیزنا
حمید محسنی
اقتصاد توجه به ارزش‌ها یا کالاها و خدمات خوب

لیزنا؛ حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار:

چیزی شبیه خلاصه:

در این جستار تاکید می‌شود که بحران‌های موجود در جوامع انسانی، از جمله و به‌خصوص بسیاری از ناخواسته‌های ما در ایران از نظر اخلاقی، رفتاری، مهارتی و غیره تماما سازوکار زیستی دارد؛ با این توضیح که فرهنگ هم بخشی از زیست جامعه است. سازوکارهای ساده بدن فقط برای تامین نیازهای اساسی چون خوردن و آشامیدن، سرما و گرما نیست بلکه همۀ رفتارهای اخلاقی، همۀ رفتارهای یادگیرانه، همۀ چیزهایی که جامعه آنها را خوب یا بد می‌داند از همین قانون سادۀ عصب‌زیستی تبعیت می‌کند؛ از کم‌وکیف آموزش و پژوهش تا کتاب، مقاله، کتابخانه، و هر چیز دیگر؛ هر چیزی! البته هر چیز در نسبت‌اش با ما و تن ما در این یا آن زمان‌مکان.

سازوکارهای زیستی به‌هنگام برخورد تن ما با محیط یا همان نحوۀ زیست ماست که وزن خوب یا بد چیزها، و خودمان، و هر جامعۀ خاص با این یا آن پدیدۀ فرهنگی یا اجتماعی متفاوت را می‌سازد. به‌همین دلیل است که مانند ابعاد، اندازه و طیف‌های مختلف یک رنگین‌کمان دائما متفاوت است و آن را متفاوت نیز حس می‌کنیم. و به همین خاطر است که  واژه‌ها نمی‌توانند تفاوت‌ها در رابطۀ بین آدم‌ها با هم و با محیط را تمام و کمال نشان دهند. ما واژگان محدودی برای توصیف خوبی، بدی، خوشبختی، خوشحالی، بدبختی و صدها حس و عاطفۀ دیگر داریم که هر لحظه وزن آن و حس ما از آن متفاوت است. ما موقع توصیف همین احساسات و عواطف و چیزهای متفاوت برای دیگران و جلب توجه آنها نسبت به خودمان و چیزها اغلب ناچاریم بگوییم خوب/ بد، خیلی خوب/ بد، بسیار بسیار خوب/ بد و غیره. حداکثر بافت آن را کمی عوض می‌کنیم یا در حد یک رمان و کتاب توصیف‌اش می‌کنیم. اما روشن است که در همۀ این موارد حس متفاوتی داریم و در بدن ما چیزی دیگر است! یعنی تن ما آن را جور دیگری حس می‌کند که واژگان و مفاهیم نمی‌توانند آن را به خوبی نشان دهند یا به دیگری منتقل کنند. واژه‌ها برای جلب توجه و خود توجه کارکرد و کارایی خوبی دارند. اما خود توجه محصول سازوکارهای زیستی دیگری است که باید همراه باشد. ارزش و توجه یک واژه است که وزن آن را بدن ما در آن لحظۀ خاص می‌سازد. معنای واژه‌ها و چیزها نیز همین‌گونه است. در واقع، وزن خوبی، خوشبختی، بدی، ناخوبی، و غیره با اما و اگرهای زیادی تعیین می‌شود که شرایط یا وضعیت جسمی ما و محیط بخشی از آن است؛ توضیح آن که دانسته‌ها، مهارت‌ها و نادانسته‌ها بخشی از همین وضعیت جسمی ما در هر لحظه است که مثل محیط و جسم می‌تواند متفاوت باشد. همین سازوکارهای سادۀ زیستی است که ارزش‌ها و حس ما دربارۀ خوبی و بدی چیزها در محیط و برای بدن ما را وزن می‌دهد و موجب توجه یا عدم توجه ما به این یا آن می‌شود. توجه ما به واژه‌ها و چیزهای دیگر همیشه در نسبت‌شان با جسم و زمان‌مکانی است که در آن هستیم.

اقتصاد توجه یا جلب توجه نسبت به این یا آن کالا، خدمات، کتاب، مطالعه، رفتار، مهارت، پول، و غیره بدون ملاحظۀ این آموزه‌ها چیزی ابتر و ناقص خواهد بود. به نظر می‌رسد توصیف‌های عصب‌زیست‌شناسان و به طور کل، علوم شناختی نورونی زیباتر و رساتر از فیلسوفان و دیگر دانشمندان باشد. در ادامه سعی می‌شود با توجه به همین یافته‌ها به توجه، جلب توجه، ارزش، خوبی، بدی و واژه‌هایی مثل آن بپردازیم:

هربرت سایمون، اقتصاددان آمریکایی و برندۀ جایزۀ نوبل 1978 نظریه‌ای دارد به نام "اقتصاد توجه" که بر اساس آن "توجه مردم" کالایی گران‌بها تلقی می‌شود. اما همین توجه به دلیل انبوهی اطلاعات در دنیای مدرن هر روز کمیاب‌تر می‌شود. از سوی دیگر ارزش کالا بر اساس میزان کمیابی آن تعیین می‌شود. یعنی هر چه کالایی کمیاب‌تر باشد قیمت آن بالاتر خواهد رفت. انفجار اطلاعات، سرریز اطلاعات و در نتیجه پرهیز از اطلاعات، نتیجۀ انبوه اطلاعاتی است که برای جلب توجه ارائه می‌شود. در چنین شرایطی موفقیت از آن کسانی خواهد بود که بتوانند توجه مصرف‌کنندگان را به کالای خود جلب کنند. زیرا جلب توجه نخستین گام در مسیر خرید و مصرف هر کالاست. تا زمانی که توجه مردم به چیزی جلب نشود نه تمایلی به دانستن دربارۀ آن داریم و نه حاضریم برایش هزینه کنیم. (نقل در: منصوریان، مجلۀ بخارا، ص. 578)

البته که "جلب" توجه نقشی مهم در دیده شدن یک کالا یا خدمت دارد و به همین دلیل است که اقتصاد بزرگی به نام "اقتصاد جلب توجه" یا تبلیغات را رونق داده است. اما زمانی توجه واقعی جلب خواهد شد که بر زنجیرۀ ارزش درونی انتخاب‌کننده به اندازه‌ای تاثیر ایجاد کند که به نفع آن پتانسیل عمل تولید کند و تغییری ساختاری در حافظه و یادگیری او ایجاد کند. آنچه موجب توجه فرد به چیزی می‌شود اهمیت و ارزش آن برای فرد و جامعۀ مصرف‌کننده در مقایسه با چیزهای دیگر می‌باشد نه صرفا جلب توجه آن توسط تولیدکننده. زیرا خود توجه (البته با سطوح گوناگون) است که نشانۀ اهمیت و ارزش تلقی می‌شود اما "جلب" توجه به خودی نه فقط موجب رونق اقتصاد یک حوزه از جمله کتاب و مطالعه و هر چیز دیگر نمی‌شود بلکه ممکن است موجب همان چیزی شود که آلودگی و سرریز اطلاعات نام دارد و منفی تلقی می‌شود. برای مثال کشور ایران در زمینۀ تلاش برای جلب توجه دربارۀ ارزش و اهمیت کتاب و مطالعه به نظر نمی‌رسد کوتاهی تبلیغاتی کرده باشد. اما وضعیت کتاب و نشر کشور نشان می‌دهد که جامعه با وجود آگاهی و توجه به ارزش کتاب و مطالعه برای آن هزینه‌ای درخور نمی‌کند. در واقع، سخنرانی‌ها و موعظه‌های دولتی و غیردولتی به قصد جلب توجه مردم برای کتاب و مطالعه بدون توجه عملی به آن را باید در راستای آلودگی اطلاعات قرار داد!

با این مقدمه می‌خواهم توجه مخاطب را به این نکته جلب کنم که جلب توجه تا زمانی که با شاخص‌های ارزش‌گذاری درونی افراد و جامعه مصرف‌کننده همسو و همخوان نباشد (مثلا اهمیت و ارزش کتاب، مطالعه یا هر چیزی در مقایسه با سایر کالاها و خدمات) اتفاقی ویژه‌ای رخ نخواهد داد.

برای مثال در حال حاضر به دلیل نظام حاکم بر ارزشیابی، ارتقای آموزشی و شغلی، کتاب‌های کنکوری برای قبولی در دانشگاه به هر دلیلی نقشی مهم دارد. در چنین وضعیتی "جلب" توجه افراد توسط هر ناشر کنکوری اهمیت دارد. شاهد آن رونق "اقتصاد جلب توجه یا تبلیغات" در زمینه کنکور و کتاب‌های کنکوری است. اما زمانی که توجه افراد و نهادهای جامعه به ارزش و اهمیت کتاب‌های ادبی، مطالعۀ کتاب‌های علمی و یا حتی دیگر کالاهای فرهنگی در مقایسه با سایر کالاها (از جمله کتاب‌های کنکوری و یا حتی منابع علمی الکترونیکی) جلب نشده باشد در این صورت تبلیغ برای جلب توجه کتاب‌های ادبی و علمی ممکن است در رقابت محدود بین ناشران اهمیت داشته باشد اما در شاخص کل نمی‌تواند تاثیری ایجاد کند. در چنین مواردی رایگان کردن و یا اهدای کتاب به فردی که در حافظه و شبکۀ یادگیری او چیزی به نفع آن نباشد گرچه می‌تواند جلب توجه کند اما چیزی بر اهمیت و ارزش آن در ذهن مخاطب (البته در رقابت با سایر کالاها و خدمات) نمی‌افزاید؛ از این جهت که مثلا آن را بخواند و یا از آن مهم‌تر نسخۀ دیگر یا "نسخۀ مشابه" آن را در آینده تهیه کند؛ کاری که حتما برای دارو انجام خواهد داد!

مختصر آن که نمی‌خواهم از اهمیت توجه و جلب توجه بکاهم و بلکه آن را برای هر انتخابی ضروری و باید می‌دانم. اما زمانی تاثیر واقعی و کلان در ارتباط با چیزی مثل توجه به اطلاعات/ کتاب/ کتاب‌های ادبی/ کتاب‌های ادبی از نوع رمان/ رمان‌های در ژانری خاص ایجاد خواهد کرد که شاخک‌ها و شاخص‌های ارزش‌گذاری درونی فرد (آگاهانه یا ناآگاهانه) در نتیجۀ انباشت نوعی پتانسیل عمل و تغییرات ساختاری ناشی از یادگیری فعال شده باشد. توجه به چیزی و به ویژه انتخاب آن وابسته به نظام ارزش‌گذاری است که در حافظۀ فرد (پنهان یا آشکار) ذخیره شده است. جلب توجه در چنین فضایی، تاثیر قابل توجهی خواهد داشت.

نظریه‌هایی که دربارۀ چگونگی یادگیری در حیوانات ارائه شده‌اند معمولا بر این اندیشه استوارند که نوعی علامت "پاداش‌دهنده" یا "تقویت‌کننده" باید به مغز وارد شود تا این احتمال را افزایش دهد که اعمال موفقیت‌آمیز گذشته تکرار شود. این علامت تقویت‌کننده در حیوان ظاهرا از نوع فعالیت حسی است که در نتیجۀ خوردن، آشامیدن، آمیزش جنسی و مانند آن برانگیخته می‌شود. آزمایش‌های جیمز اولدز و پیتر میلنر در اوایل دهۀ 1950 نقاط مختلفی را در ساقۀ مغز به عنوان مراکز پاداش یا "مراکز لذت" نشان داد که احتمال می‌رود در دریافت پیام‌های تقویت‌کننده دخیل باشند. آنها پی بردند که اگر الکترودی را بدون درد و به طور دائم در یک نقطه از نقاط بسیار متعددی در مغز موش کار بگذارند، و سیم دنبالۀ آن را طوری نصب کنند که موش بتواند با فشار دادن اهرمی ضربۀ الکتریکی خفیفی به الکترود بفرستد، حیوان نه‌تنها این کار را خواهد کرد بلکه مکرر در مکرر به آن دست خواهد یازید و در این کار چنان راه افراط را خواهد رفت که ضروریات واقعی بدنش را به دست فراموشی خواهد سپرد، چنان که گویی اعمال بهنجاری که نتیجۀ یادگیری است به کناری گذارده شده‌اند و الکترود بی‌واسطۀ آن اعمال به مرکز تقویت ناب دست یافته است. .... خوشبختانه چنین به نظر می‌رسد که احساس‌هایی که از راه این نوع تحریک در انسان برانگیخته می‌شوند به ندرت ممکن است عمیقا لذت‌بخش باشند، گو این که از این روش برای التیام بخشیدن به دردهای فوق‌العاده شدید و درمان‌ناپذیر در بعضی از انسان‌ها استفاده شده است. (بلیک‌مور، ص.  247)

جلب توجه جامعه به رفتارهایی چون مطالعه، کتابخوانی، ارتقای یادگیری و آموزش بیش از هر چیز نیازمند توجه به قوانین و اصول زیستی و ایجاد شرایط فرهنگی و محیطی مطلوبی است که مشوق چیز خوب یا مطلوب (از هر نوع)، و تنبیه‌کنندۀ چیزهای بد و نامطلوب باشد.

جلب توجه هم نیازمند حضور عوامل مشوق و عدم حضور شرایط نامطلوب است؛ به طوری که ارزش اجرای یک رفتار در مقایسه با دیگر رفتارها به اندازه‌ای باشد که توجیه‌کنندۀ دامنۀ مطلوب زیستی باشد. به عبارت دیگر، مفهومی به نام "ارزش نسبی" چیزهاست که موجب جلب توجه می‌شود و نه صرفا میزان "فراوانی" یا "کمبود" آن.

واقعیت عصب‌زیستی اشاره به این دارد که توجه (چه ارادی و چه غیرارادی) می‌تواند نشانۀ اهمیت چیزی در مرحلۀ مقدماتی باشد که به هر دلیل در صف تصمیم‌گیری ذهن قرار گرفته است. اما لزوما به ارزش خود آن چیز اشاره ندارد؛ مانند بسیاری از تبلیغات محیطی که ناخواسته توجه ما را به خود جلب می‌کنند اما سیستم ارزشی ما ممکن است آن را در اولویت انتخاب قرار ندهد. در واقع، توجه موجب می‌شود چیزی به دلایلی در فهرست گزینه‌های ذهن قرار گیرد اما لزوما نه انتخاب می‌شود و نه حتی ارزشمند تلقی می‌شود و شاید حتی برعکس.

این درست است که حیوانات برای دریافت تحریک الکتریکی از راه الکترودهایی که به اصطلاح در "مرکز لذت" در مغز آنها کار گذاشته شده است بی‌وقفه تلاش می‌کنند. ... این نیز درست است که وارد کردن تحریک الکتریکی به نواحی خاصی از مغز یا آسیب موضعی به بعضی از نواحی دیگر می‌تواند وحشی‌‌ترین حیوان را به جانوری آرام، و یا برعکس، حیوان پخمه‌ای را به موجودی درنده و خونخوار تبدیل کند. (بلیک‌مور، ص.249)

تفاوت نیاز انسان‌ها بر اساس شرایط محیطی، کم و کیف دسترسی به منابع و ابزارهای مورد نیاز، و نیز شرایط جاری جسم، مفهوم ارزش و نحوۀ محاسبۀ ارزش را به میان می‌آورد. اما توجه یا بی‌توجهی به ارزش‌ها مفاهیم زیست‌شناسی دیگری را وارد عرصه می‌کند که تشویق و پاداش در مقابل تنبیه و بازداری باشد.

تشویق و تنبیه تا حد زیادی تضمین می‌کنند که رفتارهای مهم‌تر و با ارزش بیشتر در اولویت قرار گیرند. بالطبع هر چه ارزش یک چیز برای بدن، بیشتر و مهم‌تر باشد، تشویق و تنبیه برای اجرا یا سرکوب آن نیز به همان نسبت بیشتر و مهم‌تر خواهد بود. تنبیه و مجازات در برخی از موقعیت‌ها ممکن است مساوی با مرگ سلول‌ها باشد. تشویق و تنبیه، هر دو سازوکارهای زیستی است که تضمین‌کنندۀ اهمیت و ارزش رفتارها، کنش‌ها و چیزها برای جسم است.

ارزش، تشویق، پاداش، تنبیه، و مجازات تماما مفاهیم انسانی است که برای توصیف همان سازوکارهای شیمیایی و الکتریکی سلول‌های مغزی به کار می‌رود که از آنها برای انتقال پیام، تاثیرگذاری بر سایر سلول‌ها و اندام‌ها، و در نتیجه اجرای برخی از کنش‌ها و جلوگیری از برخی دیگر به قصد مدیریت حیات انسان، ارتقای کیفیت آن و ایجاد احساس امنیت خاطر استفاده می‌شود. هدف تمام اینها تضمین بقای حیات فردی و اجتماعی است. اخلاق، قوانین و مقررات، اصول بنیادی، اولویت‌های فرهنگی و غیره نیز سازوکارهایی برای ارتقای کیفیت زیست انسان‌هاست. عصب‌زیست‌شناسان معتقدند تک‌تک کنش‌های انسانی، از جمله مسائل فوق بر اساس چنین راهبردی وزن و ارزش پیدا می‌کنند و شاخص‌های آن در ژن تک‌تک سلول‌های انسان بلکه همه موجودات تعبیه شده و یک چیز غریزی است. به عبارت دیگر حتی می‌توان این گونه استنباط کرد که همۀ مفاهیم مرتبط با ارزش، پاداش، تنبیه، خوبی، بدی، و بلکه هر واژۀ زبان به گونه‌ای با نیازهای ذهنی و جسمی انسان رابطه دارند و بدن‌مندند. داماسیو می‌نویسد:

برای این که یک کنش معین با سرعت و دقت انجام شود باید مشوقی وجود داشته باشد تا در یک شرایط معین، نوع معینی از واکنش به نوع دیگر ترجیح داده شود. چرا؟ چون برخی از وضعیت­های بافت زنده ممکن است به قدری خطرناک باشد که باید فورا و به طور قاطع اصلاح شود و یک تصحیح به‌معنای واقعی کلمه نفس­گیر، و خیلی سریع صورت پذیرد. به همین صورت، برخی از کارها ممکن است موجب بهبود بافت زنده شوند. به همین دلیل، واکنش­های تقویت‌کنندۀ آن کار باید انتخاب شده و به سرعت اجرا شود. در این جاست که ترفندهای موجود در پس چیزی را می­یابیم که ما آنها را از منظر انسانی خودمان، هم­چون پاداش و تنبیه درک کرده­ایم... توجه داشته باشید که هیچ یک از این عملیات به ذهن نیاز ندارد، چه برسد به یک ذهن آگاه. هیچ فاعل صوری در درون یا بیرون اندام­واره وجود ندارد که همانند پاداش­دهنده یا تنبیه‌کننده رفتار کند.....

سازوکارهای تشویقی برای هدایت موفق رفتارها لازم­اند ... و در عین حال، سازوکارهای مشوق و هدایت‌کنندۀ رفتار از عزم و تعقل آگاهانه سرچشمه نگرفته‌اند... بلکه خودکار و پنهان و حتی در اندام‌واره‌های بسیار ساده هم وجود داشتند.... هدایت آگاهانۀ برخی از سازوکارهای تشویقی، به تدریج شناخته‌تر شد. در واقع، ذهن آگاه به سادگی چیزی را آشکار می‌کند که مدت­ها به عنوان بخشی از سازوکار تکامل برای تنظیم حیات وجود داشت. این داستان واقعی، نتیجه­گیری­های شهودی ما را زیر و رو می­کند. توالی تاریخی­ای که اکنون وجود دارد برعکس عمل می­کند.

در انسان‌ها، سنجشِ میزان نیاز به یک اصلاح معین رفتارها بسیار آشکار است. مغز ما برای این سنجش به این بازنمودها نیاز دارد: 1) وضعیت جاری بافت زنده 2) وضعیت دلخواه بافت زنده که متناظر با هدف هم‌ایستاست، و 3) یک مقایسۀ ساده. برای این کار، نوعی مقیاس درونی ایجاد شد دال بر این که هدف با وضعیت جاری چقدر فاصله دارد، در حالی که آن مولکول شیمیایی که حضورشان واکنش‌های معینی را سرعت می‌بخشد برای تسریع فرایند تصحیح برگزیده می‌شوند. ما وضعیت­های اندام­واره­ی­مان را هنوز برحسب چنین مقیاسی درک می­کنیم، کاری که کاملا ناآگاهانه صورت می­گیرد، گرچه وقتی که احساس گرسنگی یا گرسنگی زیاد می­کنیم، و یا به­هیچ­وجه گرسنه نیستیم، پی­آمدهای  این سنجش را کاملا آگاهانه درک می­کنیم.

همین ساز و کارهای سلولی و مولکولی برای رفتارهای شناختی چون مطالعه و توجه به آموزش و پژوهش و یادگیری انواع رفتارها و مهارت‌های گوناگون هم وجود دارد.

آنچه به عنوان احساس‌های درد یا لذت، تنبیه یا پاداش، درک می‌کنیم، به طور مستقیم متناطر است با وضعیت‌های یکپارچۀ بافت زنده در درون یک اندام‌واره، در زمانی که آنها در کار طبیعی مدیریت حیات جای یکدیگر را می‌گیرند. بازنمایی مغزی وضعیت‌هایی که شاخص‌های حیات به طور قابل ملاحظه‌ای از دامنۀ هم‌ایستا یا تعادل منحرف می‌شوند، که با بقا هم‌شود نیست، همراه با کیفیتی تجربه می‌شوند که در نهایت انها را درد و تنبیه می‌نامیم. و نقطۀ مقابل آن، یعنی وضعیتی است که بافت‌ها در بهترین دامنۀ هم‌ایستایی یا تعادل عمل می‌کنند. بازنمایی مغزی این وضعیت را لذت و پاداش نام می‌دهیم... برای مثال احساس‌های منفی ما به هنگام درد، گرسنگی، تشنگی، سرما یا گرمای بسیار شدید و یا برعکس، احساس مثبت سیری و غیره. در تمام این موارد هورمون‌ها و تنظیم‌کننده‌های عصبی به محض تشخیص مغز به طور خودکار به کار می‌افتند، اولویت‌بندی می‌کنند تا وضعیت اصلاح شود. صرف کنش مولکول‌های مشوق، اندام‌واره را در وضعیتی قرار می‌دهد که با وضعیت خوشایند ربط دارد. در وضعیت‌های خوب، مولکول دوپامین یا اکسی‌توسین آزاد می‌شود و فرارسیدن تهدید با آزاد کردن هورمون‌هایی مثل کورتیزول یا پرولاکتین اطلاع داده می‌شود. همزمان با آزاد شدن این مولکول‌ها، رفتارهای لازم برای دریافت یا اجتناب از محرک نیز بهتر می‌شود. تکرار آزاد شدن دوپامین یا کورتیزول و سرعت تکرار و تناوب آن نشانۀ اهمیت پیام‌ها و اقدام بعدی است. از همین ساز و کارهای مولکولی ساده برای انتقال پیام‌های مرتبط با اهمیت جاذبه‌های جنسی، اشتیاق جنسی، انواع خطرها و فرصت‌ها، انواع هیجان‌ها، دسته‌بندی احساسات، هیجانات، عاطفه‌ها، انگیزه‌ها و غیره بر اساس اهمیت، اولویت، سرعت واکنش، و غیره و غیره استفاده می‌شود. در واقع، اینها سازوکارهایی ساده و مشترک برای سنجش ارزش، اهمیت، تشویق، تنبیه، درد، لذت، و سایر احساسات و هیجاناتی است که به هر حال سلول‌های بدن برای رتبه‌بندی و انجام کنش‌های لازم باید پیام مرتبط با آن را از سلول‌های مغزی دریافت کنند. (داماسیو، خویشتن...، ص. 82-89)

دوباره تاکید می‌شود که این سازوکارهای ساده فقط برای تامین نیازهای اساسی چون خوردن و آشامیدن، سرما و گرما نیست بلکه همۀ رفتارهای اخلاقی، همۀ رفتارهای یادگیرانه، همۀ چیزهایی که جامعه آنها را خوب یا بد می‌داند از همین قانون سادۀ عصب‌زیستی تبعیت می‌کند. بحران‌های موجود در جوامع انسانی و از جمله و بخصوص بسیاری از ناخواسته‌هایی که کشور ما ایران از نظر اخلاقی، رفتاری، مهارتی و غیره دارد تماما سازوکار زیستی و فرهنگی دارد (با این توضیح که فرهنگ هم بخشی از زیست جامعه است).

همین سازوکارهای زیستی یا برخورد تن ما با محیط یا همان نحوۀ زیست ماست که وزن خوبی و بدی در طیف‌های مختلف یک رنگین‌کمان را می‌سازد. به عبارت دیگر، ما واژگان محدودی را برای توصیف خوبی و بدی و صدها صفت دیگر داریم. برای خوشبختی و خوشحالی و نقطۀ مقابل آنها یعنی بدبختی و ناراحتی نیز واژه‌های محدودی داریم. اما همین واژۀ سادۀ خوب و بد یا خوشحالی و خوشبختی در زمان‌های متفاوت حس متفاوتی دارد. یعنی تن ما آن را جور دیگری حس می‌کند که واژگان نمی‌توانند آن را نشان دهند. واژه‌ها برای جلب توجه و خود توجه کارکرد و کارایی خوبی دارند. اما خود توجه محصول سازوکارهای زیستی و کم‌کیف هم‌کنشی ما با محیط و نیازهای جسم در آن لحظه است. ارزش و توجه یک واژه است که وزن آن را بدن ما در آن لحظۀ خاص می‌سازد. در واقع، وزن خوبی، خوشبختی، بدی، ناخوبی، و غیره می‌تواند بی‌نهایت اما و اگر داشته باشد. خود اما و اگرها نیز به شرایط یا وضعیت جسمی ما و نیز محیط و گزینه‌های متفاوت بدن وابسته است؛ توصیح آن که دانسته‌ها، مهارت‌ها و نادانسته‌ها بخشی از همین وضعیت جسمی ما در هر لحظه است که مثل محیط و جسم می‌تواند متفاوت باشد. همین سازوکارهای سادۀ زیستی است که ارزش‌ها یا حس ما دربارۀ خوبی و بدی چیزها در محیط و برای بدن ما را وزن می‌دهد و موجب توجه یا عدم توجه ما به این یا آن می‌شود. توجه ما به واژه‌ها و چیزهای دیگر همیشه باید در نسبت‌شان با جسم و زمان‌مکانی باشد که در آن هستیم. اقتصاد توجه یا جلب توجه بدون ملاحظۀ این آموزه‌ها چیزی ابتر و ناقص خواهد بود. به نظر می‌رسد توصیف‌های عصب‌زیست‌شناسان و به طور کل، علوم شناختی نورونی زیباتر و رساتر از فیلسوفان و دیگر دانشمندان باشد. داماسیو به خوبی آن را در کتاب خواندنی خود توصیف کرده است:

دامنه‌های مطلوب خود را در ذهن به مانند احساس‌های لذت‌بخش، و دامنه‌های خطرناک خود را به مانند احساس‌های نه‌چندان خوشایند یا حتی دردناک به نمایش می‌گذارند. آیا می­توان سیستم تشخیص شفاف­تری را تصور کرد؟ عملکرد مطلوب یک اندام­واره که منجر به وضعیت­های حیات کارآمد و موزون می­شود، شالودۀ احساس­های ابتدایی بهروزی و لذت را شکل می­دهد. آن­ها بنیان وضعیتی­اند که در موقعیت­های کاملا پیچیده آن را خوشبختی یا خوشحالی می‌نامیم. برعکس آن،‌ وضعیت­های بی­سامان، ناکارآمد و ناموزون که منادی بیماری و شکست سیستم­اند، شالودۀ احساس­های منفی را شکل می‌دهند که در میان آن­ها همان­طور که تولستوی دقیقا به آن پی برد، گونه­های منفی خیلی بیشتر از گونه­های مثبت­اند- مجموعۀ بی­نهایت رنگانگی از درد و رنج؛ تازه اگر انزجار، ترس، خشم، اندوه، شرمساری، گناه، و تحقیر را نادیده بگیریم.

... احساس­ها می­توانند مانند جوسنج مدیریت حیات عمل کنند. به این دلیل هم تعجبی ندارد که احساس­ها بر جوامع و فرهنگ­ها و تمامی عملکردها و مصنوعات آن­ها، از زمانی که برای بشر شناخته شدند، تأثیر گذاشته­اند. اما مدت­ها پیش از طلوع آگاهی و پیدایش احساس­های آگاهانه، در واقع حتی پیش از طلوع ذهن به معنای واقعی کلمه، پیکربندی پارامترهای شیمیایی بر رفتارهای فردی موجوداتی که مغزی نداشتند تا آن پارامترها را بازنمود کنند، تأثیر می­گذاشت. این امر کاملاً معقول است: برای هدایت کنش­های لازم برای حفظ حیات، اندام‌واره­های بدون ذهن چاره­ای نداشتند جز این که به پارامترهای شیمیایی اتکا کنند.

ابزارهای تنظیم‌کننده حیات (عمدتا همان احساسات و عواطف)، مقدم بر هرگونه فعالیت آگاهانه است؛ حتی در مواردی که حیات جسم در خطر و در آستانۀ نامطلوب باشد، اغلب بشر با اراده پولادین هم نمی‌تواند آنها را واپس بزند. در واقع، چنان پنهان و سریع عمل می‌کند که به سطح آگاهی نمی‌آید تا اراده‌ای برخلاف آن شکل گیرد. برای مثال اگر کنترل کاملی بر کاری به سادگی نفس کشیدن داشته باشید ممکن بود تصمیم بگیرید زیر آبی از کانال مانش عبور کنید، نفس­تان را حبس کنید، و در این ماجرا جان­تان را از دست بدهید. خوش­بختانه، ابزارهای مدیریت خودکار و ناخودآگاه هرگز اجازۀ چنین حماقتی را نمی­دهند.

با این حال، آگاهی، تطبیق­پذیری را بهبود بخشید و به موجودات ذی نفع این امکان را داد که برای مشکلات حیات و بقا راه‌حل‌های بدیعی بیابند. ما تقریباً در هر محیط قابل تصور، هر کجای زمین، در هوا و در فضای کهکشان، زیرآب، در صحراها و بر روی کوه­ها تکامل یافته­ایم تا با مأواهای بی شماری تطبیق پیدا کنیم و می­توانیم یاد بگیریم که با موارد باز هم بیشتری تطبیق پیدا کنیم. (داماسیو، خویشتن ...82-95)

محسنی، حمید. .« اقتصاد توجه به ارزش‌ها یا کالاها و خدمات خوب».  ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 78،  1مرداد 1401.

---------------------

منابع:

بلیک‌مور، کالین (1395). ساخت و کار ذهن. ترجمۀ محمدرضا باطنی. تهران، فرهنگ معاصر.

داماسیو، آنتونیو (1394). خویشتن به ذهن می‌آید: ساختن مغز آگاه. ترجمۀ رضا امیررحیمی. تهران: انتشارات مهر ویستا.

کندل، اریک (1392). در جست‌وجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن. ترجمۀ سلامت رنجبر. تهران: انتشارات آگه.

محسنی، حمید. (1399). دانش و انتقال دانش: کنکاشی دربارۀ تعریف‌ها، چارچوب‌ها، اهداف، سیاست‌ها، راهبردها، الگوها، نمونه‌ها، ابزارها، و بسترهای زیستی و فرهنگی. تهران: کتابدار.

محسنی، حمید. (1398). از احساس و عاطفه تا حافظه و یادگیری؛ مقدمه‌ای توصیفی و آسیب‌شناختی بر فرایندها و راهبردهای یادگیری عادت‌ها و مهارت‌های شناختی و حسی- حرکتی. تهران: کتابدار.

منصوریان، یزدان. (1397). یادداشت‌های یک کتابدار، ش. 21، بخارا، سال 21، ش 124، ص. 578-580.