داخلی
»برگ سپید
متل چه واژهی آشنایی! تو گویی بوی کودکی میدهد بوی خوش گیسوان حنازدهی مادربزرگ و بوی نم کولر آبی خانهی پدربزرگ.
خانه پدربزرگ... واژهای که برایم یادآور خاطرات شیرین و خوش کودکیام است یادآور درخت تنومند گوشه خانه که هر روز عصر باباغلام؛ پدربزرگ مقتدر اما رئوف القلبم، با شیلنگ آب و دستان چروکیدهاش صبورانه آبیاری و برگهای خشکش را به کنار حیاط جاروب میزد، یادآور صدای اذانو شرشر آب روشویی که پدربزرگ در آنجا وضو میگرفت و من روی سرانگشتان پاهای کوچکم بلند میشدم تا به شیر آب برسم و به تقلید ازاو وضو بگیرم تا بعد به پاداش آن، نوازش دستان چروکیده اما پرمهر پدربزرگ را روی موهایم حس کنم، اصلا بهانهی هرروزهام برای اینکار چشیدن همین لذت بود که برایم عجیب، مزه خوش تافی میلهای یا حتی آدامس خروسنشان یا شاید بیشتر از آن، بستنی کیم دوقلوزمانیکه دو قلش تمام و کمال برای خودم بود و مامان یک قلش را برای داداش جدا نکرده بود، میداد.
یادآور هندوانه و خربزههایی که بابا غلام گوشه اتاق روبروی کولر آبی میگذاشت تا خنک شوند و بعد از بازی در کوچه در حالی که عرق از کنار مو، گوشها و پیشانیم همچون رودی به سمت گلویم روانه میشد و قلبم از عطش همچون قلب گنجشکهای کوچک بالای درخت کُنار بابا غلام تالاپ تولوپ میزد، قاچ میکرد و به دستم میداد و من با شوقی کودکانه و با ولعی توصیف ناشدنی گاز میزدم و جانم ازین شیرینی لبریز میشد...
و یادآور شبهای پر از آرامش، زمانیکه بیبی نبات مادربزرگ صبور و مهربانم رختخوابم را زیر پنجره، درست روبروی باغچه سبز حیاط خانهشان، کنار خودش پهن میکرد و ملحفه سفید نخی گلریزش را، به رویم میکشید و شروع میکرد به متل گفتن... داستان دیو و پری شاهزاده و ماهپیشونی داستان ملک محمد و ملک محمود و آرام آرام چشمانم بسته میشد، رویاهایم جان میگرفتند و خواب مرا میبرد و میبرد تا به دیو و پری، ملک محمد و ملک محمود میرساند...
و چه شد که متل های دزفولی را برای معرفی انتخاب کردم؟
به 4 خرداد نزدیک میشویم روز مقاومت دزفول، شهری که امام خمینی بنیانگذار انقلاب اسلامی، در روزهای موشکباران شهر و همزمان با مقاومت دزفول،دربارهاش فرمودند: دزفولیها دین خود را به اسلام ادا کردند.
به این بهانه برآن شدم کتابی با موضوع شهرم برای معرفی برگزینم که در بین کتابهای قفسه چشمم به کتاب متلهای دزفولی اثر مهری مشعل چی زاده افتاد. کتاب را که گشودم متل کره سیاه و ملک محمود خودنمایی کرد که مرا برد به کودکی و خانهی قدیمی پدربزرگ مادربزرگ و ...
کتاب متلهای دزفولی نوشته مهری مشعلچیزاده نشر خالدینمشتمل بر 18 متلدزفولی بهنامهای کره سیاه و ملک محمود، دختر طِلا طِلایی، تا نخله نخُفته تو نخفتی[1]، دو قلوها (لِفونّه)، زن سادهلوح و دردسرهای او و 13 متل زیبای دزفولی دیگر میباشد.
در مقدمه کتاب میخوانیم: افسانهها و متلها همچون دیگر نمودهای روایی مانند داستان، حماسه، اسطوره و... از آفرینشهای نمادین و بیانگر باورها، آرزوها و خواستههای او تحت تاثیر دگرگونیهای زندگی بوده است. موضوع اغلب متلها، اختلاف و نبرد بین خوبی و بدی، فقر و ثروت، ظالم و مظلوم و... بوده و همیشه این انسان خوب و مظلوم است که علیرغم محرومیت و ضعیف بودن پیروز میشود. این پیروزی چه از راه درایت، یا کمک یک فرشته و حتی یک دیو بالاخره کسب میشود.
نبردهای نمادین، گویای تلاشهای بشر از ابتدای خلقت برای پیروز شدن بر ناممکنها و پاسخی به ندای درونی، فطری اوست که سرانجام مستضعفین، وارثین زمین خواهند شد.
این نیاز دورنی در متلها به شکل شاهزاده یا بزرگزادهای که سمبل قدرت و آسایش میباشد نمود یافته که دختر یا پسر مسکین و بیپناهی را نجات داده و با او ازدواج میکنند و به دوران رنج و اندوه آنها پایان میدهندو امروزه به نظر میرسد، ابداعکنندگان متل و افسانه یعنی مادربزرگها و پدر بزرگها تحت تاثیر دستاوردهای علمی و تکنیکی جدید از خلق و بیان متلها دست کشیده و مانند دیگر عناصر زندگی امروزین تسلیم زندگی ماشینی شدهاند. بنابراین با رشد تکنوژی و ظهور سرگرمیهای متعدد و متنوع در عصر ما دیگر متلها طرفداران زیادی ندارند. اما با حفظ آنها و مقایسه آنها با متلهای دیگر سرزمینها میتوانیم به خواستههای یکسان بشر در همه جهان که همان دستیابی به یک سرزمین و زندگی خوب و بدون رنج است پی ببریم . زیرا به گفته فروید «همه افسانهها منشآ گرفته از بخش ناخوداگاه بشری هستند» از اینرو شباهت آنها به هم امری طبیعی است.
در قسمتی از کتاب در داستان دختر طِلا طِلایی میخوانیم:
و شب هنگام وقتی خانواده داماد آمدند دختر خودش را که لباس عروس پوشانده و چادر بر سرش انداخته بود روانه خانه داماد نمود. خروس خانه بانگ برآورد (دختر طِلا طِلایی هِشتِن، دختر لُتَّنَ بُردِن)[2] مادر دختر فورا خروس را گرفت و در تنور خانه قایم کرد.
و در جای دیگر از کتاب که قسمتهایی از متل را نویسنده خوش ذوق به زبان محلی دزفولی نوشته و ترجمه روان آن در پاورقی آورده میخوانیم:
دختر درب خانه خودشان را مرتب میزد و میگفت:
(مُنُم مُنُم دخترتون چارُم سَرُم، مَرَم دَسُم دَرَگُشِی اَ ریوم)[3]. وقتی در را باز کردند و دختر را دیدند که برگشته ناراحت شدند. شوهر رو به زنش کرد و گفت: «دیدی چکار کردی تو با سرنوشت همه ما بازی کردی و دختر خودت را هم به بازی گرفتی.»
متلها و نغمههای دلنواز، در روزگار ما غبار فراموشی برآنها نشسته و گوئی دیگر کسی حال و هوای از بر کردن و خواندن آنها را برای فرزندان خود ندارد. این اثر قادر است شبهایی به یاد ماندنی را، هم برای کودکان نوجوانان امروز و هم کودکان و نوجوانان دیروز فراهم سازد.
درباره نویسنده متن:
فاطمه ذات عجم، ۳۴ ساله متولد دزفول. کارشناسی ارشد مدیریت اطلاعات و دانششناسی دانشگاه شهید بهشتی و کتابدار کتابخانه عمومی هستم و به کارم بسیار علاقهمندم. ارتباطم بهواسطه شغلم با کتاب بسیار نزدیک است، بیشتر علاقهام به کتاب های روانشناسی، داستانی و شعر میباشدو سرگرمیام مطالعه، نوشتن، ورزش و سفر است.
واونجایی که ازمادربزرگ وپدربزرگ وخاطرات شیرین اون دوران واسم تنوردرمتل ها اومده وخاطرات تنورهایی که با گـِل وباهنردست ساخته شدونانی که درتنورپخت میشد.و....بسیارزیبابود
موفق باشید
چه خوب که به مناسبت روز خرمشهر این را نوشته و منتشر کردید.
موفق باشید