داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
از قصهنویسی و قصهخوانی در آلونک ششمتری پشت بام مسجد تا جشنواره شهید غنیپور
لیزنا؛ امیررضا ستوده ، نویسنده و مدیر مسئول نشر پنجره: هنوز آن آلونکِ کوچک بوی او را میداد. بوی حبیب را. حبیب غنیپور. دوشنبه شبها هر دو هفته یک بار چه دنیایی داشتیم ما. در آن اتاقِ آلونکی بالای پشتبام مسجد جوادالائمه علیهالسلام. در شانزدهمتری امیری نرسیده به میدان آذری. آلونک بالای پشتبام مسجد بود. آلونک آهنی- شیشهای کوچک که از فرط کوچکی نمیتوانستیم چهارزانو بنشینیم و بایستی دوزانو تنگ هم مینشستیم. آلونک آهنی زمستانها سرد بود و زمهریر و تابستانها گرم و دمکرده مانند کورهی آجرپزی. دورتادور آلونک آهنی هم قفسههای چوبیِ کتاب بود که از عطف، تنگ هم جا شده بودند. کتابهایی که بیشترشان رمان بود و داستان کوتاه از نویسندگان و مترجمان بنام و بینام ادبیات و تئوریهای گونهگون داستاننویسی.
توسط حسین فتاحی به جلسههای دوشنبهها دعوت شدم. البته امیرحسین فردی هم به دعوتم مصر بود. همیشهی خدا امیرخان لبخند بر لب داشت حتی زمانهایی که مضطرب بود و عصبانی. در آن جلسهها عزیزانی مانند احمد غلامی، مهرداد غفارزاده، محمدحسن حسینی، محمدرضا کاتب، علیرضا متولی، محمد ناصری، ناصر نادری، بیژن قفقازیزاده، علیاصغر جعفریان،... و گل سرسبدشان امیرحسین فردی و حبیب غنیپور حضور داشتند. من متاسفانه سعادت دیدن روی ماه "حبیب" را نداشتم. درست چند ماه پس از شهادت "حبیب" به آن جمع پا گذاشته بودم. آن جمع صمیمی و دوستداشتنی.
با آنکه چند ماهی بود که حبیب به دیدار "حبیب"ش رفته بود اما هنوز بو و صفا و عطرش در فضای هشتمتری آلونک پشتبام عطرآگین بود.
جلسههای قصهنویسی و قصهخوانی در سال پنجاه و هشت به همت امیرحسین فردی برپا شده بود. جلسههایی که بعد از نماز مغرب و عشا شروع میشد و تا نیمههای شب طول میکشید. حاصل کار آن جلسهها ابتدا در چند شماره به نام "جُنگ بچههای مسجد" توسط حوزهی اندیشه و هنر اسلامی منتشر شد.
در سال شصت و شش من پایم به آن جلسهها باز شد. جلسههایی که با قصهخوانی طنز و یا جدی محمدرضا کاتب و دیگران همراه بود و هرهر و کرکر ما و صحبتهای استاد امیرخان فردی و چای ریختن محمد ناصری از قوری کوچک روی سماور برقی. چاییهایی که در استکانهایی ریخته میشد که به سبک و سیاق هیئتهای قدیمی در همان کاسهی مسی زیر سماور شسته میشد و رنگورویشان بر اثر مرور زمان به زردی میزد!
معمولا جلسههای قصهخوانی و قصهنویسی خیلی رسمی نبود. بیشتر "حال" بود تا "قال".
در تابستانها معمولا جلسههای قصهخوانی به پشتبام منتقل میشد. در لابهلای غرش هواپیماهای منطقهی مهرآباد، خندهها بود و گاهی سخنان تند و محکم برخیها.
یادم است یکی از شبهای تابستان بود و جلسه هم بر بالای پشتبام. در فضای باز. تابستان هفتاد بود. آن شب نوبت قصهخوانی محمدرضا کاتب بود. محمدرضا کاتب شروع کرد به خواندن. همهی ما ریسهواریسه رفتیم. حتی امیرخان. او با صدای بلند میخندید. تازه محمدرضا کاتب از فضای همیشگی قصههایش که طنز بود دور میشد و فضای "سوررئال" و "سیالذهن" را تجربه میکرد. اما هنوز قصهی آن شبش علیرغم درونمایهی سوررئالش، طنز بود و خندهدار. کاتب در آن داستان به برخی از بزرگان ادبیات تنه زده بود و با آنها شوخی کرده بود.
نوبت اظهار نظر بچهها شد. مهرداد غفارزاده و احمد غلامی خیلی جدی و تند از قصهی کاتب دفاع کردند و وارد شدن او را به فضاهای جدید به فال نیک گرفتند اما وقتی نوبت امیرخان فردی رسید دیگر خیلی محکم و متین از بزرگان ادب و شعر پارسی دفاع کرد. بعد در دفاع از سخنش گفت: "داستاننویسی در روسیه، انگلیس و فرانسه سالهای طولانی سابقه دارد. در همهی آن سالها آنها سبک و سیاق داستانهایشان و فضای آن رئال بوده است و در برخی از جوامع داستاننویسی فضاهای نویی مانند سوررئال و سیالذهن را تجربه میکنند اما ما در ایران در ابتدای راه هستیم..."
من که از آن جلسهها بسیار آموختم. پروردگار مهربان از آن جمع صمیمی و خودمانی، رفتگان گرانقدرش امیرحسین فردی و شهید والامقام حبیب غنیپور را غریق رحمت کند.
از جمع پربرکت آن دوشنبههای مسجد جوادالائمه علیهالسلام کلی نویسنده و کارشناس ادبیات کودک و نوجوان و بزرگسال جوانه زدند و سربرآوردند. در همان اوایل ورودم به آن جلسهها، پیشنهاد انتشار جُنگ داستان کوتاه از آثار نویسندگان مسجد جوادالائمه علیهالسلام را دادم. پیشنهادم به گرمی با استقبال روبهرو شد. حاصل کار انتشار جلد اول مجموعهی داستانهای کوتاه بود از نویسندگان آن جمع. در سال شصت و هشت. ده داستان کوتاه در هیبت کتاب با قطع رقعی و با تصویرگری و طراحی روی جلد سرکار خانم فریبا افلاطون، تصویرگر خوب کودکان. به نام "جُنگ سحر". انتشار مجموعهی داستان سحر با استقبال گرم کودکان و نوجوانان مواجه شد.
کتاب در اولین جشنوارهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- مهرماه ۱۳۶۹- به دلیل تصویرگریاش به عنوان کتاب برگزیده انتخاب شد. اما انتخاب و انتشار جلدهای دیگر آن مجموعه، به دلایل نامشخصی ادامه نیافت.
حالا سالهاست که در دهم اسفند، "جشنوارهی شهید حبیب غنیپور" در همان مسجد جوادالائمه برگزار میشود و به بهترین کتابها طبق کارشناسی هیئت داوران جوایزی اهدا میشود. جوایز هم بیشتر جوایزی است معنوی و نشان زرین شهید حبیب غنیپور است و تندیس جشنواره.
بررسی کتابها در دو حوزهی سنی کودک- نوجوان و بزرگسال برگزار میشود. کتابهایی با موضوعات مختلف انتخاب و بررسی میشود.
خوشحالم که جشنوارهی شهید حبیب غنیپور در این سالها به یکی از جدیترین و معیارترین انتخابهای کتاب تبدیل شده است.
خدا را شکرگزارم که من کوچک را جزو شاگردان مرحوم امیرحسین فردی، نویسنده و کارشناس توانای ادبیات کودک و نوجوان، همچنین همنفسی و همشاگردی عزیزان آن جمع دوستانه و با صفا و مرام ولو برای شش سال قرار داد.
یاد و نام شهیدِ عزیز حبیب غنیپور همچنین امیرحسین فردی استاد و پدر معنوی آن گروه معظم جاودانه و مانا باد.
ستوده، امیررضا. (1399). « از قصهنویسی و قصهخوانی در آلونک ششمتری پشت بام مسجد تا جشنواره شهید غنیپور ». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 8. 9 اسفندماه 1399.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.