کد خبر: 45780
تاریخ انتشار: یکشنبه, 01 خرداد 1401 - 11:50

داخلی

»

پژوهش و نگارش (پاورقی)

پژوهش و نگارش 69:

چند پیشنهاد برای انتخاب موضوع پژوهش

منبع : لیزنا
حمید محسنی
چند پیشنهاد برای انتخاب موضوع پژوهش

انتخاب موضوع پژوهش کار آسان و در عین حال دشوار و حساسی است. آسان است؛ زیرا کافی است به پرسش‌ها، اما و اگرها و تردیدهای روزانۀ خود و دیگران دقت شود. هر کدام‌شان می‌تواند موضوع مطالعه و پژوهش باشد. دشوار و حساس است؛ زیرا پژوهش زمان‌بر و پرهزینه است. کمترین خسارت کژی و ناراستی، از دست دادن زمان ارزشمندمان است و به همان نسبت فرصت‌ها. البته محققان و نویسندگان تازه‌کار نباید زیاد نگران باشند زیرا درس‌ها و نکته‌های زیادی را هم یاد گرفتند. بخصوص اگر هدف اصلی‌شان آموزش و یادگیری باشد؛ و نیز به شرطی که عبرت بگیرند و موضوع و رفتار پژوهشی خود را متناسب با اهداف‌شان اصلاح کنند.

انتخاب یک زمینه موضوعی خاص

برخی از پرسش‌ها و موضوعات ابعاد گسترده‌ای دارند. به همین دلیل، حتی کندوکاو برای انتخاب محل ورود و حمله به مسائل آن نیز دشواری بزرگی است. پاسخ برخی از آنها نیازمند سال‌ها تلاش فردی و گروهی است.

طراحی چارچوب و راهبردی کلی و جزئی برای پرداختن به مسائل مختلف یک موضوع پیچیده و چندبعدی از جمله ضرورت‌هایی است که باید از همان ابتدا به آن توجه شود. زیرا خطا در انتخاب موضوع و راه و روش مطالعه اغلب می‌تواند خسارت‌بار باشد؛ کمترین خسارت آن کاهش انگیزه‌های فردی و احساس ناامیدی در نگاه به گذشتۀ علمی و پژوهشی است.

با این حال، هر محققی، حتی بهترین و بزرگ‌ترین‌شان هم ممکن است کم و بیش خطا کند. اما بسیاری از آنها را می‌توان هزینۀ کسب تجربه و یادگیری تلقی کرد؛ بخصوص زمانی که در آغاز راه پژوهش و نویسندگی باشیم.

کم‌و کیف تحقیقات و انتشارات در بیشتر زمینه‌های علمی چنان زیاد شده است که نمی‌توان مطمئن بود که حتی در یک زمینۀ خاص هم همۀ منابع موجود مطالعه و درک شده است و یا روش‌ و راهبرد پاسخ به مساله بدون نقص و ایراد است. دانای کلی وجود ندارد. باید ابتدا یک زمینه موضوعی خاص مثل علم اطلاعات، پزشکی، یا فیزیک انتخاب شود. سپس وارد حوزه‌های تخصصی‌تر آن‌ها مثل سازماندهی اطلاعات، چشم‌پزشکی، فیزیک سیارات شد و همین‌طور متناسب با اهداف، تجربه، توان، علاقه، نیاز و سایر شاخص‌ها زمینه‌های تخصصی‌تر هر یک انتخاب گردد. (مثلا سازماندهی اطلاعاتی خاص در وب، ابرداده‌ها و غیره با رویکردی خاص). حتی با انتخاب محل، سازمان، دامنۀ زمانی و مکانی، زبان، و بسیاری از شاخص‌های دیگر می‌توان یک موضوع مطالعه را خاص‌تر و خاص‌تر کرد.

البته تخصص‌گرایی به این معنا نخواهد بود که یک متخصص باید دور سایر مفاهیم و فرایندهای تخصصی خط بکشد. بلکه برعکس، وی باید از هر چیز کوچک و بزرگی که بر موضوع مورد علاقه‌اش و بخصوص بر همان موضوع پژوهش‌اش تاثیر می‌گذارد سر در آورد و آنها را کنترل کند. نکته مهم این است که محور رفت و برگشت‌های ذهنی و حتی خواب و خیال محقق باید همان موضوع اصلی‌اش باشد، بر اساس جریان سیال ذهن نباشد، این شاخه آن شاخه نکند، و از این پرسش به آن پرسش نرود. در غیر این صورت، موضوع کارش به همان نسبت متنوع و پراکنده خواهد بود و احتمالا عمق محتوایی نخواهد داشت. البته بهتر است پرسش‌ها، راهبردها، روش‌ها و ابزارهای تازۀ مرتبط با پژوهش در جایی یادداشت شود تا بعدا دربارۀ آنها پژوهش شود. حتی می‌توان برخی از این پرسش‌ها در گزارش نهایی ثبت شود تا هم سایر ابعاد آن ‌مشخص و مستند شود و هم دعوتی باشد از دیگران برای پژوهش‌های بیشتر در همان زمینه.

برخی از این پرسش‌های تازه یا جنبه‌هایی از آنها ممکن است با تغییراتی توسط همان داده‌ها و در همان پژوهش بررسی شود. به عبارت دیگر، پژوهش و مطالعۀ مورد نظر اندکی گسترش یابد (به جای خاص‌تر شدن). در هر حال باید مواظب بود شاخ و برگ دادن به پرسش، دامنۀ آن را بی‌دلیل گسترش ندهد. محدودیت‌های زمانی و سایر ملاحظات هم باید در نظر گرفته شود. برای انتشار نتایج یک یا چند مطالعه در مجلات نیز همین راهبردهای محدود کردن و گسترش دادن مطرح است؛ با این تفاوت که این بار پای برخی از شاخص‌ها و اهداف انتشاراتی وسط می‌آید.

تاریخ علم و سرگذشت دانشمندان درس‌های جالب توجهی دربارۀ تمرکز موضوعی و سپس بسط و گسترش آن در حوزه‌های دیگر دارد. و گاهی ضرورت تمرکز عمیق‌تر در همان زمینه یا موضوعات دیگر را راحت‌تر می‌کند. شواهد زیادی نشان می‌دهد که پژوهش‌های عمیق و متمرکز در یک زمینه در عمق‌هایی خاص با دیگر حوزه‌ها پیوند برقرار کرده است. چیزی شبیه دو یا چند چاه عمیقی که در فاصله‌های متفاوت حفر شده‌اند اما تونل‌های عرضی برای جمع‌آوری آب‌های سطحی، انتقال و جابجایی آب، و سایر اهداف نیز بین آنها حفر شده است. نسبت و پیوند بین علوم و فنون در طول تاریخ به همین شکل افزایش یافته است. ظاهرا علوم تخصصی شده است اما در سطوحی خاص به ناگزیر با هم پیوند دارند و به همدیگر غنا می‌بخشند. تحقیقات دانشمندان بزرگی مثل هاکینگ، انشتین، نیوتون و دیگران در حوزۀ فیزیک را در نظر بگیرید که حتی بر فلسفه، دین‌شناسی، علم اطلاعات، پزشکی، شیمی، زیست‌شناسی و حوزه‌های دیگر هم تاثیر گذاشته است. بسیاری از همین تمرکزها و تلفیق‌ها منجر به حوزه‌های علمی و مطالعاتی نسبتا مستقلی شده است. نمونۀ پژوهش‌های آرتور در حوزۀ اقتصاد، فناوری و همکاری وی با دانشمندان فیزیک، زیست‌شناسی، رایانه در نوع خود جالب توجه است که در همین اثر به آن اشاره شده است. کندل می‌نویسد:

مشاجره‌ای که دنیز، همسرم با من داشت تا وقت بیشتری برای او و پل (دخترش) اختصاص دهم به من فرصتی داد که توانستم بیندیشم. در نتیجۀ آن مشاجره یک درس ساده آموختم، آن هم این بود که اندیشیدن متمرکز روی یک موضوع، به‌ویژه وقتی به نتیجۀ مفیدی هم منتهی شود، بسیار ارزشمندتر از آن است که آزمایشات بیشتری را پی‌درپی انجام دهم. بعدها تفسیر ماکس پروتز دربارۀ جیم واتسون ]دانشمند همکار کریک در کشف رمز دی‌ان‌ای و برندۀ جایزۀ نوبل[ یک بار دیگر برایم تداعی شد که گفته بود قدرت واتسون در این نهفته بود که "هرگز سخت کار کردن را جایگزین اندیشیدن متمرکز نکرد." (ص. 183-188)

درسی مهم و پرتکرار از تقریبا همۀ دانشمندان، محققان و نویسندگان این است که لازم نیست در همۀ زمینه‌های مرتبط با پژوهش خود سرامد باشیم؛ چیزی ناممکن است. اغلب کافی است در همان حوزۀ تخصصی خود سرآمد باشیم و خود را به مرزهای ملی و جهانی نزدیک سازیم. حتی بهتر است در یک حوزۀ بسیار خاص‌تر منحصر بفرد باشیم. تنها با تمرکز و محدودیت به یک حوزۀ خاص می‌توان به چنین مهارتی دست یافت. همین مهارت منحصر بفرد در یک زمینۀ خاص کافی است تا ما را به همه سرآمدان حوزه‌های دیگر متصل کند و با آنها مبادلۀ تجربه و دانش کنیم. وگرنه یک فرد یا مهارت متوسط چیزی برای مبادله با دیگران نخواهد داشت.

تجربه‌های زیر از فرانسیس کریک و اریک کندل درس‌های راهبردی جالب توجهی در زمینۀ انتخاب موضوع پژوهش و برخی مسائل اساسی مرتبط با مدیریت پژوهش دارد.

تجربۀ کریک و کندل از انتخاب موضوع  و پیگیری دیوانه‌وارشان

کریک (کاشف رمز دی‌ان‌ای و برندۀ جایزۀ نوبل) داستان کشف رمز دی‌ان‌ای، اهداف، انگیزه‌ها، روش‌ها، شکست‌ها، پیروزی‌ها، دوستی‌ها، دشمنی، رقابت و همکاری را در کتابی سرشار از درس‌های راهبردی و کاربردی دربارۀ نگارش و پژوهش به نام "پیگیری دیوانه‌وار" توصیف کرده است. البته تردیدی نیست که تنها تلاش و پیگیری کریک و دوستانش بود که در دقیقه نود پیروزی نهایی را برای آنها به ارمغان آورد و رمز دی‌ان‌ای، مدل و ساختمان نهایی آن کشف شد. اما اگر این تلاش با برخی از اتفاقات و شانس همراه نمی‌شد، شاید حتی چند روز قبل از گروه کریک، دیگران آن را رمزگشایی می‌کردند. خود کریک می‌گوید اهمیت موضوع پژوهش (یعنی رمز دی‌ان‌ای) و نقش آن در تحولات علمی و فنی بعدی به مراتب بیشتر از خود فرایند کشف آن بود. وی در همین کتاب می‌نویسد که بهتر است بگوییم که ساختمان و مدل دی‌ان‌ای بود که کریک و واتسون را ساخت تا این که بگوییم که ما ساختمان و مدل دی‌ان‌ای را ساخته باشیم ... چرا که دانش آنها در فرایند کشف رمز دی‌ان‌ای و ارتباط با علم و دانشمندان تراز اول جهانی ساخته شد و تبدیل به شخصیتی جهانی شدند. بسیاری از اکتشافات برجسته و حتی پیچیده‌تر نیز چنین ارمغانی برای مکتشفان آن نداشت. با این حال، هر دو سوی این روایت درست است: هم موضوع کشف مهم است و هم کشف‌کنندگان آن کار و تلاش کردند و شایستۀ پیروزی هم بودند. همۀ علوم و فنون و کشفیات و نوآوری‌هایی که تمدن جاری را با آن می‌شناسیم زنجیرۀ طولانی و به‌هم‌وابسته‌ای است که محصول تلاش و نوآوری یک ملت و بخصوص تلاش و فداکاری اندیشمندانی است که از خیلی چیزها گذشتند و البته خود نیز همچون کوه ماندگار و ساخته شدند.

کریک می‌نویسد شخص من از زیست‌شناسی، به جز مطالب عمومی، تا پس از 30 سالگی خیلی کم می‌دانستم، زیرا اولین مدرک دانشگاهی‌ام در فیزیک بود. تطابق با شیوۀ نسبتا متفاوت تفکر در زیست‌شناسی کمی وقت مرا گرفت. درست مانند این بود که شخص باید دوباره متولد شود. با وجود این، چنین انتقالی آن قدرها دشوار نیست و به یقین به کوشش آن می‌ارزد.

به خاطر ندارم که به طور استثنایی جلوتر از سن خودم باشم و یا کار مهمی کرده باشم. ....به طور خلاصه در مورد جهان، منطقی و متهور بودم و اگر علاقه‌ام برانگیخته می‌شد، حاضر بودم که به شدت کار کنم. اگر نقصی داشتم، این بود که اگر چیزی را به آسانی می‌فهمیدم، فکر می‌کردم که آن را به طور کامل فهمیده‌ام.

کریک در زمان جنگ جهانی در نیروی دریایی در ساخت مین‌های مغناطیسی و صوتی همکاری می‌کرد. وی می‌گوید پس از جنگ مردد بودم که چه کار کنم. مطمئن بودم که نمی‌خواهم بقیه عمرم را به طراحی اسلحه بپردازم. مدرک خوبی نداشتم. هیچ مقاله‌ای هم منتشر نکرده بودم. به تدریج فهمیدم که این عدم تخصص می‌تواند مزیتی به حساب آید. وقتی که بیشتر دانش‌ورزان به سن 30 سالگی می‌رسند در دام تخصص خود گرفتار می‌شوند. چرا که آنها آن قدر در رشتۀ معینی فعالیت کرده‌اند که اغلب بی‌اندازه مشکل است تا در این زمان در حرفۀ خود تغییری ایجاد کنند. از طرف دیگر چیزی نمی‌دانستم به جز یک آموزش پایه‌ای در ریاضیات و فیزیک به سبک قدیمی و توانایی بر دست گذاشتن بر چیزهای جدید. در ذهنم. مطمئن بودم که می‌خواهم پژوهش‌های بنیادین انجام دهم تا پژوهش‌های کاربردی. ....از دوست نزدیکم گئورک کریزل، منطق-ریاضیدان مشورت خواستم که گفت: اشخاص زیادی را می‌شناسم که خنگ‌تر از تو بودند اما موفق شدند. ....دلگرم شدم اما مشکل بعدی من این بود که چه رشته‌ای را انتخاب کنم. از آنجایی که اصولا چیزی نمی‌دانستم، تقریبا آزادی عمل داشتم. .... چون تصمیم‌گیری دیرهنگامی در حرفۀ من بود، می‌دانستم که باید در مرتبۀ اول انتخاب درستی کنم.... هر تصمیمی می‌گرفتم می‌بایست نهایی باشد، دست کم برای چندین سال. ...یک روز متوجه شدم که دارم با هیجان در مورد پیشرفت‌های اخیر در مورد آنتی‌بیوتیک‌ها صحبت می‌کنم.... من آزمون شایعه را کشف کرده بودم: آزمون شایعه یعنی آنچه شما واقعا به آن علاقمندید، همان چیزی است که در موردش شایعه می‌پراکنید. ...علاقه‌ام را به دو حوزه محدود کردم: مرز بین موجود زنده و غیرزنده و طرز کار مغز. ....من همیشه باور داشتم که شیوۀ زندگی علمی، مانند زندگی مذهبی، درجۀ بالایی از دلبستگی را می‌خواهد و شخص  نمی‌تواند خودش را وقف چیزی کند مگر آن که با شور و حرارت به آن اعتقاد داشته باشد. ...در نهایت بین دو رشتۀ زیست‌شناسی مولکولی و نوروبیولوژی، اولی را انتخاب کردم.... آنچه مرا به آنها علاقمند کرده بود این بود که هر کدام آنها حاوی یک راز بزرگ بود: راز حیات و راز خودآگاهی. ...در همین زمان ناگهان بحرانی پیش آمد و یکی از فیزیولوژیست‌های برجسته با من تماس گرفت برای یک پیشنهاد کاری. ... مصاحبه به خوبی انجام شد و او کاری را به من پیشنهاد کرده بود که در زمینه نوروبیولوژی بود. مشکل من این بود که هفتۀ پیش تصمیم گرفته بودم که زمینۀ جدید پژوهشی‌ام زیست‌شناسی مولکولی باشد. تصمیم مشکلی بود. ...به خودم گفتم نباید به خاطر این که به‌طور تصادفی کسی به من کاری پیشنهاد کرده است از مسیر منحرف شوم. به همین دلیل آن را رد کردم. کار بعدی‌ام پیدا کردن راه ورود به موضوع پژوهشی جدیدم بود. سراغ یکی از دوستانم رفتم. وی دو نفر را به من معرفی کرد: یکی از آنها بعد از فهمیدن علاقۀ پژوهشی‌ام گفت شما باید به کمبریج بروید. هم‌ترازهای خود را آنجا پیدا خواهید کرد. (کریک، ص. 18- 41).

کریک در کتاب پیگیری دیوانه‌وارش، خاطرۀ کار و احساس و اندیشۀ روزمرۀ خود دربارۀ نحوۀ ورود به پژوهش‌های علمی و کشف رمز دی‌ان‌ای را می‌نویسد و بارها تاکید می‌کند که حتی تا سی سالگی چیزی از زیست‌شناسی نمی‌دانست. در واقع موفقیت وی در پژوهش با آموزش و یادگیری وی هم‌زمان بود. او فروتنانه در کتاب خاطراتش می‌نویسد که حتی در وسط پژوهش‌هایش نیز تازه متوجه می‌شد که چیزهای ابتدایی و اساسی دربارۀ موضوع پژوهش خود نمی‌دانست. تقریبا همۀ دانشمندان همکار و رقبایش بسیار از او جلوتر بودند. اما عنوان کتابش حکایت از چیزی دارد که برای هر پیروزی و موفقیت باید آن را داشت: پیگیری دیوانه‌وار. کریک در همین کتاب پاسخ کسانی را می‌دهد که او و واتسون را شایستۀ این جایزۀ بزرگ نمی‌دانستند. گرچه کریک خود معترف بود که شانس و تصادف هم در کارشان دخیل بود اما این همۀ واقعیت نبود. او فروتنانه می‌نویسد که "بهتر است بگوییم که ساختمان و مدل دی‌ان‌ای بود که کریک و واتسون را ساخت تا این که بگوییم که ما ساختمان و مدل دی‌ان‌ای را ساخته باشیم." موفقیت کریک و واتسون نه فقط مدیون شخصیت و پیگیری دیوانه‌وار آنها بود بلکه در چیزهای بود که رقبایشان داشتند و یا حتی شاید نداشتند. آنها از دانش و دارایی رقبایشان استفاده کردند، آن را به خود افزودند و مغرور یافته‌ها و دانش خود نبودند. کریک و واتسون بعدها در حوزه‌های دیگر علمی هم موفق و پیشگام بودند که خود حکایت بسیاری دارد.

در ادامه، مختصری دربارۀ کشف کریک و واتسون از زبان بیل برایسون، نویسندۀ کتاب "تاریخچۀ تقریبا همه چیز" بخوانید که درس‌های جالبی برای همۀ پژوهش‌گران دارد:

با آن که امتیاز گشودن معمای دی‌ان‌ای در روایات عامیانه تقریبا یکسره به کریک و واتسون داده می‌شود اما کشف آنها اساسا به کارهای آزمایشگاهی و پژوهشی رقبایشان وابستگی داشت که نتایج را تصادفا آنها دریافت کردند. ویلکینر و فرانکلین در نخستین مراحل کارشان از این دو بسی جلوتر بودند. ویلکینز و فرانکلین همکار بودند و رقیب کریک و  واتسون در یک موسسۀ پژوهشی دیگر. فرانکلین تمایلی به دادن اطلاعات و یافته‌هایش به دیگران نداشت و بر روی هم نمی‌توان وی را از این بابت سرزنش کرد. زیرا با استادان زن در کینگز کالج لندن در دهۀ 50 رفتاری چنان تحقیرآمیز و خشک می‌شد که با احساسات امروزی ما کاری حیرت‌انگیز تلقی می‌شود. اینان به هر درجه‌ای از ارشدیت یا پختگی تجربی هم که می‌رسیدند باز حق ورود به اتاق مشترک استادان ارشد را نداشتند. آنها مجبور بودند ناهارشان را در اتاقی بخورند که مورد استفادۀ بیشتر افراد بود و به قول واتسون "در شأن قوطی کبریت" بود. در عوض به وی فشار می‌آوردند که نتایج کارش را با سه مردی در میان بگذارد که احترامی برایش قائل نبودند. فرانکلین نه تنها نتایجش را در اختیار آنها قرار نمی‌داد بلکه برخلاف نتایج خودش گزارش می‌داد. مثلا در حالی که نتایج پژوهش‌هایش می‌گفت که دی‌ان‌ای ساختار مارپیچی دارد گزارش می‌داد که ندارد! واتسون و کریک از ناسازگاری ویلکینز و فرانکلین در جهت منافع خود بهره‌برداری می‌کردند؛ تا جایی که ویلکینز بدون اطلاع یا موافقت فرانکلین نتایج پژوهش‌هایش را به دیگران نشان می‌داد. و همین اطلاعات نهایی به قول واتسون "رویدادی کلیدی" بود که این دو را به کشف نهایی رهنمون شد. حتی پولینگ (یکی از محققان دانشگاه‌های آمریکا در همین حوزه که چیزی نمانده بود به کشف نهایی ساختار دی‌ان‌ای  برسد) قرار بود در یک کنفرانسی در لندن شرکت کند که احتمالا به همین اطلاعات کلیدی و نهایی فرانکلین دسترسی می‌یافت اما به دلایل سیاسی در آخرین دقایق در فرودگاه از خروج وی از آمریکا جلوگیری شد و گذرنامه‌اش ضبط شد. کریک و واتسون از این جهت خوشبخت بودند که پسر پولینگ در آزمایشگاه کاوندیش همکار آنها بود و از روی سادگی آنها را از تمام تحولات و مشکلات پدر آگاه می‌ساخت.

این مدل بدون تردید یک کار درخشان کارآگاهی، با یا بدون نقشۀ فرانکلین بود. ... روزالیند فرانکلین هیچ سهمی از جایزۀ نوبل نبرد. وی 4 سال پیش از اعطای جایزه در اثر سرطان تخمدان در 37 سالگی درگذشت. پس از مرگ کسی به او جایزه نوبل نمی‌دهند. این سرطان بدون تردید بر اثر قرار گرفتن در معرض اشعۀ ایکس در جریان کار پدید آمده بود وگرنه چنین نمی‌شد. (ص. 513-516)

حکایت کریک و بلکۀ تقریبا همۀ دانشمندان، نوآوران، کارآفرینان، متخصصان، و حرفه‌مندان در سطوح گوناگون نشان می‌دهد که موفقیت تنها درجه یا نقطه‌ای نیست که فردی به آن رسیده است. بلکه شامل کار، رفتار، منش، داشته‌ها، و نداشته‌هایی است که معجونی را در طول زندگی و البته برای رسیدن به یک یا چند هدف اصلی شکل داده‌اند که همان زندگی و شخصیت محقق باشد.

ما بر حسب عادت ممکن است به معجون نهایی توجه کنیم و به فرایندها، تلاش‌ها، موفقیت‌ها و شکست‌های پس و پیش زندگی یک محقق یا نویسنده کم‌توجهی کنیم. معجون نهایی از ذره ذرۀ وجود او تغذیه کرده که تنها عصاره‌اش پیش چشم دیگران است. معجونی که ما موفقیت می‌نامیم نتیجۀ تغییرات جسمی و فکری است که هر فرد (از جمله نویسنده) در طول زندگی با آنها مواجه بوده است، در وجودش ذخیره شده است، مثل چشمه‌ای از آن می‌جوشد و در ذهن و کنش‌هایش جاری می‌شود.

این تنها یک استعاره نیست. بلکه واقعیتی است که با مراجعۀ به خاطره و حافظۀ خودمان نیز به راحتی آن را درک خواهیم کرد. البته هر کدام ما همان‌قدر یاد و خاطره داریم که آن را زندگی کرده باشیم.

داستان انتخاب رشتۀ اریک کندل و کشفیات و مطالعات او نیز بسیار درس‌آموز است:

کندل، دانشمند یهودی مهاجر به آمریکا، پس از توصیف کشتار وحشیانۀ هیتلر و سختی‌های خودش و خانواده‌اش در فرار از اتریش به آمریکا پس از اشغال اتریش توسط هیتلر می‌نویسد "اشتیاق سیری‌ناپذیری به تاریخ اتریش و آلمان داشتم. می‌خواستم تاریخ‌دان شوم. می‌کوشیدم درک کنم این وقایع شوم و مصیبت‌بار در کدام شرایط و موقعیت سیاسی و فرهنگی روی داده‌اند، و چگونه ممکن است مردمی که در یک لحظه این چنین عاشق هنر و موسیقی هستند، در لحظۀ بعد اعمال ددمنشانۀ غیرقابل‌وصفی مرتکب شوند. در چند ترم پیاپی تاریخ اتریش و آلمان را تحقیق کردم- با یک پایان‌نامه ممتاز که در آن واکنش نویسندگان آلمانی به جریان رشد و صعود نازی‌ها را نیز بازتاب داده بود..... آخرین سال کالج، روان‌کاوی مرا مجذوب خود ساخت، رشته‌ای که این موضوع را رسالت خود قرار داده بود تا لایه به لایۀ خاطرات و تجربیات شخصی ما را بشکافد و به ژرفای آن راه یابد، تا ریشه‌های بی‌منطقی انگیزه‌ها، اندیشه‌ها و رفتارهای انسان را درک کند. در آغاز دهۀ پنجاه اکثر کسانی که به روان‌کاوی می‌پرداختند پزشک هم بودند. به همین دلیل تصمیم گرفتم در رشتۀ پزشکی ادامه تحصیل دهم، و در آنجا بود که شاهد انقلابی بودم که دانش زیست‌شناسی در حال گذار از آن بود. ناگهان پیشرفت‌هایی در زیست‌شناسی حاصل شد (کشف ساختار دی‌ان‌ای) و این امر دانشمندان را به این فکر انداخت که می‌توانند به اسرار بنیادین گوهر حیات دست یابند و آنها را فاش سازند. ...همان موقع به این فکر افتادم که برای نخستین بار کنه اسرار اندیشیدن و آموختن را از طریق زیست‌شناسی ریشه‌یابی و بررسی کنم. یعنی این که چگونه رویدادهای وین آثار ماندگار خود را روی یاخته‌های عصبی مغز من به جا گذاشته‌اند؟ (ص. 18-19)

اینها نشان می‌دهد که وطن و سرگذشتی که بر آن می‌رود و حیات انسان چقدر می‌تواند بر موضوع پژوهش، یافته‌ها، انگیزه‌ها و ارادۀ فرد برای رازگشایی و تحمل سختی‌ها تاثیر بگذارد. اریک کندل نیز جایزۀ نوبل گرفت. وی سال‌های سال برای مطالعۀ یادگیری و انتقال اطلاعات مطالعه کرد. جالب است به این نکته اشاره شود که کندل انتقال اطلاعات بین دو نورون‌ نوعی حلزون دریایی به نام آپلیزیا را مطالعه کرد و از نتایج آن برای تولید انواع داروهایی استفاده کرد که برای تقویت حافظه و کاهش افسردگی انسان‌ها از آنها استفاده می‌شود! 

تمرین

نحوۀ خاص کردن یک پرسش پژوهشی یا هر اثر علمی (مثل مقاله، کتاب، پایان‌نامه، طرح پژوهشی) توسط یک محقق یا نویسنده را مطالعه کنید و خط سیر آن را از نظر موضوعی، شکلی، راهبردی و غیره معرفی کنید.

تلاش کنید به صورت فرضی یک پژوهش یا مقاله را از نظر دامنۀ موضوع، خاص و سپس خاص‌تر کنید.