داخلی
»برگ سپید
مشخصات نویسنده
صادق چوبک را همراه صادق هدایت و بزرگ علوی پدران داستاننویسی نوین ایران میدانند[1]. صادق چوبک در تیر سال 1295 در بوشهر به دنیا آمد. پدرش بازرگان بود، صادق تحصیلات ابتداییش را تا کلاس سوم در بوشهر و سپس شیراز گذراند و از کلاس ششم به کالج امریکایی تهران رفت. با پرویز ناتل خانلری و مسعود فرزاد و سال بعد با صادق هدایت آشنا شد. این آشنایی به دوستی عمیقی انجامید که تاثیر سرنوشتسازی در زندگی و نویسندگی او داشت. در سال 1316 ازدواج کرد و در همین سال به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. در سال 1353 به انگلستان رفت و پس از چندسال اقامت در انگلستان، از سال 1328 تا پایان عمر در نزدیکی شهر برکلی در ایالت کالیفرنیا به سر برد[2].
صادق چوبک در سال 1324 با انتشار نخستین مجموعه داستانهای کوتاهش به نام خیمه شب بازی که شامل یازده داستان است شهرت یافت. داستان «اسائه ادب»، که اهانت به شاه محسوب میشد، سبب شد که چاپ دوم خیمه شببازی، با ده سال تاخیر، در سال 1334 منتشر شود. منتقدان به آن توجه بسیار کردند. مشخصه بارز این داستانها توجه نویسنده به مشخصات احساسی و رفتاری آدمهاست که این ویژگیها را با مهارت خاصی، اغلب با چند جمله و از طریق حرفهای شخصیتها، به خواننده منتقل میکند (رجوع کنید به کسمائی، ص 139؛ کامشاد، ص 127). انتری که لوطیش مرده بود در سال 1328 منتشر شد، شامل سه داستان کوتاه و یک نمایشنامه است و در آن چوبک علاوه بر طرح مسائل اجتماعی مانند فقر و فحشا، که در مجموعه قبلی نیز آمده بود، به مفاهیم فلسفی و انتزاعی مانند جبر و اختیار نیز توجه دارد (قس سپانلو، ص 105ـ106، که از دیدگاهی دیگر درباره سبک چوبک بحث میکند). اولین رمان چوبک، تنگسیر، در سال 1342 منتشر شد. در فاصله بین انتشار کتاب انتری که لوطیش مرده بود و این رمان، چوبک چند نمایشنامه از یوجین اونیل، کتاب پینوکیو اثر کارلو کولودی و آثار برخی دیگر از نویسندگان غربی را به فارسی ترجمه کرد. در سال 1344، با فاصله چند ماه، مجموعه داستان روز اول قبر، شامل ده داستان کوتاه و یک نمایشنامه و مجموعه چراغ آخر مشتمل بر هشت داستان کوتاه و یک شعر از چوبک منتشر شد.
یکی از مهمترین ویژگیهای آثار داستانی چوبک، استفاده او از گویشها و به ویژه زبان محاوره طبقات پایین اجتماع است. این جنبه کار چوبک، بهخصوص توجه بسیاری از منتقدان ادبی را جلب کرد (مثلا رجوع کنید به میرصادقی، ص 627). برخی نویسندگان پیش از چوبک، مانند محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت، به تفاوت میان طرز تکلم آدمهای داستانهایشان، از لحاظ تعلق آنها به طبقات اجتماعی و نواحی گوناگون، توجه داشتند، ولی توجه آنها بیشتر محدود به واژهها و عباراتی از زبان محاوره بود. آنچه زبان داستانهای صادق چوبک را با آثار نویسندگان پیش و حتی پس از او متمایز میسازد، آگاهی وی از تفاوتهای دستوری و تفاوت آهنگ زبان گفتاری با نوشتاری است.
دیگر جنبه متمایز کننده داستانهای صادق چوبک، توجه خاص نویسنده به ساختار داستان است و از این نظر باید او را از نخستین و مهمترین نویسندگان پیشرو ایران دانست که راه تجربههای جدید در شیوههای داستان گویی را برای نویسندگان نسل بعد هموار کرد. [2].
صادق چوبک در اواخر عمر بیناییاش را از دست داد و در اوایل تابستان (۱۳ تیر) ۱۳۷۷، در برکلی آمریکا درگذشت و بنا به وصیتش یادداشتهای منتشر نشدهاش را سوزاندند. همچنین بنا به درخواست خودش جسدش را نیز سوزاندند [1].
داستان کوتاه مردی در قفس
داستان کوتاه مردی در قفس از مجموعه داستان خیمه شب بازی است. شخصیت اصلی داستان مردی به نام سید حسن خان است که نیم قرن از زندگی پوچی را سپری کرده و در انتظار مرگ بی هیچ میل و رغبتی به زندگی خود ادامه میدهد. یک پای او در هنگام برگشت از هندوستان قطع شده است و همچنین همسر جوان خود را از دست داده و با این غم دست و پنجه نرم میکند. او دیگر هیچ انگیزهای برای زندگی ندارد. حالا تنها یک خدمتکار و یک سگ برایش باقی مانده است. راسو سگ مادهای که تنها همدم او در تنهایی است. سید حسن خان راسو را همانند دختری میپندارد و او را نوازش میکند و با او درد و دل میکند که در انتها راسو برای جفتگیری و رسیدن به سگ نر تقلا میکند و علارقم تلاشهای سیدحسنخان برای نگه داشتن آن نزد خود، راسو هم به او بیوفایی میکند و به سمت سگ نر میرود. کل روند داستان به سختی و ناامیدی وی از زندگی خویش اشاره میکند.
نقد داستان
در ابتدا نام داستان را مورد برسی قرار می دهیم "مردی در قفس" نمایانگر شخصیت اصلی داستان سیدحسنخان است که خود را مبحوس در قفس زندگی میداند و زنده ماندن در نظر او همانند زندگی در یک قفس زجرآور است و به امید آزادی از این قفس در انتظار مرگ نشسته است.
متن ساده و بیتکلف داستان را میتوان نکته مثبتی تلقی کرد. متنی روان که باعث میشوند خوانندگان با متن ارتباط بهتری برقرار کنند. داستان روندی یکسان دارد شاید بتوان گفت یکی از نقاط ضعف داستان روند روتین و بدون نقاط اوج و فرود داستان است که کمی کسلآور است.
نویسنده شرایط سخت زندگی فردی را روایت میکند که میلی به زندگی کردن ندارد. علاقهی سیدحسنخان به پایان زندگی و تنفر عجیب او به زنده ماندن در روند داستان امری مشهود است. "عکس العمل تنفر سرشاری که در بیداری به زندگی داشت او را در شک باقی گذاشت(متن کتاب)." با توجه به گفته منتقدان (مثلا حسین برکتی) صادق چوبک سبکی ناتورالیستی دارد. در این سبک نویسنده با تیره نشان دادن زندگی سیدحسنخان سعی دارد داستان را به واقعیت زندگی نزدیک کند ولی شاید بتوان گفت ناامیدی بیش از حد شخصیت داستان نسبت به زندگی و تلخی آن باب پسند خوانندگان نباشد. زیرا هدف از سبک ناتورالیست تنها نشان دادن تلخی زندگی نیست بلکه نشان دادن واقعیت زندگی به دور از تخیلات است.
از نکات مهم در شخصیتپردازی این اثر، انتخاب مردی است که یک پایش را از دست داده است. در این اثر هرجا که شخصیت داستان مجبور به حرکت است، کندی و زجر حرکت یک انسان بهخوبی تصویر میشود و روایتکننده زجری است که آدمی در دوران زندگی خود میکشد. او حتی برای رفع حاجت طوری به زحمت میافتد که به موشی که در پایین پایش است غبطه میخورد. موشی که روزیاش بدون هیچ زحمتی در اختیارش قرار میگیرد[3].
توصیفات و تصویر پردازی دقیق نویسنده از نقاط قوت داستان است که باعث میشود تصویری شفاف از محیط و شرایط داستان در ذهن خواننده تداعی شود و باعث میشود خواننده کمی حالات شخصیت داستان را درک کند و با آن همراهی کند. "گل اندام توی سقف دختر چارقد به سر تپل مپل لب قرمزی بود که پیراهن اطلس و شلیته سفید پف کرده به تن داشت ( متن کتاب)"
سیدحسنخان شخصیتی است که گویی خود را هم مستحق این زندگی سراسر رنج میداند زیرا هیچ تلاشی برای بهبود زندگی خود نمیکند یا حتی اشاره داستان به دزدین قلم تراش توسط سید حسنخان که با دیدن آن حسی پر از درد و رنج داشت اما هیچگاه آن را دور نمیاندازد گویی خود را مستحق این درد و رنج میداند.
از دیگر نکات قابل توجه داستان میتوان به انتخاب نام هوشمندانهی شخصیت اصلی داستان اشاره کرد. به کار بردن نام "سید" و "حسن" که هر دو ریشهای عربی و مذهبی دارد ناخودآگاه از وی شخصیتی مذهبی میسازد در حالی که سیدحسنخان نسبت به مسائل دینی حسد و بغض داشت. این تضاد این نکته را یادآور میشود که بسیاری از مردم تنها از روی نام و شنیدههای خود انسانها را قضاوت میکنند. "همسایهها خیال میکردند که سیدحسن تمام مدت شب و روز در خانهاش مشغول عبادت و روزه برای مرگ زن جوان مرگش سودابه است.... برعکس سیدحسنخان هرگز مشغول نماز و روزه نبود، بلکه برعکس صوفی سست اعتقاد و هرهری مذهبی بود که با این جور چیزها بغض و عداوت پرپیلهای داشت (متن کتاب)."
در همان ابتدای داستان بهخوبی زندگی سیدحسنخان روایت میشود که زنش را از دست داده و قادر نیست نسلی از خود به جای بگذارد. نسلی که نیم قرن خانزاده بودهاند و رعیت داشتند. در باغی فراخ زندگی میکنند. دیوارها و پردهها و ابزار و اثاثیه همگی در حال از بین رفتن هستند و او میان این ابرازها تنها به مرگ فکر میکند. همانطور که در این مکتب (ناتورالیسم) بهخوبی روشن است، این فروپاشی امری جبری تلقی میشود. همانطور که در مکتب مارکسیسم فروپاشی بورژوازی امری جبری و توسط تاریخ بیان میگردد [3].
تنهایی و رنجهای زندگی سیدحسنخان باعث شده بود او به سگش پناه بیاورد و او را همدم خود ببیند و او راسو را همانند دختری میپنداشت و او را با لذت نوازش میکرد درددلهای خود را پیش او بازگو میکرد. اشارات سیدحسن دلایلی که باعث انتخاب آن سگ برای دوست و همدم خود شده بود نشاندهندهی دیدگاه وی به بقیهی آدمهاست که از نظر او یک سگ بهتر از انسان درد و رنج شدی را حس میکند. برخلاف انسانها باگذشت بود و ادا و اصولهای انسانگونه نداشت و وفای بسیاری دارد و.... که نشان میدهد او دیگر هیچ دید مثبتی به آدمها ندارد. حتی در انتهای داستان که راسو به دنبال سگ نر پارس میکرد تمایز دیدگاه سیدحسنخان نسبت به انسان و آن سگ مشهود است "راسوی من، دخترک خوشگل من، تو چقده بیوفا هستی؟ مگه تو آدمی؟ تو که آدم نبودی، از کی تا حالا آدم شدی (متن کتاب)."
بیهوده بودن زندگی در نظر وی در تمامی داستان به چشم میخورد. او خود را انسانی پست میپندارد به گونهای که موشی که در مستراح خانه او در تعفن زندگی میکرد حسادت میورزید و موش را خوشبختتر از خود میدید. "این هم مخلوقی بود که درست مثل انسان با ترس و لرز از خوان نعمت بیدریغ پروردگار خود متمتع میشد؛ اما مثل آدم روزیرسان خود را نمیشناخت و او را سپاس و ستایش هم نمیکرد. شاید از این حیث از آدم خوشبختتر بود.(متن کتاب)"
نتیجه
این داستان روایت کوتاهی از زندگی مردی بود که در گذشته با اتفاقات ناگواری روبهرو شده و حال انگیزه و رغبتی برای ادامهی زندگی ندارد علیرغم نقاط قوت داستان در مقایسه با دیگر صاحب نظران این سبک مانند صادق هدایت "سگ ولگرد", داستان روند یکنواخت و بدون فراز نشیب داستان شاید کمی خوانندگان را کسل کند. سراسر داستان حس ناامیدی، بیمیلی به زندگی به خواننده القا میشد. در صورتی که در آثار همدورهای چوبک، محمد حجازی که سبکی مشابه سبک وی داشت کور سوی امیدی وجود دارد و روند داستان کمی شادتر است.
البته از طرفی با توجه به شرایط حاکم بر زمان زندگی صادق چوبک میتوان گفت آن در دوران حکومت پهلوی استبداد و خفقان باعث شده مشکلات و سختیهای زندگی کام مردم را تلخ سازد تا نویسندگانی همچون چوبک بعد از بهتر شدن شرایط، تیرهروزی زندگی و اوضاع خفقانآور آن دوران را ترسیم کنند و این سختی و دشواریهای زندگی را در قالب داستان بیان کنند و در نتیجه رنگی از امید در این داستان مشاهده نکنیم.
یادداشت: نام نویسنده محمد حجازی به راهنمایی داوران نوشته شده است.
منابع :
1. ویکیپدیای فارسی. بیوگرافی صادق چوبک. بازیابی شده در 10 آذر 1398 به آدرس لینک.
2. وبسایت دانشنامه جهان اسلام. معرفی صادق چوبک. بازیابی شده در 10 آذر 1398 به آدرس لینک.
3.برکتی، حسین (1393). نقد داستان مردی در قفس، سایت کانون فرهنگی چوک(بانک مقالات ادبی).
مشخصات کتاب
چوبک، صادق. مردی در قفس از مجموعه داستان "خیمه شب بازی". تهران: نگاه، 1384.
درباره نویسنده این متن:
فاطمه محمدخانی هستم متولد سال 1377 دانشجوی مقطع کارشناسی رشته علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه سمنان.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.