داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
لیزنا، رزیتا بهزادی، نویسنده: با مریم پورثانی نشستهایم توی دفتر نشر . یک خروار فایل آورده که آمادهسازی بکند برای ویرایش آثار پدر؛ همان طناز توانمند مجله «گلآقا». همان «عمو سیبیل»، «پورپور خان.» یک بخش کوچک هم سهم من است. باید تا روز بزرگداشت پدر و رونمایی یادنامهاش آماده شود. بسیاری از نویسندگان و طنزنویسان ایرانی برایش متنی پر از خاطره و ستایش تنظیم کردهاند. این متنها را نمونهخوانی و ویراستاری میکنیم. جنون قشنگ ویراستاری. همان که مریم به آن مبتلاست. من هم دست کمی از او ندارم. به ادیتم نگاه میکند و من به ادیتش. رو به کاغذها – نه رو به همدیگر- لبخند میزنیم. خیالمان از کارِ هم راحت است. سندرم «ادیتکردن» به همه زندگیمان سرایت کرده. چند روز در میان همه چیز را ادیت میکنیم. صاف و صوف میکنیم. تا آنجا که امکان دارد دور میریزیم، میبخشیم. میسوزانیم. شبیه مادرهایمان نیستیم. آنها یک دهه جنگ را تجربه کردند. سوراخ جورابها را رفو کردند. خمیرِ نان را خشک کردند و شد پودر سوخاری. قاب دستمالهای گردگیری هم همه از لباس کهنههایمان بود.
سندرم باحالیست. آدمها که روبهرویم مینشینند و حرف میزنند، من دارم به متن توجه میکنم. به ردیفکردن جملات و چینش کلمات. وسط جملههایشان ویرگول میگذارم، پایان عبارتشان نقطه. سهنقطهها را دوست ندارم. قصه انگار ناتمام میماند. برخی اهل مقدمهاند. قبل از تعریفکردن یک پیشدرآمد اساسی دارند. خودِ داستان اصلی یادشان میرود. مریم یکراست میرود سر اصل مطلب. کلمات را بلد است. طنازترینها را میچیند کنار هم. پاک و پاکیزه و مشتی! علامتها را موقع ادای قصه سیستماتیک مینشاند سر جایش. ناهارکی میخوریم. من چرت پنجدقیقهای همیشگی میزنم. سندرم مریم در مرحله حاد است. دُز درمانش باید برود بالا. زمین و زمان را ادیت میکند. ده تا کیف کوچک و بزرگ دارد. مارکرها، فلشمموریها، خودکارها و مدادها جدا، سوهان و ناخنگیر و قیچی سوا. میگویم: «همه این ابزار و مصالحات در راستای ادیت کردنه. میبینی؟ قیچی واسه بریدن. ناخنگیر واسه کوتاهکردن. سوهان واسه راست و ریست کردن. مارکر واسه هایلایت و جداسازی. مداد قرمزها برا حذف و جابهجایی.» و میخندیم. نخودچی و موز هم آورده. کیفش همیشه یک مینی سوپرِ تمامعیار است و رفع جوع آدمهای دور و برش. معبدی برای ویتامینگیری!
میگوید: «یه چی میگم نخند بهم. قول؟» میگویم که خیالش تخت. خیلی وقت است دیگر از هیچچیز تعجب نمیکنم یا نمیخندم. میگوید: «من حتی سنگ قبر بابا و آگهی تسلیت مامان رو هم ادیت کردم. تو اون شرایط بحرانی. سنگساز شاخ در آورده بود و مسئول دفتر چاپخونه سرسام گرفته بود. لابد به دیوونگی من کسی رو ندیده بود تا اون وقت.» آنقدر میخندم که اشک از چشمم میآید.
وسط خنده میگوید: «وسواس که نه. حساس بودن به درستی کار. » به نظر شما کدامش؟
بهزادی، رزیتا (1400). «مرض ویرایش». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 17، 23اردیبهشت 1400.
چند نکته برای من در خواندن این متن، با اهمیت بود:
یک. ایجاز آن، که بخشیش شاید حاصل همان سندرم ادیت باشد و بخشی اش به "نویسنده خوب"ی بودن خانم بهزادی بر می گردد، چون به قول همینگوی نویسنده خوب از حذفیات نوشته اش پیداست.
دو. زبان(چیزی فراتر از نثر یا قلم) ایشان زبان متناسبی برای نوشتن متنی دارند که از نظر من یک داستان کوتاه است و از نظر شما یا ایشان یک خاطره باشد.
سه.این متن به نظر من از نوع متنهای نوشتنی بود نه خواندنی. پایان آن را ببینید. جایی در ذهنمان باز می کند برای ادامه دادن، برای اینکه خودمان را جای راوی بگذاریم و ببینیم ما اگر بودیم چه اسمی روی این ویژگی می گذاشتیم.
چهار. دست اقای محسنی درد نکند که این یادداشت را در گروه ایمیلی کتابداران اطلاع رسانی کردند.
آرزوی موفقیت
حساس بودن به درستی کار♡