کد خبر: 44996
تاریخ انتشار: یکشنبه, 12 دی 1400 - 10:03

داخلی

»

پژوهش و نگارش (پاورقی)

پژوهش و نگارش 29:

چند درس ساده برای پژوهش و نگارش

منبع : لیزنا
 حمید محسنی
چند درس ساده برای پژوهش و نگارش

دربارۀ فرایندها و سازوکارهای شناختی، حسی و حرکتی مرتبط با نویسندگی و پژوهش می‌توان چندین کتاب نوشت: این که چگونه یک تصویر و مفهوم علمی و فنی در ذهن شکل می‌گیرد و شبکۀ افکار و اندیشه‌ها در مدارهای نورونی ذخیره و به هم متصل می‌شوند؟ آگاهی، دانایی، دانش، علم و عالِمی چیست و چگونه رشد می‌کند؟ تخیل و خلاقیت چیست و چه اهمیتی در نویسندگی و پژوهشگری دارد؟ و پرسش‌های بی‌شمار دیگر دربارۀ سازوکارهای مغز و بدن انسان در فرایندهای عمدتا شناختی ِپژوهش و نویسندگی.

عصب‌زیست‌شناسی آگاهی و شناخت در چند دهۀ اخیر به دستاوردهای شگفتی دربارۀ مغز و سلول‌های مغزی به هنگام تفکر و تصویرسازی از چیزها رسیده است. آگاهی از این دستاوردها می‌تواند در فرایند یاددهی و یادگیری انواع مهارت‌های شناختی، ورزشی، هنری، کاری، رفتاری، اخلاقی و غیره ثمربخش باشد.

مهم‌ترین درس عصب‌زیست‌شناسانۀ مرتبط با نویسندگی و پژوهشگری همان است که در گفتار روزمره بر آن تاکید می‌شود: کار نیکو کردن از پر کردن است. خلاقیت، نوآوری، زیبایی، دقت، سرعت و بیشتر ویژگی‌های مورد نیاز برای نویسندگی و پژوهشگری نیز ریشه در پرکاری و کاری نیکو دارد!

سلول‌های مغزی تنها با تکرار و تمرین یاد می‌گیرند و تغییر می‌کنند. این فرایند تا جایی پیش می‌رود که فرایندهای اجرای بسیاری از کارهای پیچیده به صورت خودکار، ناخودآگاه، و سریع‌تر و دقیق‌تر انجام می‌شود. نمونۀ آشنای آن یادگیری مهارت‌های رانندگی، ورزشی، و هنری است.

نویسندگی و پژوهشگری رفتار و مهارتی است شبیه بنایی، نجاری، شنا، رانندگی و غیره که باید آن را تجربه کرد، بخشی از کار و وجود آدم شود، تا کم و کیف آن ارتقا یابد. برای یادگرفتن پژوهش و نگارش باید پژوهش کرد و نوشت! یعنی مجموعه‌ای از رفتارها و مهارت‌های مرتبط با پژوهش و نگارش بخشی از عادت و زندگی روزانه شود: مثل جست‌وجو، اطلاع‌یابی، خواندن، مشاهده، دقت، توصیف، مفهوم‌سازی، تصویرسازی، تخیل، استدلال، یادگیری، یاددهی، چکیده‌نویسی، نوشتن، ویراستن و غیره. با تمرین و تکرار روزانه می‌توان پیچیده‌ترین مهارت‌ها را به کاری آسان و حتا ناخودآگاه تبدیل کرد.

بر همین اساس، آشنایی با این رفتارها و مهارت‌ها و تکرار و تمرین درست آن‌ها مهم‌ترین کاری است که یک محقق و نویسنده باید انجام دهد. برای یادگیری بسیاری از این مهارت‌ها و رفتارها کافی است رفتارهای حرفه‌ای و روزانۀ دانشمندان و نویسندگان را بشناسیم و آنها را انجام دهیم. برای مثال برای یادگیری یک آزمایش علمی، محاسبۀ آماری، استدلال منطقی، مشاهدۀ علمی، توصیف و غیره، باید نمونۀ آنها را یکی دوبار مشاهده و تکرار کنیم! کارآموزی، وردستی و پادویی یک بنا، نجار، آشپز، متخصص، محقق، و نویسنده، کم و بیش به یک اندازه درس‌آموز است. مشاهدۀ رفتارها و مطالعۀ سرگذشت محققان و نویسندگان، مطالعۀ یافته‌ها و داشته‌های آنها، شنیدن خاطرات‌شان، و شبیه‌سازی برخی از آنها نیز مفید است. نوعی سلول مغزی به نام نورون‌های آینه‌ای دائما در حال شبیه‌سازی از کنش‌ها و تصویرسازی از آنهاست. مغز در مطالعۀ موقعیت‌های تازه دائما در حال شبیه‌سازی است و از تصویرهایی استفاده می‌کند که از گذشته در اختیار دارد. تفاوت‌ها، ابهام‌ها و جای خالی را با شبیه‌سازی‌ها، فرضیه‌های تازه، آزمون و خطا و غیره پر می‌کند. در فرایندهای گوناگون استدلال، جمله‌سازی، مفهوم‌سازی، الگوسازی، نظریه‌سازی و غیره دائما در حال شبیه‌سازی از گذشته هستیم. بنابراین هر چه مخزن و انبار حافظۀ ما تجربه‌ها و تصویرهای بیشتر و بهتری داشته باشد، تجزیه و ترکیب تصویرها و شبیه‌سازی‌ها بهتر خواهد بود. مغز از همین شبیه‌سازی‌ها برای تولید و اصلاح تصویرها در فرایندهای گوناگون تفکر استفاده می‌کند.

فرضیه‌سازی نیز از جمله کارکردهای ابتدایی سلول‌های مغزی است. به نحوی که دانشمندان نشان داده‌اند حتا یک مشاهدۀ سادۀ ما نیز سرشار از فرضیه است. برای مثال نورون‌های حسی چشم پیش از مشاهده و هم‌زمان با آن مداوم در حال فرضیه‌سازی است. اینگونه نیست که داده‌های حسی بدون سوگیری وارد مغز ما شوند؛ نورون‌های بینایی از بین میلیاردها تصویر یا همان نوری که هر لحظه به سمت چشم ما گسیل می‌شوند از طریق ساز و کارهای گوناگون از جمله توجه، تمرکز، نیاز جسم، اهمیت، مقایسۀ آنها با تصویرهای قبلی و غیره دست به انتخاب می‌زنند و بخش بیشتر آنها را به مغز نمی‌فرستند. حتا مغز جای خالی و نقطۀ کور هر تصویر را با حدس و گمان و فرضیه‌سازی پر می‌کند! مغز در فرایند تصویرسازی، الگوسازی، مدل‌سازی و یا فرضیه‌سازی از سازوکار وصله‌کاری، تعمیرکاری، یا سرهم‌بندی کردن استفاده می‌کند که در تکامل سلولی وی نیز روی داده است:

کندل در تمام یافته‌های خود بر این نکته اشاره می‌کند که طبیعت محافظه‌کار است- از این رو احتمال آن می‌رود که ساز و کاری که در یاخته‌های یک بافت به کار می‌رود، حفظ شود، و از آنها در یاخته‌های بافت‌های دیگر نیز استفاده ‌شود. کندل به این گفتۀ فرانسوا ژاکوب، متخصص ژنتیک مولکولی اشاره می‌کند که جریان تکامل به هیچ روی طراح مبتکری نیست که مشکلات تازه را با راه حل‌های کاملا نوین حل کند. تکامل یک تعمیرکار سرهم‌بندی‌کن است. همان مجموعه ژن‌هایی که بارها استفاده کرده است را با اندکی تغییر باز هم در جاهای دیگر به کار می‌گیرد. تکامل این گونه عمل می‌کند: شرایط موجود را تغییر می‌دهد، با غربال کردن تمام تغییرات تصادفیِ ساختار ژنی که موجب اندکی تغییرات متفاوت در پروتئین یا مسیری می‌شود که از آن طریق پروتئین وارد یاخته‌ها می‌شود. اما اکثر این جهش‌ها یا خنثی هستند یا زیان‌آور و در نتیجه از بوتۀ آزمون زمان جان سالم به در نمی‌برند. فقط جهش‌های نادری می‌توانند برای بقا و قابلیت‌های تولید مثل مفید باشند، و عمدتا همان‌هایی هستند که در طول تکامل حفظ می‌شوند. او بر این اساس معتقد است تمامی حیات، حتا شالودۀ اندیشه‌ها و خاطرات ما، از عناصر مشابهی تشکیل می‌شوند. ....

برخلاف مهندس، تکامل از یک موجود زنده یا یک اندام یا اندامک یک چیز کاملا نوین بوجود نمی‌آورد. تکامل همان چیزهای موجود را به گونه‌ای سرهم‌بندی می‌کند که یک اندام‌واره تغییر کند یا کارکرد تازه‌ای یابد، یا چندین دستگاه را با هم ترکیب می‌کند که دستگاهی پیچیده‌تر بوجود آید. اگر خواسته باشیم مقایسۀ درستی بکنیم، در این جا با کار یک مهندس و طراح روبرو نیستیم، بلکه با کار یک تعمیرکار، یه به قول فرانسوی‌ها سرهم‌بندی‌کن سروکار داریم. در حالی که مهندس با مواد خام و ابزاری کار می‌کند که با موضوع کارش متناسب است، تعمیرکار سر‌هم‌بندی‌کن با هر نوع خرت‌وپرتی که دم‌دست‌اش باشد کار می‌کند ... او از هر چیزی که به دستش برسد از جمله کارتن کهنه، بند کفش، تخته پاره، و تکه آهن استفاده می‌کند، تا چیزی را بسازد که بتواند کاری انجام دهد. یک تعمیرکار سر‌هم‌بندی‌کن در میان وسایل کهنه و اوراق شدۀ خود به دنبال چیزهایی می‌گردد و چیزهایی را پیدا می‌کند که به شکل اتفاقی در میان آن وسایل یافت می‌شوند و سپس به آنها کارکردهای عجیب و غریبی می‌بخشد. به طور مثال، از رینگ یک اتومبیل ازکارافتادۀ کهنه یک پنکه درست می‌کند، و از یک میز شکسته یک سایبان می‌سازد. (ص. 254-265)

راهبرد مغز در فرایند مشاهدۀ محیط، تمرکز، توجه، درک و تعبیر چیزها، ایجاد ارتباط بین تصویرها، ترکیب و تجزیۀ تصویرها و ذخیرۀ آنها در حافظه بر اساس نیاز و موقعیت جسم در محیط، تجربه‌های قبلی و پیش‌بینی آیندۀ آن است. به همین دلیل، در هر کدام از مراحل حسی، ادراکی، شناختی و حرکتی نه فقط جرح و تعدیل‌های زیادی در فرایندهای گوناگون مرتبط با دریافت و انتقال پیام‎ها صورت می‌گیرد بلکه خلق و افزوده‌ها هم در کار است. وصله‌پینه‌کاری تصویرها برای مغز کاری آسان و جاری است. یکی از مهارت‌های اساسی مورد نیاز برای ضبط و یادآوری اطلاعات و تصویرهای ذهنی همین مهارت تصویرسازی و وصله‌پینه‌کاری است؛ وصله‌پینه‌کاری در اینجا به معنای نوعی خلاقیت ذهنی است که بین تصویرها نوعی ارتباط تازه ایجاد کند که نه فقط خود تصویر یادآوری شود بلکه تصویر تازه‌ای نیز خلق شود.

بدیهی است که یک نویسنده و پژوهشگر خلاق باید بتواند بیش از بقیه از این راهبرد و توانایی مغز استفاده کند. یعنی لازم نیست وی همه چیز را از نقطۀ صفر بسازد بلکه با ایجاد تغییرات تدریجی در پیشینه‌ها، فرضیه‌ها، الگوها و تصویرهای قبلی سعی می‌کند از آنها برای موقعیت‌های تازه استفاده کند. تجزیه و ترکیب تصویرها، الگوها و فرضیه‌های قبلی کار دائمی و بدون انقطاع مغز و نیز دانشمندان و محققان در مواجهۀ با موقعیت‌های تازه و ناآشناست. تفاوت اصلی در کم‌وکیف تجربه‌ها و داشته‌های ذخیره‌شده در حافظه، و خردورزی و اندیشه‌ورزی آنهاست.

نویسندگان، محققان و مخترعان بزرگ اغلب با تکرار هدفمند برخی از رفتارهای روزانۀ ظاهرا کم‌اهمیت‌، چیزهای تازۀ زیادی را کشف و ابداع کرده‌اند. شانس و تصادف، پیگیری و سماجت، تکرار و امید، تلاش ناامیدانه، خستگی و رنج، یاس و فرار، برگشت و تکرار، حسادت و دوستی، مطالعۀ پیشینه‌ها، شبیه‌سازی کار دیگران، وصله‌کاری و پینه‌دوزی، خطا و شکست، همکاری و رقابت، بحث و دعوا نیز در کار نویسندگان و پژوهشگران بزرگ فراوان است. حتا بسیاری از خطاها و اشتباهات آنها زمانی بود که در اوج بودند. بخش زیادی از کشفیات دانشمندان بزرگ، مدیون تلاش دیگران و خوان و سفره‌ای بود که سال‌ها و بلکه قرن‌ها پیش گسترده شده بود.

اریک کندل، برندۀ جایزۀ نوبل عصب‌زیست‌شناسی آگاهی و کاشف چندین داروی مهم در زمینۀ فراموشی و حافظه، خود را یک محقق ترجمه‌ای می‌داند: بدین معنا که دانش دیگران را به دانش تازه در حوزۀ دیگر تبدیل کرده است. "در جستجوی حافظه" عنوان کتابی است از وی که نشان می‌دهد چگونه تجربه و دانش پیشینیان را صورت‌بندی تازه کرد و به کشفیات مهمی دست یافت. او نقل می‌کند که آزمایش‌هایی را شبیه‌سازی کرده که چند دهۀ پیش پاولوف و سایر دانشمندان آن را دقیقا انجام داده بودند. همچنین نشان می‌دهد که چگونه با تغییراتی کوچک در آزمایش‌ها، دانش، نظریه‌ها و فرضیه‌های پیشینیان به دستاوردهای تازه و مهمی رسیده است. راهبرد و کارکرد مغز در تصویرسازی و روش دانشمندان بزرگ و خلاق نیز همین است.

اغلب کافی است اعتماد به نفس وجود داشته باشد و نویسندگی و پژوهشگری مانند هر مهارت و کار دیگر به رفتار و حتا لذتی معمول در زندگی روزانه تبدیل شود. هر چه بیشتر رفتارها و مهارت‌های مرتبط با موضوع نگارش و پژوهش تکرار شود و به بخشی از رفتار روزانه و ناخودآگاه وی تبدیل شود نتایج بیشتر و بهتری خواهد داشت.

البته تصور این که برای یک پژوهش و یا نوشتن یک مقاله، کتاب و یا هر اثر علمی و هنری باید ساعت‌ها، روزها، ماه‌ها و گاه سال‌ها مطالعه و کار کنی، ترسناک است؛ بخصوص اگر کلاف سردرگمی باشد و هیچ عقیده و نظر شوق‌آوری برای آغاز و پایان کار نباشد. اما یک محقق یا نویسندۀ کارکشته و یا کارگر باتجربه که باید انبوه چیزهای بی‌پایان را جابجا کند، کم‌کم از جایی شروع می‌کند؛ حتا اگر برای دور شدن فکر و ذهن آدم از ترس و هراس ناشی از بی‌پایانی یک کار، و یا ناامیدی از چند و چون آغاز آن باشد! حداقل با این کار ترس و ناامیدی خود را اندکی یا روزی جابجا کرده است و در آن لحظه بار دوش و مانع راهش نیست! همین شاید روزنۀ امید را ایجاد کند، دستمایه فراهم شود، و اندک‌اندک چنان انبوه و بزرگ شود که دستاوردها شوق‌آور گردد. بسیاری از کارهای مرتبط با نویسندگی و پژوهش همین گونه است: فقط باید پیش رفت و کار کرد تا چیزی جابجا شود و نتیجۀ آن به چشم آید. فکر کردن به انبوه کارهای انجام نشده، راه نرفته و یا تک‌تک کارهای ریز و درشتی که باید همچون گره‌های قالی شب و روز تکرار شود ترس‌آور است اما چشم‌انداز آن زیباست. حتا نویسندگان و محققان باتجربه نیز گاهی از انبوهی کار، و ناهمواری راه خسته و ناامید می‌شوند. اما به قول حافظ:

تو پای به ره در نه و هیچ مپرس       خود راه بگویدت که چون باید رفت!

خبر خوش آن که نویسندگی و پژوهشگری شاید بیش از دیگر مهارت‌ها به دوستی و روابط دوستانه، همکاری و کار گروهی، رقابت و هیجان آگاهی، تخیل و رویاپردازی، ادبیات و مطالعه، خلاقیت و نوآوری، تنوع و تازگی و سایر چیزهایی وابسته است که نه فقط لذت‌بخشند بلکه خود محققان و نویسندگان و نتایج کارشان را متمایز و متفاوت از دیگران می‌سازد. تاثیر کار نویسندگی و پژوهشگری قبل از هر چیز برای خود فرد رضایت‌بخش و تعهدآور است و در عین حال، متناسب با کم و کیف کارشان مورد احترام دیگران و جامعه‌اند.

کار اصلی نویسندگان و محققان تعمیق تفکر و اندیشۀ خود و دیگران و مشارکت در ساختن دنیای ذهنی و عینی است که همۀ انسان‌ها از منافع آن بهره‌مند خواهند شد. به همین دلیل، بسیار مهم است که خویشتن و وجودی از خود بسازند که همچون صافی عمل می‌کند. به قول کاروئانا، فضیلت موجود در دانش و کسب و کار دانش‌ورزی سبب می‌شود تا دانشمند و دانش‌ورز نیز خود از آن بهره‌مند شود.

همۀ اینها نشان از اهمیت کم و کیف رفتارها و کنش‌های یک محقق و نویسندۀ نوعی دارد: همان کنش‌های ساده و روزمرۀ مطالعه و مشاهدۀ چیزها، تجزیه و ترکیب‌شان، تحلیل و توصیف‌شان، و تکرار و تکرار و تکرار؛ که موجب تفاوت در کارها و راه‌حل‌های شهودی می‌شود.

از علی خسروشاهی، مدیر و مالک کارخانۀ شکلات پارس مینو نقل شده است که یک کارخانۀ شکلات‌سازی سوئیسی به دلیل ایراد فنی در دستگاه‌های تولید، برخی از بسته‌ها را خالی و بدون شکلات بسته‌بندی می‌کرد. پژوهشگران با تلاش و بیش از یک و نیم میلیون دلار هزینه موفق شدند با ابداع یک دستگاه لیزری آن بسته‌ها را شناسایی و از خط تولید حذف کنند. وی می‌گوید به دلیل استفاده از همان دستگاه تولید و بسته‌بندی در ایران نگران شدم و حدس زدم که ممکن است ما نیز با همان مساله مواجه باشیم. به همین دلیل مشکل را در هیئت مدیره مطرح کردم تا راه حلی پیدا کنیم. فردای همان روز در حال بازدید از خط تولید و بررسی مشکل بودیم که مشاهده کردیم یک پنکه روی صندلی جلوی خط تولید قرار دارد! از کارگر سادۀ آن جا پرسیدم: این چیه؟ گفت: ماشین گاهی بستۀ خالی می‌زنه. من هم این پنکه را از انبار آوردم تا بسته خالی را با باد پرت کنه بیرون! نگاهی به اعضای هیئت مدیره کردم که رنگ‌شان پریده بود! به کارگر خلاقی که ما را از شر یک و نیم میلیون دلار خرج اضافی رهانده بود یک تشویق‌نامه به اضافۀ یک ماه حقوق و یک خانه در کرج دادم.

بسیاری از راه‌حل‌های خلاقانه و شهودی به همین سادگی و یا حتا شانسکی به ذهن‌ها و عمل راه یافته است!

هاکسلی، یکی از دانشمندان بزرگ، به محض مطالعۀ کتاب منشأ گونه‌ها از داروین، فریاد برآورد: حماقت را ببین! چرا من تا به حال به این فکر نیفتاده‌ام. (نقل در: برایسون، ص. 487)

البته این جمله از پاستور با یافته‌های دانشمندان عصب‌زیست‌شناسی آگاهی بیشتر همخوان است که:

شهود به ذهن‌های آماده خطور می‌کند!

  این نقل قول نشان می‌دهد که هر کسی به راه‌حل‌های شهودی دسترسی نخواهد داشت. برای مثال، داروین بیش از 5 سال با کشتی در جزایر متعدد دنیا سفر کرد، خطر کرد، مشاهده کرد و نمونه‌های بسیاری را بررسی و جمع‌آوری کرد. با این حال کاری که داروین در جریان سفر دریایی انجام نداده بود طرح نظریۀ تکامل طبیعی بود. وی تا زمانی که به انگلستان برنگشته بود و رسالۀ در باب اصل جمعیت مالتوس (که در آن گفته می‌شد از لحاظ ریاضی، افزایش ذخیرۀ غذایی جهان هیچ‌گاه نمِی‌تواند با رشد جمعیت همگام شود) را نخوانده بود این اندیشه به ذهنش راه نیافته بود که حیات، پیکاری دائمی است و انتخاب طبیعی ابزاری است که بدان وسیله، برخی گونه‌ها به راه خود ادامه می‌دهند و برخی از پا در می‌آیند. گونه‌ها با بهره‌گیری از چنین ابزاری پیوسته اصلاح می‌شدند (همان‌جا، ص. 485). این اندیشۀ به ظاهر ساده حتا دربارۀ پژوهش و نگارش هم درس‌های زیادی دارد: این که پیکار دائمی برای بقا بین اندیشه‌ها و افکار دانشمندان و نویسندگان هم وجود دارد؛ نظریه‌ها، اندیشه‌ها، یافته‌ها، کتاب‌ها، اختراعات، اکتشافات، ابزارها، و هر آن چه که محصول فرهنگ‌ها و تمدن‌هاست نیز در نتیجۀ همین تلاش‌ها و پیکارها صیقل می‌خورند و بهتر و بهتر می‌شوند. بهبود نظریه‌ها، روش‌ها، راهبردها، ابزارها، و غیره می‌تواند مهم‌ترین هدف هر محقق و نویسنده باشد. تطبیق یافته‌های پیشین با فرهنگ و نیاز بومی، از فرهنگ‌های دیگر، و حتا از دشمنان نیز ارزشمند و مهم است؛ شرایط سخت و تازه، نیازهای جدید، تلاش، رقابت، جنگ، تطابق و سازگاری از درس‌های بزرگی است که نه فقط در مشاهدات و یافته‌های مرتبط با زیست‌شناسان مشهود است بلکه سیر اندیشه‌ها، ابداعات، فرهنگ‌ها و تمدن‌ها نیز همین را نشان می‌دهد. محققان و نویسندگان در خط مقدم این جبهه هستند!

انشتین بیش از 10 سال (16 تا 26 سالگی) فقط دربارۀ نور تمرکز کرد که منجر به زایش نظریۀ نسبیت خاص شد، و سرانجام رازهای ستارگان را آشکار ساخت و بمب اتم را به ما داد! وی همین مقدار (از 26 تا 36 سالگی) دربارۀ نظریۀ گرانش تمرکز کرد که سرانجام سیاهچاله‌ها و بیگ‌بنگ را به ارمغان آورد. از 36 سالگی تا پایان عمرش کوشید تا "نظریۀ همه چیز" را بیابد و همۀ فیزیک را متحد کند که نظریه‌های خودش وی را ناکام گذاشت. در حالی که فیزیک کوانتوم از دل نظریه‌های خود انشتین بیرون آمده بود اما انشتین به دلیل نوعی سوگیری مذهبی تقرببا تا اواخر عمرش با آن سر ستیز داشت و می‌گفت: نمی‌پذیرم که خداوند برای خلق جهان تاس بیندازد!

خود انشتین می‌گوید:

من هیچ استعداد ویژه‌ای ندارم..... تنها مشتاقانه کنجکاوم.

 وی حتا اذعان داشته است که در جوانی مجبور بوده با ریاضیات کلنجار برود و به گروهی از بچه مدرسه‌ای‌ها گفت:

هر چقدر هم با ریاضیات مشکل داشته باشید به اندازۀ من نبوده! (نقل در: کاکو، ص. 161-165)

همین نکته در زندگی دانشمندان و نویسندگان بزرگ و بلکه هر انسان و هر تغییر و تحول بزرگی برجسته است. کار نیکو کردن از پر کردن است.

دانشمندان عصب‌زیست‌شناسی آگاهی نشان داده‌اند که راه‌حل‌های شهودی بدون منطق، تجربه‌های عمیق و فشرده، و بدون پردازش‌های مغزی و دسترسی مغز به داده‌های مرتبط با مسائل و راه‌حل‌ها نیست؛ گرچه همۀ اینها می‌تواند ناآگاهانه و توسط حافظۀ پنهان مدیریت شود:

شهود نوعی فرایند شناختی سریع است که در جریان آن به نتیجه‌گیری مشخصی می‌رسیم بی‌آن که از همۀ مراحل منطقی آگاه باشیم. لزوما این‌طور نیست که شناخت در مراحل میانی وجود ندارد، بلکه فقط عاطفه نتیجه‌گیری را چنان مستقیم و سریع می‌کند که لازم نیست شناخت چندانی به ذهن خطور کند. این با ضرب‌المثل قدیمی همخوانی دارد که می‌گوید: "شهود به ذهن آماده نظر مساعد دارد"... به این معنا که کیفیت شهود ما وابسته به این است که در گذشته چقدر خوب خردورزی کرده باشیم؛ چقدر خوب تجربه‌های گذشتۀ خود را در رابطه با عواطف پیش و پس از آنها طبقه‌بندی کرده‌ایم؛ و نیز چقدر خوب به موفقیت‌ها و شکست‌های شهودی گذشته اندیشیده‌ایم. شهود چیزی نیست جز شناخت سریع همراه با دانش لازمی که تا حدودی از انظار پنهان است؛ که همه اهدایی عاطفه و بسیاریِ تجربه‌های گذشته‌اند.... عاطفه هم به خرد کمک می‌کند .... و هم اطلاعات شناختی فراهم می‌کند، مستقیم و از طریق احساس. (داماسیو، خطای دکارت .. ص. 17)

حتا فرایند عادی تفکر، اندیشه‌ورزی، و سایر رفتارهای شناختی، حسی و حرکتی ما نیز اغلب همین‌گونه است. به عبارت دیگر، اغلب در فرایند نگارش و پژوهش با محصولات ذهنی مواجهیم که بسیاری از آنها ناخودآگاه به ذهن آمده است. یعنی ذهن ما به قول کریک، داماسیو، کندل و سایر دانشمندان عصب‌زیست‎‌شناسی آگاهی عمدتا محصولات یا نتایج فرایندهای مغزی را نمایش می‌دهد که بیشتر آنها خودکار و شهودی است؛ حتا اگر آگاهانه شروع شده باشد. بدیهی است که خوبی و بدی نتایج ذهنی، زبانی، نوشتاری، و رفتاری به این وابسته است که چقدر قبلا مطالعه و تجربه کردیم، تا چه حد انباشته از تصویرهای مغزی مناسب و مرتبط با پژوهش و نگارش‌مان هستیم، و با چه کم و کیفی قبلا تفکر و خردورزی کردیم. البته همین دانشمندان، از جمله دسوسا معتقدند:

عواطف هم موجب بی‌واسطه‌ترین آگاهی ما و هم نیرومندترین منشا استعدادمان برای خودفریبی‌اند (ص. 13)

به همین دلیل، علاوه بر توصیف فرایندها و کنش‌های مرتبط با نویسندگی و پژوهشگری تلاش می‌شود به برخی از خطاها و موفقیت‌های نویسندگان و محققان بزرگ اشاره شود که هر کدام آنها درس‌هایی بزرگ دارند. بیش از نیمی از محتوای کتاب به مثال‌ها و نمونه‌ها اشاره دارد. شاید مهم‌ترین درس بیشتر آنها همین باشد که کارهای بزرگ نتیجۀ مشاهده و مطالعۀ زیاد، تمرین و تکرار برخی از رفتارها و کنش‌ها، توجه و تمرکز، ثبت و ضبط، دسته‌بندی، رده‌بندی، و توصیف تغییرات، تفاوت‌ها، شباهت‌ها، ویژگی‌ها، فرایندها، روابط، و الگوهایی است که اغلب به درستی انتخاب، مشاهده و مطالعه شده باشند. به عبارت دیگر، عادت‌های رفتاری درست (اعم از حسی، حرکتی و شناختی) چیزی است که باید بیش از دیگر چیزها به آنها توجه شود. چرا که نتایج درست‌تر عمدتا محصول رفتار درست‌تر (اعم از انتخاب درست، راهبرد درست، فرایند درست، یادگیری درست، استدلال درست و غیره) است. بر همین اساس، عمدا مطالب کتاب به شکلی تدوین شد که تا حد ممکن نکته‌های مهم و راهبردی، آگاهانه و ناآگاهانه در فرایند مطالعه و تمرین‌های مرتبط با آنها هر چه بیشتر تکرار شود تا بخشی از حافظه و مهارت روندی گردد.