داخلی
»پژوهش و نگارش (پاورقی)
کریک، داماسیو و سایر دانشمندان عصبزیستشناس نشان دادهاند که بخشهایی از مغز انسان با طرح نقشه برای اعمال آینده سر و کار دارد بدون آن که در صدد انجام آن اعمال باشد. یک فرد ممکن است چند و چون پردازشهای مغزی و دلایل جوشش برخی از تصویرهای ذهنی را نداند اما کماکان به خود تصویرها یا نتایج پردازشها دسترسی دارد. پردازشها نیز به جریان دروندادها و به همکاری بخشهای گوناگون مغز وابسته است که تنها نتایج پردازشها به ذهن میآید.
کریک معتقد است تصمیم به اجرای یک نقشه یا این تصمیمگیری خاص به جای تصمیمهای دیگر نیز با همین محدودیتها مواجه است. یعنی انسان نسبت به نتایج پردازشها و آنچه که تصمیم گرفته شده است مطلع میشود و دارای یادآوری فوری است، ولی از فرایند پردازش آن بیخبر است، حتا اگر از خود تصمیمگیری اولیه برای پردازش یک چیز خاص آگاه باشد.
فرضیهسازی نتیجۀ همین ویژگی مغز یعنی طرح نقشه برای کارهای آینده است: فرضیههایی که دائما با مشاهدهها و دادههای تازه آزمایش میشوند و تغییر میکنند.
دانشمندان فوق از بخشهایی از مغز نام میبرند که وقتی نمیتواند دلایل قطعی و روشنی برای انتخاب خودش داشته باشد "افسانهبافی" میکند. زیرا هیچ آگاهی ندارد که کدام دلیل و پردازش موجب این انتخابها و تصویرهای نهایی شده است که به طور خودکار و ناآگاهانه در بخش آگاه ذهن جولان میدهند. این موضوع دلالت بر این دارد که باید سازو کاری برای افسانهبافی وجود داشته باشد؛ بدینمعنا که ارائه مدرکی ممکن است گمراهکننده باشد یا نباشد، بخش مربوطۀ مغز به سوی سادهترین نتیجه میجهد. ...این موضوع به سهولت میتواند اتفاق افتد.
کریک مینویسد روی هم رفته، مغز بسیار پیشرفته ما تحت فشار حقایق و اکتشافات علمی تکامل نیافته است. بلکه در شرایطی رشد کرده که ما را قادر ساخته به قدر کافی زیرک و هوشمند باشیم تا بتوانیم به حیات خود ادامه دهیم و تولید مثل کنیم. با توجه به این نظر، ضرورتی ندارد که اعتقادات، باورها و تصویرهای ما کاملا درست و بینقص باشد.
بزرگترین ویژگی همه ما انسانها توانایی داشتن زبانی فصیح و پیچیده است. ما از واژهها نه فقط برای نشان دادن اشیا و رویدادها استفاده میکنیم بلکه آن را برای بیان و اشاره به مفاهیم انتزاعی نیز به کار میبریم. این توانایی، به یک ویژگی برجسته دیگر انسان ختم میشود که کمتر از آن ذکری شده است: ظرفیت پایانناپذیر انسان برای خودفریبی. ماهیت مغز بهگونهای است که ما اغلب، بدون قواعد و نظارت پژوهشهای علمی، بهویژه در موضوعات انتزاعی، به نتیجهگیریهای نادرست کشیده میشویم.
همیشه یک امکان سومی وجود دارد: واقعیتها خود راهی جدید و جایگزین را پشتیبانی میکنند ... فقط زمان، و پژوهشهای بیشتر علمی، ما را قادر به تصمیمگیری میسازد. تنها راه معقول رسیدن به آن، پژوهشهای علمی زیاد و فراگیر است. با این حال کریک مینویسد شاید رویکردها چیزی بیش از فریاد برای شجاع جلوه دادن خودمان نباشد. (کریک، فرضیۀ شگفتانگیز، ص. 290-294)
دانشمندان روانشناس و عصبزیستشناسی چون کریک، داماسیو، کندل، سولمز و دیگران نمونهها و شواهد بسیاری را نشان دادهاند که چگونه مغز در تفسیر تصویرها و حتا در تصویرسازی خطا میکند، جاها و فضاهای خالی را بر اساس دادهها و تجربههای قبلی و نه دادههای موجود عینی پر میکند، افسانهبافی و خودفریبی میکند تا تصویرهای موجود را عین واقعیت و خود واقعیت نشان دهد. حتا مغز ما بدون هیچ شک و تردیدی تصویرهای ذهنی مرتبط با دنیای بیرون را عین واقعیت تلقی میکند و نه صرفا تصویری که حتا بسیاری از ابعاد ظاهری آن را هم ندیده است. بماند که دیگرفریبی ناآگاهانه و حتا آگاهانه هم مطرح است!
در چنین شرایطی نویسنده و محقق باید مداوم با انواع روشهای پژوهشی و فراهم کردن دادهها از زوایای متعدد، با حواس گوناگون، از طریق تکرار مشاهدات، ترکیب مشاهدات و دادههای خود با دیگران و دقت زیاد در تحلیل و استدلال تصمیمگیری کند. تازه باید به این نکته هم توجه کند که مغز ممکن است در بهترین شرایط نیز حقههایی در آستین داشته باشد و تصویرهایی را اغلب به نفع مالک خود عرضه کند که با واقعیتها کم و بیش فاصله دارد. این واقعیت که انسانها همیشه و در همۀ زمانها تلاش کردند برای سوالات جورواجور خود در هر حال یک پاسخ دمدستی ارائه کنند و اغلب برای اثبات درستی آن نیز با یکدیگر وارد مجادله شوند نشان میدهد که مغز هیچگاه بیکار نمینشیند و منتظر دادههای بیشتر نمیماند! البته ممکن است با دادههای بعدی نیز همین کار را بکند و تصویر خود را نیز گاهی اصلاح کند. اما همیشه اینگونه نیست.
برخی از باورها و اعتقادات نادرست چنان در طول تاریخ با انواع آداب و سنتها آمیخته شده که انگار چیزی فراطبیعی آن را به برخی از آدمها و نمایندگانی از خود هدیه داده است! شاید به همین دلیل است که تعارض برخی از دادهها و تصویرهای درست با برخی از باورها و اعتقادات نادرست دینی و سنتی (که درست فرض شده است) را ممکن است دانشمندان بزرگی چون انشتین و نیوتون هم نپذیرند. نمونۀ آن عدم پذیرش فیزیک کوانتوم توسط انشتین بود که حتا نتایج نظریههای درست خود او آن را پرورانده بود. انشتین به همین دلیل چند دهۀ آخر عمرش را در مسیری خطا بود و معتقد بود خداوند برای خلق جهان تاس نمیاندازد! نیوتون نیز بخش زیادی از وقتش را به کیمیاگری میپرداخت. برخی از دانشمندان بزرگ همعصر او در کار جادو و جنبل هم بودند!
روشها و راهبردهای تحقیق و پژوهش که برای جمعآوری دادههای درستتر و مطمئنتر است نیز ضعفهای آشکار و پنهانی دارند که باید به آنها توجه کرد. محققان علوم انسانی و اجتماعی بیش از سایر حوزهها با محدودیتهای اینچنینی مواجهاند. از این جهت که یک سوی پژوهش آنها اغلب انسانها، پدیدههای انسانی و یا متغیرهای محیطی هستند که چیزهای تازه و نامنتظرۀ زیادی در آستین دارند. سوگیری، نادانی، ناآگاهی، ناتوانی، و محدودیت محققان نیز جزو همین دسته از عوامل است که در هر پژوهشی، چه علوم انسانی و اجتماعی و چه علوم طبیعی حضور دارد.
این ملاحظات دو چیز را برجسته میسازد: نخست تلاش دائمی برای کسب دادهها، تصویرها و تحلیلهای درست و درستتر؛ و سپس توجه به همین نکته در نگارش یافتهها. اهمیت نگارش و نویسندگی از این جهت دو چندان میشود که حداقل تلاش شود تصویرسازیها صادقانه و بر اساس دادههای کاملتر و دقیقتر باشد و نیز آلوده به انواع ملاحظات غیراخلاقی و غیرحرفهای نباشد. داستان باران خشم نیوتون بر سر پروفسور هوک و لایب نیتس، مقالهها و یادداشتهای ساختگی نیوتون علیه آنها، و سرقت مدارک توسط نیوتون نمونهای از رفتار ناپسند نابغۀ دورانهاست که به آنها اشاره شد. آمادگی انسان برای خطاهای کوچک و بزرگ زیاد است. یک پژوهشگر و نویسندۀ بزرگ شاید بیش از دیگران این توان را دارد که ناتوانی خود را پنهان کند و یا تصویرها، افراد، یا نهادهایی را آگاهانه و ناآگاهانه برجسته کند و یا اهمیت آنها را تقلیل دهد که نباید؟!
سپاس از آقای محسنی گرامی