داخلی
»اخبار کتاب
پری زنگنه از آواز پری ها گفت
به گزارش لیزنا بر اساس اعلام مجله فرهنگی هنری بخارا، روز پنجشنبه، نهم شهریور ماه، یکصدمین نشست کتابفروشی آینده با همراهی مجلۀ بخارا به دیدار و گفتگو با «پری زنگنه» اختصاص یافت.
این جلسه به مناسبت انتشار کتاب «آواز پری ها» و با حضور مهدخت معین، دختر محمد معین، ترانه خانلری، دختر پرویز ناتل خانلری، فریده رهنما، دختر زینالعابدین رهنما، شکوفه شهیدی، دختر سیدجعفر شهیدی، افسانه گیدفر، دختر مریم فیروز و زیبا جلالی، دختر محمدرضا جلالی نائینی و دوستدارانش برگزار شد.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این نشست از فعالیت های فرهنگی و هنری پری زنگنه چنین گفت: دربارۀ خانم زنگنه صحبت کردن هم کار ساده ای است هم دشوار. ساده از این جهت که همۀ ما آگاهی هایی از زندگی و کارهای ایشان داریم و دشوار برای اینکه شما باید این را در قالب کلمات و تعابیری بیان کنید که دربرگیرندۀ مجموعه ای از توانایی ها ی یک زن در طول چندین دهه در عرصۀ هنر و چندین وجه پژوهش های فرهنگی و کارهایی در زمینۀ کمک و احداث مجتمع هایی برای نابینایان بخصوص در داخل کشور و شهر کاشان باشد. اینجاست که ملاحظه خواهید کرد که یک ناتوانی حادث شده بر ایشان در سنین جوانی تبدیل به یک قابلیت عظیم زندگی می شود. این قابلیت در هر زبانی قابل ستایش است. صحنه های بسیاری را به یاد می آوریم که چه در داخل کشور و چه در خارج ایران بخصوص در سفری که در خدمت ایشان به هیروشیما داشتیم. (به مناسبت سالگرد بمباران هیروشیما) شاهد اجرای کنسرتی چند زبانه با آواز ایشان و تحسین هنرمندان ژاپنی بودیم.
دباشی افزود: تمرین های روزانۀ ایشان را در سالیان سال در ساعاتی مخصوصی از روز می بینم. خانم پری زنگنه سالهاست که بر روی موسیقی محلی و فولکوریک ایران پژوهش می کند و از کنسرواتوار عالی موسیقی تهران در رشته اپرا فارغ التحصیل شده است. ایشان برای کودکان چندین کتاب تألیف کرده اند. همچنین کتابهای فرهنگ جامع ” آوای نامها از ایران زمین” که مهمترین نام نامه در زبان فارسی به شمار می آید که تألیف و تدوینش پنج سال به طول انجامید. از کتابهای دیگر پری زنگنه می توان به کتابهای: ” پری لالایی ها” ، ” سخنی به خوشی : حرفهایی بزرگ در کتابی کوچک” ، ” شما هم بامن آواز بخوانید ” اشاره کرد. از فعالیت های وسیع اجتماعی خانم زنگنه در جهت بهبود وضعیت نابینایان می توان به برگزاری کنسرت به نفع سازمانهای فرهنگی نابینایان در سراسر کشور اشاره کرد.
سپس قلمی از سری قلم های مشاهیر بازرگانی گلستانی، با نام حک شدۀ پری زنگنه توسط آقای کمال گلستانی به ایشان تقدیم شد.
دوران کودکی و آشنایی با موسیقی
پس از آن علی دهباشی از پری زنگنه و مهدخت معین دعوت کرد تا در نشستی به گفتگو بپردازند:
علی دهباشی: من افتخار آشنایی با خانم زنگنه را توسط معرفی امیرحسین آریانپور داشتم و در دوران گوناگون زندگی مطبوعاتی ام زنگنه همیشه مشوق ما در انتشار مجله بودند و نسخه هایی را می گرفتند و برای دانشجویانشان می بردند.
خانم زنگنه لطفا کمی از دوران کودکی و آشنایی خود با موسیقی برایمان بگویید؟
پری زنگنه: وقتی این همه لطف را می بینم باید به سال های قبل بازمی گردم. زمانی که ساعت ها پای پیانو می نشستم و لهجه های محلی را تمرین می کردم. سال هایی که برای خود نوشته هایی داشتم و نمی دانستم که امروز اینقدر مورد توجه خواهد بود. هر چه دارم از همۀ شماست و آنچه که در بیوگرافی ها در مورد من نوشته شده، برای همه گفته شده است.
من در تهران و از خانواده ای اهل کاشان متولد شدم. خانۀ پدری ما هنوز در کاشان هست و به هتل تبدیل شده است. چرا که وارثان سالمند بودند و توانایی رسیدگی به منزل را نداشتند. این خانه توسط عمه زادۀ من به نام خانۀ تاریخی شاه یلانی (فامیلی پدری من) در کاشان برپا شده است.
حرکت های فرهنگی من گاهی اجباری و گاهی اختیاری بوده است. اگر در مقابل ملت ایران نشسته ام به عنوان یک شاگرد هستم. شاگردی که آنچه که از روزگار یاد گرفتم و کارهایی که مطالعه کردم و خواندم را صادقانه در اختیار همه گذاشتم؛ ولی خب اگر در قسمت نابینایان توانستم که کارهایی را انجام دهم و به دنیای نابینایان وارد شوم و تجربه هایی بیاموزم، شاید این یک رشتۀ اجباری بود که روزگار بر گردن من گذاشت. اگر رشتۀ آواز را پذیرفتم و نمی توانم بگویم که اختیاری است چرا که ودیعه ای بود که در فیزیک بدن من گذاشته شده بود و با من به دنیا آمد و بدون اینکه خودم بخواهم به دنبال آن رفتم تا توانایی هایی را که طبیعت در من گذاشته است، پرورش دهم. اما نوشتن کارهای دیگری مثل کتاب نام نامه که کاملا اختیاری بود را با شوق فراوان انجام دادم. در رشتۀ گل آرایی در سال هایی که ژاپن زندگی کردم فعالیت کردم. واقعا نمی شود از این هنر گذشت و مهم تر از همه کتابی بود که در مورد آواز نوشتم و هدفم این بود که یک یادگاری از کارهای خود به جا بگذارم؛ چون بسیاری از هنرمندانی که همۀ ما دوست داریم هیچ یک در حیات خود نتوانستند که کارهایی که انجام دادند به صورت نوشتاری ثبت کنند. نمی خواستم به این زودی از صفحۀ یادگارهای خود محو شوم. این بود که با نوشتن این کتاب دوران هنرستان را تجدید کردم. اشخاصی چون «فاخره صبا» که در آن زمان در هنرستان ما تدریس می کرد. نوشته هایی از ایشان مطالعه کردم و دیدم که چقدر ایشان استادی فرهیخته و آوازه خوانی بی ادعاست. البته هیچگاه شاگرد ایشان نبودم. من شاگرد خانم باغچه بان بودم. خانم صبا خیلی با ابهت و با اخلاق بودند. نوشته ای از ایشان به دستم رسید که چقدر زیبا از زندگی و خانۀ پدری خود صحبت کرده اند و امیدوارم بتوانم که دست به دامن استاد دهباشی شوم و تا کتابی در زمینۀ زندگی استاد فاخره صبا منتشر کنیم. فرزند خواندۀ کوچک خانم صبا این نوشته ها در کتابخانه یافته و قرار است با کمک ایشان نوشته ها را ویرایش کنیم. با دیدن این متون متوجه شدم که چقدر خوب است که هنرمندان در دوران عمر خود آثاری از خاطراتشان به جا بگذارند که باعث شد که این کتاب را با علاقه و حسرت از روزهای گذشته بنویسم.
علی دهباشی: آنچه که به عنوان پیش درآمد در کتاب آواز پری ها نوشته اید اینگونه است:
آنچه مرا به نوشتم این کتاب برانگیخت طنین خاطراتی است که در زندگی هنری ام متعلم است نه تصور رسیدن به پایان زیرا هنوز هم می خواهم بخوانم بار دیگر با شعر سهراب سپهری به نرمی صدای پای آب؛ آواز سر دهم در نی سحرآمیز موتزارت؛ زمزمه کنم از نوای دخترکی که در زیر درخت فندق زمزمه های عاشقانه می کرد و بخوانم از شوبرت دخترک نخ ریس را؛ نوای کلیسایی برآورم از باخ؛ بخوانم از آن ترانه هایی که در زیر درختان دبیرستان صدای دلکش و پوران شاپوری را می داد؛ از نواهای لالایی های کودکی از دیار خودمان تا پای گهوارۀ هر کودکی از اقلیم های دیگر؛ سرو و صنوبرهایی که جوانه زدند و سبز و پربار روییدند تا آن ها هم بخوانند و لالایی هایشان در گوش نهال هایی نو زمزمه کنند؛ بخوانم از ترانه های شورانگیز محلی از دامنه های کوه های بختیاری و شالیزارهای گیلان تا کویرهای ستاره باران سرزمینم ایران می خواهم بخوانم در آن صحنه های پر از نور و صدا و دست زدن ها. نمی خواهم پا از این صحنه ها بیرون بگذارم؛ قبل از آنکه صحنۀ زندگی را ترک کنم؛ اما شمارش بهاران زندگی که ملاک قانون زیستن است، می گوید که باید آن را رها کرد تا این سمفونی نیز به نُت سکوت برسد. این کتاب را به کسانی که سال هاست از من و کارهایم سراغ می گیرند و به دوست داران دیروز و هنرجویان امروز پیش کش می کنم.
شما در این کتاب بحثی فنی بر مسئلۀ صدا و جایگاهش در تاریخ موسیقی و آواز داشتید و بعد از تجربیات خود می گویید و در فصلی دیگر دربارۀ شخصیت های تأثیرگذار در زندگیتان چه به عنوان استاد و چه همکار بودند نام می برید. در زمان نوشتن این خاطرات آیا یادداشتی داشتید یا آن ها را به صورت تصاویری که در ذهن داشتید، بیان می کردید؟
پری زنگنه: به صورت تصاویر خاطراتی که در ذهنم مانده بود؛ چون تمام روزها و شب های من پر از تصاویری است که در ذهنم نقش بسته است. فکر می کنم که اگر مغز من را بررسی کنند همانند عکاسخانه ای است که عکس هایی از خاطرات پدر، مادر، همسایه ها و بقال کوچه تا دوستان مدرسه، شاگردها، معلم ها و اساتید دارد. همه و همه آنچنان در نقش زندگی من حک شده اند که تمام ذهنم یک نوستالژیک است. من در کنار اینکه که خیلی زندگی را دوست دارم، همواره همۀ رفتگان در خاطراتم هستند؛ البته نام این شخصیت ها را یادداشت می کردم که فراموش نکنم. وقتی در دفتر با دستیارم مشغول کار بودم، نام ها را می نوشتم. خیلی طول کشید که در این کتاب نام اساتید و شاگردان دسته بندی شوند و ناچار شدیم به دلیل عدم قضاوت در ارزش گذاری های هنرمندان اسامی آن ها را به ترتیب حروف الفبا بیاوریم که کم و کاستی انجام نشود. خواستم حق دوستی و رفاقت را در مقابل اشخاصی که در ذهن ها کم رنگ شده اند به جا بیاورم. این بود که تصمیم گرفتم آنچه که در قلب من به جا گذاشته بودند را بنویسم
علی دهباشی: «تصویر» یکی از عناصر مهم زندگی شماست. به یاد دارم که در جشن تولد هشتاد سالگی هوشنگ کاووسی اشاره کردید که روزی نیست که با کاووسی دربارۀ فیلم های بزرگ تاریخ سینما که دیده ایم صحبت نکنیم. بعدها هم در سفر نسبتا طولانی ای که به ژاپن داشتیم و من افتخار همراهی با شما را داشتم، تمام این فیلم های مهم تاریخ سینما را یک به یک با تصاویر دقیق برای من توضیح می دادید. رابطۀ شما با سینما از چه دوره ای آغاز شد؟
پری زنگنه: اشاره به هیروشیما داشتید. ما هر چه داریم از همت شماست. در مجلسی که در منزلمان برگزار شد مرا با گروهی آَشنا کردید که توسط آن ها به هیروشیما دعوت شدم. برنامۀ خوبی بود.
اما در مورد کاووسی و تصاویر سینما. لاله زار را خیلی دوست داشتم. با مادرم و دایی ام که اهل فیلم بودند به سینما می رفتیم. پس از ملاقات با کاووسی را ملاقات کردم و بعد که «سینه کلوب ایران» را تشکیل دادند من پانزده سال داشتم که عضو این کلوب شدم و روزهای چهارشنبه فیلم های هنری می گذاشتند این خاطره در من بوده و در ذهنم حک شده است.
علی دهباشی: عده ای از زنانی که ژاپنی هستند و تجربۀ هولناک بمباران اتمی را در هیروشیما در نسل دوم درک کردند، زنانی هستند که غالبا پزشک ژاپنی بوده اند و شوهران و خودشان بعد از اینکه سردشت و مناطق کرمانشاه و ایلام مورد حملۀ بمباران های شیمیایی قرار گرفت با هزینه و ارادۀ خود به ایران آمدند و این ارتباط تا به امروز ادامه دارد. بسیاری از بیماران شیمیایی را مداوا کردند و بسیاری را با خود به هیروشیما بردند و در بیمارستان های مجهز آنجا بستری کردند. آنچه که در دیدار قبل با این گروه در هیروشیما و ارتباطی که ایشان از طریق صدای خانم زنگنه برقرار کردند سبب شد تا در سفر دورۀ بعدشان به کشور ما، به منزل خانم زنگنه آمدند و دیدار پرشوری اتفاق افتاد که منجر به دعوت ایشان به هیروشیما شد که هر ساله در روز و ساعت وقوع حادثه مراسم بزرگی توسط هنرمندان بزرگ جهان برگزار می شود و خانم زنگنه برای سه تشکل بزرگ ضد جنگ اجرای کنسرت داشتند که هنوز که هنوز است خاطرۀ آن کنسرت ها و دیدارها و صحبت هایی که در مجامع نابینایان ژاپن داشتند را بخاطر داریم.
علی دهباشی:کتاب نام ها را با وسواس خاصی نوشتید. و برای هر نام سفر کردید و با اقوام گوناگون در ارتباط بودید. برای همۀ این واژه ها الفبای فونتیک گذاشتید. به یاد دارم که استاد آریان پور به ایشان می گفتند که تا این حد که نوشتی کافی است و اجازه دهید این کتاب به چاپخانه برود و خانم زنگنه پاسخ دادند که هر زمان شما فرهنگ فلسفی را به چاپخانه دادی من هم فرهنگ نام ها را می دهم. به هر صورت پس از سال ها خانم زنگنه رضایت دادند و بالاخره کتاب به چاپ رسید. دربارۀ شیوۀ کار خود که از دشت های کردستان و لرستان به دیلمان و … سفر کردید و این گفتگو ها را گاهی ضبط کردید، برایمان بگویید؟
پری زنگنه: وقتی با مردم روبرو می شدم می دیدم که چقدر در کلام و فرهنگشان نام های زیبایی هست. این بود که برای خود نام ها را یادداشت می کردم. اینقدر جلو رفتم که ناچار شدم نام ها را بر اساس اقوام و گویش های مختلف از هم تفکیک کنم؛ البته کار جمع آوری کتاب مثل یک گلولۀ برف جلو می رفت و تا جایی رسید که فکر کردم که مراسم نام گذاری اقوام ایران را در کتاب خود بیاورم. با کمک اساتید و به دیدار ایشان کار را شروع کردم. مطالعه کردم و با کمک دست یارانم کار را ادامه دادم. کتاب هایی از زرتشتیان ایران و یا نام هایی از قرآن و سایر ادیان و قبایل و اقوام ایرانی را می خواندم. کار به حدی رسید که چندین ویرایش صورت گرفت و خاصیت این کتاب این شد که همۀ اقوام ایرانی می توانستند که نام های خود را از این مجموعه انتخاب کنند. در مورد نام اسطوره ها سعی داشتم که نام هایی که کم تر شنیده شده است -حتی نام های بسیار عامیانه را- زنده کنم. روزی به هدف دلخواهم رسیدم و یکی از شاگردان آوازم، پسرش را آورد و گفت که نام پسرم زاگرس را از کتاب شما انتخاب کردیم. نامی که مصطلح نبود ولی این کتاب اجازه دادکه مردم به راحتی زبان و طبیعت ایران را زنده نگاه دارند. ناشر این کار کتابسرا است. من به ناشر گفتم کتابسرا را با این کتاب زنده می کنم و اینگونه هم شد.
علی دهباشی: «آن سوی تاریکی» کتابی که بخشی دیگر از خاطرات شما را دربرمی گیرد. انگیزۀ شما برای نوشتن این کتاب چه بود؟ در مقدمۀ آن می نویسید که:
انگیزۀ نیرومندی که مرا به نوشتن این کتاب واداشته است پس زدن ابرهای ابهام از تصورات و اندیشه های درست یا نادرست دربارۀ زندگی نابینایان و رخدادهایی است که در سالهای نابینایی پیرامون من گذشته است. هربار که می خواستم که مسائل نابینایی را پیش بکشم جنبه های واقعی آن کم تر مورد توجه قرار می گرفت. و همگان نظرشان بیشتر به موضوعات جنبی و پیش پا افتاده ای معطوف می شد؛ همچون: آیا شما خواب هم می بینید؟ لباس هایتان را چگونه می پوشید؟ جای هر چیز را چگونه می یابید؟ اگر گفتی من چه کسی هستم؟ علاقه نشان ندادن به اینکه مطالب به چه کار آن ها می آید ارده ام را سست نکرد. زیرا اگر از آنجا که باور دارم هر گفته و کنش را بهره ای باید با همۀ سختی ها این کار را از بازدید زندگی ام از روشنایی به تیرگی ها پرداختم تا به این کتاب رسیدم…
اتاق کار من گاهی به کلاس درس تبدیل می شد تا دست یارانم در نوشتن این کتاب خود نیز پا به پای نویسنده به دنیای نابینایی قدم بگذارند و در وظیفه ای که در کنار من انجام می دهند شناخت و آگاهی مستقیم و بی واسطه ای داشته باشند. اینگونه بود که بر اساس اصل واقعیت گرایی که تمام زندگی من بر آن استوار است احساسات بینایان و نابینایان را بازگو کردم. و پیش روی همگان نهادم. اندیشه آرمان من در نگارش این کتاب آن نیست که مردمان مشکلات و دشواری های زندگی را که من آن را خود زندگی می دانم یکسو نهند و شب و روز به نابینایان و نابینایی بیندیشند؛ بلکه می خواستم از جهان دل افروز پنجره ای به عالم نابینایی بگشایم.
نام کتاب از دیگر مواردی است که از ابتدای نوشتن و حتی پیش از شروع کتاب مرا به فکر فرو برد. شاید می خواستم به انگیزه نامی که برمی گزینم و عباراتی که بر جلد کتاب می نشانم هر چه زودتر به مطالب آن دست یابم.
خانم زنگنه با این کتاب هم از جهت بیولوژیک و هم از جهت روانی و روانشناسی روح یک نابینا و ارتباط وی با جهان، شاهکاری خلق کردند که آن سوی تاریکی نام دارد. به یاد دارم که صحبت ترجمۀ این کتاب در واشنگتن بود. آیا این کتاب به انگلیسی منتشر شد؟
پری زنگنه: متأسفِانه این کار در نیمۀ راه متوقف شد و در پی آن هستم که بار دیگر برای این کار اقدام کنم. البته خوانندگانی داشتم که از اروپا حتی از سازمان های معلولین برای من از ارزش ترجمۀ این کتاب نامه ها نوشته اند. این کتاب به خط بریل در ایران چاپ شده است.
من در مورد نابینایی چیزی نمی دانستم تا در سن ۲۹ سالگی و حادثه ای که منجر به نابینایی من شد. در ابتدای این حادثه همه فکر می کردند که من خودکشی خواهم کرد؛ اما من زندگی را دوست داشتم و بچه هایم هم کوچک بودند پس تنها مبارزه را شروع کردم. تغییر زندگی و رفتار و نگران بودن در زندگی خانوادگی. سعی کردم که خط بریل را یاد بگیرم و با واقعیت روبرو شوم و ارتباطم را با جامعه قطع نکنم. این بود که زندگی را ادامه دادم. و البته اولین گروهی که به داد من رسیدند گروه هنرستان موسیقی بودند. چون من اوایل ازدواج آواز خواندن و تعلیم را متوقف کرده بودم اما اساتید گفتند بیا و با معلمین خصوصی کار کن. شاید باید آواز حرفه ای را مقداری مدیون نابینایی ام باشم وگرنه هیچگاه فرصت نمی کردم که آواز را جدی کار کنم.
پس از سال ها که هر زمان با هر کسی روبرو می شدم شاهد واکنش های منفی بودم. با خود گفتم تا زمانی که زنده هستم باید به سوال های تکراری افراد پاسخ دهم پس یکبار برای همیشه برای پاسخ دیگران کتابی نوشتم که در حقیقت به جامعه بگویم که این جامعه است که نابیناست چرا که چیزی دربارۀ نابینایی نمی داند. می خواستم نام کتاب را زندگی در نابینایی بگذارم و واقعیت ها را به مردم بگویم که پشت عینک های تیره چه می گذرد. گاهی اوقات اجتماع زندگی را برای نابینا تاریکتر از آنچه هست می پندارد. من در این کتاب سعی داشتم که توانایی یک فرد نابینا را یک معجزه قلمداد نکنم. من که خواه ناخواه با جامعۀ نابینایان توسط خودم آشنا شدم و به مدارس نابینایان ایران رفتم و یکی از اعضای هیئت مدیرۀ مدارس نابینایان شدم، باید کاری می کردم. حتی به مدارس نابینایان در امریکا و فرانسه رفتم. و در کتاب به زندگی هلن کلر و بیشتر نابینایان اشاره داشتم و این کتابی شد که برای من کتاب مقدسی است و فکر می کنم کلیدی برای زندگی است. این اثر را با اعتماد و اطمینان نوشتم.
پری زنگنه درباره انگیزه نوشتن کتاب «آن سوی تاریکی» توضیح داد
علی دهباشی: از انگیزۀ نوشتن آواز پری ها برایمان بگویید.
پری زنگنه: انگیزۀ نوشتن آواز پری ها جز اینکه می خواستم از خاطراتم یک یادگاری به جا بگذارم، حیفم آمد اطلاعاتی را که دارم در اختیار دیگران نگذارم. خب حوزۀ مطالعاتی در دنیا بسیار است و ما نمی توانیم در تمامی بخش ها مطالعه داشته باشیم؛ ولی لا اقل باید معلومات مختصری دربارۀ هنرها و مسائل زندگی بدانیم. وقتی این کتاب را نوشتم با خود فکر کردم شاگردانی که برای کلاس آواز می آیند اطلاعات قوی و پیش زمینه ای ندارند، هنرستان نرفتند و همه عشق آوازه خوان شدن دارند، پس این ها را به صورت فشرده و خود آموز و روان و شیرین و آهنگین برای مردم نوشتم که اگر مادری این اطلاعات را بداند می تواند فرزندش را تشویق کند یا استعدادهای او را کشف کند.
علی دهباشی: علاقۀ بسیاری از هم دوره ای های ما با ادبیات کلاسیک ایران با آن صفحه های سیوسه دور کانون پرورش فکری با صدای شما آغاز شد و هنوز پس از گذشت چندین دهه صدای شما برای اشعار ابوسعید و رودکی آموزنده است و جوانان را نسبت به شعر فارسی علاقه مند می سازد. این موضوع برای شما از چه زمانی آغاز شد؟
پری زنگنه: همۀ ما از ابتدا با هنر سرزمین خود بزرگ می شویم مثل کسی که از روستاهای ایران نقاشی می کند و تصاویر این مکان را در ذهن دارد طبیعتا مناظر اندونزی را نمی تواند مو به مو مجسم کند. شروع از خود دیار ماست. من در کودکستان ایران و بعد در دبستان خوانندۀ جشن های مدرسه شدم. در دبیرستان شاگردهای عاشق دور من جمع می شدند و از من می خواستند که ترانه های پخش شده از خواننده ها را برایشان بخواندم. تا اینکه به خدمت استاد زرین پنجه رفتم و بعد هم سفر ژاپن پیش آمد و پس از بازگشتبه هنرستان موسیقی معرفی شدم. نمی دانستم که باید ایرانی بخوانم یا کلاسیک. تا اینکه رشتۀ اپرا را انتخاب کردم. پس از مدت ها کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از من خواست تا صفحه ای برای آوازهای محلی بخوانم. آوازهای محلی را می دانستم و با آن ها بزرگ شده بودم. تنها دلیل تردید من این بود که صدایم را به سبک دیگری آموزش داده ام حال چگونه این سبک را بخوانم؟ ولی با همان صدای سوپرانو آوازها را اجرا کردم.
علی دهباشی: زندگی شما در روز چگونه آغاز می شود؟
پری زنگنه: من صبح زود بیدار می شوم. صبح زود را خیلی دوست دارم و به وعدۀ صبحانه علاقه مندم. دوست دارم روز را زود شروع کنم. قبل از هر چیز در پی تهیۀ ناهار هستم و برنامۀ روزانه ام را در ساعت چهار صبح در کتابچه می نویسم. می خواهم پرمشغله باشم و تنهایی را دوست ندارم. وقتی تنها هستم بافتنی می بافم. جدیدا با آقای مجید انتظامی و شاهین فرهت تماس گرفتم تا کاری را با هم اجرا کنیم.
علی دهباشی: فعالیت های شما در مورد کمک به آموزش نابینایان کاشان چگونه آغاز شد؟
پری زنگنه: کاشان در قسمت جامعۀ اسلامی نابینایان خیلی خوب پیش می رود. گروه کُرشان در تالار رودکی برنامۀ خوبی داشتند. من پایۀ کلاس نابینایان را در کاشان گذاشتم. به این شکل که در هنگام تصادف با پیکان چون شیشه هایش ایمن نبودند صدمۀ بسیاری دیدم. وقتی مرا نزد ی در انگلستان بردند، گفتن که حادثۀ وحشتناکی بوده است شما باید از این کمپانی شکایت می کردید. به هر حال این دوران به سکوت گذشت. تا اینکه آقایان کمپانی چند ماشین به من دادند که یکی از ماشین ها را برای رفت و آمد مدرسۀ نابینایان خزائلی در بهارستان اختصاص دادم و یک مینی بوس هم به من دادند که به راننده گفتم به کاشان برود. داستان از این قرار بود که در کاشان کلاسی بود که آقای رضوی به تدریس خط بریل به تعداد محدودی از دانش آموزان مشغول بودند. به ما گفتند که یک سازمان اختصاصی تأسیس کنیم و سازمان ملی رفاه نابینایان که جدا زا سازمان بهزیستی بود برپا شد و من به علت شهرتی که داشتم مدیریت قسمت روابط عمومی را به عهده گرفتم.
خب مینی بوس را به آقای رضوی و مدرسۀ نابینایان هدیه کردیم. مدرسه در کاشان برپا شد که همچنان رو به رشد است و من هم با آن ها سر و کار دارم تا اخیرا یک گالری در کاشان برپا کردم که همگی از در آمد کتاب و کارهای هنری ام بود.
اخیرا در قم مدرسه ای برای معلولین تأسیس شده است که برای من نامه ای فرستادند که ما کتاب آن سوی تاریکی شما را خیلی پسندیدیم و اجازه می دهید مطالبش را چاپ کنیم؟
شخص عاشق دیگر آقای کابلی بودند که ایشان شصت سال پیش در اصفهان کارمند وزارت کشاورزی بودند. وی به مدرسه می رود و به نابینایان درس می دهد تا اینکه در تهران پایۀ مدرسۀ نابینایان گذاشته می شود و کابلی می خواهد برای تدریس به تهران بیاید.
مهدخت معین از چگونگی آشنایی با پری زنگنه سخن گفت
در بخشی دیگر مهدخت معین از آشنایی خود با پری زنگنه و آثار او چنین گفت: من از دوران نوجوانی و شاید سال های آخر کودکی از طریق مطالبی که در روزنامه ها می نوشتند با خانم زنگنه آشنا شدم. تمام جزئیات مربوط به آن حادثه را در مجلات خواندم و در ذهن دارم. هر زمان که باخبر می شدم که ایشان کنسرتی دارند در برنامه ها شرکت می کردم. به یاد دارم در یکی از این کنسرت ها که برای خانم ها در فرهنگسرایی برگزار شده بود درس بزرگی از ایشان آموختم. در آن کنسرت برخی از خانم ها فرزندان خردسالشان را آورده بودند. این ها سر و صدا و گاهی هم گریه می کردند. خانم زنگنه وسط اجرای برنامه اشان به مادرها گفتند که اصلا نگران نباشید خیلی کار خوبی کردید که بچه ها را با خود آورده اید و خیالتان راحت است که این ها در منزل تنها نیستند. من در آخر برنامه برای بچه ها یک آواز مخصوص خواهم خواند. برای من درس بزرگی بود. شاید بیش از بیست سال از آن کنسرت گذشته است.
معین ادامه داد: کتابشان در مورد نام ها را دارم و استفاده کردم. کتاب خوبی است مخصوصا امروزه ه هفتاد درصد از کتاب هایی که در مورد نام ها منتشر می شود، کتاب های خوبی نیستند. آوازهای محلی ایشان را خیلی دوست دارم. و نواری دارم که شعری از امیرجاهد هست که ایشان خوانده اند.
وی در ادامۀ سخنانش از کاربرد واژگان فارسی و اجتناب از دخالت واژگان خارجی در سخنان پری زنگنه در طول جلسه بیان داشت که: من در طول صحبت ایشان از فارسی فخیمی که در نهایت سادگی بیان کردند، بسیار لذت بردم. امروز که ما دائما در صحبت هایمان کلمات خارجی به کار می بریم شاید در تمام صحبت ایشان سه مورد که شاید لازم بود شنیدیم. چرا که در بخش رسانه ها ما شاهد سخنان مجریان و افراد تحصیل کرده هستیم که متأسفانه این مهم را از یاد برده اند.
پری زنگنه در پایان جلسه گفت: باید به خود ببالم که خانم معین اینگونه از صحبت من تعریف می کنند. ایشان دختر اسطورۀ فرهنگ و زبان هستند. اگرچه من مغرور نخواهم شد و عقیده دارم که در تمام عمر گمان نمی کنم که آرام بگیریم. به قول پدرم که می گفت:”پریدخت قرار بگیر!” یک جایی وقتی هم نابینا شدم پدرم گفت که از بس دخترم به همه گفت چشم آقا جان چشم.
باید بگویم که بخشی از زندگی من صرف دیدار و صحبت کردن و دلجویی کردن و … از دیگران می گذرد. گاهی حتی به رفتگر کوچه کتاب می دهم و می گویم شاید روزی یک صفحه تنها یک صفحه از این کتاب را بخواند. کار دیگر من بافتن کیف های کوچک است. یک روز به همراه دوستم به بازار تهران رفتیم و به او گفتم که هر دختری دیدی که مادرش در حال راه رفتن دستش را می کشد و کودک گریه می کند بگو کیف های کوچک بافته شده را به او بدهیم. گرچه برخی مادرها اعتراض می کنند ولی ما کار خود را می کنیم. کم کم تبدیل به یک سمبل شناخته شده در بازار شده ایم. زنی نابینا با کیف های بافته شدۀ کوچک!
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.