کد خبر: 42221
تاریخ انتشار: چهارشنبه, 12 شهریور 1399 - 08:45

داخلی

»

کتابخانه‌های عمومی

نشست مجازی سوگواره شعر عاشورایی برگزار شد

منبع : روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی آذربایجان غربی
سوگواره مجازی نهاد کتابخانه های عمومی کشور در ششمین روز، به میزبانی محفل ادبی هاتف اداره کل کتابخانه های عمومی استان آذربایجان‌غربی و با شعرخوانی جمعی از شعرای آیینی در بستر فضای مجازی برگزار شد.
نشست مجازی سوگواره شعر عاشورایی برگزار شد

به گزارش لیزنا، سوگواره شعر عاشورایی «محفل ادبی هاتف» اداره کل کتابخانه های عمومی استان آذربایجان غربی در شب ششم برگزاری این سوگواره با حضور خدیجه معصومی، مدیرکل کتابخانه های عمومی استان؛ نغمه مستشار نظامی، دبیر محافل ادبی کتابخانه های عمومی کشور؛ کتابداران کتابخانه های عمومی استان، سجاد صافی، شاعر؛ محمد میلانی، شاعر و با اجرای وحید طلعت، دبیر این محفل برگزار شد.
در ابتدای این سوگواره، خدیجه معصومی، مدیرکل کتابخانه‌های عمومی آذربایجان‌غربی ضمن قدردانی از برگزار کنندگان سوگواره ادبی ده شب-ده محفل گفت: امیدواریم با حسن تدبیر و اقدامات ارزنده‌ی محافل ادبی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، ارتباط بین کتاب و ادبیات عمیق‌تر شود.

وی ادامه داد: به مانند جای جای سرزمین پهناور ایران، عشق و علاقه به اهل بیت(ع) و ادبیات عاشورایی در دل و جان مردم آذربایجان ریشه دارد و در طول تاریخ، آذربایجان، مهد مرثیه سرایی و پیشرو در ادبیات عاشواریی بوده است.

معصومی اظهار کرد: شاعران این خطّه با توجه به تبحر خود در سرودن اشعار عاشورایی، برای هر روز، هر واقعه و هر تصویر از حادثه کربلا؛ عزل‌ها، ترکیب‌بندها و رباعیات جانسوز سروده‌اند.

در ادامه سجاد صافی، شاعر آیینی به خوانش شعر زیر پرداخت:

«با چشمهایی خسته از نامهربانی

بر دوش زخمی کوله ای اندوه می برد

با یاد پرچمدار عاشق، پابرهنه

یک اربعین ،اشک وغمی انبوه می بُرد»

یک گوشه از شش گوشه را آرام می دید

در گوشه های مبهم و سنگین فریاد

با اشکهایش صورتش را پاک می کرد

درس محبت را به مردم یاد میداد

کوه غرور و رودِ عصمت نور کامل

تسبیحی از اذکار گریه ،اشک نم نم

در هر قدم رد میشد از پیش دو چشمش

آن خاطرات دهمین روز محرم

روزی که آیات رسالت زیر پا ماند

روزی که حق آل پیغمبر ادا شد

راس حسین بن علی در کنج گودال

روزی که با ده ضربت از پیکر جدا شد

نالید زینب باز بغضش را فرو برد

در دل ولی دریای خون جاری شد و بعد

آن زخم های پیکر عریان و تشنه

در سینه اش چون خنجری کاری شد و بعد

عباس را در خاطرش آورد ناگه

آن چشمهای غیرتی، ای کاش امشب...

دور و برش را دید زد، لرزید آرام

شمر و سنان و حرمله همراه زینب

یک لحظه پایش سست شد قلبش فرو ریخت

دستی به روی صورتش ... نه صورتش نه

چون فاطمه سرخ و کبود و خون گرفته

باید بگویم علتش .... نه علتش نه

امن یجیبی خواند تا قوت بگیرد

در لابه لایش روضه ای سنگین تر آمد

آب و رباب و سینه‌ی بی شیر مادر

ناگاه در ذهنش گلوی اصغر آمد

گرم همین تصویر بود و اشک میریخت

خود را میان ظهر عاشورا فروبرد

در این کشاقوص غم و اندوه و ماتم

چشمش به طرز خنده های حرمله خورد

دستی به زیر معجرش برد و به موهاش

آن مو که رنگش را کسی هرگز ندیده ست

آرام با خود گفت ای ام المصائب

حق دارد این موها اگر رنگش سفید ست

آرام با خود گفت ای تنهاترین زن

باید بگویی گفتنی ها را به پاخیز

هرچند میخندند بر تنهایی تو

سینه سپر کن دختر زهرا به پاخیز

محمد میلانی، شاعر آیینی نیز شعر زیر را ارائه داد:

چه گریه ها که نکردم به پای پیرهنت

هنوز دائم الاشکم برای پیرهنت

هزار گرگ به سلاخی‌ات کمر بسته

هزار یوسف مصری فدای پیرهنت

چقدر عطر خدا میدهد که آغوشم

شده ست منزل رحمت به جای پیرهنت

گرفته عطر حسن بوی مادرم زهرا

چه دلرباست برادر هوای پیرهنت

اگر بمیرم از این پیرهن نمیگذرم

چگونه بگذرم از کربلای پیرهنت

 امانتی ست سپرده ست مادرم زهرا

که گریه مرگ شوم در عزای پیرهنت

 کم از دوسال رسیدم به لحظه دیدار

که مستجاب شدم از دعای پیرهنت

 نه مرگ شربت عشق است این که می‌نوشم

و نکته هاست نهان در شفای پیرهنت

 

در پایان وحید طلعت، دبیر محفل ادبی هاتف، اشعار ذیل را خواند:

علی  اصغر

میان زخم پیکانها گشودی بال و پر اصغر

به دیدار خدا رفتی در آغوش پدر اصغر

به پرواز آمدی دنیا قیامت داشت بعد از تو

جهان طفلی شبیه تو نمی بیند دگر اصغر

عمو؛ آن مظهر غیرت که رفته آب برگیرد

کنار علقمه افتاده از پا بی سپر اصغر

برادر؛ سرور عشق و جوانان بنی هاشم

که هستی گشته با نامش عجین و مفتخر اصغر

پدر؛ آن کشتی خیر البشر، آن نور اطمینان

که عالم می شود با آه او زیر و زبر اصغر

پدر؛ آن آفتاب عالم هستی که بعد از تو

جهان با آه او شد تا ابد شق القمر اصغر

تو اسماعیل مذبوحی که در آغوشِ ابراهیم

گشودی بال و پر تا آسمان با چشمِ تر اصغر

شهادت خواستی آیا به جای شیر از مادر

که پیچیدت میان یک کفن پیش از سفر اصغر

رباب آن مخزن درد بشر در حسرت رویت

چگونه پر کشید از فرط غم، آسیمه سر، اصغر!

رباب آن همدم مولا، رباب آن شاهد اسرار

چه شبهایی که گریان بود تا وقت سحر اصغر

چه سان سیراب گشتی غرق خون در محضر خالق

کز آنسان تشنه‌ات گریده اقمار بشر اصغر

زمان کام از نفسهای تو می‌گیرد، گُلِ هستی!

 که با کوتاهی عمرت جهان شد مختصر اصغر

چه حزنی ریختی آیا به قلب عمه ات زینب

که با داغت وضو می ساخت از خون جگر اصغر

گدای اهل بیت و عاشقان راه مولاییم

اگر نام تو می گرییم و می گرییم اگر اصغر!

تو آرام دل زهرایی و درگاه حاجاتی

قسم بر جان زهرایت به ما هم کن نظر اصغر!

*********

علمدار کربلا

اذان صُبح پنهان بود خشمی شعله‌ور در تو

زبانه می کشید آن دشت، آن صحرا، سحر در تو

علمداری که مشک آب تو  دریای رحمت بود

زبانه می‌کشید انگار دریا، بیشتر در تو

شهادت در نگاهت موج می‌زد ساقی تشنه!

جهان می خواند از چشمانِ تو، با هر نظر در تو

تمام روز با تو تشنگی در دشت جاری بود

اذانِ ظهر، اما تشنگی شد بی اثر در تو

کنار آب هم با اختیارت تشنه سرکردی

چه رازی بود آن ظهر عطش دریا!، مگر در تو؟

پس از تو قرن ها با سرنوشتش سخت می‌جنگد؛

چه دید آن روز سقا! آن فراتِ بی‌خبر در تو؟

ملائک از شکوهت تا ابد مبهوت و حزن آلود

شجاعت تا بدین سان ؟ مانده چشمانِ بشر در تو!