داخلی
»سخن هفته
لیزنا؛ آمنه جمشید زاده، کتابدار خانه کتابدار کودک و نوجوان:
ابراهیم عمرانی: روز زیبایی بود و برای من مایه افتخار که به خانه «کتابدار کودک و نوجوان و ترویج خواندن» دعوت شده بودم. محیطی صمیمی و دوست داشتنی با ترکیبی از کودکان، نوجوانان، و مادرانشان و بانوانی که خود عضو مستقل کتابخانه بودند، در کنار کتابداران و نیز بانیان گرامی مجموعه، و شده بود خانوادهای دوستداشتنی. کتابداران صحبت کردند، که خیلی خوب بود و از آن خوبتر صحبتهای نوجوانان و مادران بود که بیشتر خودشان عضو کتابخانه بودند. نوجوانانی صحبت کردندکه از چند ماهگی توسط والدین به کتابخانه آمده بودند، و اولین قصه ها را با نشستن روی میز کتابدار تجربه کرده بودند، تا دختر خانم نوجوانی که نزدیک به همه کتابهای موجود بخش کودک و نوجوان را خوانده بود، و بچههایی که در این محیط بسیار بیشتر از مدرسه ها و گاهی خانههایشان احساس امنیت و آرامش داشتند؛ و بانوانی که این کتابخانه تبدیل به حریم تنهایی آنان شده بود و خود عضو کتابخانه شده بودند و مهمتر اینکه هر یک از اینها اعضای تازهای به همراه آورده بودند. و نکته خوب همه اینها ارتباط بسیار زیبایشان با کتابداران مجموعه بود. من سراپا شوق، فقط به کارکرد این فضای فرهنگی نگاه میکردم و به این دو مومن بزرگوار که در همه این سالها این در را به روی کودکان و نوجوانان باز نگه داشتهاند. از خداوند عمر طولانی برای خانم پیشداد و آقای موحدیپور آرزو میکنم و از خدا میخواهم این همت بلند را نصیب بسیاری دیگر از ایرانیان کند که بتوانند مجموعههایی چنین پرکار و اثرگذار بنیاد کنند و چنین بی ادعا زیباترین اثرات فرهنگی را بر جامعه خود بگذارند. جامعهای که کوچه دهستانی اینک برایشان حکم محله و خانهای جدایی ناپذیر از زندگی آنها را دارد. و این را هم اضافه کنم که جای خانم انصاری عزیزمان را خیلی خالی دیدم که آرزوی تندرستی و سلامتی ایشان را دارم و البته جای خانم قزل ایاغ و توران خانم و بچهشورائیهایی که دستی بر آتش این آتشکده زیبا داشتهاند.
در سامانه خانه میخوانید: "اسفند ۱۳۸۳، روز نیکوکاری، بود، که «خانه کتابدار کودک و نوجوان و ترویج خواندن» متولد شد و فعالیت خود را وابسته به شورای کتاب کودک (www.cbc.ir) آغاز کرد. به خواندن فکر می کرد و می خواست کودکان و نوجوانان و خانواده ها با لذت خواندن آشنا شوند و آن را در زندگی خود همراه داشته باشند". عمر این خانه و همه دست اندرکارانش دراز باد.
خُب همانطور که گفتم، در آن روز زیبا از زندگی من، 22 آبان 1402، در خانه کتابدار کودک و نوجوان، ابتدا کتابداران صحبت کردند که هر دو صحبت برایم دلنشین بود و نشان از ارتباط خوبی میداد که بین کتابداران و بچه ها برقرار شده بود. و بعد یکایک بچه ها آمدند و صحبت کردند و عشق خودشان به خانه کتابدار کودک و نوجوان و ارتباطشان با کتابداران را به زیبایی و با شوق تمام شرح دادند. اولین کتابداری که صحبت کرد، خانم آمنه جمشیدزاده بود که صحبتی بسیار صمیمانه را طرح کردند که از زمانی که خودم در سال 1353 دانشجوی کتابداری شده بودم، تا کنون، همه کتابداران با آن رو در رو بودهاند و حال باید دید که هوش مصنوعی ما را و کارو بار و شغلمان را به کجا میبرد و چه تغییراتی در کارکرد کتابخانهها به وجود خواهد آورد. شاید با این انقلاب دیجیتال که در میانهاش هستیم، باز تعریفی از حرفه ما به وجود بیاید که لازم نباشد به قول خانم جمشید زاده، سانسور کنیم و هر بار مجبور باشیم کسانی را که میپرسند کار شما چیست را بپیچانیم.
خانم جمشید زاده عزیز، از "کتابداری" پرسیدند و در پاسخ سوال خودشان که کتابداری چیست، دغدغههایشان را گفتند و من با دقت گوش کردم، و همینطور که به این داستان آشنا فکر میکردم، آرام، آرام بچهها به میدان آمدند (منظور پشت بلندگو) و گفتند و گفتند و گفتند. و وقتی که مراسم رو به پایان بود و من هم نزدیک بلندگو بودم، راستش یکی دو بار به سرم زد که بگویم یک دقیقه بلندگو را به من بدهید، تا همینجا پاسخی را که برای خانم جمشید زاده یافته بودم، به ایشان و به جمع حاضر که به دنبال صحبت خانم جمشید زاده، شوخی با کتابداری را شروع کرده بودند بدهم، لیکن خودداری کردم و به احترام برنامهای از پیش برنامهریزی شده، تصمیم گرفتم در فرصتی دیگر که شاید همین امروز است این پاسخ را بدهم. گرچه پاسخ خیلی ساده بود و در یکی دو جمله خلاصه میشد و با توجه به حضور بچه ها به خودم میگویم که ای کاش همانجا این دو جمله را عرض کرده بودم.
بنابراین در اینجا صحبتهای خانم جمشید زاده کتابدار خوب و بسیار علاقهمند خانه کتابدار کودک و نوجوان، که در کنار کتابداران پرشور دیگر خانه، ارتباط خوبی با مخاطبان پرشور خود برقرار کرده اند، را بخوانید و در پایان ، من آن دو تا و نصفی جمله را خواهم نوشت (خدا به شما رحم کند که دو صفحه و نصفی نشود).
این هم نوشته سرکار خانم جمشید زاده :
من میترسم ........
من اصلا آدم سخنرانی نیستم چه برسد به اینکه در چنین جمع با ابهتی سخنرانی غرایی در باب کتابداری داشته باشم.
اما دوست داشتم به جای حرفایی که بلد نیستم بزنم روایت سانسور شدهی خودم از کتابداری را بگویم. میگویم سانسور شده چون خودافشاگری برایم سخت و جانکاه است. انگار که روح از بدنم خارج و در میان آدمیان به راه میافتد، دیگر به همگان تعلق دارد و برای من نیست.
مهر 91 بود، کتابداری در دانشگاه شهید مدنی تبریز را شروع کردم. سال اولی بودم! در برابر سوال «کتابداری چیست؟» هم خوابگاهیهایم حرف زیادی برای گفتن نداشتم نه اینکه الان داشته باشم ها... اما خوب حداقل پیچاندن را بلد شدم، الان میتوانم کمی با کلمهها بازی کنم. توضیح سهل ممتنعی دارد. کاری است که همه میتوانند مهارت انجام دادنش را کسب کنند و با این حال کار هر کسی هم نیست. برخی مهارت مینامندش و برخی یک حرفه تخصصی.
آن وقتها به من میگفتند یعنی تهش میخواهید کتاب بفروشید؟ دیگری میگفت یعنی تو باید همهی کتابهای کتابخانهات را بخوانی؟ دوستی هر وقت قصد اذیت کردن داشت میگفت میتوانم آیندهی تو را در یک زیرزمین سرد و نمور تصور کنم با کلی کتاب روی هم تلنبار شده کنار دستت. یادم هست پزشکی وقتی فهمید ایلامی هستم و کتابداری میخوانم و با تعجبی آغشته به خشم فقط همین یک جمله را گفت «از ایلام آمدی تا کتابداری بخونی؟»
ورودم به رشته کتابداری کم کم توجهم را به کتابخانه و کتابدار و تعریف و مفهوم آن از زاویه دید دیگران جلب کرد.
سفر با اتوبوس در آن همه راه دور، جهان خودش را دارد بخصوص برای من که بیش از ده سال است که در رفت و آمدم. تبریز به کرمانشاه و سپس ایلام و برعکس و در ادامه تهران به ایلام و برعکس.
بغل دستیهای خسته از مسیر طولانی، دنبال یک همکلام تا بار سنگین انتظارِ رسیدن را کم کنند. با این سه سوال همیشگیِ دانشجویی؟ کدام دانشگاه؟ چه رشتهای؟ باب گفتوگو را شروع میکردند. بعد شنیدن نام «کتابداری»، «حسابداری» میشنیدند یا دوست داشتند بشنوند. شاید اینطور احساس میکردند که حداقل میدانند چیست و گرنه همین پزشکی که همه میشناسیم چه تعریفی از آن داریم؟ غیر این است که اگر از ما بپرسند، اولین چیزی که به ذهنمان میرسد این است که با بیماران در ارتباط است. کار پزشک شناسایی، پیشگیری و درمان است. دیگر چه؟ در دل این مسیر چه چیزهایی جریان دارد؟ تنها یک نام نمیتواند گویای همه چیز باشد.
من اگر از خرده روایتهایم از کتابداری بخواهم بنویسم و ملامتها و خوش بحالهایی که شنیدهام دایرهالمعارفی میشود.
اینکه به چه کسی کتابدار میگویند و چه خصوصیتهایی باید داشته باشد سوال همان روزهای اول دانشگاهم بود اما خب با خودم گفتم از همان روز اول قرار نیست همه چیز را بفهمی هر چه بیشتر جلو رفتم درد ندانستنش عمیقتر میشد. با افتادن این فاصلهی زمانی دیگر جرئت پرسیدن را هم از من گرفته بود. با حالتی از فروماندگی از سرفصلهای درسیمان میگفتم تا شاید بتوانم چیزی را که احساس میکردم خودم هنوز فهم نکردهام، از فهم دیگرانِ کنجکاو دانستن دربارهکتابداری بیابم.
گذشت، از فضای دانشگاه دور شدم. به خانه کتابدار آمدم. اولین تجربهیکاریم را در خانه کتابدار و کنار افرادی شروع کردم که بالفطره به کتابداری اجتماعی گرایش داشتند. حالا که بیش از دو سال است کتابدار بودن در کتابخانهای را زیست کردهام. به این رسیدهام که نمیتوان محدودیتی در پاسخ به سوال «کتابداری چیست» قائل شد. چرا که یک کتابدار نیز میتواند با نام و دانستههایی که یدک میکشد از روزنههای مختلف یک جامعه عبور کند و تاثیرش را بگذارد. در خانه کتابدار یکی از تمرینهایی که ما میکنیم تلاش برای ارتقای توانمندیهای فردی و اجتماعی و فراهم آوردن بستری برای شکلگیری و برقرای روابط دوستانه است.
وقتی از کتابداری و کتابدار سخن به میان میآید، فقط شخصی را به ذهن میآورند که به افراد کتاب امانت می دهد، کتاب را پس می گیرد، و سر جایش می گذارد. من بعد از نزدیک 7 سال درس و بیش از دو سال کار در برابرِ سوال « تو در کتابخانه چهکاری میکنی جوابی برای گفتن ندارم".
من میدانم متفاوت بودن را دوست دارم، به دنبال ایجاد تغییرات در کارم هست. تغییراتی که برایم نیروی محرکه شوند تا تغییرات بعدی را بتوانم انجام دهم. یادداشتی از مریم گریوانی[1] که در این جمع کمتر کسی است که حداقل نامش را نشنیده باشد در همشهری آنلاین خواندم با عنوان «بهترین بود اگر...» دوست داشتم به حالش غبطه بخورم که چطور میتواند در طول چندین سال پیاپی یک کار را انجام دهد البته که با کیفیت مدنظر خودش و همیشه از آن لذت ببرد و در خوشی سر کند! اما بعد به خودم سقلمه میزنم تو برای این کار نیستی. برای ادامهی حیات سرخوشانهات تغییرات اساسی لازم داری.
در مقابل یادداشت «بهترین بود اگر...» گریوانی من میترسم. من از آینده کتابداری میترسم. میترسم تا چند سال نزدیک دیگر جذابیتش را برایم از دست بدهد. میترسم همین توانمندیهای کمی هم که دارم تا چندوقت دیگر به کارم نیاید. میترسم کتابداری و کتابخانه از شکل فعلیاش خارج شود که میشود... از آینده وهمآلودش میترسم. من میترسم که در دههی سوم زندگیم بیشتر شبیه دختر شانزده سالهای شدهام که دوست داشتنهایش را در آغوش گرفته و به هر کدام ناخونکی میزند. امروز روایت نویسی میروم و فردا پایتون. روز بعدش اطلاعیههای موشن گرافی، عکاسی، طراحی سایت و سئو را پیگیری میکنم. همیشه در تکاپو و کسب تجربههای جدیدم. بیشتر که نگاه میکنم میبینم چقدر همه چیز حول همین کتابداریم میچرخد. هر وقت که میخواهم این پراکنده کاریهایم را برای خودم توجیه کنم دنبال ارتباطش با کارم در کتابخانه میگردم.
همین چند ماه پیش بود به یکی از کتابخانههای مطرح یکی از کشورهای حوزه خلیج فارس و سپس وزرات فرهنگ و هنرشان ایمیلی برای همکاری بین کتابخانهای دادم. هیچ ایدهای برای نوشتن برایشان نداشتم. باردیگر این سوال در ذهنم جان گرفت من کتابدار برای عرضه چه دارم؟ و در آینده چه میتوانم داشته باشم؟ توانمندی ما چه باید باشد؟ تفاوت کتابدارهای ما با کتابدارهای جغرافیاهای دیگر در چیست؟
آیا کتابخانه تنها جایی است که در آن تعدادی کتاب در حوزههای موضوعی مختلف نگهداری میشود؟
کمی برایم ساده انگارانه است. اگر تنها اینطور باشد که کتابفروشی هم چنین فضایی دارد با اندکی تفاوت که اینجا قرار بر امانت است و آنجا خرید. رانگاناتان فیلسوف و کتابدار شهیر هندی معتقد بود «یک کتابخانه، بسیار بیشتر از یک مجموعه کتاب است و کتابخانه مکانی برای دگرگونی است که در آن افراد میتوانند یاد بگیرند، رشد کنند و الهام بگیرند.»
من ارتباط نزدیکی بین خودم و کتابخانه ام میبینم اصلا گاهی اوقات خود را درون و جزیی از آن می بینم نه مسئول و یا صاحب آن.
به من کتابداری میچسبد وقتی میبینم معلمی میان انبود کتابها، عنوانی تلنگری میشود تا سراغ معنا و مفهوم دادن به کارهای بچههایش برود. شاعری که واژهگزینی میکند و دنبال حس شاعرانگیهایش است. زنی به دنبال دخترانگی و زنانهگیهای از دست رفتهاش میگردد. که حال از او زنی با انبوه شایدها و اگرها به جا گذاشته. بعد یاد مردی میافتم که در سر ریز افکار و اطلاعات است و به دنبال جایی آرامشبخش برای ساماندهی به آنهاست.
میبینم، میشنوم، در وقت تنهایی باز از خودم میپرسم این همان شغلی بود که از وقتی ترم یک بودی گفتی تنها پنج سال فرصت تجربه کردن و مزه مزه کردنش را داری؟ انگار من از همان روزهای اول میترسیدم. شاید به این فکر میکردهام که اگر نتوانم با کارم زندگی کنم پس باید رهایش کنم و سراغ تجربهها و قصههای جدید بروم.
آمنه جمشید زاده
باز هم سپاسگزارم از خانم جمشید زاده و سوالهای صمیمی و صادقانه ایشان. این مسیر طولانی راه تهران به ایلام، و ایلام به تهران احتمالا وقت خوبی برای مطالعه و مداقه این دغدغهها و جستجو برای یافتن پاسخ به این سوالها بوده است.
خُب، من قرار شد پاسخی که همان روز یافتم را اینجا بنویسم. همانجا یاد استاد ارجمندم دکتر حری بزرگوار افتاده بودم (که هرگز حاضر نیستم ابتدای اسم ایشان کلمه مرحوم را بنویسم، که استادان خوبم همواره برایم زنده هستند و در کنارم)، دکتر حری در درسی با مضمون فلسفه و نظریه های اطلاعات و کتابداری، تعریفی از کتابدار به دست میداد که جمله ایشان را اینجا نقل میکنم که همواره در خاطرم مانده است: "کتابدار رابط بین ذهن انسان و دانش مضبوط است." با نگاه به این تعریف در خانه کتابدار و با آمدن نوجوانان و بچههایی که از ابتدای آغاز بکار خانه عضو این کتابخانه هستند، به آن جمع عزیز نگاه میکردم، و صحبتهای خانم جمشید زاده را در ذهنم مرور میکردم، کتابدار کیست؟
خوب یک طرف ماجرا که دانش مضبوط است، از کتاب تا دیجیتال، از نقاشی تا ساختن حجم توسط مجسمه سازان بزرگ و توسط کودکان در کتابخانه، از نوار موسیقی تا دیگر مواد آرشیوی، از فایلهای الکترونیکی قصهخوانی و قصهگویی تا بازیهای رایانهای، همه اینها دانش مضبوط هستند.
سوی دیگر معادله، ذهن انسان است، که اگر خوب دقت کنیم، میشود، مخاطب. بله مخاطبان شما، همان کودکان و نوجوانان و بانوانی که آن روز از عشقشان به خانه و کتابداران گفتند.
در تعریف دکتر حری بین این دو سوی معادله یک کلمه قرار گرفته که تعریف کتابدار است، "رابط" ، یا کسی که رابطه را برقرار می کند و معادله را به تعادل میرساند، دقت کنید کتابدار فقط برقرار کننده ارتباط است.
من در شب 22 آبان 1402، ابتدا صحبتهای خانم جمشید زاده را شنیدم و بعد بچه ها آمدند و یکی گفتند و همه شنیدیم و همانجا می خواستم، همین معادله را با حضور هر سه جزء معادله یادآوری کنم. من دیدم که کتابدار خانه کتابدار کودک و نوجوان ، تعریف خودش را اجرا کرده است و آنجا این تعریف مصداق پیدا کرده. البته اولین جایی نبود که میدیدم که چنین اتفاقی افتاده، و پیش از آن هم دیده بودم که کتابدار را با حضور خود و برقراری ارتباط درست با مخاطب، این حرفه را به درستی تعریف کرده بودند، و باید بگویم، در هفته اخیر (اول آذر) هم یکبار دیگر با مجموعه کتابداری خوب و منسجم و زیبای دیگری روبرو شدم، که اگر عمری بود، برایتان آن را نیز نقل خواهم کرد.
سرکار خانم جمشید زاده، سرکار خانم اسماعیلی، سرکار خانم پیشداد، آقای موحدی پور و همه آنهایی که این خانه پر برکت را میگردانید و من نامتان را نمی دانم ،با اینکه شما را دیدهام و در خاطرم هستید، من در خانه کتابدار یک باردیگر تعریف کتابداری را به عینه دیدم، و خوشحالم که کتابدار بودن، زنده است و اگر هوش مصنوعی هم آمده، مانند سایر محصولات انقلاب دیجیتال، حتما به خدمت کتابداران درخواهد آمد، چون دست کم تا این تاریخ، محصولات هوش مصنوعی هم دانش مضبوط هستند.
و آخرین پاسخ، خانم جمشید زاده سوال کرده اند، آیا کتابخانه، تنها، جایی است که در آن تعدادی کتاب در حوزههای موضوعی مختلف نگهداری میشود؟ با فضایی که در خانه کتابدار دیدم، باید عرض کنم خیر، کتابخانه جایی است که قلبهایی پرشور و پرطپش، کنار هم قرار میگیرند و با امکانات و ابزارهای در دست، دانش و بینش و فرهنگ را با همه به اشتراک میگذارند. ایدون باد.
جمشید زاده ، آمنه. « روایت روز کتابدار در خانه کتابدار کودک و نوجوان: من میترسم ...». سخن هفته لیزنا، شماره 670، 6آذر ۱۴۰۲.
[1] یکی از کتابداران خلاق و دغدغهمند شهربجنورد، روستای گریوان
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.