داخلی
»مطالب کتابداری
»سخن هفته
لیزنا، دکتر یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی: ضیاء موحد در کتابِ «البته واضح و مبرهن است که ...» به «اصل ترغیب[1]» در نگارش اشاره میکند و آن را مهمترین عامل موفقیت در مقالهنویسی میداند. یعنی متن را به گونهای بنویسیم تا در مخاطب شوق خواندن را برانگیزد. در نتیجه هنگام مواجهه با نخستین جملات دچار چنان اشتیاقی شود که نتواند از مطالعه دست بکشد و آن را تا پایان بخواند. به باور او، سایر اصول نگارش در خدمت ایجاد همین رغبت به خواندن است. زیرا اگر جز این باشد گفتگویی میان خواننده و نویسنده شکل نمیگیرد، پیامی انتقال نمییابد و معنایی ساخته نمیشود. هر چند کتاب دکتر موحد دربارهء مقالهنویسی است، اما این اصل اساسی در سایر قالبهای نوشتاری نیز به همان میزان اهمیت دارد. اگر نویسنده نتواند در چند جملهء نخست خواننده را قانع کند که حرفی برای گفتن دارد، بعید است بتواند او را با خود همراه سازد. به همین دلیل سرنوشت یک متن به نحو چشمگیری به مقدمهء آن و چگونگی بیان مطلب بستگی دارد.
به تازگی کتابی را در نشر چشمه دیدم با عنوان «لذتی که حرفش بود» که اصل ترغیب را نه از نخستین جملههای متن که از طرح روی جلد به کار بسته بود. طرح خلاقانهای که کنجکاوی خواننده را بر میانگیخت و نظرش را به خود جلب میکرد. تصویر مجموعهای به هم ریخته از خرت و پرتهایی که معمولاً در انباری، کشوی آشپزخانه یا جعبه ابزار هر خانهای پیدا میشود. ابزار و وسائلی که اغلب دور ریختنی هستند، اما به دلایل نامعلومی گوشه و کنار خانهها پرسه میزنند. شاید به آن امید که روزی به کار آیند. مجموعهای از میخهای کهنه، پیچهای زنگ زده، سکههای قدیمی، قرصهای مسکن تاریخ مصرف گذشته، مدادهای نصفه نیمه، مدادتراش کهنه، کلیدهای برنجی قدیمی، سنجاق از فرم افتاده، ناخن گیر کند و باطری قلمی فاسد شده، نگینهای شیشهای انگشترهای بدلی، و غیره. ابزار و وسائلی که روز و روزگاری کاربردی داشتهاند و حالا بدون هیچ دلیلی موجهی در گوشه کنار خانه ماندهاند.
چنین عکسی بر جلد کتاب هم آشناست و هم ناآشنا. آشناست زیرا اغلب این خرت و پرتها در هر خانهای یافت میشوند؛ و ناآشناست زیرا این اشیاء دور افتادنی شأن و منزلتی ندارند که طرح روی جلد باشند. به کمک همین تضاد و تناقض اصل ترغیب محقق شده است. زیرا پرسشی در ذهن مخاطب ایجاد میکند که هدف از این تصویر چیست؟ نویسنده قرار است دربارهء چه چیز صحبت کند؟ کتاب را که تورق کردم دیدم بدون هیچ مقدمهای شش تکنگاری دربارهء دیدن، شنیدن و زیستن است.
کتاب را خریدم و مشتاقانه خواندم. پیمان هوشمندزاده در این متن موجز چکیدهای از تجربههای خود را در کار عکاسی نوشته است. او تفسیرهایی خواندنی از دنیای عکس روایت میکند و دریچهای تازه در ذهن مخاطب میگشاید. کتاب سرشار از نکتههای نغز و اصیل است که نشان میدهد نویسنده به خوبی آنها را درک کرده و سخاوتمندانه در اختیار خواننده قرار داده است. این کتاب را که میخواندم، به نظرم رسید حداقل پنج ویژگی دارد که آن را به اثری جذاب تبدیل میکند. عواملی که اصل ترغیب را در این اثر میسازند میتواند بیانگر مولفههایی باشد که نشر امروز ما باید بیشتر به آن توجه کند تا ارتباط بهتری با جامعهء مخاطبان برقرار سازد.
1. نگاه هستیشناختی به مفاهیم و پدیدههای روزمره
به نظرم نخستین امتیاز این کتاب نگاه هستیشناختی به مفاهیمی است که برای همهء ما آشنا هستند، ولی کمتر به ذات و ماهیت آنها توجه میکنیم. قبلاً در یادداشتی با عنوان «واکاوی پیچیدگی در سیمای سادگی» به تبیین اهمیت این موضوع پرداختهام و از تکرار آن پرهیز میکنم. به تعبیر نویسنده، کتابِ حاضر «توضیح واضحات» است. اما واضحاتی که فقط تصور میکنیم میدانیم و در عمل اگر قرار باشد برای هر یک تعریفی بنویسیم، خواهیم دید که دربارهء آنها چیز زیادی نمیدانیم. خواندن چنین اثری گویای این واقعیت است که در سرشت هر کلمهء آشنا چقدر سخن ناگفته نهفته است و کافیست اندکی به آنها فکر کنیم. مثلاً تعریفی که این اثر از مفهوم عکس طرح میکند سرشار از نوآوری است و به وجوهی توجه میکند که دیگران کمتر به آن پرداختهاند:
«عکس درست مثل آدمهای ساکت میماند؛ رفتار دارد، حرکت دارد، فعال و یا منفعل است. خوب یا بد اما در نهایت برای خودش شخصیتی دست و پا میکند. شخصیتی که سکوت بخش جدانشدنی اوست. ویژگیای که برای آدمها حتمن به آن اشاره میشود و برای عکسها هرگز». (ص. 49). یا در جایی دیگر میگوید:
«هر عکس واژهایست غیرقابل بیان، واژهای که هیچوقت ساخته نمیشود. واژهای که راز میشود و پنهان میماند. عکس ساکت است و این بدیهیست و این رمز است.عکس ساکت است و هر چه به ما نشان میدهد بدیهیست. هر چند ما بدیهیات را فراموش میکنیم ولی یادمان باشد که بدیهیات بزرگترین رازهای جهاناند». (ص. 55).
2. ترویج روحیه پرسشگری و گفتگو با مخاطب
یکی از مهمترین امتیازهای کتابِ حاضر، در پرسشهای عمیق و دقیقی نهفته است که طرح میکند و خواننده را به بازخوانی و بازنگری دربارهء سرشت مفاهیم فرا میخواند. پرسشهایی که بنیادین هستند ولی چه بسا قبلاً به فکر خواننده نرسیده باشند. مثلاً من هزاران عکس در زندگی دیدهام، اما هرگز از خودم نپرسیده بودم چرا آدمها در عکس میخندند. خودم هم در اغلب عکسهایم تلاش کردهام لبخند بزنم، بیآنکه برایش دلیلی داشته باشم یا اصلاً به معنا و مفهومش بیاندیشم. اما در صفحه 48 کتاب میخوانم:
«تجربه نشان داده که بیشتر مردم در مقابل دوربین مقهور میشوند. این اتفاق حداقل برای من، چه به عنوان عکاس و چه به عنوان سوژه، آنقدر بدیهیست که احتیاجی به توضیح آن نیست. اما همیشه راه فراری هست. خنده یکی از آنهاست. خندهای که همیشه در عکسها میبینیم ولی صدایی از آن به ما نمیرسد». (ص. 48). نویسنده در صفحه بعد توضیح بیشتری در این زمینه مینویسد: «... بیشتر مردم ناخودآگاه جلوی دوربین میخندند. گاهی برای فرار از سلطهء دوربین و گاه برای اینکه زیباتر شوند....». (ص. 49)
پرسشهایی با این سبک و ساختار در متن کتاب فراوانند. مثلاً درصفحه 59 میخوانیم: «چرا موقع دیدن عکس سکوت میکنیم؟ چرا همیشه، در لحظه دیدن عکسها ساکتایم؟ آیا این دو، عکس و سکوت، مکمل هم هستند؟ آیا ما با دیدن عکسها آنها را میخوانیم؟ و یا در عکس صدایی هست که ما را مجبور به شنیدن و یا وادار به سکوت میکند؟» (ص. 59)
3. تناسب با سلیقهء مخاطب امروز
کتاب حاضر اثری است باب میل خوانندهء امروزی. به هر حال، ذائقهء خوانندگان یکی از مولفههای اصلی در فرایند عرضه و تقاضا در بازار نشر است و نمیتوان آن را نادیده گرفت. تنها انتقادی که به این نگرش وارد میشود این است که اگر سلیقه خوانندگان در طول زمان به هر دلیل دچار تنزل شد، نویسنده نباید سطح کار خود را برای رضایت آنان پایین آورد. بلکه برعکس بکوشد با ارائه آثار فاخر سطح انتظار آنان را بهبود بخشد. البته این موضوع هم جای بحث دارد که مرجع تعیین سطح و سلیقهء عموم مردم کجاست. اما بیآنکه بخواهم وارد آن بحث شوم، به نظرم این اثر در عین حالی که متناسب با پسند روز است، میتواند سلیقهء مخاطبان را نیز بهبود بخشد. در نتیجه برای طیف وسیعی از خوانندگان جذاب خواهد بود. چه آنان که اهل فلسفهورزی و تامل هستند و چه آنان که اولویت خود را در خواندن سرگرمی و لذت مطالعه میدانند.
4. پیوند متن با تجربهء زیستهء مولف و مخاطب
کتاب حاضر هم مبتنی بر تجربه زیستهء نویسنده است و هم با تجربهء زیستهء خواننده ارتباط دارد. از یک سو مولف از تجربههای کاری خود میگوید. از بیمها و امیدهایی که در این کار داشته، از چگونگی مواجههء آدمها با دوربین و خلاصه هر چه در سالهای زیستن با حرفهء عکاسی آموخته است. بنابراین، آنچه میگوید ریشه در تجربهای واقعی دارد و همین پشتوانهء تجربی بر جذابیت نوشتار او میافزاید. از سوی دیگر، دربارهء رخدادهای معمول زندگی حرف میزند که برای خواننده نیز آشناست. بویژه آنکه نویسنده موفق شده در بسیاری از موارد این روایتهای آشنا را با تفسیرهایی دقیق ولی نه چندان پیچیده همراه سازد: «کم و بیش میشود حدس زد که چرا عکاسان از کارشان لذت میبرند. به هر حال چه بقیه قبول داشته باشند و چه نه، آنها عکاسی را نوعی خلاقیت میدانند و شکی نیست که خلاقیت به هر شکلی لذتبخش است. اما علاوه بر این، بخش عظیمی از آنها خود را ناجی و حافظهء لحظات مهم و حساس تاریخ جهان نیز به حساب میآورند.گاهی افشاگرند و گاهی تاثیرگذار. آنها روی حکومتها، دولتها، و مردمی که با آنها زندگی میکنند تاثیر میگذارند. و هر کدام از اینها به تنهایی دلیل خوبیست برای لذتبخش بودن عکاسی». (ص. 80)
5. ایجاز، سادگی و شفافیت در متن
شیوهء نگارش نویسنده در این اثر به گفتار نزدیک است، اما محاورهای نیست. در نتیجه خواننده با متن احساس بیگانگی نمیکند. متنی ساده است، اما سطحی نیست. پرهیز از پرگویی نیز یکی دیگر از عوامل موفقیت کتاب است. ایجازی که در سراسر متن دیده میشود، بر جذابیتش میافزاید. در نتیجه متن کتاب پر است از جملههای نغز که اطمینان دارم به زودی در شبکههای اجتماعی طرفداران فراوان خواهند یافت: «عکس بیشتر از آنکه «دیدم، ببین» باشد، «گفتم، شنیدی؟» ست. اما این گفتن و شنیدن اتفاقیست که در سکوت میافتد. ... عکس میماند و بینهایت صدا، بینهایت سکوت. سکوتی که بدیهی است و به همین دلیل فراموشش کردهایم». (ص. 58).
«ما با خیال زندهایم. به همین دلخوشکُنکهای ساده. به همین گریزهای کوچک خوشبختی». (ص. 64)
سخن پایانی
به نظرم این اثر و آثاری که ویژگیهای مشابه آن دارند، حتی امروز که بازار نشر گرفتار رکود است، با استقبال مواجه خواهند شد. این استقبال نیز تصادفی یا از سر بخت و اقبال نویسنده یا ناشر نیست. بلکه بیانگر تناسب ویژگیهای آن با نیاز و سلیقه جامعه مخاطب است. مخاطبی که از کلیشهها و کلیگویی خسته شده و در جستجوی سخنی تازه است. دلش میخواهد نویسندهای برایش از جزئیات همین زندگی سخن بگوید ولی در گفتارش دقیق و نکتهسنج باشد. از دنیای زنده و جاری پیرامون او صحبت کند. نویسندهای که با مسائل روزمرهء او آشناست و در آن هویت و معنایی تازه مییابد.
همانطور که پیشتر نیز عرض کردم، ایجاز و اختصار متن کتاب نیز دلیل دیگری برای موفقیت آن است. زیرا در روزگار پرشتاب امروز مخاطب ما فرصت و فراغتی چندانی ندارد، برای خواندن آثار مفصل ندارد. زیرا ما در دنیایی زندگی میکنیم که گرفتار «انبوهی اطلاعات» و «کمیابی توجه» هستیم. در نتیجه نمیتوان از مخاطب انتظار شکیبایی داشت و متنهای مفصل برایش نوشت. هر چند جای تاسف است که زندگی ماشینی و هجوم رسانههای رقیبِ کتاب لذت خواندن آثار مفصل را از ما سلب کردهاند، اما واقعیتی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. بنابراین، ما ناگزیرم خیلی بیمقدمه و خارج از کلیشههای رایج با مخاطب خود سخن بگوییم. در مجموع، کتاب حاضر دستنامهای است برای تمرین بهتر دیدن و بهتر شنیدن و توصیهای است برای درنگ دربارهء آنچه پیرامون ما در جریان است. تأملی که انسان معاصر به آن بسیار نیازمند است. همان «نهضت آهستگی: بازگشت به سنتهای کهن» که قبلاً دربارهاش صحبت کرده بودیم و همچنان به آن نیازمندیم.
منابع
منصوریان، یزدان (1394) واکاوی پیچیدگی در سیمای سادگی. نشریه الکترونیکی عطف. دسترسپذیر در: http://www2.atfmag.info/author/y-mansoorian/ (آخرین دسترسی 20 اسفند 1394)
موحد، ضیاء (1387) «البته واضح و مبرهن است که ...». تهران: انتشارات نیلوفر.
هوشمندزاده، پیمان (1394) لذتی که حرفش بود: شش تک نگاری دربارهء دیدن و زیستن. تهران: نشر چشمه.
منصوریان، یزدان. «بدیهیات بزرگترین رازهای جهاناند». سخن هفته لیزنا، شماره ۲80. 16 فروردین ۱۳۹۵.
بی تردید مطالعه این کتاب با معرفی زیبا و پرمغز جنابعالی بسیار لذت بخش و اثربخش خواهد بود.
نشکر فراوان
قلمتان مستدام باد.
بسیار عالی بود... ممنون.
به نظر بنده کتاب ها مانند فیلم ها هستند! اگر فیلمی نتواند در دقایق ابتدایی شروعش بیننده را تحریک به ادامه دیدن کند، دیده نمی شود... کتاب ها هم چنانچه نتوانند در آغاز در خواننده گیرایی ایجاد کنند کمتر خوانده خواهند شد.