داخلی
»گاهی دور، گاهی نزدیک
(لیزنا، گاهی دور/ گاهی نزدیک 294): هادی صفدری، دانشجوی کارشناسی ارشد علم اطلاعات و دانششناسی، دانشگاه قم: سه سال از آن روزی که دستبهقلم شده و در وصف غربت و تنهایی کتاب نوشتم، گذشت. سه سال گذشت و او هنوز از بند غفلت و کمتوجهی رها نشدهاست. سه سال گذشت از دغدغهای که در کنج دل نشسته، دل را به درد میآورد، تن را میلرزاند و جان را میآزارد؛ ترسی از جنس نگرانی و ناامیدی، ترس و ناامیدی از آینده فرزندان و نوگلان این سرزمین. چراکه اگر نگویيم همه، اکثر آنها با کتاب و مطالعه بیگانهاند. اما جای ملامتی نیست چراکه آنها چیزی را که ما بزرگترها کاشتهایم و میکاریم، درو میکنند. بیگناهانی که قربانی بیمسئولیتی و دغدغههای بیثمر ما شدهاند. بیراه نیست اگر بگوییم که آینده آنان توسط روزمرگی ما به گروگان گرفته شدهاست.
گاهی نام کتابها، حرفهای بسیاری برای گفتن دارند؛ اگر نگاهي به قفسه رمانهاي غيرايراني كتابخانهها بیاندازیم، به کتاب «صدسال تنهايي[1]» برميخوريم. شايد نويسنده هرگز تصور نميكرد كه نام كتابش، وصفي بر حال و روز اين دوران کتاب باشد. تنهايي! واژهاي كه كمكم به همدم هميشگي كتاب بدل ميشود. «دو قرن سكوت[2]»، نجابت كتاب را ميرساند كه اين همه بيتفاوتي را ميبيند و دم برنميآورد. چه پارادوكسي بالاتر و دردناكتر از اينكه اين همه حرف براي گفتن داشتهباشي اما سكوت پيشه كنی و چه دردناک است تقابل میان «سکوت و سخن[3]». «تنها دویدن[4]»، جنگ نابرابری را نشان میدهد که در آن کتاب به مبارزه با رقبای پرزرق و برقش میپردازد. رقابتی سخت و نفسگیر!
کتاب، موجودیتی خودخواه نیست که با «غرور و تعصب[5]» به اطراف بنگرد، او «کیمیاگر[6]» جان است و میکوشد تا ما را از «دخمه[7]» جهل و خرافه برهاند و به «اوج موفقیت[8]» برساند. او ما را به خواندن و یادگیری «ترغیب[9]» میکند تا زمینهساز «آغاز عصر خرد[10]» شویم. در کتاب «از این عاشقیها[11]» بسیار میبینیم. او «از دم صبح ازل تا آخر شام ابد[12]» با ما همراه است، «آن روی سکه[13]» را به ما نشان میدهد تا ذهن ما را از «کویر تا بهشت[14]» ببرد؛ اما نه! «بهشتی در زمین[15]» برایت میسازد و تو را «پله پله تا اوج[16]» میبرد. کتاب تو را از بند «پیلهها[17]» میرهاند تا «تقدیر شیرین[18]» را برایت رقم بزند. به تو «چشمان جادویی[19]» میبخشد، «نادیدهها[20]» را میبینی تا به «قدرت بیکران درون[21]» خود پی ببری و گام در «سرزمین آرزوها[22]» بگذاری.
انسانها بخشی از آرامش خود را در خانه مییابند اما کتاب، زاده نشده تا در کتابخانه آرام گیرد. آرامش او در خانه ما و در دستان ماست، کتاب در کتابخانه رنج میکشد و از درون میپوسد. بیسبب نیست که کتابی که پس از چند سال از قفسه بیرون میآید، با اندک لمسی از هم میپاشد. چه کسی میداند آن لحظه چه دردی بر دلش مینشیند که علاوه بر غم بیتفاوتی، باید سنگینیِ کنایهی بیکیفیت یا قدیمی بودن را نیز تحملکند. گردی که بر تن کتابها در قفسه خودنمايي ميكند، مشتی از خروارها خاکی است که بر ذهن ما نشستهاست. تار عنکبوت گوشه و کنار قفسهها، در حقیقت بر اندیشه و ذهن ما نقش بستهاست.
نهتنها دیگر «پنجاه درصد تخفیف»های بولد شده کتابفروشیها و نمایشگاههای کتاب، اثربخش نیست، عضویتهای گاه و بیگاه رایگان نیز کاری از پیش نمیبرد. انگار کتاب موجودیتی برای این روزگار نیست. گویا سهم کتاب از زندگی ما، چیزی جز عکسهای هدفمند! پروفایل رسانههای اجتماعی سلبریتیها یا تصاویر آتلیهای کودکان نیست. کتاب آنچنان که ما میاندیشیم زیادهخواه نیست، کتاب کسی را نمیخواهد که همه هزینههایش برای او باشد، کتاب همهی وقت ما را نمیخواهد، فقط اندکی زمان، اندکی به قدر آگاهی. کتاب از پستها، استوریها و ژستهای روشنفکرانه سوپراستارهای بیسواد خسته است. سوپراستارهایی که از کتاب، تنها زيبايی جلد را میخواهند و نجابت آن را بازیچه شهرت و اسپانسرینگ خود میکنند. غافل از اینکه کتاب، جانی تشنه آموختن میخواهد و ذهنی تشنه بیداری. کتاب، همه وجود ما را نمیخواهد، تنها بخشی از آن را، بخشی از آن زمانی را که از همهچیز خسته و آزردهایم و به دنبال سنگری امن و آرامشبخش میگردیم. کتاب از بند غفلت رها نخواهدشد مگر آن که جامعه، یعنی تکتک ما اجزای تشکیلدهندهاش به سطحی از رشد فکری برسیم که نیاز به آن را احساسکنیم. در جامعهای که کتاب دستبهدست شود، بهتدريج چرخه دانايي شكل ميگيرد و ديگر جايي براي دستبهدست شدن خرافه و اندیشههای پوچ نميماند.
چگونه است که با چنین موجود دلنشینی چون کتاب نامهربانی میکنیم؟ کاش آن لحظه فرا رسد که تلنگری بخوریم که ما را از این خواب غفلت بیدار کند و به خود آورد. کاش از «امتحان آبان ماه[23]» سربلند بیرون بیاییم و در هفته کتاب، با کتاب مهربانتر باشیم.
--------------------------------------------------------------------------------------------
[1] صدسال تنهايي، گابريل گارسيا ماركز، 1967، آرژانتين
[2] دو قرن سكوت، عبدالحسين زرينكوب، 1330، تهران
[3] سکوت و سخن، داود لطفالله، 1387، تهران
[4] تنها دویدن، نادر خلیلی، 1315، تهران
[5] غرور و تعصب، جین آستین، 1796، انگلیس
[6] کیمیاگر، پائولو کوئیلیو، 1988، برزیل
[7] دخمه، ژوزه ساراماگو، 1998، پرتغال
[8] اوج موفقیت، برایان تریسی، 1385، تهران
[9] ترغیب، جین آستین، 1818، انگلیس
[10] آغاز عصر خرد، ویل دورانت، 1374، تهران
[11] از این عاشقیها، محمدحسین صفاریان، 1388، تهران
[12] از دم صبح ازل تا آخر شام ابد، موسی اکرمی، 1377، تهران
[13] آن روی سکه، مهین مهاله، 1383، شیراز
[14] از کویر تا بهشت، علی نورآبادی، 1382، تهران
[15] بهشتی در زمین، حسن ابراهیمزاده، 1388، تهران
[16] پله پله تا اوج، زیگ زیگلار، 1376، تهران
[17] پیلهها، عبدالرضا مزاری جلالی، 1388، تهران
[18] تقدیر شیرین، زهرا اسدی، 1379، تهران
[19] چشمان جادویی، قدیسه مسگری، 1387، کاشان
[20] نادیدهها، لیلا امینی، 1394، تهران
[21] قدرت بیکران درون، آنتونی رابینز، 1383، تهران
[22] سرزمین آرزوها، مرتضی عبدالوهابی، 1390، تهران
[23] امتحان آبان ماه، فریبا نباتی، 1382، تهران
خیلی زیبا بود قلمتان همیشه غلتان...
عالی بود