داخلی
»سخن هفته
لیزنا، محمدحسن سپاسی، دانشجوی کارشناسی علم اطلاعات و دانششناسی دانشگاه قم:
"برداشت خودتان از این عکس را بنویسید."
این دو پیامی بود استاد عزیزم دکتر طالعی در گروه کلاس ارسال کرد. برای من خیلی تامل برانگیز بود، خب در نگاه اول دلم گرفت... با خودم گفتم واقعا وای برما که با کتاب چنین می کنیم...
ولی کمی که فکر کردم مطلبی به ذهنم خطور کرد... اما قبل آن کمی عکس را ببینیم
در نگاه اول شش نفر که تلفن همراه بدست کتاب تشییع میکنند.
تصویری دردناکی که اوضاع اسفبار بار جامعه امروزی ما به ذهن میآورد. مخصوصا الان که هر روز آماری از کتاب خوانی در کشور منتشر میشود و خب هر کدام از دیگری سیاهتر! ؛ گرچه این آمارها در هیچ جای دنیا آمار واقعی نیست، و آنجا هم که آمار جدیتری می دهند دوغ و دوشابشان را قاطی میکنند. و هر خواندنی را هم که نخواندنش خیلی بهتر است جزء آمار مطالعه جا میزنند.
خب معمولا عدهای که خود را دلسوز جامعه میدانند روضه خوان و مجلس گرم کن مرحوم مغفور کتابند و بیش از همگان اشک تمساح از چشمان پر محبتشان جاری! به گونه ای که اگر کتاب را تشییع هم نکنند، از شدت اشک جناب تمساح، سیل، کتاب را با خود خواهد برد.
اما...
میخواهم کلام اصلی را با چند روایت تاریخی کوتاه باز کنم:
اول از همه نگاهی به تاریخچه راه آهن بیندازیم، مشهور است که این غول آهنی آتشخوار نماد شیطان بوده و آمریکایی ها (مهاجرین فعلی را عرض نمیکنم منظورم اورجینال ها هستند) به آن حمله می کردند. این ماجرا در آفریقا هم بوده و خُب بین خودمان باشد که نقل هایی از آن در ایران هم به گوش می رسد.
پس از آن هواپیما که ساخته شد، چه افسانه ها که نگفتند و چه داستان ها نبافتند که این موجود هولناک خود شیطان است و بس!
نوبتی هم که باشد نوبت روایت دوست دوچرخمان، دوچرخه است!
همین زبان بستهی مظلوم که در ابتدای ورودش نه برداشتند و نه گذاشتند، برچسبی برداشتند، رویش ارابه شیطان نوشتند، بر پیشانی این بی زبان گذاشتند!
میتوان فهرستی ساخت از اختراعات و اکتشافاتی که اینگونه لطیف نام گذاری شدند. اکنون که در قرن چهاردهم و مصادف با قرن بیست و یکم میلادی هستیم به این مطالب میخندیم که چه نادان مردمی بودند.(آنها که هستند هیچ!)
پرانتز سطر قبل دامی بود که احتمالا در آن افتادهاید، منظورم این نبود که هنوز عدهای قطار را فلان میدانند و دوچرخه را بهمان. پس لطفا آن را در ذهن بسپارید.
در خاطرم هست که ابتدای ظهور تلفن های همراه دوربین دار، عَلَمی عَلَم شد که به داد برسید که دجال ظهور کرده!
شاید دلیل اصلی آنکه نسلهای بعدترشان دو سه دوربینه شدند اصلا همین بود، ولی ظاهرا طراحان عزیز از دوربین سلفی غافل شدند که انشالله آن هم حل میشود.
مجددا تصویر را نگاه کنیم. اکنون وقت آن رسیده کمی جدی تر صحبت کنیم.
اگر صد سال پیش استادی به شاگردش میگفت تا من از قم به پابوس حضرت رضا بروم و برگردم این کتاب را بخوان. شاگرد احتمالا یک یا چند ماه زمان برای مطالعه کتاب داشت. اما امروز، استاد من میگوید این کتاب را بخوان، من فردا که از مشهد برگشتم درباره آن از تو خواهم پرسید.(عجب استاد ظالمی!)
اکنون باید چه کنم؟ درس را حذف کنم؟ ترم بعد چه؟
اینجاست که باید یک "آمَنتُ" به حکمت آن حکیم که فرمود "فضای مجازی تیغ دولبه است" گفت. همانطور که علم برای استاد هواپیما ساخته، برای من هم وسایلی ساخته. اینکه من هم بنشینم از ب بسم الله تا ن پایان کتاب را بخوانم مال همان عهدیست که استاد پیاده یا سوار بر چهارپا به مسافرت میرفت. نمیشود که با اسب به رقابت هواپیما رفت!
امروز کتاب نمایه میشود. امروز کتاب نقد و خلاصه میشود. و بسیاری علوم و تکنیک ها تا به من کمک کنند فردا که استاد برگشت من مسلح به مباحثه بروم. (یک طرف تیغ)
ولی...
متاسفانه اوضاع بدین شکل شده که من پس از شمردن صفحات کتاب آن را به گوشهای میاندازم و جهت تسکین درد حاصل از عدم آمادگی برای فردا، اینستاگرام (به عنوان مثال) را باز میکنم و مشغول گشت و گذار میشوم و یا میگویم کو تا فردا؟ کتاب است دیگر در یک ساعت آن را میخوانم و بنشین که آن یک ساعت برسد. (لبه دیگر تیغ)
هرچند مثال بالا کامل نیست اما نتیجه را در منظور در نظر بگیرید نه در مذکور، ولی در دنیای واقعی متاسفانه اتفاق دوم (اینستاگردی) بیش از اتفاق اول( بهرهگیری علمی) اتفاق میافتد. عدهای (مخاطبان همان پرانتز تلهای که گفتم در خاطر بسپارید) هم کاریکاتور میکشند که به داد برسید که کتاب را تشییع کردند و همان داستان روضه و اشک تمساح!
برادر من، خواهر من، تویی که از تلفن همراه و کامپیوتر و اینترنت ستون شیطان ساختی، درمان درد ما سنگ زدن نیست! درمان فرهنگ سازیست. اگر من وقتم را در اینترنت و فضای مجازی تلف کردم دلیل بر بدی آن نیست، دلیل بر جهالت من است! مگر نه اینکه آبی که بی نوشیدن آن میمیریم همان آبیست که اگر در آن بیفتیم خفه میشویم. مبادا کاری کنیم که آیندگان ما همانگونه که ما اندکی قبل به گذشتگان خود خندیدیم بر ما بخندند... بماند که همین الان در اطراف ما دوان دوان ازکتابخانههای دیجیتالشان برای رفع نیازهای علمیشان استفاده میکنند و ما نشسته ایم و...
مارشال مک لوهان یک روزگاری (اواخر دهه 1960 میلادی) دهکده جهانی را طرح کرد و شاهراهی برای آن ساختند که نامش شد، اینترنت، و ارابه هایی در آن نصب کردند که شما با آنها به همه گوشه و کنار این دهکده بتوانید سر بزنید، ارابههای که در مسیرهای مختلف ، گاهی رایگان و گاهی با دریافت هزینه ای شما را به مقصد میرساند و ارابههای بسیار خوب و مطمئنی هم هستند. ولی از آنجا که حضرت ابلیس همیشه در کار است که در کار خلایق دخالت داشته باشد و آنها را به راههایی ببرد که ربطی به کار و زندگی و معیشتشان ندارد و همانطور که گفتم وقتشان را تلف میکند، ارابههایی ساخت، دقیقا به همان شکل و شمایل که میتواند شما را به اشتباه بیندازد و به جای ارابه های خوب سوار این ارابه ها شوید و واقعا شما را از کار مفید و سرگرمی مفید، به وقت تلف کردن و وقت گذراندن بیجا (وقت گذرانی بجا را نمیگویم) در شبکه میکشاند. یاد پینوکیو میافتم که همواره سر راهش دجالهای زیبا و فریفتنی میگذاشتند که آنقدر برایش جذاب بودند، که یادش میرفت برای چه کاری میرفته و مقصدش چه بوده. درست مانند وبگردی، که معمولا برای کاری جدی سراغش میروی ولی بیرون آمدنت با کرامالکاتبین است. مراقب ارابه های شیطان باشید. مراقب وقتتان باشید، که لحظه های بیبازگشت عمر خودتان است.
امیدوارم متنی که پیشکش حضورتان شد اسائه ادب خدمت عزیزی تلقی نشود. هدف این اینست که تلنگری باشد ابتدا به خودم چرا که فضایی که در مورد آن صحبت میکنیم دقیقا آب است... همانطور که هر آبی نمینوشیم و مراقبیم همان آب پاکیزه خفه مان نکند. مراقب باشیم از فضای مجازی چه می نوشیم و در غرق در آن نشویم.
الهی چنان کن سر انجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار
سپاسی، محمدحسن. « ارابه شیطان » سخن هفته لیزنا، شماره 570، 6دی ۱۴۰۰.
آقای سپاسی واقعا دانشجوی توانمند، با انگیزه و با پشتکار بسیار زیاد.
انشالله آینده درخشانی در انتظار ایشان است.