داخلی
»کتاب
نشست نقد و بررسی رمان «لبه آب» برگزار شد
به گزارش لیزنا، نشست نقد و بررسی رمان «لبه آب» نوشته هادی خورشاهیان با حضور منتقدین مهرانگیز اشراقی و فرحناز علیزاده عصر دیروز در کتابخانه مصطفی رحماندوست برگزار شد.
در ابتدای این جلسه خورشاهیان بخشهایی از رمان خود را خواند و در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه این رمان را چگونه نوشته است، گفت: این رمان را براساس یک واقعه و به صورت فیالبداهه نوشتم.
سپس مهرانگیز اشراقی ضمن اشاره به ویژگیهای روایی رمان «لبه آب» گفت: به نظرم در بخشهایی از این کتاب نویسنده دنیایی را میسازد که اگر در رمان هم به همه آن نپردازد ولی حداقل انتظار از آن معنایی که سال ۱۳۶۲ برای ما ایجاد میکند را برآورده میسازد. در حقیقت منِ خواننده باید پیش زمینهای از رمان داشته باشم. مثلا شخصی خارجی که در مراسم تاسوعا و عاشورای ما شرکت میکند تنها صحنهای که از این مراسم مشاهده می کند فقط زنجیرها، هیئتها و لباسهای سیاه است و اگر از خود امام حسین علیه السلام اطلاعی نداشته باشد نمیتواند معنای درستی را از این مراسمها و اتفاقات برداشت کند. برهمین اساس فقط میتواند گزارشی تصویری از مراسم ارائه دهد. در این رمان نیز وقتی بعضی مطالب را میگنجانیم، از جمله اتفاقات سال 1362، طبعا یک سری معناها را در ذهن خواننده ایجاد میکنیم.
وی ادامه داد: در رمان لبه آب با رشته وقایع روبهرو هستیم؛ اگر این وقایع را به عنوان دانههای تسبیح درنظر بگیریم، نخ تسبیح همه این وقایع اعم از شخصیت، مکان، زمان و ... را به همدیگر وصل میکند. اغلب رمانها در پی چنین انسجامی هستند و تلاش میکنند در نهایت یک تسبیحی را به شما ارائه بدهند که معنایی از آن برداشت شود. البته باید بگویم که در رمان لبه آب چنین ساختاری را ندیدم. در حقیقت، پیرنگ منسجم را کمتر مشاهده کردم. حتما مسابقه دو 4 در 400 را دیدهاید. در این مسابقه 4 نفر به ترتیب میدوند و وسیلهای (یک چوب) بینشان منتقل میشود. با خواندن این رمان ناخودآگاه یاد این ورزش افتادم؛ احساس کردم هر سه ستارهای که پیش میآید باعث میشود که آن چوب به شخص دیگری در زمان و مکان دیگری سپرده شود تا خط داستانی رمان طی شود. در حقیقت سیستم روایی این رمان اینچنین است. وقتی داستان را میخوانیم متوجه میشویم که بازیکنان آن بسیار زیاد هستند، مسافت میتواند ادامه داشته باشد و .... به عبارت بهتر این رمان 120 صفحهای با همین تکنیک انتقال چوب بین افراد میتواند تا صدها صفحه دیگر نیز ادامه داشته باشد. بر همین اساس است که میگویم از این رمان انتظار پیرنگ واحدی نداریم. یعنی وقتی که رمان تمام میشود نمیتوانیم یک مضمون خاص و هوشمندانه از آن برداشت کنیم. میبینید که به مضمونهای بسیاری در زمینههای اجتماعی، سیاسی، روانشناسی و ... پرداخته است. به عبارت بهتر تنوع موضوعات مطرح شده زیاد است و شاید با بمباران اطلاعات مواجه هستیم.
او با اشاره به تعدد شخصیتها در این رمان گفت: دقت داشته باشید نویسندهای که بیش از حداقل 30-40 رمان در کارنامه خود دارد بیهدف چنین بمبارانی را شکل نداده و بیهدف سراغ این تعداد بالای شخصیتها نرفته است. چیزی که در این رمان برایم پررنگ شد، اضطراب و استرسی است که در اغلب آدمهای مجموعه وجود دارد. برای مثال در همان ابتدای داستان رباب و حبیبالله را میبینید که وقتی یک مجروح درب خانهشان را میزند اضطراب دارند. نسترن نگران این است که رابطهاش با یوسف به کجا میانجامد و حتی فخرالسادات و سوری نیز به شدت نگران دختر و پسرشان هستند که مبادا در جنگ آسیبی بهشان برسد. جالب است که این نگرانی در قشر فرهیخته بیشتر است. برای مثال سمیه و همسرش که به ویلایی میروند مدام نگران هستند که مبادا کسی بهشان حمله کند و جانشان را بگیرد. برهمین اساس معتقدم آن چیزی که بیش از همه در داستان نمود دارد، عدم امنیت و نگرانی است که با ماجرای حمله داعشیها به مجلس شروع شده و هرچه قدر جلوتر میآییم میبینیم که همه این افراد به نوعی درگیر اضطراب و استرس هستند. شاید این مساله نشاندهنده جامعه امروز ما است. علاوه بر این با خواندن رمان پرسشهایی در ذهن مخاطب ایجاد میشود که شاید نویسنده خیلی پاسخی به آنان نمیدهد.
این منتقد ادبی تاکید کرد: از آن تکه چوب مسابقه دو یاد کردم؛ در این زمینه باید بگویم که بین 5 فصل رمان که 3 فصل آن در سال 1396 است، یکی در سال 1362 است و دیگری 1386، خط اتصال و تکه چوبی نمیبینیم. تنها چیزی که به عنوان حلقه اتصال پیدا کردم شخصیت فخرالسادات است و در 4 فصل از 5 فصل این رمان شخصیت فخرالسادات حضور دارد و تفکراتش را میبینیم. نمیدانم چرا نویسنده این کار را کرده است و فخرالسادات که از قضا طرفدار مصدق نیز هست را در 4 فصل آورده است؟ شاید دلیل این کار او این است که دوست دارد فضای حاکم بر زمان مصدق را بیشتر در رمان خود پررنگ کند و وقایع آن سال را با حوادث بعد آن مرتبط کند. فکر میکنم که شخصیت فخرالسادات یکی از کلیدیترین افراد در این داستان است که در 4 فصل بدان اشاره شده و در دو فصل کاملا پررنگ است. شاید یکی از دلایلی که این رمان پیرنگ واحدی پیدا نمیکند این است که راوی واحد ندارد. در هر بخش راویهایی داریم که محدود به ذهن یک نفر میشوند، گهگاه دانای کل میشوند و گاهی به ذهن همه وارد میشوند. البته بیشتر این راویان محدود به ذهن یک نفر میشوند. بخش اصلی رمان برمبنای گفتوگو و دیالوگ است. البته توصیفهایی هم داریم که اغلب در اختیار واقعنمایی متن هستند.
اشراقی با اشاره به بخش پایانی رمان گفت: مورد دیگری که میخواهم بدان اشاره کنم یک شعر و موسیقی است که نویسنده در صفحه 102 آورده است. همه شما میدانید که وقتی در بینامتن کتاب از کتاب دیگری یاد میشود طبعا هدفی وجود دارد و نویسندهای مثل هادی خورشاهیان بیدلیل آن را نیاورده است. در وهله اول معنای کلی که از آن میگیریم یک شعر عاشقانه است که خطاب به یک معشوقه بیان میشود. با این حال وقتی بعضی ابیات را میخواندم متوجه شدم که قصد گروه سراینده این شعر این بوده است که بگویند ما کار خودمان را میکنیم و کاری نداریم که بقیه چه نگاهی به هنر ما دارند. من فکر میکنم که همین اتفاق در این رمان رخ داده است و نویسنده میخواهد بگوید که این کتاب اثر من است و من دوست دارم شخصیتها را این چنین بپرورانم.
در ادامه این جلسه، از تعدادی از هنرجویان و مخاطبان حاضر در جلسه دعوت شد تا نکاتی را پیرامون این کتاب بیان کنند؛ یکی از این دانشجویان خطاب به نویسنده کتاب گفت: به نظرم بخشی از داستان که مربوط به سه دختر بود و غرق شدن را تعریف کردید میتوانست یک داستان کوتاه عالی باشد. فکر میکنم حیف شد که این داستان فوقالعاده را در رمان 120 صفحهای آورید و سپس رهایش کردید.
گوهری، یکی دیگر از مخاطبان بود. او با اشاره به زیرمتن رمان لبه آب گفت: یکی از موضوعات جالب برای من تعصب ویژه شخصیت فخرالسادات روی مصدق بود. ای کاش بیشتر توضیح میدادید که علت این تعصب چیست؟ البته در مواردی سرنخهایی داده شده است و شاید قصد داشتید تا خواننده با این سرنخها در مورد او تحقیق کند. یکی دیگر از موضوعات تغییر مکان ناگهانی در رمان بود. این مساله در فیلمها وجود دارد و یکجور حسن است اما نمیدانم در کتاب باید چگونه باشد؟ شما به مساله زندگی مجردی خانمها اشاره کردید که بسیار خوب و مناسب بود. ای کاش بیشتر به این موضوع میپرداختید.
فرد دیگری به گرههای متعدد در داستان اشاره کرد و گفت: به نظرم گره های متعددی که در صحنههای متعدد کتاب وجود داشت و به کارگیری افراد مختلف در آن باعث شده است که زنجیره آدمها باعث پیوند خوردن اجزای داستان شود؛ در حقیقت ارتباطات بین انسانها بود که داستان را پیش میبرد. کتاب پر شخصیت و پر صحنه است و برای کسی که بخواهد خیلی تند و سریع کتاب را بخواند مناسب نیست. این روابط این قدر زیاد است که گاهی مجبور میشدم به عقب برگردم تا آنها را متوجه شوم. نام کتاب را بسیار دوست داشتم و به نظرم جذاب و جالب بود. از نظر متنی نیز باید بگویم که ارکان جمله به خوبی بیان شده بود و بیهوده سادهنویسی نشده بود. سوالی نیز برایم پیش آمد؛ تا صفحه 24 اکثر متن به صورت گفتار است و خیلی راحت میتوانم با آن ارتباط برقرار کنم اما از صفحه 26 به بعد به صورت ناگهانی کل دیالوگها نوشتاری و رسمی میشود.
راجی، نفر دیگری بود که برای نظر دادن پیرامون کتاب صحبت کرد؛ او گفت: متن کتاب بسیار خوب نوشته و تنظیم شده است و به نظرم موفقیت داستان در همین مساله است. با این حال معتقدم که در این کتاب هدفهای کوتاه مدت دارید و به سراغ هدفهای بلند مدت نرفتهاید. مثال مهرانگیز اشراقی مبنی بر دوی امدادی ناظر بر همین مساله است. بهترین فصل کتاب همان بخشی است که در ابتدای جلسه خواندید.در این جا توصیف بسیار خوبی دارید و وقتی خانه باغ را توصیف میکردید انگار که در آن مکان حضور داشتم. در ابتدای جلسه به دوی امدادی اشاره کردند؛ به نظرم چوب امداد این داستان آدمها هستند و ارتباط بین این افراد بسیاری از مجهولات داستان را حل میکند.
مخاطب بعدی نیز گفت: بنده تقریبا تمام آثار شما را خوانده ام؛ این کتاب برخلاف کتاب «الفبای مردگان» روابط علت و معلولی ندارد به دلیل تعدد شخصیتها به محض این که با یک شخصیت آشنا میشویم، نوبت به نفر بعدی میرسد. در رمان، پیوند خوبی باید بین شخصیتها شکل بگیرد. فکر میکنم که آن عنصر پیونددهنده به خوبی در این کتاب شکل نگرفته است. با این حال معتقدم که قلم آقای خورشاهیان گیرا است و مخاطب را جذب میکند. این کتاب خوشخوان است، اگرچه معتقدم داستان بلند است و رمان نیست.
در بخش دیگر این مراسم، فرحناز علیزاده ضمن جمعبندی نکات مطرح شده گفت: از دید من این کتاب اپیزودهایی است که در کنار هم گنجانده میشود تا تبدیل به یک داستان بلند شود. در فرهنگ معین معنای اپیزود چنین گفته شده که داستانهای کوتاهی است که این قصههای کوتاه میتواند نخ تسبیحی داشته و با همدیگر ارتباط برقرار کنند. وقتی این داستانها با یک عنصر پیوند دهنده در کنار هم قرار میگیرند تبدیل به داستان بلند میشوند. من این کتاب را رمان نمیدانم چرا که اپیزود اپیزود جلو میرود. جالب این است که وسط یکی از اپیزودها اپیزود دیگری نیز آمده است. البته تعداد صفحات هر اپیزود در این کتاب یکسان نیست در حالی که باید یکسان باشد. حتی براساس مثالی که مهرانگیز اشراقی مبنی بر دوی امدادی زد، فواصل باید معین باشد.
وی ادامه داد: همانطور که اشاره کردم مجموع اپیزودها قرار است که یک داستان بلند به ما بدهد و مفهومی را به ما برساند. به نظرم عنوان این کتاب یعنی «لبه آب» هوشمندانه انتخاب شده است و نشانگر مفهومی است که در صفحه 98 بدان اشاره شده است. ماجرا از این قرار است که نویسنده در مورد «کشیدن فرش از زیر پای افراد» توضیح میدهد و میگوید ممکن است بعضی افراد باعث سقوط دیگری شوند و او را به داخل آب بیندازد تا از بین برود. در این داستان شخصیتهای زیادی داریم که از طریق همدیگر به یکدیگر وصل میشوند. این تکنیکی است که هادی خورشاهیان برای ادامه داستان خود در هر فصل انتخاب کرده است که به نظرم جواب داده است. بنابراین خود شخصیتها نخ تسبیح را شکل دادهاند ولی فکر میکنم که این نخ تسبیح احتیاج به کار دارد چرا که ارتباطدهندهای نیست که خود داستان به ما بدهد بلکه نخ تسبیحی است که نویسنده به ما تحمیل میکند. دقت داشته باشید که همه افراد حاضر در این کتاب در موقعیتهایی قرار میگیرند که باید واکنش نشان بدهند و جالب است که این واکنش باعث ساختن سرنوشتشان میشود. بنابراین چند نقطه اشتراک پیدا کردیم؛ همه افراد این داستان در موقعیتهایی قرار میگیرند، براساس واکنششان سرنوشتشان تعیین میشود و همهشان لبه آبی برای دیگران میشوند. بدین معنی که زمینهساز سقوط نفربعدی میشوند. در این جا است که معنی عنوان کتاب مشخص میشود.
این منتقد ادبی در مورد شروع داستانها در این رمان گفت: باید بگویم که شروع داستان ها در این رمان خیلی خوب است و وقتی کتاب را دریافت کردم با شروعی فوقالعاده مواجه شدم. برای مثال در ماجرای مربوط به مصدق، موضوع نه به شکل حاشیهای بلکه به شکل اصولی خودش را بیان کرده بود. این موضوع در فصل های دیگر هم وجود داشت. در مورد شیوه روایت باید بگویم که وقتی اپیزود مینویسم تلاش میکنم فصلهایی که به خواننده میدهم یکدست باشد. در حقیقت نباید اینگونه باشد که یکی 3 صفحه و دیگری 10 صفحه باشد. بدین معنی که بهتر است از همان ابتدا یک قرار ادبی با مخاطب بگذارید و بگویید که قرار است در هر فصل این تعداد کلمه را بخوانی. در مورد روابط علت و معلولی در داستان باید بگویم که بعضی فصلها روی این روابط سوار نمیشوند. این موضوع در فصل اخر نیز دیده میشود. بهترین اپیزودهای این کتاب، اپیزود اول است که درباره مجلس است. دیگری نیز اپیزود رباب و حبیبالله است. یکی از نکاتی که در این کتاب وجود داشت این است که در بعضی فصلها دیالوگها با زبان نوشتاری نوشته شده است در حالی که بهتر بود به زبان عامیانه روایت میشد.
اشراقی در بخش دوم صحبتهای خود گفت: من فکر میکنم که این کتاب باید از نظر ویراستاری بار دیگر مورد بررسی قرار گیرد. نکات ریزی وجود دارد که بد نیست توسط ویراستار بررسی شود. به نظرم بعضی از شخصیتها شبیه به هم حرف میزدند. با اپیزود بودن این کتاب که مطرح شد بسیار موفق هستم اما باید بگویم که رمان اپیزودی هم داریم. با توجه به محورهای بسیار زیادی که در موضوعات مختلف اعم از سیاسی، معضلات اجتماعی و ... در کتاب وجود دارد آن را رمان میدانم. برای مثال فیلیپ سولرز میگوید که «رمان مکان سخن گفتن جامعه است، آن در اختیار جامعه است تا برای خود بیاندیشد. رمان الگویی از جامعه است. این دقیقا مسالهای است که در کتاب میبینیم. این رمان الگویی از جامعه است. برهمین اساس معتقدم که این اثر یک رمان است اگرچه مشکلاتی دارد. شاید فیالبداهه نوشتن نویسنده دلیل این موضوع است. در پایان میخواهم بپرسم که آیا این کتاب را بازنویسی کردید یا در همان مرحله فیالبداهه باقی ماند؟
خورشاهیان ضمن تشکر از حاضران در این جلسه گفت: باید از انتشارات نیستان به دلیل چاپ این کتاب تشکر کنم؛ علی شجاعی این کتاب را خیلی زود خواند و نظرش را به من گفت. در حقیقت من دو ماه معطل نبودم که کارشناسانش بخواهند بخوانند و نظری به من بدهند. فکر میکنم در کمتر از دو یا سه ماه کتاب به چاپ رسید. همان روزی که کتابها را آوردند حقالتالیف را هم به بنده پرداخت کردند. واقعا چنین چیزی را در هیچ جایی ندیده ایم، نه آن سرعت در چاپ و نه معطلکردن نویسنده برای دریافت حقالتالیف. چند کتاب کودک هم داشتم که در نیستان به چاپ رساندم. اگر متن کتاب روبهرو ایرادی دارد به نظرم به اختلافنظر بنده و شما برمیگردد. از آنجا که تاییدکننده نهایی متن بنده بودم پس اکنون نیز من باید پاسخگو باشم. امروز جلسه خوبی بود و حرفهای بسیار خوب و دقیقی شنیدم.
وی ادامه داد: متن جاناتان کالر در انتهای داستان کمک زیادی به من کرد. من میخواستم رمان اجتماع بنویسم نه رمان فرد. وقتی رمان فرد مینویسید میشود «اولیور توئیست» که او را توضیح میدهید و در کنارش جامعه انگلیس را هم توضیح میدهید. اصلا نخواستم که رمان شخصیت بنویسم با این که معتقدم موفقترین رمانها رمانهای شخصیت هستند. میخواستم رمان اجتماع بنویسم و در آن اجتماع را به تصویر بکشم در همین حدی که خودم میبینم. من نه راوی هستم و نه دانای کل. میخواستم رمان واقعی اجتماع بنویسم. اگر درنیامده است بحث دیگری است. در دنیای واقعی ما افرادی مثل فخرالسادات، سمیه و باقر وجود دارند و فعالیت میکنند. آنان مضطرب هستند و در حال فرار از چیزی هستند که حتی نمیدانستند چیست.
این نویسنده تاکید کرد: باید بگویم امروز با تمام نقدهایی که صورت گرفت، اگر میخواستم این کتاب را دوباره بنویسم، باز هم به همین شکل مینوشتم. تمام وقایع و افرادی که در کتاب هست را دیدهام و هیچ کدام را خلق نکردهام. تلاش کردم فضایی را به وجود بیاورم و به مخاطب بگویم که درچه موقعیتی هستیم. مثلا دوست داشتم بگویم که 28 مرداد 1396 چه فرقی با 28 مرداد 1332 دارد. در 28 مرداد 96 همان اندازه مضطربیم که در 32 مضطرب بودیم. شاید اکنون بیشتر هم مضطرب باشیم چرا که در آن زمان نمیدانستیم چه اتفاقی رخ داده بود. من تلاش کردم با نوشتن این رمان موقعیتی از سال 96 را به دست مخاطب بدهم. وقتی در سال 96 این رمان را مینوشتم موقعیت همیناندازه آشفته بود. فکر میکنم که اگر امروز بخواهم رمانی بنویسم همین اندازه هم منسجم نخواهد بود.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.