کد خبر: 44566
تاریخ انتشار: شنبه, 08 آبان 1400 - 11:30

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

نورالله مرادی

منبع : لیزنا
حمید محسنی
نورالله مرادی

حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: تاریخ شفاهی کتابداری در ایران را حداقل سه بار پیش از نشر خواندم. چند روزی است که تورقش می‌کنم به قصد معرفی در همین ستون لیزنا. اما هر بار چنان جذب محتوای کتاب می‌شوم که از خیر نوشتن چیزی دربارۀ آن می‌گذرم. هر قسمتی را که باز می‌کنم دوست دارم چندباره آن را بخوانم، اینجا تکرارش کنم، چیزی درباره‌اش بنویسم یا نقدش کنم.

چیزی به ذهنم رسیده که نمی‌دانم رئیس کل، آقای عمرانی، اجازه‌اش را بدهد یا نه: این که گزیده‌ای از محتوای کتاب را با اجازه ناشرش اینجا منتشر کنم؟! به این ترتیب که بخش‌هایی از هر مصاحبه را "تورقی" کنم و بدون هیچ "درنگی" اینجا منتشر کنم. چون هر کدام‌شان درنگی است بر یک عمر تلاش. هر "گوشه‌اش یک چمن" است: یک باغ، بهشت، و شاید هم پارادایم! چه برای خواندن، چه پژوهش، و اغراق نیست.

قبلا هم در یکی از این ستون‌ها نوشتم که توصیف و نظریه‌سازی دربارۀ یک مفهوم، رشته، حوزه، و غیره نیازمند مطالعۀ تاریخی است. استینوف می‌گوید حتا تعریف یک مفهوم نیز نیازمند مطالعۀ تاریخی است. منظور خاص وی "ترجمه" بود. تعریف کتاب، کتابشناسی، کتابخانه، کتابدار، کتابداری، علم اطلاعات، اطلاع‌رسان، اطلاع‌رسانی، دانش، دانش‌شناس، دانش‌شناسی، و صدها واژه مرتبط با آنها و رابطۀ‌شان با ما، با دیگران، و همۀ اینها با همدیگر در ایران و جهان نیز نیازمند همین رویکرد تاریخی است. ریشۀ بسیاری از خطاهای ما در درک و توصیف مفاهیم، کارکردها، رفتارها، کنش‌ها، و نتایج آن نیز همین‌جاست؛ حتا مطالعۀ کلمۀ به ظاهر کم‌اهمیت "ما" در همین گزارۀ ساده نیز نیازمند مطالعۀ تاریخی است!

نکتۀ دیگری وجود دارد که به ناتوانی‌ام در کشاندن برخی از اساتید به پای این ستون مربوط است که الان رازگشایی شد. بیشترشان همین‌جا جمع‌اند؛ حتی برخی از عزیزانی که دیگر در بین ما نیستند. و این معجزۀ نشر است و هنر نویسندگان و محققانی چون نجاری. باید به سراغ‌شان رفت! با تکه‌تکه کردن و ترکیب‌شان هم هزار بدن تازه شکل می‌گیرد. هر تکه‌اش چیزی است ناب. هر بار زنده می‌شوند و در چیزی رسوخ می‌کنند: نوعی وجود و تناسخ؛ نسخۀ دیگر!

اولین مطلب را تصادفی انتخاب کردم که به نام استاد نورالله مرادی افتاد؛ به شکل کاملا تصادفی بخشی از این گزیده‌ها دربارۀ اهمیت تصادف در کار و بار و زندگی‌اش است! گرچه مطمئنم نثر و زبان شیرین، جذاب، خواندنی و درس‌آموز وی نباید تصادفی باشد:

گزیده کوتاه از مصاحبه با استاد مرادی:

باید اعتراف کنم که در زندگی آدم سرگشته‌ای بوده‌ام و دلم می‌خواست از همه چیز اطلاع داشته باشم. شاید به همین علت این شاخه آن شاخه پریدم. وقتی دیپلمم را گرفتم برادرم که الان در امریکاست، من را معرفی کرد به انتشارات فرانکلین، چون دوستانش آنجا بودند و من به عنوان نمونه‌خوان به انتشارات فرانکلین رفتم. بعد از یکی دو سال که تصمیم گرفتم ادامۀ تحصیل بدهم رفتم حقوق خواندم. آن زمان یکی دو نفر از کسانی که در فرانکلین بودند حقوق خوانده بودند، کار قضاوت یا وکالت می‌کردند، این‌ها می‌گفتند نرو در کار وکالت، مثل تمام کسانی که از شغلشان ناراضی هستند، آن‌ها هم ناراضی بودند. نمی‌خواهم بگویم تحت تاثیر آن‌ها بودم ولی یک مقدار جو جامعۀ آن زمان که «آقا عدالت اجرا شدنی نیست» نرفتم دنبال وکالت و قضاوت. به هر صورت من با کتاب دمخور شده بودم. من که از قبل علاقه‌مند بودم این همه‌خوانی‌‌ام بیشتر شده بود. کتاب‌های مختلف را می‌دادند ما غلط‌گیری کنیم. از تاریخ تمدن ویل دورانت بود تا کتاب‌های علمی تا رمان. کتاب‌هایی را خواندم و غلط‌گیری کردم که یک کلمه‌اش را هم نفهمدیم ولی وظیفه‌ام را به بهترین شکل ممکن انجام دادم. یک سعادتی هم پیدا کردم و مدتی در دایره‌المعارف فارسی کار غلط‌گیری می‌کردم. آنجا با تجربۀ دانشنامه‌نویسی و استادان بزرگی چون دکتر زریاب خویی آشنا شدم و همین‌طور در سازمان کتب درسی. از خانم دکتر خانلری تا خود دکتر خانلری، دکتر صناعی، خانم توران میرهادی، خانم آهی تا دکتر مصاحب، احمد آرام تا مترجمینی که به فرانکلین مراجعه می‌کردند مثل آقای قاضی و آقای سعادت همچنین بزرگان ترجمه مانند نجف دریابندری که رئیسم بود. موقعیتی بود که الان افسوس خیلی زیادی می‌خورم که کنار دریایی به آن عظمت نشسته بودم و یک لیوان آب خوردم و گفتم سیر شدم.

بعضی از این بزرگان مثل مرحوم زریاب خویی که در تاریخ معاصر ایران بی‌بدیل و بی‌نظیر است، آنچنان می‌نشست با ما خودمانی حرف می‌زد و شوخی می‌کرد و هر وقت آدم را می‌دید می‌گفت «جوک جدید چی داری؟» که ما نه متوجه اختلاف سن‌مان با این آدم بودیم و نه متوجه اختلاف از زمین تا عرش علمی‌مان. در دانشکدۀ حقوق هم به استادان بزرگی برخوردم از جمله مرحوم شهابی بود، قدرش را ندانستیم، سیدحسن امامی بود، دکتر شهیدی بود.

بعد از دانشکدۀ حقوق من در همان فرانکلین کار می‌کردم که وزیر علوم وقت، آقای مجید رهنما مرا برای همکاری به وزارت علوم دعوت کرد و من یازدهمین کارمند وزارت علوم شدم. آنجا هم یک مدتی رفتم دفتر حقوقی که دیدم خیلی کار روتینی است. ماکزیمم کار این بود که یک دانشجویی تعهد داده که شهریه‌اش را پس بدهد اما نداده و ما کارِ نامه‌نگاری را انجام می‌دادیم. بعدش آمدم در بخش انتشارات وزارت علوم که همزمان شد با تأسیس مرکز خدمات کتابداری. این‌ها می‌خواستند یک مدیر انتشارات داشته باشند که خانم سلطانی، خدا رحمتش کند، مرا پیشنهاد کرد به آقای سینایی. بعد با آقای رهنما صحبت کردند و او هم موافقت کرد و من را منتقل کردند به مرکز خدمات کتابداری. انتشارات آنجا را من پایه‌گذاری کردم و بر آن نظارت کردم.

بعد من را معرفی کردند به وزارت فرهنگ و هنر آن موقع که مجوز چاپ بگیرم و شدم رئیس انتشارات مرکز خدمات کتابداری و مرکز مدارک علمی و بطور کل موسسه تحقیقات و برنامه‌ریزی علمی و آموزشی. محل خدمتی من مرکز مدارک علمی بود ولی برای مرکز خدمات کتابداری هم کار می‌کردم. چند سالی آنجا بودم که آدم‌های نازنینی همکارم بودند. از جمله باقر مومنی بود، مورخ بود، پرویز مهاجر بود، ضیاء موحد بود. در کتابداران، خانم مهین تفضلی بود که بعد از عباس مظاهر رئیس مرکز خدمات کتابداری بود، خانم دکتر صدیق‌بهزادی، خانم دکتر شادمان، آقای کامران فانی، آقای بهاء‌الدین خرمشاهی، خانم نازی عظیما، و دوستان دیگری که با آن‌ها هم سن بودیم و از همۀ این‌ها چیزهای زیادی یاد گرفتم.

نمی‌دانم کدام یک از عرفا بوده که گفته «فیض کامل است، قصور از قابل است»، فیض خدا نسبت به ما کامل است اگر ما نمی‌توانیم آن را به دست بیاوریم یا کم به دست می‌آوریم، قصور از ماست. من در زندگی شخصی‌ام فکر می‌کنم هر چه نقص است از خود من است. در کنار این دانشمندان بزرگ اگر استفاده نکردم تقصیر خودم بوده.

یک مدتی که مسئول انتشارات بودم خسته شدم و مسئول فراهم‌آوری در مرکز خدمات کتابداری شدم. یک سالی هم در این سمت بودم که همان زمان انجمن کتابداران درست شده بود که من عضو کمیتۀ انتشارات انجمن بودم. کل کار انتشارات انجمن با من بود. مقالات مجله را خانم سلطانی می‌گرفتند و می‌خواندند و می‌سپردند به من. دیگر تمام کار از ماشین‌نویسی تا ویراستاری، صفحه‌آرایی و چاپ با من بود. یکی از مهم‌ترین کارهایی که در کتابداری انجام شد، این بود که در سال‌هایی که نامۀ انجمن کتابداران منتشر می‌شد، هیچوقت دیر منتشر نشد. شما اگر نگاه کنید نمی‌بینید دو شماره در یک شماره چاپ شده باشد. نظمی بود که خانم سلطانی خیلی رعایت می‌کرد و باید آخر هر فصلی نامۀ انجمن کتابداران منتشر می‌شد. خبرنامه در ابتدا به پیوست نشریۀ انجمن منتشر می‌شد، چون مجله سه ماه یک‌بار در می‌آمد، اخبارش عملاً کهنه شده بود. مثلاً آخر تابستان منتشر می‌شد و خبر می‌داد که همایش کتابخانه‌های عمومی در مردادماه در همدان برگزار می‌شود. کتابداران این گلایه را داشتند که اگر به ما زودتر گفته بودید در این همایش شرکت می‌کردیم. این بود که آن را از ته مجله جدا کردیم و به صورت مستقل و ماهانه منتشر کردیم. وقتی این را جدا کردیم نشریۀ انجمن که اسمش خبرنامه بود، تبدیل شده بود به یک مجلۀ علمی و اسمش شد نامۀ انجمن کتابداران و خبرنامه اسمش شد اخبار ماهانۀ انجمن کتابداران.

من خیلی علاقه داشتم به مسائل تحقیقی، از این رو رفتم به موسسه تحقیقات اجتماعی، وابسته به دانشگاه تهران و در فوق‌لیسانس آن نام‌نویسی کردم و فوق‌لیسانسم را از آنجا گرفتم. یک کارهایی هم دست گرفته بودیم با آقای داریوش آشوری و احمد اشرف و دوستان دیگر. حقیقتش این است که من در بحث‌های این‌ها که شرکت می‌کردم فکر می‌کردم این‌ها می‌خواهند به من ثابت کنند که تو چون کتابداری نخواندی، نمی‌دانی این چیست، من هم تصمیم گرفتم بروم کتابداری بخوانم. رفتم کنکور امتحان دادم و همان ترمی بود که آقای فانی هم بود. آقای فانی نفر اول کنکور شده بود و من نفر دوم. به هر حال تجربۀ خوبی بود برای من که آلودۀ کتاب شده بودم در فرانکلین و بعدش مرکز خدمات کتابداری. آقای علی میرزایی یک بار حرف خوبی به من زد، گفت: یک بار که در کانون پرورش فکری کار می‌کردم، می‌نشستم فکر می‌کردم که فلان کار را در کتابخانه‌های عمومی بکنیم. بعد آمدم فوق لیسانس کتابداری خواندم دیدم این فکری که من کردم یک نفر 60 سال پیش اجرا هم کرده است، که اگر من زودتر کتابداری خوانده بودم کلی جلو افتاده بودم....

... مرادی دربارۀ همکاری‌اش با برخی از کارها و نهادها می‌گوید "همه چیز بر اساس تصادف بود. آقای دکتر مجید رهنما، وقتی سفیر ایران بود در سوئیس، یک کتابی داشت به نام مسائل کشورهای آسیایی و آفریقایی، کسی را می‌خواست که این کتاب را ویرایش بکند و نمایه‌اش را هم تهیه کند. یک دوست من که الان در امریکا زندگی می‌کند و از دوستان مجید رهنما بود، به من گفت این کار را تو انجام بده. من هم پرسیدم اگر این کار را انجام بدهم چقدر به ما می‌دهید؟ گفت: دو هزار تومان. ما هم دیدیم دو هزار تومان قیمت خوبی است و نشستیم کتاب را ویرایش کردم و نمایه‌اش را تهیه کردم و کتاب هم چاپ شد و آن دوست هم پول ما را نداد. یک روز با یک دوست سومی نشسته بودیم صحبت می‌کردیم که صحبت دوست‌مان شد و من گفتم این در حق ما یک بی‌وفایی کرد و ماجرا را برایش تعریف کردم. تصادف روزگار زده بود که این دوست من با خانم سلطانی دوست بود و این ماجرا را به خانم سلطانی گفته بود. خانم سلطانی هم چون دختر خالۀ دکتر رهنما بود به ایشان گفته بود که ما یک کسی را سراغ داریم که از شما طلبکار است و پولش را ندادید. من خودم خانم سلطانی را می‌شناختم اما نمی‌دانستم که دختر خالۀ مجید رهنماست، چون کارهای کتاب هنر عشق ورزیدنش را من انجام داده بودم. این مقارن شد با وزیر علوم شدن دکتر رهنما و خانم سلطانی من را دید و گفت: من مجید را دیدم و خیلی ناراحت شد و گفت باید یک ناهار با شما بخورد که یادم است یک روز ماشین خودش را از وزارتخانه فرستاد دنبال من و رفتم آنجا ناهار خوردیم. نپرسید که شما می‌خواهی بیایی وزارت علوم یا نمی‌خواهی، گفت: خوب شما که به وزارت علوم می‌آیید. من این‌طوری شدم یازدهمین کارمند وزارت علوم.

یک مدتی در وزارت علوم بودم که مرکز خدمات کتابداری که تازه راه افتاده بود دنبال یک مسئول انتشارات می‌گشتند که خانم سلطانی گفته بود، من یک نفر را  می‌شناسم که فرانکلین کار کرده و کارش را خوب بلد است، که آقای سینایی یک نامه نوشته بود و من را منتقل کردند به مرکز خدمات کتابداری. چون من اعتقاد دارم که بخش زیادی از زندگی ما را تصادف تشکیل می‌دهد…..

بد نیست پاسخ مرادی به پرسشی دربارۀ رشد کمی و کیفی کتابداری در ایران را هم بخوانید:

یک مثال برای شما بزنم، شما در یک خیابان راه می‌روید که جمعیت خیلی زیادی در آنجا هستند و این جمعیت دارند به یک طرف حرکت می‌کنند. اگر شما نخواهید همراه جمعیت بروید، جمعیت با تنه زدن شما را به جلو می‌برد. جامعه در دنیای امروز نمی‌تواند بی‌تفاوت و جزیره‌ای منزوی باشد. حتی طالبان وقتی به قدرت می‌رسد، اولین قرارداد خودش را با امریکا می‌بندد برای اینکه شبکۀ مخابرات افغانستان را از آنالوگ به دیجیتالی تبدیل بکند. اینکه ما از 1345 تا به امروز (بیش از 50 سال) پیشرفت عظیمی در کتابداری کردیم شکی در آن نیست. یک جایزه‌ای انجمن کتابداری به نام من، خانم سلطانی و دکتر حرّی گذاشته‌اند، آقای عمرانی دیشب به من تلفن کرده که «خبر خوشی برات دارم، سیزده تا اثر در زمینۀ آرشیو و جایزۀ شما کاندید شده‌اند، دوازده اثر در رشتۀ علم اطلاعات برای جایزۀ آقای حرّی، 23 اثر هم در خدمات فنی برای جایزۀ خانم سلطانی، کاندید شده‌اند». من شاید 50 سال پیش خوابش را هم نمی‌دیدم که در حوزه‌ای که اصلاً نمی‌شناختم مثل آرشیو، 13 اثر به جشنواره‌ای در ایران برسد. این خیلی درخشان است ولی هیچ بعید نیست هر 13 اثر در داوری رد شود، مثل سال گذشته که جایزۀ من داده نشد، جایزۀ خانم سلطانی هم داده نشد. برای اینکه داوران نتوانستند اثر برجسته‌ای پیدا کنند. در مورد جایزۀ ایرج افشار که من جزو هیأت داوری آن هستم هم همین اتفاق دو سال پشتِ سرِ هم  افتاد. امسال گفتیم اصلاً جایزه داده نشود و پول جایزه را خرج یک کار دیگر بکنند، مثلاً چاپ کتاب.

ما باید قضیه را چندبُعدی ببینیم، یکی از این ابعاد در ارتباط با جامعه است. کتابداری ایران رشد کرده، در آن شکی نیست، هم کمّی و هم کیفی، امّا در ارتباط با جامعه چه نقش و وظیفه‌ای داشته در زمینۀ کتابخوانی، در فراهم‌آوری، در کمک به محققین، در نوشتن مقالات و کتاب‌های بهتر؟ این هم می‌تواند یک معیار باشد. دانشجویانی که فارغ‌التحصیل شدند کجا هستند و چقدر راضی‌اند از کاری که می‌کنند؟…

تاریخ شفاهی کتابداری ایران به کوشش ابوالفضل نجاری و توسط نشر کتابدار (در 1027 ص) منتشر شده است. متن کامل مصاحبه با نورالله مرادی حدود 50 صفحه است.

بقیه مصاحبه‌شدگان:

فرنگیس امید، عبدالله انوار، بدری آتابای، سیروس پرهام، لیلی ایمن، پرویر عازم، مهرانگیز حریری، نوش‌آفرین انصاری، محمدحسین دیانی، ماندانا صدیق‌بهزادی، نورالله مرادی، ثریا قزل‌ایاق، غلامرضا فدایی‌عراقی، فاطمه رهادوست، عبدالحسین آذرنگ، سیدحسن شهرستانی، نسرین‌دخت عمادخراسانی، علی میرزایی، مجید جراح، رحمت‌الله فتاحی، کاظم حافظیان رضوی، احمد محمدزاده، فریبرز خسروی، سیدابراهیم عمرانی، محمدرضا علی‌بیک، نادر نقشینه، علیرضا موذن، فرامرز هندسی، حمید محسنی، محمد دهقان بنادکی، فریبا افکاری، سیامک محبوب، ایرح افشار یزدی

ناگفته نماند که مصاحبه‌ها ادامه خواهد داشت و به همین جا ختم نمی‌شود.

 شهریور 1381 در کتابخانه وزارت امور خارجه

از راست: فریبا افکاری، محبوبه مهاجر، نورالله مرادی، ایرج افشار، پرویز عازم، طلوع کیان

 

محسنی، حمید (۱۴۰۰) .« نورالله مرادی». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا:شماره  41، 8 آبان 1400.