داخلی
»مطالب کتابداری
»سخن هفته
لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر:
شهادت آتش نشانان فداکار تهران در سانحه آتش سوزی ساختمان پلاسکو تهران را به خانواده های این عزیزان و به همه مردم تهران و ایران تسلیت می گوئیم و از سوی جامعه کتابداری ایران و خبرگزاری لیزنا برای آن عزیزان از درگاه خداوند منان طلب آمرزش و برای خانواده های ایشان طلب صبر می نمائیم.
با همکاران گرامی صحبت نوشتن تسلیت از سوی جامعه کتابداری بود که فرامرز مسعودی یادآوری کرد که باید در بیانیه اشاره ای هم به موقعیت در خطر کتابخانهها بکنیم. این یادآوری مرا به یاد مواردی انداخت که فکر کردم از حد و حدود بیانیه فراتر برویم و نکاتی را به دوستان بزرگوار یادآوری کنیم که علاوه بر توصیه های ایمنی توصیه به خواندن هم بشود.
در کشوری زندگی می کنم که با همه آه و اسفی که در اغلب روزها بر زبانم جاری می شود دوستش دارم و نمی توانم زندگی در ایران را با هیچ جای دیگری در دنیا جایگزین کنم. ولی آه و اسف همواره هست و هربار باید افسوس بخوریم که باز نتوانستیم از چیزی که داریم محافظت کنیم یا از موقعیتی که در دسترسمان بوده حفاظت کنیم. از موقعیتهای تاریخی که در تاریخ می خوانیم تا وقایع روزمره و مشکلات جاری مردم که آنچنان درگیر تنگ نظریهای سیاست بازان و روزمرگی خودمان شده و همه وهمه این مسائل موقعیتهایی را ازما می گیرند که نمی دانم آیا چند ملت یا کشور دیگر در دنیا داریم که این چنین فرصت سوزیهایی را تحمل می کنند و تا فرصت سوزی بعدی باز روزمرگی ها را ادامه می دهند. آه و اسف گذشته خوردن چیزی را در جهان حال تغییر نمی دهد ولی می گویند گذشته چراغ راه آینده است.
هر وقت به اصفهان می روم یکی از مکانهایی که عاشقانه دوست دارم برای بازدید چند باره بروم، کلیسای وانگ در جلفا است. همیشه مجذوب فرسکهای تالار اصلی کلیسا می شوم که چهارصد سال عمر آنها است و زیبایی و آرامش کلیسا مرا با خود به عصر صفوی و دورانی می برد که هنوز سری درمیان سرها داشتیم و اصفهان یکی از مهمترین شهرها و پایتختهای مشرق زمین و جهان بود. ولی وقتی به تالار موزه وانگ می روم آه از نهادم بر می خیزد. در آن موزه هربار جلوی دستگاه چاپ چهارصدساله می ایستم و به انجیل ها و کتاب هایی که در همان موزه است و تاریخ چاپ آنها به سال های 1600 میلادی بر می گردد نگاه می کنم، "وا اسفا" و "واحسرتا" را در عمق جانم فریاد می کنم و می اندیشم اگر آنچنان که روایت است در حمایت از ناسخان و کُتّاب که کارشان نسخه برداری از کتابها برای مدارس و طلاب بود، این دستگاه و حاصل آن نجس برشمرده نشده بود، چه اتفاقاتی ممکن بود یعنی میتوانست در این مملکت افتاده باشد. خیلی ساده است، اگر روزنامه کاغذ اخبار میرزا صالح شیرازی یا وقایع اتفاقیه امیرکبیر واقعا کبیر دویست سال زودتر در ایران منتشر می شد چه می شد؟ واقعا این آه شرربار تا به حال سینهتان را نسوزانده است؟ گفتم و باز هم می گویم "وا اسفا" و "واحسرتا" چیزی را در تاریخ تغییر نمی دهد ولی گذشته چراغ راه آینده است و باید از گذشته درس گرفت. فرصتی به نام قائم مقام فراهانی و فرصتی به نام امیرکبیر چطور از ما گرفته شده و ما درس نگرفته ایم و باز به احمدی نژاد رای داده ایم؟
موقعیتهایی از این دست شاید در تاریخ بسیار کشورها وجود داشته باشد ولی چرا ما هنوز مشغول از دست دادن فرصتها هستیم؟ آیا واقعیت است که مردم ما حافظه تاریخی خوبی ندارند؟ من فکر می کنم درست باشد. خُب چرا نداریم؟ جواب ساده است چون نمی خوانیم. با خواندن و تکرار شدن اطلاعات، معلومات می تواند در ذهن رسوب کند و بماند و حافظه تاریخی فرد را تشکیل دهد. باور دارم که در کشور عزیز ضرورت خواندن هضم نشده. شعار زیاد داده شده ولی ضرورتها هضم نمی شود. همه تکرار می کنیم که حافظه تاریخی نداریم و از یک سوراخ 100 بار گزیده شدهایم. همه تکرار می کنیم که مردم ما کم می خوانند. هفته پیش در مصاحبه ای از بنده پرسیدند چرا در ایران مطالعه کم است در پاسخ از سوال کننده محترم پرسیدم به نظر خود شما چرا باید بخوانند؟ چه نیازی دارند که بخوانند و حتما عمد داشتم که ایشان را از سوالهای کلیشه ای پرهیز دهم ولی برای خودم دلایل زیادی دارم که چرا باید بخوانند. یکی از آن دلایل همین حافظه تاریخی است.
اتفاقی در کشور می افتد و همه عکس العمل شدید نشان می دهند ولی به سرعت فراموش می شود و باز روزمرّگیها به دامانمان باز می گردند. سیاست ورزان هم که حتما بی جا سیاست ورز نشده اند و اغلب ایشان چنانکه حافظه تاریخی من می گوید مترصد فرصتها برای شکار پول و قدرت بیشتر هستند و ملت و دین و نژاد همه ملعبه سیاست بازان حرفه ایست و اگر به تاریخ همین صد ساله اخیر کشور خودمان درست بنگریم هربار سیاست ورزان حرفه ای از یکی از همین درها وارد شده و منافع خود و هفت پشت خود را تامین کرده اند. سیاست ورز حرفه ای در این بزنگاهها بیشترین استفاده را برای منافع فردی و گروهی خود می کنند و باز قسمتی از لحاف مردم را مصادره می کنند و تنها چیزی که برایش مهم نیست دین است و ایمان و ملت و ملیت. و مردم چه نقشی دارند؟ خیلی وقتها فکر می کنم کودکانی هستند که وقتی از شما سوال می کنند شما می توانی به جای پاسخ حواسشان را به چیز دیگری که معمولا بی ارزش ولی رنگارنگ است گرم کنی، کاری که سیاست ورزان در آن استادند. درست در زمانی که لازم است برای پرت کردن حواس کودکان از چیزی که منافع او را تهدید می کند، اسباب بازی پر سر و صدایی از جیب در می آورند و حافظه تاریخی وجود ندارد که یادش بیاید این همان اسباب بازی سید ضیاء طباطبایی در 1299 نیست؟ آیا این همان حزب اراده ملی در شهریور 1320 نیست؟ آیا این همان اسکناسهای کرومیت روزولت در دستان شعبان خان نیست؟ و آیا همان طرفداران قانون اساسی در پائیز 1357 نیست که به تظاهرات مردمی حمله می کردند؟
در کنار سیاست ورزان حرفه ای ما معلمان حرفه ای هم داریم که راه را از چاه مشخص و فریاد می کنند و هر بار از حوادث و سوانح ایام به قول توران میرهادی "از اندوههای بزرگ" وقایع بزرگ و پدیده های درخشان می سازند. همه خوب می دانیم که رسانه ها در دست این قبیله نیست و بااین همه انچنان استوار ایستاده اند که با همه تلاشی که برای حذف ایشان در دوره هایی از تاریخ می شود پیام شان و راهشان می ماند و راه آنچنان درخشان است که فقط باید سرتان را بالا بگیرید تا آن را پیش روی خودتان ببینید ولی به قول شاعر بزرگ معاصرمان مهدی اخوان ثالث "هوا بس ناجوانمردانه سرد است" و "سرها درگریبان است".
وقتی خبر شهادت آتشنشانان زحمتکش را شنیدم، و وقتی جمعه بعد از ظهر سر راه رفتن به منزل مادر ازدحام مردم در جلوی دو ایستگاه آتش نشانی سر مسیر خود را دیدم که با دسته های گل و شمع های روشن اجتماع کرده بودند، اشک در چشمانم جمع شد ولی همان لحظه به یاد وقایع مشابهی افتادم که هر بار در سالهای گذشته اتفاق افتاده و هر بار موجب هیجان عمومی شده و بعد از مدت کمی فراموش شده و باز روزمرّگیها چنان ما را با خود برده که همه این هیجانها و این اشکها را فراموش کرده ایم. چرا باید این قدر زود و قبل از یادداشت درس نوشته های این قایع آنها را فراموش کنیم و به ناخودآگاه جامعه بفرستیم (چون حتی به ناخودآگاه شخصی خودمان هم راهشان نمی دهیم که روزی روزگاری از جایی بیرون بزند و خودنمایی کند).
هنوز نمی دانیم علت وقوع آتش سوزی چه بوده ولی می توانیم سناریوهای مختلفی را بررسی کنیم. دوستی خانوادگی در پاساژ پلاسکو نزدیک چهل سال حجره داشته و از پنجشنبه به این طرف دیگر ندارند یا فعلا ندارند را به دیدنش رفتم و جویای احوالش شدم. می گفت به گمان من باید علت آتش سوزی از برق باشد و خودش تعریف می کرد که در قدیم ندیمها تو هر طبقه ای یک یخچال بود که یخی برای تابستان در آن می گذاشتیم و بعضی که غذایی از خانه می آوردند که تعدادشان هم کم بود از همان یک یخچال استفاده میکردند و زمستانها هم یک بخاری علاءالدین با کتری روی سرش حجره را گرم میکرد و چایی را هم می رساند، در حالی که در سال های اخیر همه در حجره ها و دکانها یک پکیج و یک هیتر و یک یخچال داشتند و هربار هم که برق می پرید شاگرد مغازه سیم کلفت تری را درون فیوز می کرد و آن را دوباره وصل میکرد. یعنی سیم کشی و فیوزهای موجود برای این مصرف بسیار فوق العاده بالا ضعیف بوده و بارها خطر خودش را نشان داده ولی کسی توجه نکرده است و هربار گفته ایم که این بار هم به خیر گذشت، ولی دیدیم که اتفاق یک بار میافتد و عده ای بی گناه جانشان را برکف می گذارند که تاوان بی احتیاطی و بی مبالاتی دیگران را بدهند و بنا برآمار 1500 میلیارد تومن سرمایه کشور به آنی طعمه حریق شده و بصورت دود به آسمان برود.
کتابخانه ها درمعرض خطرترین مکانها از نظر امکان آتش سوزی هستند. خواهش می کنم تا قضیه به تاریخ سپرده نشده از جو موجود استفاده کنید و به سیستم های برق کتابخانه هایتان نگاهی بیندازید. می دانم توصیه قشنگی نیست ولی این هم یکی از مشکلات مدیریتی در کشور ماست که شما هم باید از آن آگاه باشید. خاطره ای به یاد دارم در مورد یکی از کتابخانه های دانشگاه تهران که چند بار به معاون اداری و مالی دانشکده گزارش داده بود که وضع سیم کشی ما خیلی خراب است و هیچکس به حرفش بها نمی داد. بنده را هم به عنوان دبیر شورای کتابخانه های دانشگاه احضار کرد و گفت چکار کنم هر چه می گویم می گویند پول نداریم و حسابدار محترم می گوید بخواهیم دست به تغییر سیم کشی بزنیم با هزار تومن و دوهزار تومن مساله جمع نمی شود. بنده هم کمکی نتوانستم بکنم ولی وقتی در یکی دیگر از کتابخانه های دانشگاه آتش سوزی شد و بخشی هر چند کوچک از کتابخانه طعمه حریق شد، این کتابدار بزرگوار یک بار دیگر گزارش را به جریان انداخت و این بار دانشکده از سایر هزینه ها به نفع کتابخانه زد و سیستم برق بازسازی شد و تا جائیکه اخیرا دیدم، خوشبختانه در حال حاضر خطری تهدیدشان نمی کند.
بعد از آن واقعه خوب به یاد دارم که آمدند و رفتند که در همه کتابخانه ها سیستم آلارم ضد حریق را اجرایی کنند. سیستم اطفاء خیلی هزینه داشت ولی ما به همین آلارم هم دلخوش بودیم و کارهایی هم کردند ولی نمی دانم این کار تمام شد و هنوز پشتیبانی می شود یا پس از چندی که از حریق کتابخانه دانشکده ... گذشت، و آتش سوزی فراموش شد،سیستم آلارم هم فراموش شد.
عرض کردم، شاید توصیه زیبایی نباشد ولی در سیستم مدیریتی که من چهل و اندی سال شاهد آن بودم استفاده از این موقعیتها می تواند کمکی باشد که مخاطرات را به حداقل برساند. شاید همیشه خدا به خیر نگذراند. به قول آقای ایمنی توصیه های ایمنی را جدی بگیرید.
عمرانی، سید ابراهیم. «شهادت آتش نشانان و توصیه به خواندن».سخن هفته لیزنا، شماره 32۲، 4 بهمن 1395.
اصلابه کتاب خانه هادرست رسیدگی نمی شود چرا
چون فردوارد به کار مسئول نمی شود
چرا
چون مگرآدم بی عقل است فحش بخورد
مایک لامپ کتابخانه بسوزد یک سال تونوبتیم
چه برسد به امنیت برق وآب وگاز و...
دلت هم خوش است که می گویی مسئوال فارغ التحصیل کتابداری است
ولی ....