داخلی
»سخن هفته
لیزنا؛ سید ابراهیم عمرانی، سردبیر :از دیوان بلخ نقل است که در دوره تسلط مغولان و دوران برو بروی دیوان بلخ و قاضی مشهور آن، مرد مفلسی که نتوانسته بود بدهیش را به موقع بپردازد گرفتار چنگال طلبکار شده بود که یقه او را چسبیده و به قاضی میبرد. مرد مفلس چند بار تلاش کرد فرار کند، لیکن در فرار اتفاق بدتری میافتاد و شاکی دیگری افزوده میشد (که داستان این فرارها هر یک قصه ایست جدا)،.تا زمانی که به محضر قاضی یعنی به دیوان بلخ رسیدند. از جمله شاکیان مردی بود که خرش در گل مانده بود و نمی توانست تکانش بدهد و زمانی که کاروان شاکیان با مفلس دستگیر شده و گروه زیادی آدم بیکار که سوژه گیر آورده و دنبال اینان میآمدند، به آن محوطه رسیدند، مرد به ناگاه خود را از دست اینان کَند و رفت به اسم کمک به مردی که خرش در گل مانده و چسبید به دم خر او و شروع کرد به کشیدن که دارم کمک میکنم که خر را از گل بیرون بکشم و اطراف را میپائید که در آن ازدحامی که ایجاد میشد، بلکه مفری بیابد و فرار کند.، لیکن آنقدر دم خر را محکم کشید که دم خر در دستان مفلس ماند و خرکچی نیز دم خرش را برداشت و با جمع شاکیان همراه شد تا شکایت به قاضی برد. اون وقتا ظاهرا دستگاه قضا مثل امروز نبوده و خیلی فساد در آن زیاد بوده جناب قاضی خودشان اهل ملق بازی بودند. مشهور ترین قضاوت قاضی دیوان بلخ آن بود که آهنگری در شهر مردی را کشته بود و چون سور و سات قاضی به موقع رسید، گقت چون ما در این شهر همین یک آهنگر را داریم، نمیتوانیم او را گردن بزنیم ، و چون مسگر زیاد داریم، یک مسگر را گردن میزنیم که چون مسگران بیگناه داد و فریادشان بلند شد، گفت خوب من مینویسم به دوستم که قاضی شوشتر است و آنجا مسگر خیلی زیاد است، یکی از مسگرهای آنجا را گردن بزنند که شنیده اید، "گنه کرد در بلخ آهنگری – به شوشتر زدند گردن مسگری". نزدیکهای منزل قاضی یکی از دوستان مرد مفلس که شرح حال قاضی را نیک میدانست و از ابتدای دستگیری رفیق مفلسش دورادور کاروان را میپائید و ماجرا را دنبال می کرد، خود را به او رساند و کیسهای را که معلوم نبود در آن چیست (احتمالا سنگ و خرده چوب و ..) به او میرساند و در گوشش میگوید کیسه را بگیر زیر قبا، داخل محکمه رفتی یواشی قبا را کنار بزن و به قاضی با اشاره کیسه را نشان بده، باقیش با من. قاضی که کیسه را دید، و فکر کرد که سور و سات رسیده، همه شاکیان را محکوم میکند و نه تنها ضرر و زیانی به شاکیان نمیدهد، همه آنها را به دلیل اینکه مرد محترمی را متهم کرده و وقتش را گرفتهاند و او را کشان کشان و در پیش دیدگان مردم به محکمه آورده و با آبروی او بازی کردهاند، محکوم به پرداخت ضرر و زیان میکند. تا میرسد به نفر آخر یعنی مرد خرکچی. قاضی روی می کند به او و می گوید خوب تو شکایتت چیست؟ مرد که آه در بساط نداشت، و از ترس محکوم شدن به پرداخت هزینة گرفتن وقت جناب مفلس، گفت والله من فقط برای تماشا آمده بودم والا هیچ شکایتی ندارم. که ناگاه مرد مفلس که دیگر اعتماد به نفس زیادی پیدا کرده بود به سخن در آمد که چرا من دم خر این مرد را کندهام که مرد بیچاره به فریاد گفت والله خر من از کُرّگی دم نداشت اگر قاضی اجازه دهند برم شاهد بیارم و پای به فرار گذاشت.
حالا شده شرح حال من و شاید ما. باید اعترافنامه ای بنویسم که همه بدانند خر من هم از کرگی دم نداشت. من اصلا نمی دانم تعریف فرهنگ چیست و آدم فرهنگی کیست و شورای فرهنگی چه جور جایی است و کمیسیون فرهنگی کارش چیست.
قصه دوم: نیمه های بهمن سال پیش در بنیادی قصیر الاندام (که در اینجا از آن به بنیادک نام میبرم)، میهمان دوستی بودم که مشاور فرهنگی آنجا بود (او هم کتابدار است و بسیاری از شما عزیزان ایشان را میشناسید، ولی با اجازه شما نام نمیبرم) و بنده یک جلسه دیگر هم خدمتشان رسیده بودم. و با معاون فرهنگی مجموعه هم که مردی فرهیخته بود (که البته از دست سایر بزرگان بنیادک همه کرک و پرهاش ریخته و الآن به جای فرهیخته شده پرریخته)، همان بار اول آشنا شده بودم، ولی این بار در جمعی که به عنوان شورای فرهنگی مجموعه بود شرکت میکردم.
به ترتیب اولویتها، در امور مختلفی صحبت شد که برخی از آنها اصلا ربطی به من (ما) نداشت و کتابخانهای نبود، مانند برگزاری مراسمی برای ولادت حضرت علی (ع) که باید در نیمه اسفند برگزار شود. و مسایلی که در شوراهای فرهنگی صحبت می شود و همه به آن بحثها مسلط بودند و به خوبی رای و نظر می دادند. حتی در مورد اطعام و نذورات از این دست مقرر شد که به همین مناسبت به بکی از خیریه های دولتی که سالمندان را نگاه می دارند به اندازه وجه دویست و پنجاه نفر غذای متوسط از قرار هر غذا 20.000 تومان جمعا 5 میلیون تومان کمک شود که خدا خیرشان دهد.
لابلای مسایل فرهنگی، و به صورت فرد به فرد و شخصی، به نوسانات بازار ارز هم گریزی زده میشد و در باره سهام هم صحبت کردند که الآن فلان شرکت در بورس است و خیلی هم کار و بارش گرفته و از این چیزهایی که احتمالا در آن استاد بودند.
ولی وقتی به کتابخانه رسید و مسایل فرهنگی حوزه ما، پیشنهادات عجیب و غریب می شد.
کتابخانه را 5 سال پیش جمع کرده بودند و حالا بحث در مورد این بود که کتابخانه را می خواهیم دوباره باز کنیم. حالا اگر همه فضای سابق را نمیخواهید بدهید نیمی از آن فضا را بدهید که ما کارتنها را باز کنیم و کتابها را وجین کنیم و دست کم نیمی از کتابها را برگردانیم. قفسه ها هم هنوز در انبار هست و نمیخواهیم قفسه هم برایمان بخرید ولی کتاب باید تهیه کنیم. و رئیس جلسه با تعجب فرمودند "کتاب؟ .... کتاب جدید که لازم نیست بخریم، همه چی که در اینترنت هست. هرچی هم که خودمان داشتیم که پنجسال پیش اسکن شد و در سیستمهای بنیادک هست و مهندسین و کارشناسان هم که نیامدهاند کتاب جدید بخواهند..... " دوستی که انگار مهندس بود، فرمودند که "... آقا ما هر چی نیاز داریم، دست گدایی دراز میکنیم و خودمان داریم به زور از اینجا اونجا میگیریم، قدیم دست کم اینطور بود که کتابخانه اینها را برامون پیدا می:رد و یا نگهداری میکرد یا از جایی میگرفت. حالا باید به ده تا همکار زنگ بزنیم و پیام بدیم که این را دارید یا نه؟" این سوال در ذهن من آمد که یعنی اگر به کتابدارِ فعلی که کارش شده فقط منابع اسکن شده بگویند دنبال نمیکند؟ ولی من شنونده بودم. و باز همان آقا گفت "... ولی آقای دکتر (رو به همان رئیس جلسه)، ولی استانداردهایمان را باید برایمان تهیه کنید که اونها پولی است و در شبکه و قفل شکستهاش نیست. ما استانداردهای ASCE ، و استانداردهای ASTM را نداریم و این دومی را به روزش را خیلی نیاز داریم." و رئیس جلسه فرمودند "... به آقایان ... (اشاره به معاون فرهنگی و مشاور فرهنگی) گفته اید"؟ "بله آقا چند بار" و معاون فرهنگی که کتابخانه هم زیر نظرشان است به رئیس پاسخ دادند "... هم پارسال برایتان نوشتم و هم بهمن گذشته و چون رقمش بالا بود که این روزها خیلی هم بالاتر رفته، فرمودید فعلا صبر کنیم. در جائیکه پروژههای جنوب همهاش ساخت و ساز است. و آقایان مهندسین ما یا هنوز دارند با همون اسکنها کار میکنند و یا حتما خودشان ارتباطی با دانشگاهی جایی دارند و کمک می گیرند". فرد مسنی از جایی آن سر میز پاسخ دادند، "... آقای مهندس واقعا کی استانداردها راچک می کند؟ ناظرهای شهرداری و اداره بندر که همه از دوستان هستند. این رقمی که الآن شما گفتید، والله فکر نمیکنم هیچ جایی در ایران برای چارتا عدد و رقم که میفرمائید چنین پولی بدهند. الآن مردم نون ندارن بخورن شما استاندارد اس ام چی چی میخواهید؟ خودتون که استادید، سالها تجربه دارید، دیگه استاندارد جدید میخواهید چیکار"؟ آقای مهندس فرمودند "... جناب استاد عزیز باید بیان کنار اسکلههای استاندارد شما بار خالی کنند". و ایشان پاسخ دادند "... یعنی تا حالا که استاندارد نبود، بارها روی کشتی مونده بود؟" و چون ظاهرا فرد شخص شخیصی بود، آقای مهندس ادامه نداد و دیدم که معاون فرهنگی هم با اشاره به او می گوید که خودمان حلش میکنیم. ولی یک مهندس جوانتر به زبان آمد "جناب ... اونهایی که دیده اید داره کار می کنه، اون وقتایی که قرار بوده استاندارد ساخته بشن ساخته شدن و هنوز داریم استفاده میکنیم. این چه حرفیه که میزنید. مگه میشود بدون محاسبه و استاندارد کار کرد و بعد انتظار هم لابد دارید کشتیها با قیمت نرمال بیمه هم بشوند؟ وقتی بیمه بداند که کشتی قرار است در چه بندری و با چه استانداردی پهلو بگیرد، قطعا بیمهاش را میبرد بالا. شما که دیگر خودتان این کاره هستید و استاد این رشته. هزینههای بیمههای کشتیرانی را به خوبی میدانید. برای سالی چند میلیون تومان خرید استانداردها دیگر لطفا منکر مهندسی و علم و تکنولوژی و صنعت بیمه نشویم".
در این میان دیگری که شقیقههای سفیدی داشت و معلوم شد ایشان هم از تبار دانشگاه رفتههای قدیمی هستند، فرمودند "... الآن میروید این شرکتهای مهندسی تو آلمان و هلند، هر چی میخواهید آقا با سرعت روی کامپیوترتون آماده است. خیلی خوبه. اصلا ما تو ایران یک همچین چیزایی ندیدهایم". اومد به زبونم که بگویم، شما سری به کتابخانهها زدهاید که ندیدهاید؟ 22 سال است اینها روی سیستمهای کتابخانههای دانشگاهها است. شما هم سرمایه گذاری بکنید و منابعی را که نیاز دارید خریداری کنید و بعد از ما بخواهید که به جای دو سوت با یک سوت روی میزتان باشد، که خوشبختانه خودمو کنترل کردم چون همان شخص مهم شروع به صحبت کرد "... ببین جوون باز اونا رو با ما مقایسه کردی؟ اونا 500 ساله که این کارهاشون نظم گرفته از زمان گوتنبرگ همه چیز اونجا شکل گرفته، سرجدت اونا رو با ما مقایسه نکن.
جوانی هم در جلسه بود، و قرار بود فیلمی تجارتی که برای بنیادک ساخته شده بود را نمایش بدهد. فیلم با دانش کمی که من در اثر مجاورت با بچه سینماییها به دست آوردهام، به نظرم خوب بود. به نظرم اصلا کلیشهای نبود و خوش ساخت و مدرن بود. فیلم 5 یا 6 دقیقه بود که چون می بایست برای 2 و نیم دقیقه تنظیمش کنند، که قابل پخش شود، قرار بود نظر بدهند و تصمیم بگیرند که خدا به شما روز بد ندهد، اظهار نظرهایی شد که بیچاره معاون فرهنگی به زحمت موضوع را جمع کرد. دلم برای آن جوان سوخت. واقعا پیشنهادهایی داده شد که باید همانجا زنگ میزدم هندوستان به لستودیوهای بالیوود تا شاهرخ خان از هند تشریف بیاورند و فیلم ی را که برخی دوستان انتظار داشتند را بازی کنند. یا از کره و ترکیه و هالیوود دعوت کنند از این بازیگران سریالهای خانوادگی که اصطلاح ایرانیش میشود سریالهای ماه رمضونی، بیان و این فیلم را دوباره بازی کنند. بیچاره جوان سینماگر وارفته بود. به هر حال باز آقای مهندس اول و آقای معاون فرهنگی به هر بیچارگی بود کمک کردند و جمع شد و خودشان در نهایت به سینماگر جوان فرمودند که آقا صحبتها را شنیدی، برو و فیلم را در دو ویرایش 2 و نیم دقیقه مختلف به سلیقه خودت و به سلیقه دوستان ما تدوین مجدد کن، ما حتما یکی از آنها را نهایی میکنیم.
پیشنهاد شد برای عید بچههای کارمندان کتاب هدیه داده شود و صحبت بود که کتابهایی انتخاب شود برای گروههای سنی مختلف و دیگر تا دو سه هفته دیگر یعنی تا هفته دوم اسفند آماده شود که هدیه داده شود. صراحت خوبی در کار بود. مثل اینکه:" بچهها که الآن اصلا کتاب دوست ندارند، و دائم این ماس ماسکها دستشان است". (قیاس به نفس یا قیاس به خانواده)، ... "خوب به جاش می توانیم گیم برای بچه ها بخریم و هدیه کنیم به خانواده ها". دیگری گفت "الآن هر گیمی بخواهید بچه ها خودشون دانلود میکنند یک چیزی هدیه بدهیم که به دردشان بخورد". دیگری گفت " من میگم از همین همکارمون آقای .... که تولیدی لباس دارد بخواهیم پیراهن پسرانه و دخترانه به تعداد بردارد بیاورد، ارزانتر هم حساب می کند. بچه ها هم دوست دارند". ..... "جناب .. ما که سلیقه خانوادهها و بچهها را نمی دونیم" .....، "نیازی نیست ما بدونیم این آقا تولیدی داره و نبض بازار دستشه، به عهده خودش بگذارید" .... و باز ریشِ سفید معاون فرهنگی، جلسه متشتت شده را به آرامش کشاند که "ما اینقدر بودجه برای هدیه میخواهیم. خواهش می کنم شما دیگه به اینکه ما چی هدیه میدهیم کاری نداشته باشید. شما با هم دعوا نکنید و به جزئیات هم وارد نشوید که وقت جلسه گرفته میشود. در همین جا هم سلیقهها متفاوت است، وای به خانوادهها و بچهها. ما خودمان یک کاریش می کنیم، شما بودجه اش را مصوب کنید ".
نزدیک پایان جلسه رسیده بودیم که خوشبختانه وقتی برای ارائه طرح دوست عزیز بنده (مشاور فرهنگی) که من هم در آن کمکی کرده بودم نشد رئیس جلسه فرمودند که چرا استاد صحبتی نکردند و اشاره به من بود که در تمام جلسه سکوت کرده بودم و تماشا می کردم، دوست گرامی هم به من اشاره کردند که اگر نظری دارید بفرمائید. من هم توی دلم بلند داد زدم آقایان به خدا خر من از کُرّگی دم نداشته. فقط اجازه بدهید برم و شاهد هم نیارم. لیکن با احترام سلامی کردم و سپاسگزاری کردم از اینکه به جلسه دعوت شده بودم و فقط توانستم بگویم. این اولین جلسه حضور من بود و من فقط تماشا کردم و گوش دادم و بسیار یاد گرفتم. امروز حرفی برای گفتن ندارم تا دکتر.... طرح را ارائه بدهند، بعد صحبت میکنیم و ختم به خیر شد.
واقعا دلم به حال معاون فرهنگی و مشاور فرهنگی خیلی سوخت. و باز خیلی شکر کردم که خودِ معاون فرهنگی پرت نبود. چوندیدهام جاهایی که مشاور فرهنگی یا معاون فرهنگی خودشان به کل از مرحله پرت هستند و آن جور موسسات که وا مصیبتاست.
قصه سوم: تعریف فرهنگ را از کی بپرسم؟
حالا حتما می گویید وراجی این هفته من بابت چیست؟ راستش دوستی برایم "استقبال نکردن نمایندگان مجلس جدید" که به حول قوه الهی همه این 200، 300 نفر فرهنگی از کار درآمدهاند، و هیچیک حاضر نیستند در کمیسیون فرهنگی مجلس ثبت نام کنند را برایم فرستاد و با هیجان نوشته بود که این را دیده ای؟ راستش من این را دیده بودم و کمی غصه خورده بودم و از آن گذشته بودم. لیکن چون همان دوست کتابدار عزیزم که مشاور بنیادک بود برایم فرستاده بود کاملا به یاد آن جلسه افتادم و فکر کردم برایتان بنویسم که اندکی با هم همدردی کنیم.
وقتی خبر دریافتی دوست عزیز، که پیوندی به سایت تابناک در مورد کمیسیون فرهنگی مجلس بود را دوباره خواندم، یاد محمد علی جمالزاده و داستان بیله دیگ بیله چغندر افتادم.
قسمتی از یادداشت تاناک که خیلی تابناک است را می آورم و باقی آن را بروید و در تابناک 12 خرداد 99 اقبال کم نمایندگان به کمیسیون فرهنگی/ آیا مجلس یازدهم هم توجه کمی به مقوله فرهنگی دارد؟ بخوانید.
"رهبر انقلاب اسلامی در پیامی به مناسبت آغاز فعالیت مجلس یازدهم تاکید داشتند، «اقتصاد و فرهنگ در صدر فهرست اولویتهای کشور است»؛ دو اولویت مهمی که انتظار میرفت، مجلسیها در گام اول و تشکیل کمیسیونهای پارلمان به آن توجه ویژهای کنن"د.
به گزارش «تابناک»؛ بنا بر آیین نامه جدید مجلس شورای اسلامی، نحوه عضویت نمایندگان در کمیسیونهای تخصصی نسبت به ادوار گذشته تغییر کرده است. در ابتدا نمایندگان دو اولویت پیشنهادی خود به همراه فرمهای امتیازبندی را به هیأت رئیسه میدهند که امتیازبندی بر اساس شاخصهای تحصیلات، سوابق اجرایی مرتبط و نمایندگی مجلس و سابقه عضویت در کمیسیون است. پس از اعلام اسامی ...
همچنین امتیازبندی و تعیین اعضای هر کمیسیون به ترتیب از کمیسیونهایی که بیشترین متقاضی را دارد، انجام میشود و پس از تکمیل اعضای کمیسیونهای مذکور، .... نمایندگانی که در هیچ یک از اولویتهای خود انتخاب نشدهاند، موظفند از دیگر کمیسیونهای تکمیل نشده دو اولویت دیگر را تعیین نمایند. ..... طبق فهرست اولیه منتشر شده از اولویتهای نمایندگان برای عضویت در سیزده کمیسیون تخصصی و امتیازات داده شده به آن ها، کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس با ۷۲ نماینده متقاضی پرطرفدارترین کمیسیونهای مجلس هستند ... سایر کمیسیونها هم وضعیت مشابهی دارند؛ داوطلبان عضویت در کمیسیونهای آموزش و تحقیقات و فناوری ۳۹ نفر، اجتماعی ۳۸ نماینده، اقتصادی ۴۴ نفر، امور داخلی و شوراهای کشور ۲۵ نماینده، انرژی ۴۴ نفر، برنامه، بودجه و محاسبات ۵۸ نماینده، صنایع و معادن ۶۷ نفر، بهداشت و درمان ۲۲ نماینده، عمران ۳۸ نفر، فرهنگی ۱۲ نماینده .... هستند."
چه بگویم؟ شما چه میگوئید؟ نمایندگان مجلس و قوه مقننه ما نگاهشان این است ، آن وقت من از یک بنیاد کوچک ایراد میگیرم. آیا دقت کرده اید کلمه فرهنگ چه بسامد وسیعی در صحبتهای شفاهی مردم ایران دارد؟ خیلی دلم میخواهد از فردی که ضمن پرت کردن آشغال در خیابان از بی فرهنگی مردم صحبت میکند تعریف فرهنگ را بپرسم. ولی بهتر است از این 12 نفر عضو کمیسیون فرهنگی بپرسم که اگر می شود، لطف کنید و فرهنگ را برای ما تعریف کنید. عزیزان تلفظ موزه لووووور را که فراموش نکردهاند. واقعا جمال زاده پر بیراه نگفته، بیله دیگ، بیله چغندر. مملکت چنین، کمیسیون فرهنگی مجلس شورایش هم چنین. حالا ببینید وظیفه کتابدارها که یکی از شغلهای فرهنگی مهم این کشور را دارند، چقدر سنگین است.
راستی اوضاع فرهنگی کتابداران ما چگونه است؟ آیا می توانید فرهنگ را بر مبنای رفتار خودتان برای من تعریف کنید؟
عمرانی، سیدابراهیم.« تعریف عموم از فرهنگ چیست؟؛ خر من که از کُرّگی دم نداشت». سخن هفته لیزنا، شماره 502، 3 شهریور ۱۳۹۹
فرمایشتون بسیار آموزنده .جالب و پرمعنا بود.
متاسفانه در ایران در مقوله فرهنگ بسیار حرف میزنند و خیلی کم عمل می کنند........