داخلی
»برگ سپید
درباره نویسنده
مت هیگ نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی است. او دانشآموخته رشتههای زبان انگلیسی و تاریخ از دانشگاه هال است. او چندسالی با بیماری افسردگی گریبان گیر بوده و در آثارش به این موضوع توجه ویژه دارد. دلایلی برای زنده ماندن و کتابخانه نیمهشب از آثار شناختهشده این نویسنده هستند. (ویکی پدیا، بیتا)
معرفی کتاب
کتابخانه نیمه شب داستان زندگی دختری به اسم نورا است که به خاطر احساس ناامیدی، ترس و تنهایی دچار افسردگی شده است. دختری که از کودکی با داشتن والدین سختگیر و عیبجو با استرس پذیرفتنی نبودن بزرگ شده و در بزرگسالی هم با از دستدادن شغل و نامزدی، مرگ گربه و ... باز دچار همان احساسات بد کودکی خود می شود و دچار یاس درباره خود و توانمندی های خودش می شود. او فکر می کند به درد هیچ کس و هیچ چیز نمیخورد و نتواسته در زندگی درست تصمیم بگیرد و همین او را دچار حسرت ها و پشیمانیهای زیادی کرده است به طوری که دوست ندارد زنده بماند.
کتابخانه نیمه شب روایتگر داستان زندگی نورا در بین مرگ و زندگی است جایی که او می تواند زندگی های نزیسته ای که آرزو داشته و حسرتهای خود را زندگی کند. نورایی که در پس تمام اتفاقات زندگی با خود فکر می کرده اگر این تصمیم را میگرفتم یا اگر آن تصمیم را نمیگرفتم زندگی بهتری داشتم. او میتواند در این کتابخانه داستان زندگیهای مختلف را زندگی کند و این فرصت را دارد یأسها، تصمیمات، شادیها، ترسها و غمهای زندگیهای دیگر را درک کند تا حسرتهای زندگی خودش یکی یکی برایش کمرنگتر شود.
در این داستان که در یک فضای فانتزی اتفاق میافتد نویسنده به خوبی توانسته است مرز تخیل و واقعیت را مشخص کند فضای فانتزی داستان شما را از واقعیت دور نمیکند. نویسنده پیوندهای خوبی در داستان به کار برده است و داستان از یک انسجام خوبی برخوردار است که ذهن خواننده را متمرکز نگه میدارد و با راوی داستان همراه می شود. چینش شخصیتها و موقعیتها به درستی انجام شده است به طوری که خواننده م یتوانند آن حسرتها و فرصتها و راههای غلبه بر آن را در ذهن بازآفرینی کند. ذکر این نکته ضروری است که ترجمه روان کتاب هم در درک بهتر داستان از اهمیت زیادی برخوردار است.
نویسنده هوشمندانه یک مسئله روانشناسی- خودشناسی را در قالب داستان مطرح میکند، او تلههای روانی که در بچگی شکل میگیرد و در بزرگسالی و در تصمیمات مهم زندگی و اکنون و اینجا زندگی تاثیر میگذارد را به خوبی مطرح کرده است. نویسنده در این داستان با ظرافت تمام پدیده کمالگرایی منفی را بیان کرده است. انسان امروز با مسئله مهمی روبرو شده است و آن در نظر گرفتن شادی به عنوان هدف نهایی زندگی است در حالی که واقعیت زندگی با بحران، ترس، تصمیمات اشتباه، ناامیدی و ... همراه است و اینکه بشر امروز بودن خود را کم اهمیت میداند و دستاوردهای خود را مهم میداند و نویسنده به خوبی توانسته است این مسائل روز جوامع را به همراه بحران معنا و فلسفه وجود و زندگی را در قالب داستانی جذاب برای مخاطب خود روایت کند.
در واقع این داستان به ظاهر در قالب یک روایت ساده از زندگی کسی است که دچار بحران معنا شده ولی در این روایت ساده مخاطب با مفاهیم عمیقی روبرو میشود، تاکید بر فردیت، ساختنی بودن زندگی، جایگزین کردن اندیشه با حسرت و افسوس از دیگر موارد عمیقی است که در این داستان مطرح شده است.
نویسنده خیلی هوشمندانه، دقیق و ظریف مکانی که باید در بستر آن داستان اتفاق افتد را انتخاب کرده، یعنی انتخاب کتابخانه به عنوان نماد اندیشه، آگاهی، رشد فردی و مکانی که در تمام اعصار به نیازهای بشر پاسخ داده است. او حواس خواننده را به کتابخانه و نقش کتاب در اندیشیدن، تغییر، رشد و آگاهی جلب میکند. او با دقت تمام به مسئله تعالی بخشی روح و روان از طریق مطالعه و کتاب به عنوان تنها دوست در تنهایی انسان و نقش تعیین کننده کتاب خوب در تحول، تغییر و نجاتبخشی انسان اشاره کرده است. زمان رخ دادن اتفاقها در کتابخانه هم از دیگر هوشمندیهای نویسنده است. نیمه شب میتواند نمادی برای پیوند گذشته، حال و آینده باشد زمانی که گویی افقهای زمان و مکان در آن یکی میشود. کتابخانه مکانی که مجال اندیشیدن میدهد درست مانند نیمه شب که مجالی برای اندیشیدن است. نویسنده پیوند درستی بین زمان و مکان برای ایجاد بستری جهت تفکر انتقادی و عمیق در راستای تحولی اساسی ایجاد کرده است.
عنوان کتاب هم مناسب انتخاب شده است درست از زمانی که شما عنوان کتاب را می خوانید به تفکر دعوت می شوید یعنی همان چیزی که در طول داستان برای شخصیت داستان رخ می دهد.
بریدههایی از کتاب
«تنها راه یادگرفتن زندگی کردنه»
«اگر میفهمیدیم هیچ شیوه زندگی نیست که ما رو بتونه در برابر غم ایمن کنه، همه چیز ساده تر می شد فقط باید بفهمیم غم هم در عمل بخشی از ذات شادیه. نمیشه شادی رو داشت اما غم رو نداشت. البته هردوی اینها برای خودشون حد و اندازهای دارن اما هیچ زندگی ای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم تصور اینکه چنین زندگیای وجود داره فقط باعث میشه توی زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم.»
« هرگز همراهی ندیدم که به اندازه تنهایی بتواند با انسان همراه شود.»
سخن آخر
اگرچه از ابتدا می توان پایان داستان را حدس زد و یا بخشهای اندکی از کتاب دچار افول و توصیف غیرواقع گرایانه میشود اما چون میتواند خواننده را از ابتدای داستان با حسرتها و افسوس های شخصیت اصلی همراه کند و به نوعی همزادپنداری بین خواننده با نورا شکل بگیرد و با توجه به سیر داستانی و محتوایی جذاب، این کتاب برای علاقمندان به داستان خواندنی است. و اگرچه جز کتابهای انگیزشی نیست اما در خواننده انگیزه زیستن، یافتن ارزش زندگی، پذیرش روزمرگی ها را برانگیخته می کند.
مشخصات کتاب
هیگ، میت/ کتابخانه نیمه شب؛ ترجمه محمدصالح نورانیزاده./ کوله پشتی، 1402.
منابع
ویکی پدیا، دانشنامه آزاد، آدرس به لینک
درباره نویسنده متن
مینا حاجی ملاحسینی، کارشناسی ارشد مدیریت اطلاعات از دانشگاه شهید بهشتی
معرفی خوبی بود؛ از خانم حاجی ملا حسینی تشکر میکنم. اشارهی ایشان به برخی ضعفهای کتاب در بخش سخن آخر نیز جالب بود. همینکه خوانندهی یک کتاب بهطور مطلق تسلیم نویسنده نباشد و در مقام معرفی، فقط تعریف و تمجید نکند، خودش یک نکتهی مثبت است.
و اما نکتهای عرض کنم و آن اینکه در جایی گفته شده:
"...مخاطب با مفاهیم عمیقی روبرو میشود، تاکید بر فردیت..."
من متوجه نشدم که آیا مولف بر فردیت تاکید میکند و آدمها را به زندگیهای انفرادی و عدم توجه به دیگران یا عدم توجه به اجتماع تشویق میکند، یا برعکس، بلکه نویسنده روحیهی فردگرای نورا را به تصویر میکشد تا مخاطب غلط بودنِ فردیت را ببیند.
اگر دومی باشد، باید به هنر قلم نویسنده آفرین گفت ولی اگر اولی باشد، خب حرف درستی نیست چون انسان دو هویتِ درهم تنیده دارد، یکی هویت فردیاش و یکی هویت اجتماعیاش. کسانی که فقط هویت فردی را دنبال میکنند، به اومانیسم و امپریالیسمهای خُرد و کلان و غیره میرسند و کسانی که فقط هویت اجتماعی را قبول دارند، به سوسیالیسم و لنینیسم و غیره میرسند. جالب اینجاست که هردو غلطاند؛ یکی فروپاشید و دیگری در بستر مرگ در حال احتضار است. واقعیت به ما میگوید که انسان باید به هردو هویتش اهمیت بدهد تا بتواند متعادل رشد کند و دچار افسردگیِ ناشی از فشار و غم یا دچار پوچیِ ناشی از شادیهای بیحدومرز نشود.
بازهم از خانم حاجی ملا حسینی و عزیزان لیزنا و برگ سپید تشکر میکنم.