کد خبر: 47742
تاریخ انتشار: جمعه, 31 شهریور 1402 - 12:04

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

بوی ناب کتاب با طعم عطر قهوه دله جنوب (2):

پرسه زنی در کتابفروشی‌ها: اهواز

منبع : لیزنا
عبدالرسول خسروی
پرسه زنی در کتابفروشی‌ها: اهواز

لیزنا؛ عبدالرسول خسروی عضو هیأت علمی گروه آموزشی کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی بوشهر: ساعت 7 صبح روز  دوم سفر  به سمت اهواز حرکت می‌کنیم. فاصله اهواز تا آبادان نزدیک 100 کیلومتراست. مسیر اهواز تا آبادان چشم‌اندازهای خاص خود را به همراه دارد. حدود 20 کیلومتر از آبادان که به اهواز می‌رویم، سمت راست ما تالاب بسیارزیبای شادگان خودنمایی می‌کند که کریمانه سفره سخاوت خود را در پهنه‌ای گسترده برای زیستگاه پرندگان، آبزیان و بومیان منطقه پهن‌ نموده‌ است. روستای صراخیه و هورالعظیم، طبیعت بکر و بسیاری از روستاهای زیبا همراه با نخلستان‌های سر به فلک کشیده، زیبایی خاصی به مسیر ارزانی می‌دارد.

به یاد کتاب «هرس» به قلم "نسیم مرعشی" نویسنده جوان اهوازی می‌افتم. کتابی که حکایت غمگین مردی را روایت می‌کند که پس از پایانِ جنگ به دنبال همسر گمشده‌اش می‌گردد و او را در مکانی عجیب پیدا می‌کند. همسر او زنی است که در گذشته پی آن بوده که بتواند پسر به دنیا بیاورد و به همین دلیل دست به کارهای عجیب و غریب می‌زند. این کتاب با استفاده از فضاهای متعدد و در دوره‌های زمانی طولانی‌ به روایت سرگذشت این خانواده می‌پردازد. در واقع کتاب هرس که برآمده از دل تاریخ جنگ طولانی ایران و عراق است به روایت وجدان‌های ناآرام می‌پردازد. همچنین این کتاب صدای مردمیست که سال‌ها زیر آوار جنگ و مصیبت مانده و صدایشان به گوش کسی نرسیده است. صدایی که هنوز از سینه‌هایشان بیرون نمی‌آید. در واقع روایت‌گر رنج تمام نشدنی سه نسلی است که دیگر امیدی برای باقی عمر نداشته و تنها گذر عمر می‌کردند. نسلی که نه تنها فرصت فریاد بلکه فرصت گریه نیز نداشتند. هرس روایتگر زندگی رسول است مردی که پیش از جنگ مردی بود بلند قامت و کشیده، کت و شلوار به‌ تن، که هر روز حوالی ساعت چهار و نیم جاده اهواز را پشت موتور می‌راند تا آبادان. اما پس از جنگ تبدیل به مردی با شانه‌های خمیده، شکم آویزان و پیرهن چرک خاکستری شد و همه‌ی آنچه بر رسول گذشت را بازگو می‌کند. “هرس” رمانی است قصه‌ گو با چندین روایت فرعی مهم که مخاطبش را در عین تماشای شهر به دل طبیعت مرموز خوزستان هم می‌ برد.

هم‌کلام با نسیم مرعشی و غرق در روایت‌های جذاب این کتاب می‌شوم و همه صحنه‌ها را به یاد می‌آورم و چه شادمانه از ایجاد حس همزیستی مسالمت‌آمیز با دنیای واقعی کتاب، در این مسیری که با راوی داستان قرار گرفته‌ام، لذت سفر را ناخودآگاه برای خود دو چندان می‌کنم. به کوت‌عبدلله، شهرک کوچکی در حومه جنوبی شهر، جایی که رسول قهرمان داستان کتاب «هرس» هر روز حوالی ساعت چهار و نیم جاده اهواز از اینجا، با پشت موتور می‌راند به‌طرف آبادان، می‌رسیم. ماشین را در گوشه‌ای از خیابان پارک می‌کنم تا جستجوی دوباره در اینترنت داشته باشم و کتابفروشی‌های این شهر را بیابم. کتابفروشی «سرزمین کتاب» در منطقه زیتون کارمندی، کتابفروشی «خانه کتاب» در سنتر پارک اهواز به وسعت 1200 متر، کتابفروش‌های رشد، شرق، محام، پاتوق کتاب را به دقت یادداشت می‌کنم. به نظر می‌رسد «سرزمین کتاب» مانند بوکلند و کافه آبی شیراز باشند. بازدید از آن را در اولویت قرار می‌دهم. اما پس از پرس وجو، ناباورانه، اطلاعات خوبی را به دست نمی‌آورم. این کتابفروشی که از دوم اردیبهشت 1398 کار خود را در فضایی به وسعت 1200 متر مربع کار خود را شروع نموده بود به دلیل نوسانات قیمت، شیوع ویروس کرونا، تعطیلی‌های مکرر شهر اهواز، ناگزیر به شاهین شهر اصفهان نقل مکان کرده بود. چه تلخ و اندوهناک!  کتابفروشی که به بارقه امیدی دردل مردم این شهر ایجاد کرده بود، شوربختانه به چنین سرنوشتی دچار شده است. کتابفروشی بعدی «خانه کتاب اهواز» بود که ظاهراً تکمیل نشده بود. چاره‌ای نیست. بی‌هدف و به امید دیدن تابلوهای کتابفروشی‌ها و پرس و جو از دوستان و عابران و فروشندگان و مردم این دیار، به سمت مرکز شهر مسیر خود را ادامه می‌دهیم. شهر زیبای اهواز سالهاست که به شهر پل‌ها معروف شده. پل‌هایی که با گذر از رودخانه کارون، قسمت‌های مختلف شهر را به هم وصل می‌کند. اگرچه اهواز یکی از گرم‌ترین شهرهای ایران است اما گرمای هوای اهواز، به گرمای دل مردم مهمان نوازش نمی‌رسد. چه نیکوست سرزمینی که با وجود محرومیت‌ها و خستگی‌های باقی مانده از زمان جنگ، همچنان سرشار از نشاط، آرامش و خاطرات به یادماندنی است. مهمان‌نوازی مردم اهواز و چشم‌انداز زیبای زیبای شهر در کنار ساحل پرهیاهوی کارونِ بی رمق امروز خود حکایت دیگری است که مجالش در این نوشتار نمی‌گنجد. به دنبال کافه کتاب‌های اهواز می‌گردم. کافه کتاب چیزی فراتر از کتابفروشی‌هاست. ایجاد فضای گفت‌و گو و تعامل و هم‌اندیشی در یک فضای تعاملی، فرصت مناسبی برای توسعه فرهنگ مطالعه است که در این سال‌ها رواج یافته است. گرمای طاقت فرسای امروز اهواز، دیدن مردمی که شتابان در حال عبور و مرور هستند، رانندگی‌های بی‌قاعده، شنیدن بوق ممتد و کلافه کننده در این فصل از سال، دستفروشی‌ها و بسیاری از شغل‌های کاذب حکایت‌گر رویداد تلخی است که علاوه بر شرایط اقتصادی و دشواری‌های معیشتی حاکم برخی از آنها نیز می‌تواند به دلیل کمبود فضای فرهنگی، تعاملی و  نبود میل و رغبت به کتاب باشد. از چند عابر و مغازه‌دار و راننده تاکسی سراغ کتابفروشی‌ها و کافه کتاب‌ها را می‌گیرم. پاسخ آنها یا «نمی‌دانم» است یا اینکه «خیلی از کتابفروشی‌ها بساطشان را جمع کرده و تغییر شغل داده‌اند». برخی نیز ما را به سمت خیابان نادری حواله می‌دهند. در مسیر به چند شعبه کتابفروشی رشد مراجعه می‌کنم. بیشتر آنها شبیه نوشت‌افزاری هستند تا کتابفروشی.

مسیر حرکت خود را به سمت خیابان نادری ادامه می‌دهم. دیدن چند تابلوی کتابفروشی مرا به وجد می‌آورد. وجود کتابفروشی‌ها در بافت قدیمی این شهر و  یکی از مراکز پر رفت و آمد، بارقه امیدی در دلمان ایجاد می‌کند. کتابفروشی رشد و شرق هر کدام در ساختمان بزرگی، در دل این شهر جای گرفته‌اند. به سمت کتابفروشی شرق که یکی از قدیمی‌ترین کتابفروشی‌های اهواز است، می‌روم. آن‌چه که از ظاهر امر پیداست، ساختمانی دو طبقه است. طبقه اول نوشت‌افزار، وسایل فانتزی، رونق‌بخش جاری روزمره‌شان است. از فروشنده خسته و بی‌حوصله، سؤال می‌پرسم تابلوی شما کتابفروشی است، اما من کتابی را نمی‌بینم. با لبخندی تلخ مرا به طبقه دوم ارجاع می‌دهد. به طبقه دوم، می‌روم. سکوتی سهمگین حکم‌فرماست. مسرور و شادمان از اینکه گویی کتابها را به سان فسیلی مکشوف در پس‌توی این کتابفروشی یافته‌ام. هرچند آنها در طبقه دوم غریبانه تو را می‌نگرند. به یاد احمد محمود نویسنده این دیار می‌افتم که می‌گوید: کتاب برایم دنیای تازه‌ای است. حرف‌های تازه و کارهای تازه، دارد. زمانی که  جذب نوشته‌های کتاب می‌شوم، اگر بیخ گوشم توب بترکانند، حالی‌ام نمی‌شود. مثل آدم تشنه‌ای که به آب رسیده باشد، هر جمله برایم شده یک جرعه آب گوارا، آب خنک، صاف و زلال که به من جان می‌دهد. این احساس احمد محمود را با عمق جان احساس می‌کنم و مست و کیفور غرق در دنیای بی‌انتهای کتاب‌ها می‌شوم. گوشه دنج و ساکتی می‌یابم. در بدو ورود چشمم به کتابهای سفرنامه و تاریخی می‌خورد. کتاب "از فرانکلین تا لاله زار" اثری است از "سیروس علی نژاد" که در آن به "زندگی همایون صنعتی زاده" پرداخته است. "همایون صنعتی زاده"، کارآفرین شناخته‌شده‌ی قرن بیستم، مردی ادیب، ناشر، و از چهره‌های تاثیرگذار قرن بیستم بود که نقش به‌سزایی در معرفی صنایع نوین نشر در ایران داشت. کتاب دیگر، «از کویر تا دلتا:  روزنوشته‌هایی از برخی سال‌های کار در سازمان بهداشت جهانی» نوشته احمد محیط می‌بینم. برخلاف عنوانش تنها به خاطرات روزهای کار یک روان‌پزشک در سازمان جهانی بهداشت خلاصه نمی‌شود. این کتاب حاصل تجربه زیسته مؤلف به عنوان یک اندیشمند و تحلیل‌هایش از تحولات ایران و دیگر کشورهایی است که از نزدیک آنها را مشاهده و توصیف کرده و شامل خاطراتی غنی می‌شود که با بصیرتی خاص نوشته شده است. به دنبال آن  کتاب "مذهب عشق" رمانی است به قلم شیوا و صمیمی دکتر "محمد حسین پاپلی یزدی"، را ورق می‌زنم. داستان چهارصد و هفتاد و هفت صفحه‌ای "مذهب عشق"، عاشقانه‌های یک دختر زردشتی به نام آذردخت و یک پسر یهودی به نام الیاس است که ماجراهای رمان، پیرامون عشق این دو به هم، سازمان می‌یابد. "مذهب عشق" قصه‌ی دو عاشق است که قلب‌هایشان برای دیدار با یکدیگر، از مصائب و سختی‌هایی عبور کرده که هر کسی را تاب آن نیست و قدرت قدم نهادن در این راه، فقط از بطن یک عشق ناب و خالص برمی‌آید.

در ادامه گشت و گذار وتورق در قفسه‌های مکشوف کتاب‌فروشی به کتاب «کوچه ی ابرهای گم شده» از نویسنده اهوازی،  کورش اسدی، برمی‌خورم. داستان روایت یک روز از زندگی کارون قهرمان رمان است. او که از جنوب آمده است و پیش شخص متمولی به نام ممشاد زندگی می‌کند طی این یک روز به دنبال کتابی برای دختری به نام شیده می گردد. داستانی تودرتو و جذاب که رویکردی مدرن دارد. نثر آن گاهی به شعر نزدیک می‌شود. فضای اثر را ابهام و آشفتگی فراگرفته است که از مشخصات نثر کوروش اسدی است. این اثر از زبانی قدرتمند و پرکشش برخوردار است و مخاطب را به صورتی فعال با خود همراه می‌کند. اما داستان کتاب که شروع بسیار جذابی دارد از صبحی شروع می‌شود که کارون تلاش می‌کند چیزی به یاد آورد. او دیشب در یک مهمانی حضور داشته و امروز صبح ذهنش هنوز تحت تأثیر مواد است. بنابراین نمی‌تواند به شکل دقیق به یاد آورد که قرار بود چه کاری انجام دهد و ادامه ماجرا....

کتاب «افکار یک کارتن خواب» اثر «محمد بویری زادگانی» کتاب دیگری است که توسط نشر سیب سرخ در 145 صفحه به چاپ رسیده است. این نویسنده براساس گفته خود نویسنده، «افکار یک کارتن‌خواب» دارای تم اجتماعی و شجاعت است؛ و با اینکه داستان در یک فضای فراواقع‌گرایی و سورئال اتفاق می‌افتد، در آن سعی شده است تا معضلاتِ اجتماعی که اکنون در جوامع عقب‌مانده و درحال‌توسعه گریبان‌گیر مردم شده را، به تصویر بکشد؛ از طرفی، شخصیت اول داستان یک فرد بی‌خانمان است که زندگی پُرمشقتی دارد و با این حال، سعی دارد دوستِ گم‌شده‌اش را پیدا کند و برای این کار شجاعانه تلاش می‌کند. این نویسنده درباره اثر داستانی تازه خود ، می‌نویسد: «افکار یک کارتن‌خواب» دارای تم اجتماعی و شجاعت است؛ و با اینکه داستان در یک فضای فرا واقع‌گرایی و سورئال اتفاق می‌افتد، در آن سعی شده تا معضلاتِ اجتماعی که اکنون در جوامع عقب‌مانده و درحال‌توسعه گریبان گیر مردم شده را، به تصویر بکشد؛ از طرفی، شخصیت اول داستان یک فرد بی‌خانمان است که زندگی پُر مشقتی دارد و با این حال، سعی دارد دوستِ گم شده‌اش را پیدا کند و برای این کار شجاعانه تلاش می‌کند.

کتاب بعدی که ورق می‌زنم «ملکان عذاب» اثر ابوتراب خسروی است. شاید مشابهت در فامیلیم برآن شد تا به سمت این کتاب بروم. ابوتراب خسروی یکی از نویسندگانی است که سعی در واگویه کردن، اتفاقات تاریخی دارد. استاد ترسیم روایت‌های موازی و پیچیده، طوری که با خلاقیت و چیره‌دستی، شخصیت‌ها، زمان و گذرش را در هم ادغام کرده تا خواننده به ملال گذر زمان، کمتر پی ببرد. نویسنده به وسیله ایجاد و ساخت سه روایت موازی سعی دارد تا بتواند، به‌وسیله ایجاد قدرت تعلیق و روایت‌های که مثل بافه‌ای درهم تنیده شده، برای مخاطب هیچ راه گریزی برای رویایی با این تاریخ به‌جا نگذارد تا خطوط موازی سوژه داستان، در به عین لفافه بردن شخصیت‌های اصلی و تیپیکال و رو کردن همین شخصیت‌ها، در طول این سه روایت، بدون اینکه لطمه‌ای به ساختار کلی رمان و اندام واره‌ای درون متنی و بیرون متنی آن وارد شود. ملکان عذاب، بعد از رمان« اسفار کاتبان» و «رود» راوی سومین رمان برجسته از این نویسنده شیرازی است، رمانی که آغاز آن شخصیت پردازی خوب نویسنده شروع می‌شود نویسنده با روایت زکریا در دوران کودکی آغاز می‌کند و بعد مخاطب را با روایت‌های گوناگون مواجه می‌کند. و ادامه ماجرا....،

کتابها تکه‌هایی از یک کل منسجم، سمفونی مردگان و هنر ظریف رهایی از دغدغه‌ها، کتاب‌های دلنشین نادرابراهیمی و بسیاری از نویسندگان دیگر، زینت‌بخش هزارتوی قفسه‌های پس‌توی این کتابفروشی هستند. یاد جمله زیبای داستایوفسکی می‌افتم که می‌نویسد ممکن است آدم یک عمر زندگی کند و نفهمد که کنار دستش یک کتاب هست که کل زندگی‌اش را به سادگی یک ترانه بیان می‌کند، وقتی شروع به خواندن چنین داستانی می‌کند کم کم خیلی چیزها یادش می‌افتد. حدس می‌زند و آن‌چه تا به‌حال برایش گنگ و مبهم بوده است، روشن می‌شود. در پایان با توجه به تنگ بودن مجال و فشردگی زمان به سمت کتاب‌های احمد محمود می‌روم تا حسن ختامی باشد بر گشت‌و‌گذارم با این نویسنده خوب و فهیم و ماندگار اهوازی، که ورودم نیز به این مکان با نام و یاد وی، مزین گشت.

بی‌شک بیشتر آنهایی که اهل کتاب و کتاب‌خوانی‌اند و حتی آنهایی که تنها نیم‌نگاهی به این جهان دارند، احمد محمود را با نام «همسایه‌ها» می‌شناسند. برای معرفی احمد محمود، به گفته فاطمه آل آقا بسنده می‌کنیم که می‌نویسد: نخل‌های بلند خرما، خورشید سوزان، رطوبت زیاد، دکل‌های نفتی و...  همه و همه نمادهایی هستند که خیال ما را به سمت استانی سبز در جنوب غربی کشور می‌برند. بسیاری از مردم، خوزستان را با خوراکی‌های خوشمزه‌اش می‌شناسند. خرما‌های مختلف، سرشیرهای گاومیش، فلافل‌های داغ، ترشی‌های تند جنوبی، سبزی‌های معطر و خوش‌بو و... تنها چند نمونه از هزاران خوراکی جذاب این شهر جنوبی هستند. عده‌ای دیگر این استان را در روزهای هشت سال دفاع مقدس به‌خاطر می‌آورند. شهری که هنوز هم از آن دوران یادگاری‌های زیادی دارد و روی در و دیوارهایش جای گلوله باقی مانده‌است. شهری که هر تکه از خاکش به خون عاشقان این سرزمین متبرک شده ‌است. عده‌ای دیگر خوزستان را با تاریخ چند هزار ساله به یاد می‌آورند. عظمت چغازنبیل، سازه‌های آبی شگفت‌انگیز شوش، آرامگاه دانیال نبی، کاخ آپادانا و... ، بخش کوچکی از دیدنی‌های قدیمی این استان هستند. بعضی از افراد، خوزستان را با اهواز می‌شناسند و شب‌های زنده و شاد کنار رود کارون، در نظرشان می‌آید. شب‌هایی که مردان دشداشه پوش، ساز به دست می گیرند و صدای کف زدن و هلهله در تمام شهر می‌پیچد. معنا و مفهوم این شهر برای هرکسی متفاوت است؛ ادبیات، خوزستان را با نویسندگان قدر قدرتش به خاطر می‌آورند. نویسندگانی که اهل خوزستان هستند، با آثار خود، نقش به‌سزایی در ادبیات معاصر ایران به‌خصوص در حوزه‌ی ادبیات داستانی داشته‌اند. احمد محمود یکی از این نویسندگان است که روزگاری در اهواز نفس کشیده‌است و خاطرات بسیاری از این شهر دارد. داستان‌های احمد اعطا در واقع داستان‌هایی با سبک بومی و محلی است و بیشتر آن‌ها در یکی از شهر‌های جنوبی ایران اتفاق می‌افتد. او در کتاب‌هایش از لهجه‌ی محلی استفاده می‌کند تا با مخاطب ارتباط موثرتری بگیرد. پدر و مادر او، اهل شهرستان دزفول بودند و او عاشقانه این شهر را دوست داشت. این نویسنده‌ی خوش ذوق در بسیاری از کتاب‌هایش به سراغ لهجه‌ی دزفولی رفته و داستان‌ها را با این شیوه روایت کرده‌ است. او برای نوشتن داستان‌ها، عموما از جملات کوتاه استفاده می‌کند و شاید بتوان گفت در استفاده از این شیوه، وام‌دار جلال آلاحمد است. او خواننده را خیلی منتظر نمی‌گذارد و ریتم کلی کتاب‌هایش، تند است. به جرأت می‌توان گفت کتاب‌های او مخاطب را به هیچ وجه خسته نمی‌کنند. کتاب‌های همسایه‌ها، داستان یک شهر، زمین سوخته، مدار صفردرجه، درخت انجیر معابد از آثار احمد محمود هستند که زینت‌بخش  بخش داستانی قفسه‌های این کتاب‌فروشی هستند. چه کتب‌هایی و چه قصه‌هایی. بی‌دلیل نیست که کافکا می‌گوید: «آدم باید کتاب‌هایی را بخواند که گازش می‌گیرد و نیشش می‌زنند. اگر کتابی می‌خوانیم مثل یک مشت نخورد به جممه‌مان و بیدارمان نکند، خواندنش بی‌فایده است». و سرانجام، حکایت پرسه زنی کتابدارانه‌ام در این شهر به پایان می‌رسد... در حالی که هنوز انبوهی از پرسش‌های بی پاسخ پس ذهنم را قلقلک می‌دهند: به راستی چرا کتاب نمی‌خوانیم؟ چرا اقبال عمومی به کتاب و کتاب‌خوانی تا این اندازه پایین است؟ آیا واقعا بی‌نیاز از کتاب هستیم؟ آیا احساس می‌کنیم که به قله‌های یقین رسیده‌ایم؟ آیا بیش از حد دچار خودشیفتگی فرهنگی ‌شده‌ایم؟ آیا واقعاً به تناقضات درونی خود ناآگاهیم؟ آیا ارزش آگاهی و دانایی را نمی‌دانیم؟ آیا زندگی پرتنش و پرهیاهوی نمایشی را ترجیح می‌دهیم؟ آیا حقارت جهل، آزارمان نمی‌دهد؟ آیا خردمندانه زیستن در زندگی ما جایی ندارد؟!

گاه رفتن است و منی که چند صباحی از تن‌ها جدا شده بودم تا تنها در اقلیم خوش کتاب‌ها، پرسه‌زنی کنم و چیزی بیابم.

به یاد شعر معروف سهراب می‌افتم:

من در این آبادی پی چیزی می‌گشتم

پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی

و واقعا این گونه بود: من در آبادان و اهواز پی چیزی می‌گشتم! پی ذوق خواندن! شوق مطالعه! بی‌تابی برای پرسه‌زنی در دنیای کتاب! اما بد هنگامه‌ای در پی یافتن اینها آمده بودم. در زمانه‌ای که حصار تنگ معیشت و روزمرگی دایره حیات آدمیان این اقلیم را به غایت محدود ساخته صحبت از ذوق خواندن و شوق مطالعه و بی‌تابی برای پرسه‌زنی در دنیای کتاب، شاید سخنی است از سر دل‌سیری و تجویزهای دم دستی تئوریک!

همه آن چیزهایی که سهراب می‌گفت اینجا هست: خواب هست، نور هست، ریگ هست، لبخند هست... اما خواب‌ها بیشتر شده است، نورها کمتر، ریگ‌ها افزون‌تر، و لبخندها بی‌رمق‌تر. هر چند آن چیزی که پی‌اش بودم را نیافتم اما دل‌خوشم به آینده‌ای که نورها بیشتر باشد و لبخندها به قهقهه مبدل شده باشند... آن زمان حتما کتاب هم برای خود برو بیایی خواهد داشت... خدا را چه دیدید؟! 

 

خسروی ، عبدالرسول. « بوی ناب کتاب با طعم عطر قهوه دله جنوب (2): پرسه زنی در کتابفروشی‌ها: اهواز » ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزناشماره 87،  31 شهریورماه ۱۴۰۲.

 

 

IMG-20230904-WA0018.jpg