داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: ترجمه نوعی بازآفرینی ادبی/ علمی/ فنی/ زبانی است، کار ذهن است. خلق است، نوشتن است، مقصدمدار است، پیروزی خودی بر بیگانه است، پیروزی درونه بر بیرونه است. اینها در نظریههای مختلف ترجمه در اثر اوستینوف (و دهها اثر خوب دیگر از "مجموعۀ مطالعات ترجمه" نشر قطره) پرتکرار است. گرچه امروزه روی سرقت محتوایی در غرب بسیار تاکید میشود. اما "به مالکیت خود در آوردن" مفهوم کلیدی دورۀ رنسانس بود. در انگلستان این موضوع ابعاد گستردهای به خود میگیرد که با روحیۀ کشورگشایی آنها و نیز با روشهای ناپسند آنها بیارتباط نبوده است. بدین ترتیب، آنها آثار دیگران را مطابق میل خود و بدون رعایت قاعدههای متن اصلی تغییر میدادند و حتا گاه خود را صاحب اصلی اثر معرفی میکردند. این مساله آنقدر رواج داشت که شارل ویپلی ابایی از گفتن این مطلب ندارد: به نظر نمیرسد که انگلیسیها سرقت ادبی را گناه بزرگی بشمارند. اگر چنین بود دیگر کسی نمیماند که مجرم شناخته نشود. یا نیکولا گریمالد دربارۀ ترجمۀ خود از سیسرون میگوید: این اثر به همان اندازه متعلق به من است که نمایشهای ترانس و پلوت، که به زبان بونانی نوشته شدهاند، متعلق به آنهاست" ویت، لاج، اسپنسر و دیگران قصیدههای بسیاری را به همین شیوه "سرودند" بدون این که کسی برنجد. ترجمه میتواند خیانت باشد، بدون این که مجازاتی در کار باشد.
عبارت سرقت ادبی از قرن هجدهم به بعد بار منفی پیدا کرد. ... مرزهای تقلید، اقتباس، و ترجمه در دورههای مختلف، گوناگوناند. وفادار نبودن موضوعی نسبی است. (ص. 38)
آذرنگ در کتاب بسیار مهم خود به نام "تاریخ ترجمه در ایران: از آغاز تا پایان قاجار" نیز همین تلقیهای متفاوت از ترجمه در دورههای فرهنگی متفاوت ایران را به خوبی مستند و نظریهپردازی کرده است. مثلا ایرانیان شکست خورده از اسکندر مقدونی افسانههایی به نام اسکندرنامه ساختند که شخصیت اسکندر آن دیگر متجاوز نیست بلکه حتا عارف و فیلسوف و ایرانی است. افسانههای دیگری نیز به همین شکل "ترجمه" و یا به عبارت بهتر "تبدیل" شدند که با اصل خود فاصلۀ بسیار دارند.
اینها حکایت از اهمیت تلقی خاص یک جامعه از ترجمه و نیز رابطۀ قدرت زبانی و فرهنگی و تمدنی با کم و کیف ترجمه و نقش آن در تولید و انتقال دانش دارد. اهمیت قدرت در مطالعات ترجمه اینقدر زیاد است که در مطالعات ترجمه نوعی رویکرد تازه به نام "چرخش یا دورۀ قدرت" مطرح است که باید آن را زیرمجموعۀ رویکرد "چرخش یا دورۀ فرهنگی" در ترجمه دانست. اثر "ترجمه و قدرت" از گنتزلر و تیموکزکو مقالههای مهمی در این زمینه دارد. قدرت در اینجا میتواند به معنای قدرت زبانی، فرهنگی، فردی، اجتماعی، مذهبی، علمی، فنی و غیره باشد.
اوستینوف مینویسد امروزه ترجمه فقط 2 تا 4 درصد آثار منتشره در آمریکا، 8 تا 12 درصد در انگستان، و حدود 14 درصد در فرانسه و آلمان، و 25 درصد در ایتالیاست. (ص. 49) چنین درصدی را با آثار منتشر شده در ایران مقایسه کنید که اغلب ترجمه است. ترجمۀ احمد شاملو از اشعار مارکوت بیکل و لورکا، یا مقایسۀ ترجمۀ شاملو و نجفی، قاضی، و دیگران از شازده کوچولو، دن آرام و برخی دیگر از آثار نیز ترکیب نوعی قدرت و توانایی فردی و نهادی، و جنبههای اجتماعی (اقتصادی، سیاسی و غیره) متفاوت آن را در انتخاب اثر مورد نظر برای ترجمه و رویکردهای مرتبط با خود ترجمه را نشان میدهد که بارها نقد شده است. ترجمۀ آثار مارکس در دورههای متفاوت در ایران و حتا سایر نقاط جهان نیز داستان جالب توجهی دارد که گویای هم قدرت زبانی، فرهنگی و علمی و نیز جهانبینی و ارزشهای حاکم بر هر دوره است که باید جداگانه به آن پرداخت. مجید مددی در مقدمه و یادداشتهای خود در کتاب "علم و ایدئولوژی" (از آلتوسر و نشر نیلوفر) نقدی اساسی به برخی از مسائل ملی و جهانی مرتبط با آثار و افکار مارکس پرداخت که بسیار خواندنی است. بخصوص از این جهت که تا حدی برخورد گزینشی، سودار و یا متفاوت افراد، فرهنگها، و ملتهای مختلف را در درک، ترجمه، تعبیر و تفسیر افکار مارکس را با هم مقایسه کرد.
شاید مقایسه برخی از ترجمهها در غرب و ایران از این نظر جالب توجه باشد. مثلا کتاب "هستی" (ویراستۀ رولو می و دیگران، ترجمۀ سپیده حبیب) در اصل ترجمه چند مقاله از زبان آلمانی و فرانسه به زبان انگلیسی است. نویسندگان فرانسوی و آلمانی چند دانشمند و محقق بزرگ جهانی، از شاگردان فروید و یونگ، هر کدام ابداعگر یک روش درمانی تازه بر اساس مکتب هستیشناسی هستند.
ناشر آمریکایی سه ویراستار انتخاب کرد که همگی دانشمند و رواندرمانگر جهانیاند و هر کدام ابداعگر روشی درمانی خاص در آمریکا. اما هیچکدامشان مترجم نیستند و یا ادعای ترجمه نکردند. با زحمت بسیار چهار مترجم انتخاب شدند که هر کدام دانشمندی بزرگ است اما نامشان در پشت جلد نیست. آنها مقالهها را ترجمه کردند. نویسندگان اصلی در آلمان و فرانسه نیز کیفیت ترجمۀ اینها به انگلیسی را کنترل کردند. ویراستاران هم بارها محتوا را کنترل کردند و هر یک مقالهای به کتاب افزودند که شاید نصف حجم کتاب باشد و ارزش آن از محتوای خود ترجمهها بلکه بیشتر. این کارشان حدود 4 سال طول کشید. جالب است که برخی از مقالههای آلمانی ترجمهناپذیر به زبان انگلیسی تلقی میشد که خود از همان تبار است و زبان علمی روز دنیا. با همۀ اینها نام خود مترجمان گم است در ترجمه آنها به انگلیسی! در واقع ترجمۀ این جور آثار عمدتا بخشی از فرایند تولید و انتقال اطلاعات و دانش است؛ بلکه از آن مهمتر این که بخشی از یک نظام ارتباط علمی است؛ قسمتی از فرایندهای گوناگون آموزش و پژوهش در این کشورهاست؛ بدین معنا که تقاضا و نیازی چندسویه در نظام ارتباط علمی را برجسته میسازد که مترجم و ناشر بخشی از آن است؛ نه این که صرفا یک عمل ترجمۀ زبانی باشد که بار اصلی آن را مترجم یا ناشر بر عهده دارند. گویی از همان آغاز بخش مهمی از این حلقۀ ارتباطی مفقود است و یا حداقل ارتباطی آنچنانی بینشان وجود ندارد و یا کم و محدود است.
البته شاید مقایسه ترجمه این دو با هم زیاد مناسب نباشد؛ تاکید نگارنده بر برجستگی رویکردهاست به طور کل. فرض کنیم قرار بود همین اثر را در ایران از زبان آلمانی و فرانسه و انگلیسی به فارسی ترجمه کنیم. آیا ناشر ایرانی و نظام ارتباط علمی محیط بر وی، بدون در نظر گرفتن برخی استثنائات که عمدتا فردی است و نه نهادی، چنین توان و رویکردی را دارند. و اصولا چه ضمانتی وجود دارد که از نتیجۀ آن برخوردار شوند که در نمونۀ بعدی به آن اشاره میشود! ترجمۀ فارسی این کتاب تنها یک مترجم دارد و بدون ویراستار تخصصی که حاکی از غلبۀ ترجمۀ زبانی است، و نه یک فرایند شناسایی خلاءها و برجستگیها برای انتقال و تولید هدفمند اطلاعات و دانش در یک نظام ارتباط علمی و چندسویهای که مترجم، ویراستار، دانشمند و کار پژوهشی و مطالعاتی آنها بخشی از آن است.
ناگفته نماند که سپیده حبیب، اثر انگلیسی را انصافا خوب به فارسی ترجمه کرده و مترجم زبردستی در همین حوزه است. نشر نی هم ناشری مطرح در کنترل کیفی ترجمههاست. اما صحبت درباره روشها، رویکردها و سطوح برخورد با دانش و تولید دانش، و ترجمه به عنوان ابزار آن در بین زبانها و کشورها به طور کل است و نه این کار خاص. کاملا مشخص است که ترجمه در آنجا فینفسه به عنوان کنش ترجمه چندان مطرح نیست، بلکه ناپیداست، و بخشی ناگزیر از تولید، پژوهش، و خلق دانش است و ابزاری برای انتقال و بلکه تولید و آفرینش. وزن ترجمۀ زبانی نسبت به سایر کارها، از کنترل و ویرایش ترجمه و درک مطلب تا نگارش و تولید مقالۀ تازه توسط ویراستاران، و سطح حضور افراد نیز به خوبی گویاست. چنین آثاری را در آنجا به نام ویراستاران میشناسند و نه مترجمان. در حالی که در ایران تا حد زیادی برعکس است. البته همۀ اینها در ایران اهمیت کار مترجمان و ناشران در تولید و انتقال چیزی را برجسته میسازد که نه فقط مشارکت دیگر اجزای مهم نظام ارتباط علمی و غیرعلمی را ندارد بلکه اغلب همۀ آنها خود باری بر دوشاند.
اثر دیگری را از مترجم نامدار، عباس مخبر معرفی میکنم که سرنوشت تولید آن در غرب و ترجمه و نشر آن در ایران جالب توجه است؛ به نام: "راهنمای نظریۀ ادبی معاصر". گزیدهای از مقدمۀ مترجم همین کتاب را میآورم که گویای وضعیت تولید دانش و آموزش و پژوهش در کشور و مقایسهاش با آن سو است؛ تا حد زیادی مشکلات ترجمۀ زبانی و نشر آن در کشور را نیز نشان میدهد. تاکید میکنم که نقدم بیشتر متوجه نظام علمی و آموزشی و سیاستهای کلان حاکم بر تولید و نشر دانش است و نه ناشر و مترجم. البته منظورم این نیست که کار ناشران قابل نقد نیست. حرفم این است که تولید و انتقال محتوا و نشر و ناشران زیرمجموعۀ نظام ارتباط علمی بزرگتر، و چند و چون مدیریت کلان آن در کشور و برخی دیگر از اجزای مرتبط با آن است.
کتاب اصلی 6 بار ویرایش شد و در کشورهای انگلیسیزبان ]و بلکه سایر کشورها و از جمله ایران[ اثری درسی است. کتاب را اولین بار رامان سلدون در سال 1985 نوشت. ویراست دوم را نیز خودش به سرانجام رساند. اما سلدون در سال 1991 درگذشت و بنا به وصیتاش ویراست سوم را پیتر ویدوسون انجام داد که در سال 2005 منتشر شد. ویرایش چهارم و پنجم توسط ویدوسون با همکاری پیتر بروکر انجام شد. ویدوسون در سال 2009 درگذشت. ویراست ششم به نام پیتر بروکر در سال 2017 منتشر شد. پیوستگی کار همچون مشعل المپیک از یکی به دیگری سپرده میشود تا سرانجام به مقصد برسد.
مخبر در ادامه مینویسد که کتاب فارسی خوشاقبال و بدبدرقه بود. پنج بار چاپ، و به کتابی درسی تبدیل شده بود. اما ناشر از ادامۀ کار بازماند و چاپ کتاب دچار وقفۀ طولانی شد. سودجویی و چاپ بدون مجوز کتاب، شرح دیگر داستان است. اما دلیل مخبر در بسنده کردن به ویراست سوم (2005) در نوع خوب دردآور است، در حالی که ویراست ششم نسخۀ اصلی در سال 2017 منتشر شده بود: از آن جا که یکی از فصلهای ویراستهای بعد، با عنوان "همجنسخواهی مردانه و زنانه و مناسبات جنسی نامتعارف" میتوانست چاپ کتاب را دچار مشکل کند تا به امروز از روزآمدسازی آن پرهیز کردهام. پس، این اثر ترجمۀ همان ویراست سوم است که با دقت بازخوانی و اشتباهات چاپی یا ترجمهای آن اصلاح شد و نشر بان آن را منتشر میکند. امید است که در آینده فرصت لازم برای روزآمدسازی این اثر ارزشمند فراهم شود. (مخبر، نقل در: سلدون، ویدوسون، ص. 11-12)
اشاره کردم که چنین روایت و مشکلی فقط مسالۀ نشر و ترجمه نیست بلکه بیش از هر چیز گویای سیاستهای حاکم بر آموزش و پژوهش و کم و کیف آن، تولید محتوا، و به طور کل سازوکارهای حاکم بر نظام ارتباط علمی، نهاد علم، نهاد پژوهش، نهاد آموزش و سایر اجزای کوچک و بزرگ متصل به آنهاست که نشر و ناشر باید واسطۀ بین همۀ این حلقهها باشد. 6 بار ویرایش، و بارها تجدید چاپ در نسخههای میلیونی نسخه اصلی از سال 1985 تا کنون و با وجود مرگ چند نفر از نویسندگان اصلی، در مقایسه با صرفا ترجمۀ فارسی، آن هم فقط ویراست سوم حکایت از چیزهای زیادی دارد که متاسفانه بسیاری از مدیران حاکم بر نظام آموزشی و پژوهشی و حتی از آن بدتر، مدیران کلان نشر کشور آن را به یک مسالۀ نشر و ناشری و ترجمه تقلیل دادند که طرح آن فرصتی دیگر میخواهد.
پرسش بزرگی است که چرا چنین تجربهها، راهبردها، سازوکارها، نهادها و چیزهای خوب دیگر در کشور نهادینه نشده است تا تضمینی برای تداوم آنها باشد؛ به شکلی که احساس شود اثری همچون مشعل المپیک از یک محقق، نویسنده و ویراستار به محقق، نویسنده و ویراستار بعدی منتقل میشود؟! یا این که چرا در آنجا چنین چیزهایی تداوم دارد و کیفیتر میشود؟ و یا چرا در کشور ایران ویراست سوم یا 2005 همان اثر در سال 2019 (یا 1997) نیز منتشر میشود، در حالی که ویراست ششم و مربوط به 2017 آن موجود است. شاید هم الان ویراست هفتم و 2021 آن نیز منتشر شده باشد. جالب این است که نام اثر "راهنمای نظریۀ ادبی معاصر" است که به قول مخبر دیگر باید جای خود را به نظریههای ادبی "کلاسیک" بدهد؟! اینها پرسش بزرگی را در کم و کیف همگامی یا ناهمگامی نظام ارتباط علمی، و نهاد علم و دانش و سیاستهای حاکم بر آن از مواجهۀ با "دیگری" از هر نوع (از جمله متون و تازههای علمی) را نیز پیش میکشد، و نیز علیحده گویای ترس و ناتوانی آن در تولید محتواهای بومی و نیازهای ملی است.
حکایت دشواری و خطرپذیری ترجمه، نشر و ناشری، و به طور کل، کار علمی، آموزشی و پژوهشی جداست که چگونه زیر بار مشکلاتی کمر خم کرده که کمتر به خود علم و دانش و نهادهای مرتبط با آنها مربوط است، در حالی که کوچکترین شکی وجود ندارد که تنها راه برونرفت از مشکلات موجود علم و دانش، تولید و انتقال علوم و فنون، نقد و ارزیابی آن، جذب و هضم و بومیسازیاش، و عمل به بهترینها است.
محسنی، حمید (1399). «ترجمه و تولید و انتقال دانش؛ یک نگاه مقایسه ای » ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 10. 24 اسفند1399.
--------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.