داخلی
»برگ سپید
معرفی نویسنده
گری جان بیشاپ در سال 1984 در گلاسکو اسکاتلند، به دنیا آمد و در سال 1997 به آمریکا مهاجرت کرد.
در حال حاضر به همراه همسر و سه پسرش در فلوریدا زندگی میکند. وی دربارهی هستیشناسی و پدیدارشناسی پژوهش و مطالعه کرده است و حالا در زمینهی توسعهی فردی مینویسد. خواندن آثار بزرگان فلسفه، الهام بخش او در مسیر مطالعاتی شدند که در آن قدم گذاشته بود. بیشاپ همچنین از آثار کارل گوستاو یونگ[1] دربارهی ناخودآگاه و تأثیرات مثبت و منفی آن در زندگی بهره گرفت و این تأثیرپذیری را در کتابهای مشهورش به نمایش گذاشت. وی باور دارد که انسانها این توانایی را دارند که در زندگی خود تغییرات و تحولات بسیاری ایجاد کنند و همین امر، دلیلی برای نوشتن کتابهایش است: به اشتراک گذاشتن این طرز تفکر با انسانها و کمک به آنها برای ایجاد تغییرات پایدار و سازنده در زندگی. این نویسندهی اسکاتلندی یکی از مشهورترین مربیان خودشناسی و توسعهی فردی در اروپا و آمریکاست که روش کارآمدش سبب شده تا طرفداران بسیاری در جهان داشته باشد. یکی از موفقیتهای او شاید همان زبان روان و بی ادعا در نوشتههایش است که وی بنیادهای مشترک در اندیشه لیبرال را فردگرایی، تساوی گرایی و جهان گرایی برمی شمرد. (وب سایت کتابراه)
ویژگی فردگرا بودن حاکی از تفوق اخلاقیات بر زندگی نوع بشر است، تساوی گرا بودن حاکی از همان فلسفه اخلاقی است که همه افراد باید از موقعیتهای یکسان برخوردار باشند و جهان گرا بودن تأکید میکند که همه مردم علاوه بر تفاوتهای فرهنگی با هم برابرند.
از آثار مهم وی میتوان به کمتر گند بزن، تنبلی بس است، رابطهات را به فنا نده و همین کتاب خودت را به باد فنا نده که همگی به فارسی برگردانده شدهاند، اشاره کرد. (وب سایت نهنگ)
معرفی کتاب
داستان «خودت را به باد فنا نده» یک سیلی محاورهای از جهان است تا ما را با پتانسیل واقعی خودمان اگاه سازد و از زوال و فنا شدنمان جلوگیری کند تا به زندگی شکوهمندتری برسیم. این کتاب از ما میخواهد که فکر کنیم، به شکلی واقعی و آگاهانه زبان احساسات خودمان را با زندگی روزمره مرتبط کنیم و در چشم اندازهای وسیع که پس از درک رابطهی جادویی بین حرفها و احساسات ظاهر میشوند کاوش کنیم.
در این کتاب نویسنده با برخی جملات خاص سعی میکند برای نیرو دادن و روحیه بخشیدن به ما و تشویق و ترغیبمان کمک کند تا بتوانیم افسار زندگیمان را در دست بگیریم. نویسنده بارها درطی این کتاب به نظرات روانشناسان و فیلسوفان اشاره میکند که به قول خودش برای تأثیرگذاری رویکردش بهره میگیرد نه برای اثبات حرفش.
وی در این کتاب میخواهد از خود بپرسیم: «آیا من میخواهم؟ » و خواستن را مایهی حیات کسانی میداند که از ابتدا شروع کردهاند. از مخاطبان خود میخواهد همیشه در ناخودآگاه خود تکرار کنند که برای برنده شدن ساخته شدهاند و این جمله را سرلوحه کار خود قرار دهند که من میتوانم.
از ما میخواهد کارهای خود را با اطمینان پیشبینی نکنیم و روی چیزهایی تمرکز کنیم که روی آنها کنترل داریم و نگران چیزهایی که دست ما نیستند نباشیم. بیشاپ معتقد است شخصیت ما را افکارمان نمیسازد، کارها و اعمالمان هستند که میسازند و عمل کردن به نوعی چرخ زندگی را میچرخاند پس سعی کنیم افکارمان را با شخصیتمان جدا کنیم. در مشکلات پیش آمده در زندگی این جمله را با خود تکرار کنیم که من سرسختم و روبه جلو حرکت کنیم. توقعی از زندگی نداشته باشیم و همه چیز را بپذیریم تا به سمت واقعیت حرکت کنیم.
نقد و بررسی کتاب
خودت را به باد فنا نده در پی اثبات 7 جملهی شخصی به انسانها برای تعالی و رشد شخصی است:
در بخش نقد محتوایی از منظر نقد سنتی (نقد پولمیک یا نقد جدلی) این کتاب، کتابی انگیزشی و قابل ستایش است که سعی در توسعه فردی و کشف توانایی افراد دارد اما وقتی به متن کتاب توجه شود علی رغم گفته نویسنده که جملههای فیلسوفان را برای تأثیرگذاری رویکردش آورده است، بخش اعظمی از کتاب را سخن بزرگان تشکیل داده که این به نوعی ضعف در بسط دادن جملات یک مفهوم را نمایانگر است.
7 جمله اساسی این کتاب، که فصلهای آن بر اساس این جملات نوشته شدهاند بسیار ساده و حتی شاید غلط باشند. در سه فصل اول کتاب که به خواستن و پیروز شدن و انجام دادن اشاره شده، بیشتر به توصیف جملات پرداخته شده که بسیار سهل انگارانه است؛ چرا که شاید اکثر افراد به این جملات عقیده داشته باشند ولی دنبال راهکارهایی برای اجرایی ساختن آنها باشند که اشارهای در این کتاب نشده است.
در فصل چهارم صحبت از عدم اطمینان شده که کارهایی که از دسترس ما خارج هستند را پیشبینی نکنیم و به نوعی به حال خودشان بگذاریم تا اتفاق بیوفتند! به نظر شما با دست روی دست گذاشتن کاری پیش میرود؟
نقطه قوت این کتاب که به نوعی باعث ترقی آن شده فصل پنجم آن است که فصل طلایی کتاب به نظر میرسد.
در فصل هفتم نیز توقعی نداشتن به نوعی بی اساس و بی بنیاد بیان شده که همه چیز را پذیرفتن بدون هیچ قید وبندی اصولاً جلوهی خوبی نداشته و باعث بروز عدیدهای از مشکلات خواهد شد.
در بخش نقد شکلی، با توجه به این که این کتاب ترجمه است زیاد نمیتوان آن را نقد کرد اما از جلدی نه چندان خوب و صفحههایی با کیفیت نسبتاً مناسب استفاده شده است. تصویر جلد به نوعی دلالتی ضمنی بر محتوای کتاب ندارد و کتاب دارای تقریظ است. در استنادهای داده شده در متن کتاب پانویسی در متن کتاب مشاهده نمیشود. به طور کلی در جهان علم نوشتن به سبک بلاغی صحیح نیست که جلوههایی در متن کتاب به چشم میخورد.
قسمتهایی از کتاب
- شیوهی صحبت کردن و طرز فکر و درک ما از محیط اطرافمان واقعیت ما را میسازند.
- گاهی نخواستن ادامه به زندگی کنونی بهترین انگیزه برای تغییر است.
- آیندهی شما پاسخی برای زمان حال نیست.
- هر چیزی که در این لحظه در زندگی شما جریان دارد، فقط اتفاقی در دریایی از اتفاقات است.
- تنها چیزی که با قطعیت میتوان دربارهی زندگی گفت این است که زندگی قطعی نیست، تنها چیزی که ما میدانیم این است که هیچ نمیدانیم.
- شخصیت من را اعمالم مشخص میکنند، نه افکارم.
- ما چیزهای بیشتری بدست میآوریم اگر آنها را غیرممکن ندانیم.
سخن پایانی
خودت را به باد فنا نده کتابی نسبتاً خوب است که منجر به مثبت نگری و تلاش برای بهبود زندگی در انسانها میشود. در این هیچ شکی نیست که انسانها به دنبال تکامل در زندگی هستند و به همین سبب فکر میکنم جان بیشاپ سعی داشته با استفاده از توصیفات خود و نقل قولهای دیگران، رهنمودهایی برای توسعه فردی افراد با نگارشی صمیمانه ارائه دهد. خواندن این کتاب را به افرادی که به تواناییهای خودشان اعتقاد ندارند توصیه میکنم.
منابع
مشخصات کتاب
بیشاپ، گری جان. خودتو به باد فنا نده؛ ترجمه ماشااله صفری./ انتشارات گلگشت، 1399.
معرفی نویسنده متن
محمد جواد ترنگ، دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت اطلاعات دانشگاه شهید بهشتی، ساکن استان تهران.
-----------------------------
[1] Carl Gustav Jung
از جناب آقای محمدجواد ترنگ بابت این معرفی خوب، قدردانی میکنم.
فقط نکتهای به ذهن بنده میرسد که آن را با شما درمیان میگذارم؛ آن نکته مربوط به فصل پنجم این کتاب است.
بطورکلی در بررسی افکار و اندیشههای مطرح در شرق و غرب، معمولا وقتی یک مکتب فکری را پوچ یا حتی مضر مینامیم، تصور دیگران این میشود که آن مکتب فکری، تماماً پوچ یا تماماً مضر است؛ واقعیت این نیست.
لنینیسم، بهعنوان یکی از پُرخطاترین مکاتب فکری، با افراطهای ویژهای که در دل دارد، بازهم تماماً خطا نیست بلکه خواستگاه درستی هم در عدالتخواهی دارد، اما بهدلیل یک، یا دو یا چند ایراد اساسی، مسیر کلیاش را غلط پیمود و بعد از تحمیل مصائب بسیار به بشر و به بار آوردن خسارتهای جانی و مالی، از عرصهی اندیشهها، جمع شد.
پس گاهی یک خطای زیربنایی در یک اندیشه، مسیر کلی آن اندیشه را کج میکند و مصیبت بهبار میآورد. طبعاً نسبت به این خطاهای زیربنایی باید حساس بود و از آنها بهشدت اجتناب کرد.
و اما درمورد فصل پنجم این کتاب؛ اینکه گفته شود شخصیت ما را اعمال ما میسازد و نه افکار ما، یک جملهی زیربناییِ غلط است.
تردیدی در این نیست که فکر، جلوتر از عمل شکل میگیرید و درواقع عمل، محصولِ فکر است. این فکر، چه یک فکر محاسباتی باشد در ریاضیات و هندسه و مثلثات و غیره، چه یک فکر تجربی باشد در پسِ مشاهدات محیطی و فیزیکی و آزمایشات شیمیایی و غیره، چه یک فکر هنری باشد در ریتم موسیقایی یا در ترکیب رنگها و سایهروشنها و غیره، چه یک اندیشهی دینی باشد در فهم متن مقدس و مباحث هرمنوتیکی و اعتقادات و غیره، در همه و همه، فکر مقدم است بر عمل؛ طبعا شخصیت و هویت انسان نیز برعکس آنچه جناب بیشاپ گفته است، وابسته به فکر است و نه عمل.
بله، البته اذعان دارم که گاهی فکر و عمل یک سیر رفت و برگشتی طی میکنند؛ یعنی اول فکر شکل میگیرد، بعد عمل انجام میشود، نتیجهی عمل فکر را تصحیح میکند، فکرِ جدید عملِ جدید بهبار میآورد و عملِ جدید بازهم فکر را تصحیح میکند و بههمین ترتیب، یک سیر رفت و برگشتی بهوجود میآید، ولی این موضوع مربوط میشود به مسائلی که پیشرفت آنها را اساساً با عنوان "آزمون و خطا" میشناسیم، نه در هر موضوع و در هر حوزهی فکری. مثلاً آیا محاسبهی غلط یک معادله، باعث میشود که در صحّت جدولضرب تردید کنیم؟؟ هرگز! بلکه معادله را مجدداً انجام میدهیم. در این مقام باید توجه کرد که آنچه شخصیت انسان را شکل میدهد افکار قطعی و یقینی اوست، نه آنچه برای زندگی روزمرهاش بهصورت آزمون و خطا جلو میبرد.
نکتهی آخر اینکه عملِ یک انسان میتواند غیرواقعی باشد، ولی اندیشهای که در عمق جانش شکل گرفته، اساساً قابلیتی جز واقعیت ندارد و خودش بهدرستی میداند که به چه چیز باور دارد یا ندارد. وقتی یک مومن از ترس کفار، در برابر یک بت سجده میکند، ولی در دل به خدای واحد ایمان دارد و اندیشهاش توحید را پذیرفته است، آیا شخصیتش و هویتش را باید مومن تلقی کنیم یا کافر؟؟ مسلماً او را مومن بهشمار میآوریم علیرغم آنکه عملش کفرگونه بوده است، چرا؟ چون باور و فکر و اندیشهاش، مومنانه بوده.
پس شخصیت وابسته به فکر است، نه عمل. این خطای جناب بیشاپ را امری جزئی و کوچک حساب نکنید، سرمنشاء مصائب زیادی خواهد شد.
بابت طولانی شدن نظرم عذرخواهی میکنم.